شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
سکولاریسم
جدایی دین از دولت، تنها یکی از میوههای فرعی سکولاریسم است. سکولاریسم در غرب انگیزهها و اندیشههای آدمی را دچار تحولی اساسی کرده و انسانی دیگر پدید آورده است. سکولاریسم به ظاهر ضدمذهب نیست؛ اما از ضدیت با مذهب بدتر است؛ زیرا خود را جایگزین و بدیل دین قرار داده است؛ به طوری که میتوان گفت دین و دیانت جدیدی ظهور کرده است. یکی از مهمترین پیامدهای سکولاریسم، فقدان گذشت است که زندگی را به جهنم تبدیل کرده است.
● مقدمه
جهان جدید در چهار نقطه با جهان قدیم تفاوت دارد. این چهار نقطه، چهارستونی است که هر عالمی بر آنها قائم است: اهداف؛ وسایل؛ مفاهیم و جهانبینی و تلقیهایی که آدمیان از جهان و تاریخ و بشر و خداوند و غایات نهایی زندگی دارند. بارزترین و ملموسترین این تفاوتها، وسایلی هستند که آدمیان به کار میگیرند. این وسایل در شکل تکنولوژی جدید تجلی کردهاند؛ گرچه تکنولوژی تنها تفاوت جهان مدرن و جهان کهن نیست. وسایل، یکی از میوههای جهان جدید است و ریشههایی دارد که باید آنها را با نگاه فلسفی کاوید و نمیتوان فقط با دید تجربی آنها را دید. حتی اگر به همین وسایل نیز درست بنگریم، درخواهیم یافت که با هر وسیلهای، به هر غایتی نمیتوان رسید و نمیتوان هر غایتی را با هر وسیلهای تأمین کرد. لذا وسایل جدید به نحوی مخفی و نا ملموس، غایاتی را بر آدمیان تحمیل میکنند و اهدافی را پیش پای انسان میگذارند که آدمی گاه از آن اهداف غافل است. به این ترتیب، این غایات، نه تنها ظاهر، بلکه باطن زندگی را هم عوض میکنند و محتوای آن را دگرگون میسازند و آدمیان، آگاهانه یا ناآگاهانه خود را در شرایط تازهای مییابند که برای آن نه طراحی کردهاند و نه تعریف مشخصی دارند. همین تغییر اهداف و وسایل است که با تغییر در تلقیها و مفاهیمی که آدمیان دارند، همراه میشود. به عنوان مثال، اگر در گذشته حق از دل تکلیف بیرون میآمد، امروز تکلیف از دل حق بیرون میآید. از جمله تفاوتهای دوره قدیم و جدید، جایگزین شدن مفهوم شک بهجای یقین است. برای گذشتگان، رسیدن به یقین، امری بسیار آسان محسوب میشد. عالمان امروز، بیش از آنکه در یقین غوطهور باشند، در ظن و شک غوطهورند. امروز کمتر علمی است که به ما بگوید شما در این علم به حد مطلق یقین ابدی جاودانی میرسید که فراتر از آن چیزی نمیتوان گفت. جهان جدید، جهان شکگرایی است؛ البته نوعی شکگرایی که به گیجی و حیرانی نمیانجامد؛ اما آن یقینیت و یقینیات گذشتگان را هم پشت سر مینهد. وبر میگفت دوران جدید، دوران اسطورهزدایی است؛ اما توصیف دیگری هم برای دوران جدید تاریخ بشر شده است و آن دوران سکولاریسم است. پیش از آنکه درباره خوبی یا بدی و صحت یا سقم این امر داوری کنیم، شناخت این مقوله بر ما فرض است.
● تعریف سکولاریسم:
بدون تردید ماجرای سکولاریسم، ماجرای اندیشه و انگیزه بشر معاصر است. اغلب آدمیانی که در دنیای مدرن زندگی میکنند، جهانبینی سکولار دارند و در دل یک جامعه سکولار ساکنند. جدایی دین از دولت که به منزله سمبل سکولاریسم محسوب میشود، البته یکی از میوههای فرعی سکولاریسم است؛ اما چون ملموسترین، بارزترین و آشکارترین میوه و نتیجه آن است، غالباً بر آن انگشت نهاده میشود. البته توقف در این عنصر، گمراهکننده است. باید ریشههای تاریخی و فلسفی سکولاریسم را دید؛ چون بدون این کار نمیتوان فهمید که در تاریخ مدرن چه اتفاق عظیمی افتاده است. سکولاریسم، هم به انگیزه آدمیان برمیگردد و هم به اندیشه آنها. ما آدمیان مرکب از دو مقوله و عنصریم: یکی انگیزههای ما و دیگری اندیشههای ما.
● کارکرد سکولاریسم:
میتوانیم بگوییم که سکولاریسم در حقیقت دو کارکرد داشته است: یکی اینکه اندیشهها را سکولار کرده است؛ دوم اینکه انگیزهها را سکولار نموده است و آدمی چون معجونی مؤلف و مرکب از این دو عنصر است، آنگاه که این دو تغییر کردند، آدمی هم تغییر میکند. جان آدمی که تغییر کرد، جهان هم تغییر میکند. البته برای این واژه، معادلهایی مثل «گیتیگرایی» یا «دنیاگرایی» را پیشنهاد کردهاند که پر بیراه نیست. در زبان عربی بهجای سکولاریسم، کلمه «عَلمانیّت» را وضع کردهاند. گمان نکنید که سکولاریسم در مغربزمین، معنای کاملاً روشن و تعریفی مجمع علیه دارد که همه آن را قبول کرده باشند.
«سکولار»، کلمهای لاتینی است و به معنای «حالا» و «زمان حاضر» است. لذا سکولاریسم، در حقیقت، به معنای «توجه کردن به حال» است. جهان را به دو منطقه تقسیم میکنند: یکی منطقه لازمان و دیگری مرتبه زمان. البته وقتی میگوییم ابدی و جاودانی، منظور این نیست که زمان بینهایت در آنجا وجود دارد؛ بلکه معنایش این است که اصلاً زمان در آنجا وجود ندارد. وقتی میگوییم سکولاریسم، منظور، منحصر کردن توجه به عالم زمانیات یا عالم ماده است. پس سکولاریسم، یعنی همان عالم مادهگرایی و معطوف کردن توجه از عوالم دیگر (به فرض وجود) به این عالم و چشم بر گرفتن از آن عوالم. آن عوالم دیگر مشخصاً دو تا بیشتر نیستند: عالم ماورای ماده و عالم آخرت؛ یعنی آن عالم و دنیایی که پس از حیات این جهانی در انتظار ماست. این دو عالم دیگر میتوانند هم در اندیشه ما و هم در انگیزه ما تأثیر قطعی بگذارند. وقتی ما عوالم دیگر را کنار گذاشتیم، آن وقت جهان ما جهان خردتر و کوچکتری خواهد شد و انگیزهها و اندیشههای ما نیز عوض خواهند شد. مولوی، با دید تحقیرکنندهای، آدمیانی را که چنین میاندیشند، به موش کوری تشبیه میکند که در گوشه سوراخی در زمین زندگی میکنند.
به طور کلی، در این صورت، عالم انسان خیلی کوچکتر خواهد شد و آدمی در این عالم کوچکتر، گاه موفقتر هم به نظر میرسد. سرّ اینکه انسان در جهان جدید از بعضی جهات موفقتر به نظر میرسد، این است که دایره و قلمرو حکمرانی و منطقه تصرف عملی خود را کوچکتر و کوتاهدامنهتر کرده است؛ گرچه به همان نسبت چیزهایی را هم از دست داده است؛ اما اینها متعلق به جایگاه داوری است و من الآن در مقام داوری نیستم.
● انگیزه سکولار کردن:
از انگیزه شروع کنیم و ببینیم سکولار کردن انگیزهها به چه معناست و تأثیرش دقیقاً در کجا ظاهر میشود. همه پیامبران کشف بسیار مهمی انجام دادهاند. آن کشف مهم این بود که کارهایی که ذاتاً خوبند، مرضی خداوند هم هستند و کارهایی که ذاتاً بدند، مغضوب خداوند نیز هستند. به تعبیر دیگر، اینها به دو سو و به دو قبله متوجه نیستند که اگر انسان خداپرست شد، کارهای نیک و بدش با وقتی که خداپرست نبود، فرق داشته باشد. خداوند خوبیها و بدیها را از طریق پیامبران اعلام کرده است و ضمناً آنها را با عقل آدمیان هم در میان نهاده است؛ به طوری که این دو با همدیگر انطباق پیدا میکنند. پیامبران، کاشف این انطباق بودند. ما مستقلاً راهی به خواسته و مرادات خداوند نداریم؛ ما نمیدانیم خداند چه میخواهد یا چه نمیخواهد. پیامبران به ما گفتند که چنین انطباقی وجود دارد. این، انطباق بسیار مغتنم و مبارکی است.
معنای این سخن این است که اخلاق و ارزشها ذاتاً از دین مستقل است. یعنی ادیان، نیک و بد را تعلیم نمیدهند؛ ادیان فقط از اینکه آنچه نیک یا بد است، محبوب یا مغضوب خداوند نیز هست، پرده برمیدارند. اخلاق با دین انطباق تاریخی دارد؛ ولی منطقاً متکی به دین نیست. انسان میتواند منطقاً به نیک و بد اعمال برسد؛ بدون اینکه از دینی کمک بگیرد. منتها چون اکثر مردم اهل حکمت و تحقیق نیستند، پیامبران آمدهاند تا دست آنها را پر کنند. لذا خطاب اکثر پیامبران به مردم، این بوده است که چیزی را که خودتان ندارید و قدرت تولیدش را هم ندارید، از ما به رایگان بستانید. خطابشان با حکیمان و عالمان هم این بود که ما به شما اطمینان خاطر میدهیم، آنچه را شما با عقل بیطمع و بیغرضتان به آن میرسید، مطلوب و محبوب خداوند نیز هست. لذا مهمترین پیام پیامبران این نبود که عقل بورزید؛ بلکه مهمترین پیامشان این بود که عقلتان را آزاد کنید. مشکل تمدن مغربزمین این نیست که تمدنی عقلانی نیست؛ مشکل این تمدن این است که این عقل آزاد نیست؛ این عقل در گرو اگوئیسم، خودخواهی، غضب، طمع و شهوت است. عقل به تنهایی نیکوست؛ اما به شرط اینکه آزا د هم باشد.
پیام مهم پیامبران آزادی بود؛ نه علم و فلسفه و عقلانیت. آنها علم و فلسفه را به خود مردم وانهاده بودند. آنچه آنها بیشتر بر آن تأکید میورزیدند و واقعاً هم اصلیترین عنصر رسالتشان را تشکیل میداد، همین پیام آزادی بود؛ آن هم آزادی به معنایی دقیق: آزادی عقل. یعنی اگر عقل آدمی در اسارت شهوات باشد، نبودش بهتر از بودنش است.
این مسأله را به نحو دیگری نیز میتوان نگریست و بررسی کرد. حال که عقل میتواند نیکی و بدی اعمال را کشف کند، اگر ما خدا را در این میان به حساب نیاوریم و فقط به احکامی که عقل صادر میکند، قناعت کنیم، چه زیانی کردهایم؟ در سکولاریسم این اتفاق افتاد. سکولاریسم، در انسانیترین و معقولترین چهرهاش، قائل به این بود که اگر چنین انطباقی بین یافتههای عقل ما و احکام شرع و مرادات خداوند برقرار است، حتی اگر خدا را کنار هم بگذاریم و از او غفلت سهوی یا عمدی هم بورزیم، چیزی را از دست ندادهایم و زیان نکردهایم؛ بلکه باز هم بر جاده صوابیم و خانه دنیوی ما آباد خواهد بود. از طرف دیگر، میگفتند که اساساً تکیه بر دین، زیانهایی هم دارد. اگر دین بخواهد در جامعه به نحو زنده و مجسم چهره بنماید، یک عده متولیان به نام روحانیون پیدا میشوند و به نام دین هزار زور به مردم میگویند و هزار آفت از این کار به بار خواهد آمد. لذا انگیزهها را سکولار میکنیم؛ یعنی اگر عمل میکنیم، عملمان به خاطر خدا نیست؛ بلکه به خاطر این است که عقلمان میگوید چنین کاری خوب است. چنین سیستم منطقی، پشتوانه مکتب سکولاریسم است. با این توضیح معلوم میشود که سکولاریسم نه مبتنی بر هوسرانی و نه مبتنی بر جهل است؛ بلکه منطق نسبتاً استواری دارد و چیزی است که قائمه و محور عمل هم قرار گرفته است. بسیاری از کارها هست که امروز بشر به انگیزههای مستقل از دین انجام میدهد؛ ولی در گذشته همین کارها را با انگیزههای دینی انجام میداده است. برای ما دیگر جستوجوی رضای خداوند مطرح نیست و دخالتی در محاسباتمان ندارد؛ البته بدمان نمیآید که خدا از ما راضی باشد؛ ولی روی این امر حساب نمیکنیم و در جهت کسب آن تلاشی نمیکنیم. حضور خداوند در زندگی انسان، با عدم حضورش یک دنیا فاصله دارد. ولی به هر حال، فعلاً حتی زندگی افراد دینی این گونه است؛ افراد غیر دینی که جای خود دارند. این کار چنان که گفتم، توجیه دارد و دست کم میتوانیم آن را توجیه و از آن دفاع کنیم. توجه کنید که نمیخواهم بگویم چنین چیزی صد در صد شیطانی و غلط است. اگر این قدر غلط بود، عقلای عالم بر آن اتفاق نمیکردند و در چشمشان زیبا نمیآمد.
اما در جهت اندیشهها هم قصه سکولاریسم قصهای شنیدنی است. اندیشیدن ما، فکر کردن ما، خبر گرفتن ما از این عالم، و داوری ما درباره حوادث، همه سکولار شده است. به این معنا که جهانی را که در آن زندگی میکنیم، تقریباً مستقل از جهانهای دیگر و خودبسنده میبینیم. ما در تحلیل حوادث و تحلیل پدیدههای طبیعی، هیچگاه به چیزی بیرون از طبیعت ارجاع نمیدهیم. این معنای عقل سکولار و علم سکولار است. این جهان، در نگاه فیلسوفان گذشته و در نگاه پیامبران همچون یک گاهواره است که با دو رشته به دو سو بسته شده است: یکی به مبدأ و دیگری به معاد. اگر این دو رشته را پاره کنند، این گاهواره سقوط میکند. ولی بشر جدید با عقل سکولار، هیچ یک از این دو رشته را نمیبیند و اصلاً کاری به آنها ندارد؛ بلکه تصور میکند که این گاهواره، خود در فضا ایستاده است.
● پیامدهای سکولاریسم:
یکی از پیامدهای ساده سکولاریسم این است که دین و دولت از هم جدا بشوند. به همان دلیل که شما «النظافة من الایمان» را رها کردید، «السیاسة من الایمان» را هم رها کنید. معنای وحدت کلیسا و دولت این است که شما با انگیزه دینی سیاست بکنید و بنابر حکم دینی، حکومت بکنید. سکولاریسم همه انگیزهها را از جمله انگیزههای سیاسی، انگیزههای علمی و اصولاً هر انگیزهای را غیر دینی میکند. لذا اینکه سکولاریسم را بر مبنای جدایی دین از دولت تعریف میکنند، هم سطحی و هم گمراه کننده است. در واقع، سکولاریسم با بیانی که کردیم، جای مذهب را میگیرد. اینکه میگویند سکولاریسم ضد مذهب نیست، البته سخن درستی است. سکولاریسم ضد مذهب نیست؛ ولی این سخن باید درست فهمیده شود. ضد مذهب نیست؛ اما بدتر از ضد مذهب است! برای اینکه رقیب و جانشین مذهب است و جای آن را درست پر میکند. ضدیت که همیشه نوعی براندازی نیست. اگر شما چیزی را آوردید که توانست جای چیز دیگری را به تمام و کمال پر کند، آنگاه او را بیرون خواهد کرد. بدین ترتیب میتوان به یک معنا گفت که دین و دیانت جدیدی ظهور کرده است؛ اما دینی که اسم دین بر خود نگذاشته است؛ بلکه مکتبی است که همان کار دین را میکند؛ یعنی هم انگیزه میدهد و هم اندیشه.
با این همه، بشر با از دست دادن انگیزه دینی و اندیشه دینی، چیزهایی را از دست داده است. سکولاریسم، گرچه به ظاهر چنین مینماید که جای دین را پر کرده و به آدمیان انگیزه و اندیشه میدهد، ولی قادر نبوده است چیزهایی را جبران کند. به همین دلیل است که شما در جوامع غیر دینی همواره حسرتی برای دینداری مییابید؛ حتی نزد کسانی که چندان هم اهل ایمان نیستند. وقتی عقلانیت محض حاکم شود، زندگی کاملاً تحت محاسبه در میآید؛ اخلاق، سودجویانه و زندگی، علمی میشود. اما از طرف دیگر، یک چیز از میان میرود و معلوم نیست از کجا باید آن را تأمین کرد؛ آن چیز، عنصر گذشت است. وقتی که این سودجوییها مقابل هم قرار میگیرد، زندگی را جهنم میکند؛ یعنی انسانهایی که فقط اهل مطالبهاند و انسانهایی که فقط اهل احقاق حقوقند، وقتی روبهروی هم قرار میگیرند، حالت درندگی پیدا میکنند. در عقلانیت، عنصر گذشت را پیدا نمیکنید. این چیزی است که بشر جدید کاملاً فاقد آن است. اگر برای این عنصر، انگیزهای یافت شود، حتماً انگیزهای دینی یا شبه دینی است؛ یعنی باید از جای دیگری این انگیزه را تزریق کرد. اگر این جهان هنوز هم قابل تحمل و زندگی است، صرفاً به خاطر همان چند نفر آدمی است که اندک گذشت و انسانیتی در زندگی خود داشتهاند. اگر همین هم از این دنیا رخت بربندد، آن وقت متأسفانه جهنمی به پا خواهد شد که هیچ کس نخواهد توانست در آن زندگی کند.
● اشاره
آنچه دکتر سروش در این مقاله آورده است، از جهات گوناگون قابل تأمل و شایان پیگیری است. ایشان پیشتر در مقالهای با عنوان «معنا و مبنای سکولاریسم» در نشریه کیان(۱) به تحلیلی از سکولاریسم پرداخته بود که مقایسه این دو گفتار میتواند گویای تفاوت نگرشهای نویسنده محترم در این خصوص باشد؛ تفاوتهایی که با بررسی و ریشهیابی آن میتوان به گوشهای از تفاوت نگرشها یا دستکم تغییر در موضعگیریهای بخشی از جریان روشنفکری دینی در سالهای اخیر پرداخت. این نکته را بیشتر بررسی خواهیم کرد؛ اما آنچه قابل توجه است، موضعگیری صریح و روشن جناب سروش در تبیین مبانی دیدگاه سکولار و تفاوتهای جوهری آن با دیدگاه دینی است. این مطالب که البته نکاتی درست و در خور استفاده است، پیشتر از سوی منتقدان سکولاریسم در ایران بیان میشد و ایشان و همفکرانشان کمتر به پذیرش آن تن درمیدادند. طرح مباحثی از این دست که به شفافسازی مواضع و فضای گفتوگو میانجامد، باید از سوی اندیشمندان همه جناحهای فکری مورد استقبال قرار گیرد. نکات زیر را تنها در تکمیل و توسعه این فضا یادآور میشویم:
۱) آقای سروش در مقاله قبلی خود اصرار داشت که سکولاریسم، به معنای «عملی کردن» اداره امور جامعه است و برای اثبات مدعای خویش، به واژه عربی «عَلْمانیّت» تمسک میجست و این واژه را تنها با کسر عین صحیح میدانست؛ حال آنکه در این مقاله به ریشه اصلی این لغت در زبان لاتین بازگشته و پذیرفته است که این واژه ریشه در «دنیاگرایی» دارد و سکولاریسم با ماتریالیسم خویشاوند و همسوست: «منظور از سکولاریسم، منحصرکردن توجه به عالم زمانیات، یعنی به عالم ماده است... پس سکولاریسم، یعنی همان عالم مادهگرایی؛ یعنی معطوفکردن توجه به این عالم و چشم بر گرفتن و غفلت گزیدن از عوالم دیگر، به فرض وجود».
همچنین ایشان به صراحت پذیرفته است که سکولاریسم یک مکتب فلسفی است که با دینگرایی و زیست دینی سرسازگاری و همنشینی ندارد. اگر لوازم این سخن به خوبی فهمیده شود، میتوان این نکته را پیشرفت بزرگی در گفتمان روشنفکری دینی به حساب آورد که گفتوگوی اصولگرایان و روشنفکران دینی را شفافتر و بیپردهتر میسازد.
۲) مطلب دیگری که از اختصاصات این مقاله است و در اثر پیشین از آن پرهیز میشد، بیان ضدیت و ستیز سکولاریسم با دین و دیانت است. آقای سروش در مقاله قبلی نوشته بود: «حکومت سکولار، حکومتی است که با دین ضدیت ندارد؛ اما دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار میدهد و نه مبنای عمل خود»؛ اما در مقاله حاضر تصریح میکند: «سکولاریسم ضدمذهب نیست؛ ولی این سخن باید درست فهمیده شود. ضد مذهب نیست؛ اما بدتر از ضذمذهب است! برای اینکه رقیب و جانشین مذهب است و جای او را پر میکند.» بر این اساس، ایشان به درستی اشاره میکند که با ظهور سکولاریسم، در واقع «دین و دیانت جدیدی ظهور کرده است».
با این اعتراف، پرسش از ماهیت روشنفکری و کارکرد آن در جامعه اسلامی ایران دوباره جای طرح مییابد: روشنفکران مسلمان چگونه میخواهند دستاوردهای مدرنیته و اندیشه اسلامی را به صورت قابل قبولی یکجا جمع کنند؟ به نظر میرسد با توجه به تلقی جناب سروش و همفکران ایشان که مسیر علم، فلسفه و تکنولوژی غرب را جریان طبیعی رشد و توسعه انسانی میدانند و تأثیر دین در این حوزهها را قاطع نمیدانند، پاسخ به پرسش یادشده چندان آسان نیست.
ایشان که پیشتر سکولاریسم را به «علمی» یا «لادینی» ترجمه میکرد و دستاوردهای مدرنیته را مقولههای غیر دینی و نه ضد دینی میشمرد، با ارئه نظریه قبض و بسط، بر آن بود که مفاهیم و مؤلفههای دینی به گونهای توجیه گردد که از عناصر و اندیشههای اجتماعی خالی و تهی نشان داده شود تا جمع میان اسلام و مدرنیته ممکن شود. اما در اینجا که سکولاریسم و پیامدهای آن در برابر یا جایگزین دین معرفی شدهاند، نظریه قبض و بسط نیز نمیتواند چارهساز شود؛ چرا که تفسیر معرفت دینی به مقولههای ضد دینی، امری پارادوکسیکال و درونمتناقض است. اگر دکتر سروش به لوازم این سخن خود پایبند باشد، چرخش دیگری در اندیشههای ایشان دور از انتظار نیست.(۲)
۳) تفطن و توجه نویسنده به مبانی فلسفی سکولاریسم و گذشتن از رویهها و رخسارههای آن، رویکردی درست و ضروری است. ایشان این مبانی را در دو محور انگیزهها و اندیشهها طبقهبندی میکند؛ انگیزه سکولاریسم را استقلال عقل در تحصیل آبادانی و سعادت و نیز دور داشتن روحانیان از کانون قدرت میخواند و اندیشه سکولاریسم را بیرون کردن مبدأ و معاد از تفسیر عالم و آدم میداند. البته با اندکی تأمل میتوان دریافت که نه مبانی سکولاریسم، منحصر در آن چیزی است که گفته شده و نه آنچه در ذیل این دو محور آمده است، چندان دقیق و منطبق با عناوین یادشده است. آنچه مهم است، تفسیری است که آقای سروش از پیام انبیا و به قول ایشان، «کشف پیامبران» ارائه میدهد: «اخلاق و ارزشها ذاتاً از دین مستقل است؛ یعنی ادیان، نیک و بد را تعلیم نمیدهند؛ ادیان فقط پرده از اینکه آنچه نیک یا بد است، محبوب یا مغضوب خداوند هم هست، برمیدارند.» البته آقای سروش اشاره نمیکند که این کشف پیامبران را از کجا و چگونه کشف کرده است تا بتوان دقیقتر در این باره سخن گفت. اما به اجمال میتوان گفت که سخن ایشان تنها درباره اصول کلی و ارزشهای عام اخلاقی درست است؛ اما جزئیات احکام اخلاقی و ارزشهای فردی و اجتماعی، که به سعادت ابدی و همهجانبه انسان مربوط است، تنها از طریق وحی دستیافتنی است.
بنا بر نظر آقای سروش، انسان در حوزه اخلاق، علیالاصول به دین و وحی الهی نیازمند نیست و دین تنها برای عوام و جاهلان به بیان همان مطالبی میپردازد که فیلسوفان و عاقلان با خود خویش بدان دست مییابند. وانگهی ادعای ایشان نه تنها با واقعیت ادیان الهی که از طریق شریعت و مواعظ به ارائه احکام و ارزشهای گوناگون میپردازند، سازگار نیست؛ بلکه با واقعیت تاریخ فلسفه در غرب و شرق نیز همخوان نمیباشد؛ چرا که آرا و ارزشهای اخلاقی فیلسوفان و خردمندان جهان نه تنها با یکدیگر اختلاف دارد؛ بلکه در بسیاری موارد با اخلاق انبیا نیز در تنافی است.
۴) نویسنده محترم ضمن تأکید بر این نکته که در تمدن غرب «عقل در گرو اگوئیسم، خودخواهی، غضب، طمع و شهوت است»، آشکارا میپذیرد که «اگر عقل آدمی در اسارت شهواتش باشد... نبودنش بهتر از بودنش است.» با این حال، وی معلوم نمیکند که آیا ایشان عقلانیت بدون شهوت را در عصر کنونی ممکن میداند و اساساً اینگونه عقلانیت از چه ویژگیهایی برخوردار است و چه محصولات متفاوتی را در پی دارد؟
در جای دیگر، آقای سروش فرهنگ غرب را خالی از حضور خداوند توصیف میکند و تصریح میکند: «حضور خداوند در زندگی انسان، با عدم حضورش یک دنیا فاصله دارد». در این جا نیز ایشان توضیح نمیدهد که «حضور خداوند» دقیقاً به چه معناست و این حضور در چه اموری تأثیر دارد و چه بخشهایی از فرهنگ و جامعه بشری را دچار تغییر و تحول میسازد؟
جالب اینجاست که ایشان همچون گذشته معتقد است: «پیام پیامبران، علم، فلسفه و عقلانیت نیست. آنها علم و فلسفه را به خود مردم وانهاده بودند». باید پرسید که اگر حضور خداوند به معنای حضور اندیشه، اعتقاد، ارزشها و فرامین الهی در زندگی فردی و اجتماعی بشر است، پس چگونه میتوان مسیر عقلانیت، دانش و محصولات بشری را که بیشترین تأثیر را در حیات بشر دارند، از این حضور، تهی و خالی دانست؟
۵) بعضی از شیوههای استدلالی آقای سروش نیز تأمل برانگیز و شگفتیساز است. ایشان پس از اینکه ادعا میکند: که «برای ما دیگر جستوجوی رضای خداوند مطرح نیست و در محاسباتمان دخالت ندارد...»، در مقام داوری نسبت به این سخن برمیآید و مینویسد: «توجه کنید که نمیخواهم بگویم چنین چیزی صد در صد شیطانی و غلط است. اگر این قدر غلط بود، عقلای عالم بر آن اتفاق نمیکردند و در چشمشان زیبا نمیآمد». هم در مدعا و هم در دلیل آن، جای مناقشه بسیار وجود دارد. اولاً این ادعا که امروزه همه افراد در همه کارهای خود در پی رضای خداوند نیستند، گزارهای کلی و غیر قابل اثبات است که از آن سو شواهد نقض و رد بسیار دارد. بنابراین حداکثر میتوان گفت که جو غالب و اکثری چنین است. ثانیاً مگر عمل اکثریت یا اجماع عملی مردم در اموری که جنبه ارزشی و معنوی دارد، میتواند چیزی را اثبات کند؟ اتفاقاً پیامبران غالباً در مقابل قومی قرار داشتند که جملگی یا غالباً بر ارزشها و اندیشههای نادرست تکیه میکردند و اصول غیر اخلاقی و غیر عقلانی را مبنای عمل و اعتقاد خویش میگرفتند.
شیوه دیگری که ایشان در این مقاله و در دیگر آثار خود پی گرفته است، استناد به واقعیت موجود و فرایند تاریخی است. برخی از تعابیر این مقاله چنین مینماید که ایشان ضرورت جبری تاریخ را مستند و متکای خویش در استدلال گرفته و از بررسی علمی و منطقی پیرامون مسأله تن زده است. به هر حال، ایشان معلوم نکرده است که برای حل تعارضی که میان دیدگاه دینی و عرفانی با تلقی سکولاریستی و مدرنیستی حاکم بر جهان میبیند، چه راهی را پیشنهاد میکند. امروزه در غرب کسانی که به این تلقی رسیدهاند و سعی در حفظ دین یا اخلاق و معنویت دارند، یکی از این دو گزینه را برمیگزینند: یا به نظریه سنتگرایی(۳) روی میآورند و به نقد بنیادین مدرنیته میپردازند؛ یا با پذیرش پستمدرنیسم و نسبی کردن مدلول نوگرایی، به نوعی از عقلانیت و توسعه که با دین قابل جمع باشد، روی میآورند. اما در این مقاله و سایر آثار آقای سروش، علائم هیچ یک از این دو نظریه وجود ندارد.
۶) آقای سروش در پایان به پیامدهای سکولاریسم پرداخته است و «فقدان گذشت» را مهمترین پیامد این نظریه و پدیده میشمارد. البته ایشان بدین اندازه بسنده نمیکند؛ بلکه ریشه این وضعیت را در عقلانیت ابزاری و محاسبهگر میداند: «انسانهایی که فقط اهل احقاق حقوقند، وقتی روبهروی هم قرار میگیرند، حالت درندگی پیدا میکنند. در عقلانیت عنصر گذشت را پیدا نمیکنید». حال باید پرسید که در پروژه مدرنیزاسیون که روشنفکران جهان سوم در پی اجرای آن هستند، چگونه میتوان از این آسیب پرهیز کرد. گویا آقای سروش میانگارد که «از جای دیگر (دین یا شبه دین) باید این انگیزه را تزریق کرد». باز میپرسیم که در یک نظام اجتماعی که بر بنیاد چنین عقلانیتی بنا شده و انگیزههایی چون حرص، فزونخواهی و مسابقه بیپایان کسب ثروت و قدرت را به صورت روزافزون توسعه میدهد، حقیقتاً چگونه میتوان از تزریق انگیزههایی ناهمسو با آن سخن گفت و حتی اگر چنین کاری صورت گیرد، تا چه اندازه میتوان به پایداری و اثرگذاری آن دل بست؟
بیگمان نمیتوان پیامدهای سکولاریسم را به فقدان گذشت و امثال آن محدود کرد و این گفتمان انتقادی نسبت به مدرنیته تابدینجا پایان نمیپذیرد؛ بلکه روشنفکران متعهد و اصلاحطلبان مسلمان را به تجدیدنظر در مشروعیت و حقانیت بنمایههای فرهنگ مدرن فرا میخواند. معلوم نیست که دکتر سروش و همفکران ایشان تا چه زمانی بتوانند این تجدید نظر بنیادین را به تعویق اندازند؟
عبدالکریم سروش
(۱) ش ۲۶، مرداد و شهریور ۷۴
(۲) برای دیدن روایت دیگری از این چرخش رک. : «دین و دنیای جدید» از آقای سروش در همین شماره بازتاب اندیشه.
(۳) traditionalism
(۱) ش ۲۶، مرداد و شهریور ۷۴
(۲) برای دیدن روایت دیگری از این چرخش رک. : «دین و دنیای جدید» از آقای سروش در همین شماره بازتاب اندیشه.
(۳) traditionalism
منبع : معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست