سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
مجله ویستا
فلسفة صدرایی و زمان
محمدبن ابراهیم قوامی شیرازی، معروف به ملاصدرا، با لقب «صدرالمتألهین» ـ به معنای پیشتاز اهل تأله ـ یکی از نامآورترین چهرههای عقلی و فلسفی در طول چهار قرن اخیر بوده است. وی در سال ۹۸۰ قمری زاده شده است و در سال ۱۰۵۰ در بصره، از دنیا رفته است. جز دو دهة نخست عمر، تمام یا اغلب پنج دهة پایانی عمر وی مصروف کوشش عقلی شده است؛ دورهای به درسآموزی در نزد عالمان آن عهد، دورهای به اندیشه در مسائل کلان کلام و فلسفه در قلمرو اسلام، دورهای به تدریس در کانون عقلی اصفهان و بعدها شیراز و دورهای نیز به تألیف و تصنیف. دربارة مراحل زندگی وی، مسائل مختلفی مطرح شده است که به لحاظ تاریخی و عمدتاً سیاسی نیازمند مطالعات و بررسیهای جدید و چند جانبه است. شک نیست که ایام حیات و دوران اقتدار و سطوت فکری صدرالدین شیرازی مقارن است با روزگار اوج و شکوه نخستین حکومت مستقل ایران، بعد از قرون نخستین اسلام، به دست صفویه.
این چهرة فکری، در دورة حضور و سیطرة صفویان زاده شد و در ایام استیلاء و تغلب آن خاندان نیز روی در نقاب خاک نهاد. عدهای او را بزرگترین دانشمند ایران در دورة صفویه به شمار آوردهاند و این سخنی گزافه نمیتواند باشد. در عین حال، مناسبتهای وی، در ساحتهای اجتماعی و سیاسی نه تنها روشن نیست بلکه با ابهامهایی فراوان روبروست. زیرساختهای فکری و عقیدتی صفویان، به دلیل اقتران نام و یاد این سلسله با اندیشههای شیعی و هویت دینی جدید ایران، هیچگاه به درستی کاویده نشده است. با وجود اهمیت زایدالوصف این خاندان حکومتی، به نظر میرسد، جهتگیری مطالعات انجام شده در باب آغاز و پایان و اثرگذاریها و اثرپذیریهای این سلسله چندان که باید کامل و دقیق نبوده است. از این رو، با وجود اهتمامهای فراوان در خصوص این سلسله، میتوان گفت، به احتمال زیاد، ابهامهای تاریخی، روی در تحلیل و گشودگی ندارند. یکی از مسائل مهم قابل بحث در باب صفویه، جهتگیریهای علمی و فرهنگی است که بدون شک میتواند مهمترین حوزة قابل بحث در میان بررسیهای مربوط به صفویه باشد.
امروزه، در هیچ یک از مطالعات فرهنگی و میان فرهنگی که حوزههایی وسیع از رشتههای گوناگون را در برمیگیرد، بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی و در ذیل آن شرایط سیاسی و اجتماعی نمیتوان در باب جریانهای فکری اظهارنظر کرد. به دیگر سخن، فکرها و اندیشهها و شکلهای مرکب و مجزای آن که در قالب ادبیات، فلسفه، تئوریهای الاهیاتی، هنر و در مواردی مباحث معرفتشناسی ظاهر میشود، لزوماً با عصر و زمان خویش مرتبط است و هم از این رو، در ظرف زمانی خویش قابل تحلیل است. تحت هیچ شرایطی، نمیتوان زمان را از اندیشه و سیر و تطور آنها منها نمود. از این روی، کسانی که بدون در نظر گرفتن مسأله زمان در مفهوم زمان تکوین و پدید آمدن فلسفهها و اندیشهها و حتی نظریات به ظاهر پراکنده و نیز زمانی که بعد از عصر حدوث خویش به هر دلیل و به هر نحوی مورد توجه و مطالعه قرار میگیرد، به ریشهیابی و رازگشایی میپردازند، در واقع در مسیری نامشخص گام میسپارند. چگونه میتوان بدون لحاظ زمانی مسائل و وقایع، حکمی در باب آنها صادر نمود؟ چیزی که به این موضوع، حساسیتی بیشتر از حالت عادی میبخشد، تغییر زمان و پدید آمدن «زمانه» در مفهومی متفاوت است و زمانههایی که گاه از پی هم، بدون ارتباطها و اتصالهای محسوس و قابل شناسایی، هویدا میشوند. در اینجا، به بداهت روشن است که مقصود از زمان، زمان در مفهوم فلسفی نیست. سخن از زمانی است که زمان فلسفی و حوزه فلسفه، خود در ذیل آن قرار میگیرد و اگر چنین نگوییم، زمانی مراد است که فلسفهها، بعد از مرحله شکلگیری و در مقام بحث و ارزیابی و جایگاهشناسی، ناگزیر از آنند، زیرا در گذر از گذرگاه شناخت و ناشناخت که به مثابة پل زندگی و مرگ فلسفههاست، کمتر فلسفهای میتواند خود را از آن و حکمی که از دل آن برمیآید، بینیاز بداند، یا خود را برکنار و کرانهای بکشد.
حکمت صدرایی، به عنوان یکی از جریانهای فکری ایران زمین، در دوران متأخر، به لحاظ تاریخ جدید، با پایان دوران قرون وسطی و آغاز و طلیعه رنسانس مقارن و هممرز است. هم چنانکه میدانیم، در برابر این حکمت، در مجموع، در طول این چهار قرن، عمدتاً دو مواجهه آشکار صورت گرفته است که حاصل صدها تلقی پیدا و پنهان، در جاهای مختلف و زمانهای مختلف است ولی از آن روی که زمان حتی انسانها و مکانها را نیز زیر حکم خویش قرار میدهد، میتوانیم گفت، این حکمت از زمان تدوین و تکوین خویش در فرایند زمان، همواره دو مواجهه را به خود پذیرفته است: مواجهه نخست را باید طیفپذیرندگان و دلدادگان این حکمت دانست که بعد از قرن دوازدهم روی در رشد داشتهاند و بعد از ظهور ملاهادی سبزواری، کسی که در ترویج و تفسیر پاردایمهای ملاصدرا یکی از محوریترین نقشها را ایفا کرده است، تقریباً، تا دوره معاصر و تا زمان علامه طباطبایی(۱۲۸۱-۱۳۶۰)، اقلیمهای فکری و حتی فرهنگی را زیر نفوذ و سیطره خود قرار داده است. در این تلقی، ملاصدرا را باید آخرین فیلسوف بزرگ مشرق و احیاءکننده حکمت دانست که توانسته است، با قامتی الهی و تألهی، حکمتی نو را بیافریند. از این چشمانداز «اسفار اربعه» مظهر حکمت متعالیه است و این حکمت، حکمتی است فاخر و مشتمل که علاوه بر مسائل شناخته شده، مسائلی جدید و نو پدید را نیز بر نظام فلسفه اسلامی و در مواردی فلسفه بشری افزوده است. از شناخته شدهترین مدافعان فلسفه صدرایی با این تلقی و این تفسیر، میتوان از شهید مرتضی مطهری (۱۲۹۸-۱۳۵۸) نام برد که از زمان آشنایی خویش با جزء و کل حکمت صدرایی، به گونهای مجذوبانه، آن را عصاره و زبده فلسفه اسلامی میدانست و طبق همین تلقی، نسبت به تدریس برخی از آثار صدرالمتألهین در جمع گروهی از شاگردان خویش اقدام نمود.
در برابر این دیدگاه، دیدگاهی قرار دارد که میتوان آن را نگاه انتقادی و نوعاً سلبی نام نهاد. این نوع از نگاه به حکمت صدرایی، از زمان بدو و تکوین آن بوده و همواره به صورتی غیررسمی جریان داشته است. با گسترش و شیوع فلسفههای جدید و آشنایی عمیقتر ایرانیان با فلسفههای جدید، نگاه انتقادی به حکمت صدرایی و مجموع میراث فلسفه پس از دوران جدید، ابعاد و زوایای جدیدی به خود گرفته است. از نظر این طیف، حکمت صدرایی، مجموعهای است عمدتاً متافیزیکی که از ترکیب جریانها و اندیشههای تاریخی پیش از خود پدید آمده است: حکمت مشاء (اعم از مشاء یونانی و سینوسی)، حکمت اشراق (اعم از اشراق افلاطونی و سهروردی)، کلام اسلامی (عمدتاً کلام اعتزالی و امامی) و در نهایت عرفان نظری و مبانی فکری محیالدین بن عربی. چیزی که در این تفسیر، روی آن تأکید میشود، عدمارتباط ظاهری اندیشههای حکمت صدرایی با مبانی جدید انسانشناختی و جهانشناختی است. با تثبیت فلسفههای اگزیستانسیالیستی و فلسفههای تحلیلی متأخر (خصوصاً نگرشهای ویتگنشتاینی، نه لزوماً هایدگری) شکاف موجود، میان این دو نگاه و این دو تفسیر از حکمت صدرایی در حال افزایش است. در این میان، دیدگاهی وجود دارد که با ابتناء بر مایههای وجود شناختی موجود در فلسفه صدرایی و زمینه وسیعی که برخی از فلسفههای نو، در قلمرو معنا و معنانگری دارند، میکوشند اشتراکات موجود میان برخی از دلالتهای معناشناختی میان ملاصدرا و چهرههایی چون هایدگر ویتگنشتاین و اخیراً کواین را برجستهتر کنند: نوعی مطابقتیابی، میان آنچه فلسفه شرق و غرب را میتواند به همدیگر پیوند دهد.
روشن است که داوری در این زمینه به فرض امکان و به فرض عدم مشکل بودن، از مجال این نوشته اشاری به وضوح خارج است اما چیزی که میتوان در این میان بیان آن را قهری دانست، این است که: حکمت صدرایی، در نهایت، مجموعهای است که اگر در چارچوب زمان و مکان و شرایط فرهنگی – فکری خود، اعم از شرایط سیاسی و اجتماعی مورد بررسی قرار بگیرد، میتواند، به عنوان نمونهای از اندیشههای تاریخی – فلسفی با صبغهای ترکیبی به شمار آید که در قلمرو خود، دارای رهاوردها، ظرایف، برجستگیها و ارزشهایی فکری و فرهنگی است. کوتاه سخن این که حکمت صدرایی، حکمتی است که لزوماً باید به گونهای زمانمحورانه مورد لحاظ قرار بگیرد: زمانی که در آن پدید آمده است با بررسی و ملاحظه تمام شرایط و واقعیتهای آن و زمانی که زمانه بعد است و خود مشتمل بر زمانههایی است متعدد. روشن است که شناخت زمانه، خود نیازمند مبناهایی است که لزوماً فلسفی است و برخی از پایههای آن را باید در گذشته جستجو کرد: جایی که حکمتهای گذشته، ریشههای خویش را از دل آن برگرفتهاند و یافتههای خویش را به آن بازگرداندهاند.
کریم فیضی
منبع : روزنامه اطلاعات
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست