پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا


مرده پرستی هنری


مرده پرستی هنری
آلمان هستم. در یکی از لوکیشن های هامبورگ. کار ابولحسن داودی: " زادبوم" صدای پیرمرد از پشت تلفن جوان می‌نماید. بازیگر۸۴ ساله انگار نه انگار غربتی را حس می کند. به آرامی می گوید: خدا رحمتش کند. سرطان داشت. اما دکتر نمی رفت. حال و حوصله شیمی در مانی نداشت. سرطان ترس هم دارد. بعد هم گفت: شماره اش را داری. می‌خواهی شماره‌اش را به تو بدهم که با خانواداش صحبت کنی. صدای این ور خط در جواب او "بله آقای انتظامی!"را تکرار کرد‌. پیرمرد آن ور خط گفت: حالا که ندارم ! مگر برسم تهران. و" واژگان خداحافظ آقای انتظامی" به این این مکالمه تلفنی پایان داد.
صبح دو سه روز دیگر آقای بازیگر به تشییع جنازه دوست قدیمی‌اش «اسماعیل داور فر» آمده بود. همان مردی که در دهه ۳۰ به اداره تئاتر می‌آمد. همه را می‌خنداند و به انرژی بچه‌های قدیمی تئاتر مشهور بود. آن ایام تعداد همدوره‌ها زیاد بود: علی نصیریان، جعفر والی، جمشید مشایخی، جمشید لایق و چند اسم نام بردنی و نام نبردنی دیگر. اما در تشییع جنازه داور فر انگار دو نفر آمده بودند. عزت الله انتظامی با سکوتش و جمشید مشایخی که چند جمله‌ای صحبت کرد...
اما قصه به همین جا ختم نشد. خبرنگار درست رسیده و نرسیده به روزنامه با پیراهن مشکی یکی از دوستان روبه رو شد. دوستی در قسمت توزیع روزنامه. خبرنگار با جمله "خدا بد ندهد" با او شروع به صحبت کرد. دوست قسمت توزیع گفت: خیلی مرد شریفی بود. حلقه گل خیلی بزرگی برایش گرفته ام . حالا شعر می‌خواهم برای نوشتن روی پلاکارد. نه نه قطعه ادبی باشد بهتر است. خبرنگار با کمی بهت به دوستش نگاه کرد و بعد جمله تعجب آمیز " مگر با مرحوم داورفر نسبتی داشتید؟" را بر زبان آورد و جواب گرفت که مرحوم همسایه ما بود.
خبرنگار که آن روز باید پنج مطلب را می‌نوشت دقایقی به اجاره خانه‌اش فکر کرد همچنین به قسط وام، خرید روزانه‌اش از جمله خرید چای، پنج کیلو برنج دمسیاه شمال و یک کیلوگوشت خورشتی اندیشید. باید برای فردا و پس فردا قورمه سبزی و خورشت قیمه دپو می کرد. گویی مدیرت زمان از دستش در رفته بود. همچنان که دفتر یادداشتش را باز کرد قبض پرداخت نشده تلفن او را کمی اذیت کرد. اما یک صفحه از دفترچه را کند و سریع در آن نوشت:
بزرگ بود و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
دوستش با دیدن دست خط او گفت: اینکه شعر سهراب سپهری است! و پس از نگاه سنگین خبرنگار ادامه داد: پدربزرگ خانمم خیلی سهراب را دوست داشت. در دانشکده هنرهای زیبا می‌رفتند وزیر یک درخت اقاقی سیگار می‌کشیدند. پدر زنم هم امضای سهراب را دارد. پدر بزرگ چون با داورفر بچه محل بودند یک بار رفته بودند خانه سهراب در امیرآباد. آنوقت‌ها سهراب تازه از خانه دسته جمعی‌اش در خیابان کشاورز به امیر آباد نقل مکان کرده بود. سهراب تازه از هند آمده، نه نه از فرانسه آمده بود! خبرنگار انگار از این معلومات مبهوت می‌نمود. یادش آمد که چگونه بیچاره" بابا عاملی" زیر قرض و ورشکستگی در مقابل سرطان زندگی را دو دستی تقدیم کرد. بابا عاملی یک روز عادی به سر کارش رفته بود، مدیر بیست و چند ساله جمله "شما دیگر تشریف نیاورید" را برای او به کار برده بود. باباعاملی بعد هم ۷۰میلیون وام از بانک مرکزی برای موسسسه فرهنگی گرفته و زیر بدهی آن مانده بود.
مهدی قلی فتحی را به یاد آورد که پس از مرگ به خاطر بدهی ۲میلیون و پانصد هزار تومانی اجازه ترخیص جنازه نداشت! بازیگر بزرگ تئاتر و تله تئاتر ایران پس از طی ۶۰سالگی در چنگال سرطان و سکته گرفتار آمده و در یک شب بی سر وصدا از جهان رفته بود.
خبرنگار این بار روانویس را از لابه لای دفتر چه یادداشتش بیرون کشید و نوشت: موج مرده پرستی هنری طی سالهای اخیر رواج زیادی پیدا کرده است. مردم پس از مرگ مرحوم قیصر امین پور در طی یک هفته ۲هزار نسخه از کتاب آخر او" دستور زبان عشق" را خریدند. مردم پیش از مرگ شاعر نمی‌دانستند که در کشور آنها شاعری زندگی می‌کند که به اوج ادبیات رسیده است.
خبرنگار ادامه داد: تشیع جناره هنرمندان در سالهای اخیر خیلی شلوغ شده است. این شلوغی تامل برانگیز است. اما هنرمندان در زمان حیات خود تا این حد جلال و شکوه ندارند. برخی از آنها در سکوت، فقر، بیمارهای سرطان و سکته قلبی و مغزی می میرند. اما پس مرگ موج مردم به تشییع جنازه آنان سرازیر می شود. طرفداران خیالی زیادی از سجایای نادیده و ناشنیده آنان صحبت می کنند و گاهی خود را فامیل، آشنا یا بچه محل می شمارند. این در حالی است که در کوچه و خیابان هنگام دیدن آنها گاهی بی سلام از کنارشان هم گذر کرده‌اند. حتی آشنایان هنرمندان هم در زمان حیات آنها می‌توانند با یک شاخه گل ۳-۴ هزار تومانی فایده‌ای فرهنگی را به بی فایدگی دسته گل ۴۰-۵۰هزارتومانی زمان مرگ آنها بیفزایند. این طور که پبش برویم موج مرده پرستی یه یک آسیب جدی فرهنگی تبدیل می‌شود .
خبرنگار دفترچه روزانه اش را بست و گویی چیزی به ذهنش رسیده باشد آن را دوبار باز کرد. بعد نوشت: کاش این مردم دانه‌های دلشان پیدا بود و سهراب سپهری را داخل پرانتز گذاشت.
منبع : خبرگزاری آفتاب