دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا
نبرد برای «عکا»
● خیال پردازی های عکا
در نیمة دوم قرن ۱۸ میلادی، توجه دوبارة سرمایهداران و تجّار غربی به منطقة شرق مدیترانه به عنوان یکی از مراکز مهم کشت و صدور غله و پنبة آسیا به بازارهای اروپا از یک سو و بازار پارچههای ارزان اروپایی از سوی دیگر آغاز شد و به حضور گروه کثیری از تجّار یهودی و اروپایی در بنادر این منطقه انجامید. این فرآیند، در اوایل قرن نوزدهم پنبة شرق مدیترانه را به مهمترین کالای صادراتی به بریتانیا بدل کرد (با توجه به استقلال آمریکا که بزرگترین کشتزارهای پنبه انگلیس و فرانسه در آن قرار داشت، اهمیت پنبه مناطق دیگر جهان نیز بیشتر شد).
در این سالها، بخش عمدة سواحل شرقی مدیترانه، قسمتی از استان سوریه محسوب میشد و کنترل این ناحیه به عهده والی شهر بندری "عکا" بود. این شهر بندری به دلیل داشتن قلاع مستحکم نظامی و اشراف بر سایر بنادر شرق مدیترانه، به عنوان مرکز این منطقة مهم تجاری شناخته میشد (محدوده تحت تسلط "حاکم عکا"، تقریباً همان منطقهای است که از دوران جنگ اول جهانی تاکنون به "فلسطین" شهرت یافت). از سال ۱۷۹۰ "احمد جزار" حاکم مقتدر "عکا" مبارزة شدیدی را علیه سلطة انحصاری سوداگران اروپایی بر کشت و تجارت پنبه و غله منطقه آغاز کرد و در سال ۱۷۹۱ تجار فرانسوی را از بنادر منطقه بیرون کرد. در این زمان فرانسة انقلابی، بزرگترین دشمن و رقیب انگلستان بود؛ اما سند قابل توجهی مبنی بر این که "احمد جزار" تحت نفوذ یا فشار انگلستان، دست به اخراج تجار فرانسوی زده باشد بهدست نیامده است. انقلابیون فرانسوی که در آن سال در بدترین شرایط اقتصادی - به لحاظ محاصرة اقتصادی کشورهای مخالف انقلاب فرانسه - قرار داشتند و محرومیت از بنادر "مدیترانه شرقی" در آن مقطع زمانی، فشارهای وارده بر آنان را بیشتر کرده بود، پاسخ مناسب به این عمل "جزار پاشا" را به ۷ سال بعد واگذار کردند.
در سال ۱۷۹۸ "ناپلئون بناپارت" ژنرال جوان جمهوری انقلابی فرانسه، با تهاجمی سنگین به "مدیترانه شرقی" قصد داشت با دستیابی به آبهای دریای سرخ، راه خود را به سوی هندوستان، به عنوان شاهرگ حیاتی بریتانیا، باز کند. وی برای رسیدن به این هدف باید به قلب امپراتوری عثمانی حمله میبرد.
مصر شمالی طی نبردی خونین در سال ۱۷۹۸ زیر چکمههای ارتش فرانسه رفت. پس از آن ناپلئون به سوی بنادر شرقی مدیترانه (واقع در فلسطین امروزی) رو کرد و ابتدا شهرهای "غزه" و "رمله" را تصرّف کرد، سپس در سال ۱۷۹۹ با نیرنگ، دروازههای بندر "یافا" را گشود و عازم اصلیترین قلعة نظامی منطقه یعنی "عکا" شد و این شهر را به محاصرة خود در آورد. محاصرة "عکا" دو ماه به طول انجامید و ناپلئون در این ایام موفق شد قسمتی از سپاه خود را برای اشغال شهرهای "ناصره" و "صفد" عازم کند. این لشکرکشی به فلسطین، انگلستان را به تکاپو وا داشت، چرا که در صورت تصرف "عکا" توسط ناپلئون، بازپسگیری آن، کاری بسیار دشوار بود و حاکم "عکا" در حقیقت بر منطقة فلسطین مسلط میشد و "جناح شرقی دفاع از هندوستان" به تصرف دشمن در میآمد و کوتاهترین راه ارتباطی انگلستان با دریای سرخ و هند، قطع میشد. با توجه به اینکه زمزمة حفر کانالی جهت اتصال "دریای مدیترانه" به "دریای سرخ" نیز در میان نخبگان سیاسی و نظامی شرق و غرب به گوش میرسید، تصرف مصر و سوریه خطری جدی برای حاکمیت بریتانیا بر مشرق زمین ایجاد میکرد؛ به همین دلیل ناوگان انگلستان به کمک محاصره شدگان قلعة "عکا" شتافت.
از همه مهمتر این که سوریه، دروازة امپراتوری عثمانی محسوب میشد و با اشغال آن، موجودیت امپراتوری عثمانی مورد تهدید جدی قرار میگرفت و این مسألهای بود که با سیاستهای قرن نوزدهمی بریتانیا منافات داشت (به دلایل اتخاذ چنین سیاستی، خواهیم پرداخت).
ناوگان انگلیس برای کمک به محاصره شدگان "عکا" - و در حقیقت به خاطر منافع خود - با ناوگان فرانسه درگیر شد. از قضای روزگار، انتشار مرض "طاعون" در میان سپاهیان فرانسه نیز به کمک مدافعان "عکا" آمد و باعث شد که سپاه ناپلئون به مصر عقبنشینی کند. در مصر نیز، ناپلئون از طرف ناوگان دریایی انگلستان و مدافعان مصر جنوبی مورد حملات سختی قرار گرفت و چون حکومت انقلاب زده فرانسه نیز دچار هرج و مرج شده بود و نمیتوانست به ناپلئون کمکی برساند، او در سال ۱۷۹۹ با شکستن خط محاصرة دریایی انگلستان، راهی فرانسه شد. ناپلئون بعدها به یکی از نزدیکان خود نوشت: "عکا، کلید مشرق زمین بود و من با ناکامی در تصرف آن، برای همیشه، خیالپردازی را در خود کشتم " (کنایه از این که تسلط بر مشرق زمین، خیالات ناپلئون را به خود مشغول کرده بود).
تهاجم ناپلئون به مدیترانه شرقی را شاید بتوان ابتکاری ناشی از نبوغ نظامی این "جهانگشای خونریز" دانست؛ اما طرح موضوعی خاص از سوی ناپلئون، این احتمال را قوت میبخشد که وی در عملی کردن ایدهای که شاید سالها در میان محافل سری و طراحان پشت پرده قدرتهای اروپایی مطرح بوده، پیشدستی کرده است، ایدهای که از ۹ قرن پیش اذهان صاحبنظران سیاسی و مذهبی غرب را به خود مشغول ساخته بود؛ یعنی ایجاد حکومتی متحد با غرب در طلاییترین نقطة آسیا از نظر سیاسی، مذهبی و حتی اقتصادی.
ناپلئون در سال ۱۷۹۸ با صدور اعلامیهای خطاب به یهودیان آسیا و آفریقا، از آنان خواست تا تحت لوای فرانسه جمع شوند و با وی برای فتح "سرزمین مقدس" همراه شوند و عظمت و شکوه "اورشلیم باستانی" را احیا نمایند. گمان میرود ناپلئون، چون از نفوذ نسبی اشراف یهود در کانونهای تجاری امپراتوری عثمانی مطلع بود، و پیوند حیاتی سرمایهداران یهودی را با نظام سیاسی انگلستان، مهمترین نقطة قوت رقیب خود میدانست، با این اعلامیه قصد داشت آنان را با خود همراه سازد و یا حداقل همپیمانی احتمالی آنان با دولت عثمانی و بریتانیا را تضعیف نماید. اسناد و شواهد هم نشان میدهند، اشراف و سرمایهداران یهودی، از مهمترین تأمینکنندگان مالی دولتهای در حال جنگ عثمانی و انگلستان و حتی آلمان و فرانسه محسوب میشدند.
این که آیا خود ناپلئون هم احتمال موفقیت چنین طرحی را در آن مقطع زمانی میداد یا تنها به عنوان گونهای جنگ روانی به آن مینگریست، مشخص نیست، چرا که همین ناپلئون در بیانیة دیگری خطاب به ملت مسلمان مصر، داعیة اسلامگرایی و اسلامخواهی کرد و حتی برای جلب همدلی اعراب، با لباس سنتی عربی در انظار عمومی ظاهر شد. "ناهوم سوکولُف" از رهبران "آژانس یهود" در کتاب خود مینویسد:
"هیچ یک از یهودیان به موفقیت طرح جاهطلبانه ناپلئون و امکان پیروزی وی اعتقادی نداشتند و به همین دلیل به وعدههای وی توجه نکردند. از سوی دیگر در صورت فتح سوریه و کشاندن جنگ به قلب ترکیه [منظور امپراتوری عثمانی است] نمیشد احتمال موفقیت طرح ناپلئون را یکسره ناممکن تلقی کرد. در این صورت احتمالاً ناپلئون سهمی از حکومت را نیز به قوم یهود که فرانسه میتوانست به آنها تکیه کند واگذار میکرد."
این تئوریسین نامدار صهیونیزم ضمن ابراز این نظر که: "طرح بناپارت ساده و مقاصد وی صادقانه بود" مینویسد: "در صورت پیروزی ناپلئون، یهودیان با شادمانی به کمک وی میشتافتند" و دلیل این عدم همراهی را اینگونه شرح میدهد: "نظر یهودیان در شرق به طرحهای ناپلئون محتاطانه و تا حدودی بدبینانه بود. این احتیاط و بدبینی البته نسبت به امکان اجرا و ابزار رسیدن به اهداف ابراز میشد و نه نسبت به مقاصد ناپلئون. یهودیان آماده بودند به گونهای مسالمتآمیز یا با قیام علیه زمامداران کشور، برای احیای "اورشلیم باستانی" تا سر حد امکان جانفشانی کنند، اما به هر حال آنان میدانستند که این مبارزه [ناپلئون با عثمانی] سرنوشتی جز شکست نخواهد داشت."
تاخت و تاز کوتاه ناپلئون در سرزمینهای اسلامی دو پیامد جدی در پی داشت؛ اول، باز شدن پای انگلستان به آبهای مدیترانة شرقی به بهانه کمک به عثمانی در برابر فرانسه و دوم، طرح رسمی اولین ایده حکومتی برای یهودیان در فلسطین از سوی یک مقام عالی رتبه غربی.
سوکولف، دربارة اهمیت طرح این ایده در کتاب خود مینویسد:
"هر قضاوتی که نسبت به ارزش عملی طرح بناپارت در آن زمان داشته باشیم، باید اذعان کنیم که مطرح شدن موضوع حاکمیت یهودیان بر فلسطین، از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. ناگفته پیداست که اگر چنین خواستها و آرمانهایی در میان یهودیان فرانسه وجود نداشت، چنین پیشنهادی حتی در قالب یک طرح خیالی یا بلندپروازیهای ستاد عملیات نظامی در یک کشور دوردست مطرح نمیشد."
نظر به جایگاه بالای "ناهوم سوکولف" در میان نظریهپردازان صهیونیزم و ارتباط ویژة او - به عنوان یکی از رهبران آژانس یهود - با کانونهای قدرت سیاسی و اقتصادی اروپایی، این اظهار نظر وی را باید دلیلی بر قدرت یابی محافل یهودی در اروپا، در حد برقراری لابی با قدرتمندان اروپایی برای رسیدن به اهداف خود دانست. وی در همین کتاب تأکید میکند:
"ناپلئون حتی در دوران جوانی خود از چنان بینش سیاسی فوقالعادهای برخوردار بود که بدون ارزیابی نظر محافل مهم کشورش، دست به کار مخاطرهآمیزی نمیزد."
با این حال جهان اسلام، این حادثه مهم را جدی نگرفت. اما اسناد و مدارکی که بعدها منتشر شد حکایت از آن داشت که نخبگان و نظریهپردازان یهودی در تمام قرن نوزدهم برای لحظهای، تلاش جهت عملی کردن ایدهای را که ناپلئون برای اولین بار آن را افشا کرد، متوقف ننمودند.
● آغاز غائله
در سال ۱۷۹۹ یک تاجر آلبانیاییتبار به نام "محمدعلی" سرکردگی یک گروه خرابکار مورد حمایت ارتش انگلیس را علیه ارتش ناپلئون در مصر شمالی برعهده داشت. او توانست حمایت دولت عثمانی را نیز برای حمله به اشغالگران فرانسوی کسب کند و به این ترتیب در زمان خروج فرانسویها از مصر در سال ۱۸۰۲ میلادی، به عنوان متنفذترین قدرت نظامی این کشور سر بر کشید و با شگردهای سیاسی خود توانست در کوران آشوب این دوران، رقبایش را کنار زده و خود را به "قسطنطنیه" تحمیل کند و در سال ۱۸۰۵ از سوی سلطان عثمانی به عنوان والی مصر منصوب شد.
ارتش مقتدری که وی در سالهای اولیة حکومتش تشیکل داد، در آن سالهای ضعف و رخوت عثمانی، نعمتی خدادادی محسوب میشد و این ارتش از سوی عثمانی برای سرکوب شورشهای تجزیهطلبان اعزام میشد و خود محمدعلی نیز در پی توسعة دامنة حکومتش، بدون اخذ مجوز عثمانی، به سرزمینهای مجاور لشکر میکشید. این آزادی عمل سرانجام در سال ۱۸۳۲ به تهدیدی مهیب علیه سلطان عثمانی تبدیل شد. در این سال، ارتش محمدعلی بندر "عکا" را تصرف کرد و بلافاصله بنادر "صیدون"، "تریپولی"، "بیروت" و حتی پایتخت استان سوریه یعنی "دمشق" نیز به دست محمدعلی افتاد و مدافعان عثمانی پی در پی از او شکست خوردند. سرانجام "قسطنطنیه" دست به دامن روسیه شد. این دشمن سنتی عثمانی، به دلیل عدم اعتماد به ماجراجویی چون محمدعلی و احتمال حمایت از او از جانب انگلستان، به یاری عثمانی شتافت و همین امر موجب نجات موجودیت عثمانی شد. ورود ناوگان روسیه به آبهای عثمانی، انگلستان و فرانسه را که تا آن لحظه در برابر حملات بیامان محمدعلی به عثمانی سکوت کرده بودند، به تحرک وا داشت. آنان به عنوان میانجی وارد صحنه شدند و بحران را طی مذاکراتی بغرنج و پر دسیسه با اخراج نیروهای روسیه از عثمانی و تثبیت محمدعلی بر نواحی متصرفة خود، پایان دادند. اینک محمدعلی بر رأس حکومت سرزمینی قرار میگرفت که از عربستان تا دمشق و سودان امتداد داشت، با این حال وی تعهد کرد تابعی از سلطان عثمانی باقی بماند. شش سال بعد در ۱۸۳۹ محمدعلی یک بار دیگر عثمانی را مورد تهدید قرار داد و به رسمیت شناختن حکومت مادامالعمر خود بر تمامی استان سوریه و موروثی شدن حکومت مصر در خاندانش از سوی سلطان عثمانی درخواست کرد. وضعیت عثمانی بسیار بغرنج بود و به دلیل شورش محمدعلی، تافروپاشی فاصلة زیادی نداشت. این بار، فرانسه به عنوان هوادار محمدعلی وارد معرکه شد و انگلیس به عنوان حامی عثمانی.
نه فرانسه و نه انگلستان، در این زمان خواهان انهدام عثمانی، آن هم توسط عنصری غیرقابل پیشبینی و جاهطلب چون محمدعلی نبودند، چرا که در آن زمان، عثمانی، مهمترین مانع گسترش قدرت هولناک روسیه و سد راه دستیابی نیروی دریایی رو به رشد این امپراتوری به آبهای دریای سیاه و مدیترانه بود، اما فرانسه قصد داشت از راه پشتیبانی و اتحاد با محمدعلی، جای پای خود را در "شرق" محکم کند و انگلیس ترجیح میداد، با گوشمالی دادن "محمدعلی"، هم تمامیت عثمانی را از تهدید او خارج کند و هم خود را به عنوان متحد و دوست عثمانی نشان دهد. سرانجام نمایندگان چهار قدرت بزرگ اروپا (انگلیس، اتریش، روسیه و پروس]آلمان فعلی[) در سال۱۸۴۰، کنفرانسی را در لندن به ریاست نخستوزیر انگلستان تشکیل داده و به "محمدعلی" توصیه کردند قوای خود را از سوریه خارج کند و به سلطان عثمانی ابراز وفاداری نماید تا در مقابل ،درخواستهایش مورد قبول قرار گیرد. محمدعلی که خود را در موضع برتر سیاسی و نظامی حس میکرد، در ابتدا با این تصمیمات کنفرانس لندن مخالفت کرده و امتیازات بیشتری طلب کرد، اما وقوع حادثهای در "دمشق" که در تاریخ از آن با نام " " یاد میشود، اوضاع سرزمینهای مدیترانة شرقی را دچار بحران کرد.
● ماجرای دمشق
در فوریة سال ۱۸۴۰ یک کشیش کاتولیک ایتالیایی به همراه مستخدمش در دمشق ناپدید شدند. بلافاصله در شهر شایع شد که این دو توسط یهودیان ربوده شدهاند.
دستگیری و بازجویی از مظنونان یهودی، که یکی از آنان تابعیت اروپایی داشت، بهانة مداخله را به سفرای اتریش، انگلستان و ایالات متحده داد. کشف استخوانهای کشیش و همراهش در خانه یکی از مظنونان، به بازداشت تعدادی دیگر از یهودیان منجر شد. این ماجرا به سرعت در اروپا به جنجالی بزرگ به سود "مظلومیت یهودیان" بدل شد.
به واسطة گزارش سفیر اتریش به یکی از سیاستمداران ثروتمند یهودی به نام "جیمز روچیلد" (دربارة "روچیلد"ها و قدرت آنان در اروپا، خواهیم نوشت) که نفوذ فراوانی در محافل سیاسی اروپا داشت، تمامی رسانههای مکتوب اروپایی تبلیغات وسیعی را در غرب این قاره به سود "مظلومیت یهودیان" دمشق آغاز کردند. هم محمدعلی و هم سلطان عثمانی، مجبور شدند در برابر این فضای تبلیغاتی موضعی یکسان اتخاذ کرده و به دلجویی از افکار عمومی اروپا بپردازند. در همین احوال، شورش وهابیون در عربستان و سقوط دولت وقت فرانسه، که حامی سرسخت محمدعلی محسوب میشد، وی را در وضعیت بسیار سختی قرار داد. انگلستان که با دقت، تحرکات محمدعلی را زیرنظر داشت، با تکیه بر فضای ایجاد شده به واسطة "ماجرای دمشق" - که محافل سیاسی انگلستان را نسبت به سوریه حساس کرده بود- رسماً به شمال فلسطین حمله برد و شهر "عکا" و قلعة مستحکم آن را از سیطره حکومت محمدعلی خارج کرد. "حیفا" نیز چند روز بعد شاهد پیاده شدن سربازان انگلیسی بود. همچنین ناوگان انگلیس تهدید کرد که قصد دارد به سوی بندر مصری "اسکندریه" بادبان بکشد. محمدعلی دیگر تأمل را جایز ندید و بلافاصله مواضع قبلی خود را تغییر داد و تصمیمات کنفرانس لندن را پذیرفت. سلطان عثمانی هم با اعمال نفوذ انگلستان، ولایت موروثی محمدعلی و خاندانش را تنها در مصر به رسمیت شناخت.
به این ترتیب بر اثر تحرکات مشکوک و جاهطلبانه "محمدعلی"، پای استعمار انگلیس به صورت رسمی- و با تأییدات سلطان عثمانی- در منطقة فلسطین باز شد و قلعة "عکا" به نخستین پایگاه انگلستان در شرق مدیترانه تبدیل شد. این اولین گام برای خارج کردن کامل فلسطین از سیطرة مسلمانان، پس از "جنگهای صلیبی" بود، اما این بار نظامیان و امرای مسیحی با تجربهای معادل ۸ قرن، بسیار هوشمندتر از آن بودند که سودای احیای مجدد "حکومت لاتینی" یا هر شکل دیگری از یک حکومت مسیحی را در سرزمین مقدس دنبال کنند و تمام هزینهها و مسؤولیتهای ناشی از واکنش حتمی جهان اسلام را به تنهایی متحمل شوند.
محمدعلی صمدی
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست