شنبه, ۲۰ خرداد, ۱۴۰۲ / 10 June, 2023
مجله ویستا
زنان و شهروندی

از سوی دیگر، دانش ما درمورد شهروندی بیشتر حاصل مطالعهی نوشتههای متفكران مرد غربی، مانند ارسطو و افلاطون و هابز و روسو و دیگران است كه در سالهای اخیر به بحث رایج در جوامع تبدیل شده است؛ تا جاییكه آن بخشهایی از جامعه مردسالار ما هم كه سعی در درك مشكلات زنان و آرزوی حل آنها را دارند –و حتی بعضی از زنها– هنوز فكر میكنند كه برای شهروند جازدن زنها، همان ارسطو و پیروانش كافیهستند، بهشرطی كه دفاع از به جوهر عقل آراستهبودن زنان و بنابراین قابلیت آنها برای شهروند كامل و همسنگ مردان شمردهشدن به آن اضافهشود؛ یا اینكه كافی است در نظریهی شهروندی لیبرالی مارشال۱، كه طبق آن شهروندی "شأنی ارزانیداشتهشده به آنان كه اعضای كامل یك جامعه هستند" تعریف میشود و تحقق آن منوط به دسترسیداشتن شخص بهترتیب به حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی است تا از سر لطف، جایی هم برای زنان بازكنند و حضور زنان در جامعه و بهحساب آمدنشان در قوانین بهعنوان شهروند مسؤول با حقوق و وظایف معیّن را بهمعنای حقوق مساوی داشتن آنها بگیرند و بهتبع آن از تساوی زن و مرد و دموكراسی صحبتكنند.
كاری كه مسلماً با حسننیت صورت میگیرد اما نتیجهاش جز تداومبخشیدن به موقعیت فرودست زنان چیز دیگری نیست؛ چراكه بدون هیچ بازنگری و نقدی، پذیرفتن الگوهای جنسیتی موجود و همچنین پذیرفتن تعاریفی از شهروندی كه هرگز بیطرف نبودهاند، نتیجهای جز ادامهی حیات معیارهای تبعیضآمیز و دوام مردسالاری ندارد. البته زنها بهحساب میآیند و حقوق و وظایفی در مقام شهروند دارند كه انكارشدنی نیست؛ اما شرایط زندگی، آنها را در وضعی میگذارد كه ابزار حضور در زندگی عمومی یا كاری را نداشته و بنابراین نمیتوانند با معیارهای مردسالاری، شهروند كامل و فعال بهشمار آیند؛ بهعبارتی، معیارهایی كه از زمان انقلاب فرانسه تاكنون، یا طی این سی–چهل سال اخیر كه بحث شهروندی زنان مطرح شده، همچنان یكی از عوامل مهم شهروند درجه دو محسوبشدن زنان بوده است. جستوجوی راههای تجدیدنظر در این معیارها، نه بهدلیل متفاوتبودن شهروندی زنان كه بهخاطر ناكارایی خود معیارها، از جمله دغدغههای عمدهی پژوهشگری فمینیستی در سالهای اخیر است.
این پژوهشگری درواقع، از اواسط دههی هفتاد و از وقتی كه مبارزات زنان در دفاع از حقوق خود و مشاركتهای اجتماعی آنها از جمله بحث بهرسمیت شناختهشدن حقوق شهروندی زنان را به ارمغان آورد، بهبررسی مصادیق آن و امكانات عملیكردن آن، پرداخت و خیلیزود، شهروندی بهمفهوم مناسبات پویا و خلاق بین فرد، دولت و جامعه، در متون فمینیستی جای مهمی یافت و بحث شهروندی زنان، از جمله، از زاویهی عدم تساوی جنسیتی مطرح شد كه اغلب بهعنوان نتیجهی "طبیعی" تفاوتهای بین زن و مرد، بهخصوص تفاوت در امر تولید مثل، به توجیه تداوم استثمار زنان و فرد بهحساب نیامدن آنها یاری میرساند. بهتوجیه این امر كه چون شهروندی در رابطه با زندگی بیرون از خانه، و بهطور مشخص، زندگی سیاسی مفهوم پیدا میكند، عضویت كامل زنان یا شهروندی كامل آنها فعلاً ممكن نیست.
این بحثها تلاش فمینیستها را برای وضوحبخشیدن به نقش و جایگاهی كه زنان در جوامع دموكرات و غیردموكرات داشتند، صدچندان كرد. آنها كوشیدند تصویری منطبق با واقعیت از مفهوم و مشكلات شهروندی زنان ارایه دهند كه بر تجربههای زندگی خود زنها متكی باشد و درنهایت شرایط زندگی آنها را بهبود بخشد. یكی از نتایج عمدهی این تلاشها، درك اهمیت درنظرگرفتن دیدگاههای زنانه بود برای ساختن یك شهروندی كه واقعاً برای همه، با درنظرگرفتن تفاوتهایشان، مساوی باشد. با رویآوردن به تجربههای زنانه، مشخصشد كه تمامی نظریههای موجود براساس تجربههای مردانه ساخته شدهاند و با مفهومی كه از مرد در هر مقطع تاریخی و هر موقعیت سیاسی و اجتماعی وجود داشته، ربط داشتهاند. مشخصشد كه همواره هر صفتی كه به مرد داده شده عكس آن درمورد زن بهكار رفته است. اگر مردان عاقلاند زنان احساساتی هستند، اگر مردان فعالاند زنان منفعل هستند، و اگر مردان مستقلاند زنان وابسته هستند. وضعی كه هنوز هم ادامه دارد. مرحلهی بعدی، بررسی این مسأله بود كه این نظریهها تا چه حد با زندگی زنان بهعنوان یك گروه محروم از بخش اعظم حقوق اجتماعی خود، انطباق داشته و تا چه حد این تقسیمبندیها واقعیت دارد.
این البته یك تجربهی غربی بود؛ اما تكیه بر تجربههای روزانهی زنان برای به محك گذاشتن تمامی یا بخشی از این مفاهیم، درضمنِ مشتركبودن، بسیاری از تبعیضات را نسبت به گروههای مختلف زنان در سراسر دنیا –گرچه شاید در دورههایی متفاوت– نشان داد؛ تبعیضاتی كه گاه از چشم ما پنهان میماند و آن را بهحساب واقعیتهای اجتماعیِ چون و چرا ناپذیر میگذاریم؛ از جمله بحثهایی برای طبیعی جلوهدادن تبعیضات علیه زنان و نفی شهروندی كامل آنها به صرف زنبودنشان كه در هر جامعهای بهشكلی مطرح میشود اما همواره بهبهانهی تفاوت زن و مرد توجیهمیشود.
مسألهی طبیعی جلوهدادن طرد زنان از حقوق شهروندی كامل به بهانهی احساساتی، منفعل و وابسته بودن آنها و درضمن طبیعی جلوهدادن این امر كه "بحث شهروندی اساساً مربوط به مشاركت فعال و كامل اجتماعی و در نتیجه مربوط به حوزهی عمومی است"، در تمامی پژوهشهای فمینیستی، دغدغهای عمده بوده است؛ بهخصوص، آن پژوهشهایی كه بهطور مستقیم به بررسی مفهوم شهروندی زنان میپردازند خیلیزود متوجه شدند كه كل صورتمسأله غلط است و باید مورد تجدیدنظر قرارگیرد. نمونهی آنها، بحثهای كرول پیتمن۲ و نیرا یووال دیویس۳ است كه نقاط مشترك مهمی دارند؛ از جمله این كه شهروندی با جدایی حوزهی عمومی از خصوصی و بهطور قراردادی ساخته شد و در این جدایی حوزهی عمومی، حوزهی سیاست و مردانه تعریفشد و حوزهی خصوصی حكم مكانی را یافت كه وجود و قابلیت زنان در آن مطرح بود. درواقع، هم پیتمن و هم یووال دیویس معتقدند همین تقسیم دلبخواه جامعه به دو حریم خصوصی و عمومی بود كه از جمله بهنفی حقوق شهروندی زنان منجرشد. زنها راهی به حریم عمومی نداشتند و حضورشان در آن، تنها درمواقع ضروری از زاویهی حفظ منافع مردان پذیرفته میشد و همواره مستلزم انواع بیپایان مصالحه بود. نكتهی مشترك دیگر در بحث پیتمن و یووال دیویس، لزوم تجدیدنظر درمورد مفهوم شهروندی بهطوركلی و براساس تجربههای زنانه است و تأكید بر این مسأله كه شهروندی– اگر قرار بر تساوی عمومی باشد– از درون خانه شروع میشود. درضمن، احساساتی، منفعل یا وابستهبودن هیچكدام بهفرض اینكه حقیقت داشته باشد، دلیل موجهی برای محرومكردن زنان از حقوق مساوی با مردان نیست. موضوعی كه فكر نمیكنم احتیاج به توضیح بیشتر داشته باشد.
البته پیتمن و یووال دیویس هركدام از منظر كار و تخصص خودشان به این نتایج مشترك میرسند. كار و تخصص پیتمن بررسی قرادادهای اجتماعی از زاویهی حقوق زنان است كه در این قراردادها جز بهصورت تلویحی عنوان نشده است، بهخصوص قرارداد اولیه كه طبق آن فقط مردها شهروندان آزاد بودند؛ مردهایی كه قدرت خلق زندگی سیاسی را داشتند. بهگفتهی پیتمن، درواقع مفهوم شهروند از آغاز با مفهوم مرد عجینشد و این پیوند را حفظكرد. او نقد جالبی دارد از كلی و مردمحوربودن تفكر سیاسی غرب كه مفهوم شهروندی بهعنوان یكی از اركان دموكراسی در آن شكلگرفته است. در این نگرش، به اعتقاد او، مانع اصلی برای شهروندی كامل و مساوی، تقسیم مسأله به عمومی و خصوصی است و نه متفاوتبودن زنان. پیتمن معتقد است دانش ما درمورد اینكه چرا زنان در طول تاریخ هیچ حق سیاسیای نداشتهاند كم است. فقط میدانیم كه مردان بهطور طبیعی آزاد بودند و زنان بهطور طبیعی برده؛ وضعی كه تا همین اواخر ادامه داشت. آنقدر كه در آغاز عصر مدرن نویسندهی انگلیسی، مری استل۴ پرسید چرا درحالیكه همهی مردها آزاد خلق شدهاند، همهی زنها برده خلق شدهاند؟ پیتمن پاسخ یافتن برای چنین سؤالی را عمده نمیداند.بهنظر او مسألهی عمده این است كه در قوانین جوامع مدرن وقتی گفته میشود همهی افراد بهعنوان شهروند حقوق و وظایفی دارند و از شهروند مسؤول صحبت میشود و وقتی قرارداد ازدواج بین مرد و زن بسته میشود، معنیاش این است كه زنها هم بهحساب میآیند و آزادیشان تضمین شده است، و در قانون –قرارداد– كه حدود این آزادی را معین میكند، سهمی دارند. مطابق همین قراردادهای اجتماعی است كه فمینیستها از رهایی زنان صحبت میكنند. اما درضمن در همین قراردادهای اجتماعی مسألهی تن زن همیشه مهم است. پیتمن معتقد است، همین یك دلیل كافی است كه ما بهعنوان موجودات مؤنث، هرگز فرد به آن معنی كه مردان هستند، نشویم و برای اینكه بشویم باید بهجای اینكه از آغاز تاریخ شروعكنیم و در پی ارایهی سابقهای برای این امر كه "شكستهای تاریخی جهانی زنان" در همهی زمانها نهایی و مطلق نبوده است برآییم –مسایلی كه بهنظر او مهم هستند اما درنهایت صرفاً به درد فهمیدن مردسالاری مدرن میخورد و نه بهدرد تغییر آن– بهتر است برای ایجاد جامعهای كه زنها هم در آن شهروند كامل بهحساب آیند، همهی این تاریخ را بهدست فراموشی بسپاریم و در پییافتن راههای شهروندی مؤثر برآییم. چون همینحالا هم –و حتی در مورد مردان– شهروند محسوبشدن بهمعنی این نیست كه بهطور مؤثر از مزایای آن بهرهمند میشوند. هرچند، درمورد زنان كه خیلیدیر شهروند بهحساب آمدهاند، هنوز نشانههای تناقض اولیه كه بهواسطهی آن از حقوق خود محروم میشدند، در مقایسه نقش مخربتری بازی میكند. بهنظر پیتمن، در جوامعی كه نه فرد، بلكه خانواده مهم است، الگوی ثابت تعیین نقشهای زن و مرد با وظایف آشكار و پنهان كار خانگی و تولید مثلی كه سنت غالب برای زنان تعیینكرده، شهروندی آنها را تابع مردان میكند. در نتیجه، زنان از یكطرف به نقش خانگی بهعنوان تنها منشأ و فرصت زندگی وابستهاند و، از طرف دیگر، نمیتوانند مانع از این شوند كه خود این نقش شرایط طرد و در حاشیه قرارگرفتنشان را فراهم نیاورد.
این عدم تقارن، نظام مردسالار را كه بر پایهی تقسیم نقشها ساخته شده و حفظ میشود و یك جنس را از كودكی متعلق بهحوزهی عمومی (كه در سلطهی مردها است) میداند و دیگری را متعلق به حوزهی خصوصی (كه تقسیم كار زنان را به آن رانده است) با بحثهایی مانند شهروندی كه فقط به حوزهی عمومی و مشاركت فعال مربوط میداند و معیار ارزشمندی قرار میدهد، درمورد بیارزشی و تابعبودن زنان در مقایسه با مردان راسخ میكند. بهنظر پیتمن، این مسأله، چیزی است كه ما باید از آن اجتنابكنیم و تنها راه اجتناب از آن این است كه بهنوبهی خود در عزم تغییر آن راسخ باشیم. برای چنین تغییری باید برآوردی از وضع موجود داشته باشیم. فهمیدن اینكه چرا حقوق ما كمتر است میتواند توان ما را برای درك مكانیزمهایی كه برای ما و دیگران تساویهایی كمتر ساختگی بهارمغان آورند، افزایش دهد. وقتی تلاشها بهنتیجه رسید و فاصلهی بین دو حوزهی عمومی و خصوصی، ابعاد زنستیزانهی خود را از دست داد، بدیهی است كه تعداد زنان در مقامات تصمیمگیری اجتماعی كه نشانهی روشنی از اذعان جامعهی مردسالار به ارزشمندی و استقلال آنها در عرصهی عمومی است، بیشتر میشود.
درحالحاضر، اما با وجود اینكه تعداد زنان در حوزههای فرهنگی و جامعهی مدنی در مقام دانشجو، استاد، داوطلب خدمات اجتماعی، سازمانهای غیردولتی و حتی حوزهی اقتصاد غیردولتی زیاد شده است، میزان مشاركت اجتماعی زنان همچنان كم است و تا مدتها هم كم خواهد ماند. جداسازی عمودی و افقی در سطح جامعهی مدنی– و نهفقط دولتی– كه در بازار كار نیز بعضی حوزهها را زنانه میكند و بعضی را مردانه، و اهمیت و ارزش و درآمد و قدرت را بهحوزهی مردانه میدهد، از مقاومتی سخت در برابر تغییر الگوهای موجود پرده برمیدارد. درواقع حضور زنان در همهی سطوح مؤسسات آموزش عالی و بازار كار تبعیض را كم نكرده، بلكه مبنای تفاوتهای جدید شده است. در جامعهی مدنی، احزاب نمونهی در اقلیت بودن زناناند. واقعیت این است كه هنوز استقلال فردی زنها بهرسمیت شناخته نشده است و آنها همانطور كه پیتمن میگوید، فرد به همان معنای مردان نیستند. این مسأله هم فرصتهای پیشرفت اجتماعی را از زنان میگیرد و هم آنها را از حقوق شهروندی محروم میكند. توالی زمانیای كه مارشال در كسب حقوق شهروندی یافته بود– یعنی ابتدا كسب حقوقمدنی، بعد سیاسی، و بعد اجتماعی– فقط به مردان مربوط میشود و درمورد زنان چنین حركت خطیای تحقق نمییابد. موقعیت زنها در هستهی خانواده همچنان سیاستهای شهروندی را بیتقارن میكند. پیتمن بهطور ضمنی این بحث را مطرح میكند كه در شرایط فعلی كه درمورد زنها حذفی عمل میكند، برای دفاع از حقوق آنهایی كه بیرون از دایرهی شمول شهروندی فعال و كامل قرار میگیرند– یعنی زنان و سایر اقلیتها– تلاش برای واداشتن دولت به اتخاذ سیاستهای حمایتی و رفاهی كه به این گروهها اجازه دهد نقشهای متعدد خود را تجربهكنند، میتواند شرط لازم– هرچند نه كافی– برای كاهش عدم تقارنهایی باشد كه بهسختی ممكن است با تعریفهای كلی و مردسالار فعلی بر آنها غلبهكرد.
این عدم تقارنها را یووال دیویس از جمله در مقالهی "زنان، شهروندی و جنسیت"، ضمن بحث دربارهی برخی مسایل عمده كه بررسیشان در قرائتی جنسیتی از شهروندی لازم است، مطرح میكند. اعتقاد او بر این است كه شهروندیها با هم فرق میكنند و این فرقها لزوماً بهمعنای بهتر یا بدتر بودنشان نیست. گرچه در جامعهی مردسالار این زنان هستند كه معمولاً حقوقشان پایمال میشود و در بدترین موقعیت قرار میگیرند. با توجه به این امر، بهنظر یووال دیویس مطالعهی تطبیقی شهروندی، اگر قرار است دموكراتیك باشد و معتقد به تساوی حقوق عمومی، باید مسألهی شهروندی زنان را نه صرفاً در مقابل شهروندی مردان كه درعینحال در ارتباط با تعلق زنان به گروههای مختلف تحتسلطه و سلطهگر، قومیت آنها، شهری یا روستایی، مهاجر و پناهنده بودنشان ببیند. این مطالعهی تطبیقی باید موقعیتهای جهانی و فراملیتی این شهروندیها را بهحساب آورد. او ویژگی "غربمحور و كور نسبت به جنسیت" بسیاری از نظریهپردازیهای رایج درمورد شهروندی را نقد میكند. بحث او بهخصوص روی مسایل عضویت در جامعه، حقوق گروهها و تفاوت اجتماعی و شیوههای ساختهشدن تقابلهایی مانند عمومی/ خصوصی و فعال/ منفعل برای تفاوت ایجادكردن بین انواع شهروندی متمركز است. بهنظر او، بهمنظور اینكه بتوان شهروندی آدمها را درست تحلیلكرد– بهخصوص در این عصر قومیشدن از یكسو و جهانیشدن از سوی دیگر–، با سرعتی كه روابط بین دولتها و جوامع مدنی در حال تحول است، شهروندی در بهترین حالت باید بهصورت یك ساخت چندلایه تحلیل شود كه همزمان برای عضویت آدمها در انواع گروههای كوچك و بزرگ كاربرد داشته باشد. بهاینترتیب او انواع شهروندیای را مطرح میكند كه معیار آنها بیش از آنكه تطبیق یا عدم تطبیقشان با الگوی مرد فعال مستقل و برخوردار از شأن یك شهروند باشد، پیوندی است كه فرد با گروه خود، اعم از خانواده، جامعهی كوچك محلی، جامعهی قومی، ملت، دولت و جهان برقرار میكند. تأكید یووال دیویس روی پیوند اشخاص با جامعهی كوچك خود كه مردسالاری آن را نشانهی عدم استقلال و وابستگی میداند و زنان را هم بهبهانهی تابع همین پیوندها بودن از حقوق شهروندی كامل محروم میكند، یادآور پژوهشهای گروهی از محققان فمینیست در اواسط دههی هفتاد است كه دست به آزمایشهای جالبی زدند و به تفسیرهای جدیدی از تفاوتهای ملموس بین زن و مرد از حیث اخلاقیات رسیدند. معروفترین آنها شاید نانسی چودورف و كتاب او "بازتولید مادری: روانكاوی و جامعهشناسی جنسیت"۵ باشد. چودورف با نقد نظریهی رشد روانی فروید كه زنان را در موقعیتی فرودست نسبت به مردان قرار میدهد، به این نتیجه رسید كه در سالهای نخست زندگانی كودك، روابط احساسی و پویا، حول مادرمحوری شكل میگیرد؛ و پسر و دختر، جدایی از مادر را به دو شكل متفاوت تجربه میكنند. درواقع دختر معمولاً از مادر جدا نمیشود و این احساس پیوند را در سراسر زندگی حفظ میكند و نسبت به پسری كه ناچار به جداشدن از مادر است، ویژگیهای مشاركت عاطفی و احساسی بیشتری پیدا میكند.
چودورف گفت كه هویت مردانه حاصل جدایی است و برعكس، زنان بیشتر براساس روابطشان هویت مییابند. او درنهایت با تأكید بر این امر كه مردانگی است– و نه زنانگی– كه نوعی محرومیت محسوب میشود، یعنی محرومشدن از رابطهی نزدیك با مادر، تفسیرهای فروید را وارونهكرد و در ضمن، بحث استقلال مردانه را بهعنوان یك ارزشِ همواره مثبت، زیر سؤال برد. پشتوانهی این بحثها پژوهشهای متعددی بود كه پیش از آن صورت گرفته بود، گرچه با نتیجهگیریهایی كاملاً متفاوت. از جمله پژوهش پیاژه۶ درمورد رشد شخصیت كودك از طریق بازی. پیاژه در تحلیلهایش متوجه شد كه دخترها در هنگام بازی برای پذیرفتن استثناها و دستكشیدن از بازی درصورت بروز اختلافی كه رابطهی دوستی را بهخطر بیندازد آمادگی بیشتری دارند؛ برعكس، پسرها آمادهاند كه درصورت بروز اختلاف به تعیین قواعد بپردازند و موضوع را با حكمیت بین خودشان حلكنند؛ وجود اختلاف باعث نمیشود كه آنها دست از بازی بردارند، بلكه سعی میكنند مشكلات را از طریق قواعدی كه همهی شركتكنندگان در بازی میشناسند، حلكنند. پیاژه این حس قانونگرایی را برای رشد اخلاق اساسی میشمرد؛ چون بهنظر او، كمك میكند كه از یك اخلاقیات وابسته به دیگران، به یك اخلاقیات مستقل برسیم. چودورف و بقیهی پژوهشگران فمینیست این قضاوت را یكجانبه تلقیكردند. واقعیت این است كه در مطالعات پیاژه، پسرها اغلب در فضای باز، بازی میكنند و در تعداد بسیار زیاد و حدوداً همسن؛ بازیهای آنها رقابتی است و طولانیتر، از جمله برای اینكه بهتدریج یاد میگیرند اختلافهاشان را حلكنند. پسران با بازیهای خود هم مستقلبودن را یاد میگیرند و هم قدرت سازماندهی لازم برای هماهنگی فعالیتهای گروههای بزرگ را؛ و یاد میگیرند كه بهطور نسبتاً مستقیم در رقابتها مقابلهكنند. دخترها درعوض در فضاهای بسته بازی میكنند و اغلب با یكی–دو دوست صمیمی؛ و بازی آنها بیشتر روی همكاری متمركز است. پسرها بیشتر قواعد را دوست دارند و دخترها بیشتر روابط را. ویژگیهایی كه در طول زندگی حفظ میكنند و بیش از آنكه به طبیعت آنها ربط داشته باشد، دلایل اجتماعی دارد. نتایج كار چودورف و دیگران البته مورد تأیید همهی فمینیستها قرار نگرفت و نقدهایی به آن وارد شد كه از بحث ما خارج است. آنچه در اینجا مورد نظر است، نه تأیید نقشهای سنتی زنانه بلكه تأكید بر شهروندی كامل زنان است كه بهبهانهی تفاوتهایی كه نقشهای محولشده به آنان با الگوهای مردانه دارد، از آن محروم شدهاند. نقشهایی كه چندان ربطی به طبیعت زنانه ندارد بلكه بیشتر به شیوهی اجتماعیشدن متفاوت زن و مرد و شرایط متفاوت زندگی آنها مربوط میشود؛ درست مانند عدم استقلال و راندهشدن زنان به حوزهی خصوصی كه همانطور كه پیتمن میگوید نتیجهی یك قرارداد اجتماعی دلخواه مردسالاری است و نه حاصل طبیعت زنانه؛ قراردادی اجتماعی كه برای حفظ كارایی خود چارهای جز تجدیدنظر در معیارهایش و اعطای حقوق شهروندی كامل به تمامی اعضای جامعهی بشری ندارد. در چنین شرایطی بدیهی است كه بحث نمیتواند بر سر این باشد كه چرا و چهگونه بچهداری و خانهداری كار زنانه تلقی شده است، بلكه بر سر این است كه چرا و چهگونه بچهداری و خانهداری میتواند زن را از شهروند كامل محسوبشدن، محرومكند. بحث بر سر این است كه چرا وابستگی فعلی زنان به نقشهای خانگی سنتی و نداشتن حق مشاركت فعال اجتماعی كه جامعهی مردسالار خود بهشدت مدافع و حافظ آن است، باید به محرومیت زنان از حقوق شهروندی بینجامد؟ درنهایت، بحث بر سر این است كه چرا متفاوتبودن– نهفقط درمورد زنها– باید مبنای طرد و محرومیت اجتماعی انسانها قرار گیرد.
فیروزه مهاجر
پینوشتها:
۱. Marshall, T. H. (۱۹۸۷[۱۰۵۰]) Citizenship and Social Class, Pluto Classic.
۲. Pateman, Carole (۱۹۸۸) The Sexual Contract, and (۱۹۸۹) The Disorder Women, Cambridge, Polity Press.
۳. Yuval-Davis, Nira, “Women, Citizenship and Difference,” in Feminist Review, Volume ۵۷, Number ۱, September ۱, ۱۹۹۷, pp. ۴-۲۷ (۲۴), Routledge.
۴. Mary Astell (۱۶۶۶-۱۷۳۱).
۵. Chodorow, Nancy (۱۹۷۸) The Reproduction of Mothering: Psychoanalysis and the Sociology of Gender, Updated Edition, University of California Press, Berkely and Los Angeles, Calif.
۶. Piaget, Jean (۱۹۴۵) Play, Dreams and Imitation in Childhood, London, Heinemann
پینوشتها:
۱. Marshall, T. H. (۱۹۸۷[۱۰۵۰]) Citizenship and Social Class, Pluto Classic.
۲. Pateman, Carole (۱۹۸۸) The Sexual Contract, and (۱۹۸۹) The Disorder Women, Cambridge, Polity Press.
۳. Yuval-Davis, Nira, “Women, Citizenship and Difference,” in Feminist Review, Volume ۵۷, Number ۱, September ۱, ۱۹۹۷, pp. ۴-۲۷ (۲۴), Routledge.
۴. Mary Astell (۱۶۶۶-۱۷۳۱).
۵. Chodorow, Nancy (۱۹۷۸) The Reproduction of Mothering: Psychoanalysis and the Sociology of Gender, Updated Edition, University of California Press, Berkely and Los Angeles, Calif.
۶. Piaget, Jean (۱۹۴۵) Play, Dreams and Imitation in Childhood, London, Heinemann
منبع : ماهنامه نامه
همچنین مشاهده کنید
سایت خبرآنلاینسایت فرادیدخبرگزاری مهرسایت تجارت نیوزسایر منابعسایت رکناسایت پارسینهسایت چیدانهروزنامه توسعه ایرانیخبرگزاری ایلنا