پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

انسان شرور؟!


انسان شرور؟!
آیا انسان ذاتا میل و گرایش به بدیها و شرورات دارد؟! یا برعکس فطرت و طبیعت انسانها به سمت نکوئی و خیرات سوق داشته و لذا عامل یا عواملی موجب میشود که آدمی بر خلاف ذاتش مشی و مرام نماید؟
این سوال درواقع مبنای اصلی بحث علم اخلاق در کشف و بررسی ماهیت فطرت و ذات انسانی می باشد و متفکرین متعددی در ذیل پاسخ به سوال مذکور ؛ نظرات بعضا متفاوتی را هم طرح و ارائه نموده اند. بطوریکه در یک دسته بندی عام و کلی ؛ عده ای از نظریه پردازان علم اخلاق و کلا علوم اسلامی با اعتقاد به اصل " ذاتی بودن شرورات در میل و طبع آدمی " موضوعات و بعضا استنباطاتی را از مراجع و ماخذ متعددی ( منجمله آیین و یا کتب مقدس آسمانی ) طرح نموده اند و عده دیگری برعکس باور یادشده , طبیعت آدمی را چنان تصویر نموده اند که همواره بسوی خیر و نکوئی گرایش داشته و به اصل " عدم ذاتی بودن شرورات در طبیعت آدمی " معتقدند!
در بین نظریات موجود ؛ عده زیادی از دانشمندان علوم دینی کشورمان با استناد به آیات قرآن مجید اعتقاد بر آن دارند که " انسان فطرتا بسوی نقص میرود و به زشتی ها گرایش دارد, گویا انسان بر سر دوراهی ها چه از نظر فکری و چه از نظر اخلاقی و یا عملی اگر آزاد و مختار باشد, بطرف زشتی و رذیلت و نقص رفته و بسوی کمال و فضیلت نمیرود؛ مگر آنکه نیروئی او را به این طریق سوق دهد." ( مشکینی / ماهنامه پاسدار اسلام / شماره بهمن ماه ۱۳۶۰ / ص ۶ )
این دسته از متفکرین برای مستند نمودن نظر خویش, آیاتی نظیر آیات ذیل را شاهد مثال گرفته و در واقع نظر خویش را برای تایید به آیات قرآن کریم عرضه میدارند. { البته این نحوه از مستند نمودن ؛ وجه مثبت و خوشبینانه ای است که صاحب این قلم عرضه داشته است؛ زیرا با کمال تاسف در نحوه بررسی و تدبر و تعامل با قرآن شریف , کم نیستند کسانی که با اصل قرار دادن نظر خویش فی الواقع آیات قرآن را صرفا برای تایید نظرات خویش بکار میگیرند! در صورتی که بنظر این جانب شیوه تعامل ما با قرآن کریم دقیقا باید برعکس چنین رویه ای باشد؛ بدین معنی که ما بایستی در مشی و تعامل خویش با قرآن , متن و مفهوم آیات این مصحف مقدس را ؛ اصل نظریه قرار داده و بدنبال کشف و بررسی عواملی باشیم که میزان صحت و درستی مقیاس آن عوامل با آیات شریف تطبیق نماید. خلاصه منظورم در این بخش از نظرم این است که محور نظریه پردازی و اصل ارائه دیدگاه را صرفا کلام وحی قرار دهیم نه آنکه نظر خویش را اصل قرار داده و تنها برای تایید حسب ضرورت به قرآن مراجعه نمائیم!!! این بحث دامنه درازی دارد که فعلا جای آن در این فرصت اندک نمیباشد }.
عنوان کرده بودیم که متفکرین دسته دوم برای تایید نظر خویش دال بر " ذاتی بودن گرایش انسان بسوی نقص و انحراف و زشتی " به آیاتی اشاره مینمایند که مهمترین آن در واقع برمیگردد به یک سوره بنام سوره مبارکه " عصر " !
" والعصر ان الانسان لفی خسر الاالذین آمنوا و عملواالصالحات ... "
قسم به عصر ( و زمانه ) که همانا – طبیعت – انسان در خسران و زیان است؛ مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام میدهند .
در این آیات کریمه ؛ استثنائی بنام " ضرر و خسران " بعنوان یک حکم عام ؛ متوجه مستثنی منه ( یعنی انسان ) بوده و این دسته از متفکرین بنا بر مفهوم این آیات را دال بر آن گرفته اند که انسان و طبیعت و ماهیت انسان , میل و گرایش به بدی , زشتی , نقص و شر و امثالهم که همگی در ذیل مفهوم " خسر " قابل تطبیق هستند؛ دارد و لذا آدمی بواسطه امتیاز خاص خویش ؛ در صورت مختار بودن ؛ بر سر دوراهی خیر و شر یا منفعت و خسران ( معنوی ) طبیعتا راه شر و خسران را می پوید! تنها استثنائی که در اینجا بر حسب مفهوم ظاهری آیه استنباط میشود به " ایمان آورندگان " مربوط گشته و عودت داده میشود. یعنی همه بر سبیل خسرانند الا گروه مومنین.
البته در همینجا عده دیگر از متفکرین برداشتهای متفاوتی دارند ؛ یعنی ضمن باورداشت این موضوع که تنها مومنین هستند که زیانکار نیستند و اعتقاد به آیات مذکور ؛ معتقدند که این معنی ناقض کمال خواهی و به پسندی و کمال طلبی ذاتی انسان نمیباشد. توضیح این باورداشت بماند در مقالات بعدی. قصد ما بیان اجمالی دیدگاههای موجود در این باره بوده و میباشد.
آیه دیگری که به آن استناد میشود آیه ۳۴ سوره مبارکه ابراهیم میباشد. قرآن کریم در این آیه میفرماید : "... ان الانسان لظلوم کفار " . همانا – به تحقیق – انسان بسیار ظلم کننده و بسیار ناسپاس میباشد. در این آیه دو قید و صفت " ظلم و کفر " با صیغه مبالغه درباره انسان بکار رفته است. یعنی " ظلوم " – صیغه مبالغه ظلم – و کفار – صیغه مبالغه کفر که برای بیان اهمیت و تاکید بر مطلب بکار رفته است. هریک از این دو واژه دارای بار مفهومی ویژه ای است. ظلم در اینجا با صیغه مبالغه " لظلوم " یادکرد آمده است بدین معنی است که ؛ " وضع الشئی فی غیر موضعه " یعنی قرار دادن چیزی در جائی بغیر از جائی که باید باشد. پس " باید باشد " ی در اینجا قرار دارد, یعنی خداوند حکیم و خالق کریم , برای آدمی , باید هائی را در وضع و موضع انسانی اش مقرر فرمده است و چنانچه آدمی خارج از این موضع و مرتبه و مکان قرار گیرد, ظلم کرده و بلکه بسیار ظالم است.
متاسفانه در ادبیات عوامانه ما غالب مردم مصادیق ظلم را در نمودهائی همانند گردن کلفتی ؛ برخوردهای فیزیکی و زور و امثالهم, بیان و باور دارند؛ درصورتیکه با توجه به معنی واقعی ظلم دائره آن آنچنان وسعت دارد که حتی در عدم توزیع عادلانه نظر کردن به سمت مستمعین گرفته تا نقش دهی و انتصاب افراد و اجتماعات در مناصبی خارج از جائی که باید باشند و تا ... در ذیل مفهوم و مصادیق ظلم قرار میگیرد.
واژه کفَار هم صیغه مبالغه کفر و به معنی کلی " ناسپاسی ؛ قدرنشناسی " پوشش آنچه که نباید پوشانده شود!
آیه ۱۹ سوره مبارکه معارج هم سند دیگر این دسته از نظریه پردازان انسانشناسی است:
ان الانسان خلق هلوعا
بدرستیکه انسان خلق شده است بسیار حریص!
گویا ذاتا آدمی نسبت به مصادیقی مانند شهرت و مال و جاه و هوا و... حرص دارد. البته این دسته از آیاتی که همانند آیات ذکرشده در جای جای قرآن شریف به بیان خصوصیات انسانی پرداخته است؛ زیاد پیدا میشود؛ آیاتی همانند :
۱. آیه ۵ سوره قیامت : ..... بل یرید الانسان لیفجر امامه... اراده انسان بسوی فجوراست...
۲. آیه ۶ سوره علق : ... کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی... آنگاه که انسان خود را بی نیاز دید؛ همانا طغانگر و سرکش میشود...
۳. .....
لذا بنابر آیاتی که مذکور افتاد و دیگر آیات متعدد قرآن کریم ؛ این دسته از متفکرین استنباط خویش را از ذات و سرشت و طبیعت آدمی , همانا , میل و گرایش انسانها بسمت و سوی خسران و شر و بدی میدانند.
در یک تفسیر کلی بر پایه باورهای دینی اصولا ضرورت و هدف از بعثت انبیاء مکرم و معظم الهی بویژه خاتم النبیین ( ص ) نیز در راستای همین ضرورت ؛ یعنی راهنمائی و رهنمونی انسانها بر سر دوراهی انتخاب بین خیر و شرَ ؛ نیکی و بدی ؛ زیبائی و زشتی ؛ فضیلت و رذیلت و... میباشد.
اشاره به این حدیث شریف از حضرت محمد ( ص ) مبنی بر : " انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق " ؛ در واقع در همین راستا میباشد خلاصه اش آنکه انسان بدلیل طبیعت و ماهیت و سرشت خویش ؛ بدون وحی الهی با میانجیگری انبیاء عظام الهی نمیتواند به سعادت و کمال نائل آید.بنظر میرسد که خسران یادکرد آمده در آیات که دامن بشریت و انسانها را میگیرد در مواضعی مهم مانند اصل عبودیت؛ اصل رسالت و اصل معاد, جلوه گر میشود. زیرا آدمی یا منکر یکی از این اصول است و یا ترکیبی و همچنین کل این اصول را منکر و در واقع در مواضعی خلاف بر سبیل خسران میباشد و بوده است. در واقع راه کمال کلی انسان در زنجیره ای است که سر آن به عبودیت آدمی و انتهای آن به معاد میرسد. صرف باورداشت آفریدگار - که بعضی از کفار هم به آن اعتقاد دارند - بدون اعتقاد و ایمان به رسالت و در نهایت قیامت " معاد " آدمی را از دائره بسته خسران خارج نمیکند.
پذیرش اصل عبودیت؛ الزام آور این اعتقاد است که خالقی وجود دارد که حداقل بشریت؛ حیات و مماتش وابسته محض به آن است. شاید اولین صفت کبیر خالق " رب " بودن آن است. یعنی خالق و آفریدگار و پدیدآورنده اولین مربی و پروراننده موجودات و مخلوقات هم هست. مشرکین و کفار هماره بت ها و اصنام را با نام " ارباب " میخواندند اما پیامبران و خاتم آنها ( ص ) میفرمود :جز الله رب دیگری نیست .
رب بودن خالق , ضرورت تعیین راه و رسم و شیوه مربیگری را قطعی میکند. اصل کمال خواهی انسان در گروه و رهین دو چیز عمده است که یکی " اندیشه و علم " و دیگری " کار و عمل " میباشد. در هر دو حوزه اساسی یادکرد شده انسانها نیازمند و محتاج راهنمائی خالق اند... قرآن میفرماید:
... رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل... ( نساء / ۱۶۵ )
یعنی خداوند پیامبران را بعنوان مبشرین و منذرین ارسال کرد تا در قیامت مردم حجتی ( و بهانه ای ) نداشته باشند. ( این آیه از آیات عجیب در رابطه بین خاق و مخلوق میباشد ).
بعنوان اولین ضرورت رسالت پیامبران از همین آیه میتوان استفاده کرد که چنانچه علم و عقل بشری کفایت لازم را مینمود دیگر خداوند حکیم نمی فرمود که ... اگر رسولان را نمی فرستادم مردم حجت می آوردند و استدلال میکردند... پس عقل به تنهائی کافی نیست و وجود پیامبران در نظر خداوندی ؛ برای رهنمونی بشر بسوی سعادت و کمال قطعی و حتمی است.
اینکه با عمده کردن کفایت عقل همانند بعضی از منکرین ماضیه بگویند که ؛ " سخن انبیاء از دو وجه خارج نیست؛ یا برابر عقل است و موافق با آن که ضرورتی ندارد و ... " این محاجه و یا در واقع مغالطه حداقل در بادی امر مخالف نص صریح آیه مذکور میباشد. در هر حال بطور خلاصه بایستی گفت ؛ عقل در بعضی از حوزه ها و موارد دست کوتاهی دارد؛ پس باید راهنمایانی باشند فوق عقل بشری و حتی اگر هم حوزه هائی در دسترس عقل باشند, جنبه شکوفائی عقل و نیز تایید آن در حوزه رسالت انبیاء الهی است و این دو موضوع ( تایید بویژه شکوفائی ) از جهات روانشناسی توفیق در انسان امروزه امری بدیهی است. عقل در واقع چراغ راه میباشد نه خود راه ! راه همانی است که صراط المستقیم و در یک کلام دین - و اسلام - است و بس. راه با وحی ترسیم میشود و پیمایش بهتر و آسانتر آن با وسیله ای بنام چراغ - عقل - میباشد. پس محیط محاط تیره و ظلمانی و کدر است؟!
علم و عقل هم بنوبه خویش موَید راه ( دین ) هست؛ ضمن آنکه علوم باصطلاح بشری از جهات متفاوتی خالص و بی غش همانند علوم الهی نیست. قرآن کریم در سوره مومن آیه ۸۳ میفرماید :
" فلمَا جائتهم رسلهم بالبیَنات فرحوا بما عندهم من العلم "
با توجه به آنکه اندکی از دانش که در اختیار بشر است ( و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا ) علی الخصوص با همین علوم ناقص و اندک در برابر رسالت انبیاء عظام که همراه با بیَنه و حجت هم مبعوث میشوند؛ آنها به همان علم اندک خویش شاد بودند و مغرور از آنکه چه نیازی به رسالت و وحی ؟!!
علمی که روح را تغذیه کند؛ علم باقی است و این جز با وحی و علوم الهی حاصل نمیشود. جسم فناپذیر است و آدمی به ارتقاء و بقاء روح باقی است؛ لذا بعد از مرگ دنیائی ؛ روح آدمی هماره باقی است و زنده و حیات دارد و این روح به معرفت و علم خاص خویش محتاج است. علومی لغزان و بشری نمیتواند در خور روح باشد, غذای روح, وحی الهی است و مبتنی بر رهآورد رسالت و بعثت انبیاء (ع).
اگر شما علوم مهمی مانند مهندسی, پزشکی و امثالهم را بیاد آورید خواهید فهمید که هیچ مهندسی بعد از مرگ مهندس نیست و هیچ پزشکی بعد از فوت طبیب کسی نیست! مخلص کلام آنکه ما باید این درک را با تمام وجود پیدا کنیم که : " ما عندکم ینفذ و ما عندالله باق " . آنچه نزد شماست فانی و آنچه نزد پروردگار است باقی است.
تازه آن علمی ( حتی علوم بشری ) نافع است که بزیور عمل آراسته گردد لذا علم بدون عمل, هم وجود دارد. با تدبر در کلام الهی میتوان به این نکته پی برد که در برابر جهل , علم قرار ندارد بلکه عقل است که روی آن تاکید شده است و عقل در برابر جهل و بالعکس مطرح میباشد.
بنابراین میتوان اینگونه نتیجه گرفت که اگر ندانی ( فاقد علم باشی ) جاهلی و اگر هم بدانی ( دارای علم باشی ) اما عمل نکنی , باز هم جاهلی! پس صرف دانائی ( علم ) انسان را از دائره جهالت خارج نمیکند. همه جای معارف اصیل الهی - اسلامی - تکیه و الویت روی عقل و عاقل بودن است. تنها تکیه روی دانستن نیست, تاکید روی عاقل بودن است. در واقع علم اصیلی که بدان عمل شود را میتوان در حوزه عقل بحساب آورد.
روی همین حساب است که عاقل و عالم بی نظیر عالم انسانی ( علی عالی (ع) ) میفرماید : " رب عالم قد قتله جهله " چه بسیار دانشمندی که کشته جهل خویش است ! شما نمیتوانید جهل را با عقل جمع کنید, اما میتوان جهل را با علم جمع پذیر دانست.
علمای علم لغت, از یک منظر ریشه واژه عقل را از عقال شتر ماخوذ میدانند. عقال شتر در واقع زانوبندی است که شتر را بسته و آنرا مهار میکند؛ چنین نیروی بازدارنده ای را که غرائز نفسانی بشر را تحت کنترل خویش در بیاورد؛ همان عقل است. در اینجا عمل کنترل کنندگی قوَه عاقلی بشری مطرح گردید. پس وجه عمل مبرهن است. چرا که میتوان دانست که بایست زانوی شتر را بست؛ اما نبست! که این همان علمی است بی عمل و مساوق با جهل است. اما عقل یا علم عمل شده زانوی شتری را که میل به سرکشی دارد می بندد و براه مقصد میراند.
بدون عقال عقل , بر اساس آموزه هائی که بر ابتدای این مقال از آیات الهی گفته آمد؛ انسان اسیر غرائز و امیال نفسانی خویش گشته و بی مهار و افسار در راه خسران دائمی اسب بی مهار همی به تاخت خواهد راند.
عقل بر فراز علم یا علم در خدمت عقل ( و ما یعقلها الا العالمون / عنکبوت ۴۳ ) ... و درک نمیکنند آنها را جز دانایان ...! عالم است که میتواند عاقل باشد بر پشت بام عقل تنها با نردبان علم میتوان پا گذاشت. نردبان در اینجا بمثابه عمل است.کسی هم اگر بگوید همین قرآن در ارزش علم می فرماید :
" یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوالعلم درجات "
( خداوند آنان که از شما ایمان آورده اند و کسانی که دارای دانش هستند رفعت می بخشد بدرجات و مراتب) ؛
بلی ؛ علم ارزش دارد و در نگاه وحی نیز کرامت داده شده است؛ اما در همین معرفت هم ارزش علم از قبل به ایمان بسته شده است. امتیاز علم در اینجا به ایمان است.
گفته میشود ( حتی ) مومن غیر عالم " درجه " دارد, اما مومن عالم بالاتر!
پس : " فاین تذهبون ؟! ( تکویر / ۲۶ ) کجا می روید؟! هر جاهلی هر راهی , جز این راه جز حیرت نیست و یاس و نومیدی. پس فاین تذهبون؟!!
ترفیع درجه میخواهی؟! فاین تذهبون! تو علم و ایمان بیاور, باقی با باقی است!
نکته : انسان فطرت طبیعت شرارت دین انبیا"

نویسنده: محمود زارع
منبع : باشگاه اندیشه