یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

آلزایمر کابوس قرن یا هدیه خداوند


آلزایمر کابوس قرن یا هدیه خداوند
مادر بزرگ مادری من صغری خانم در اواخر عمر –دهه هشتاد- تقیریبا از دوچشم نابینا و از دو گوش كر شده بود . خمیدگی ستون فقرات ارتفاع او را تا كمتر از نصف كاهش داده بود و دیگر راه رفتن نمی توانست . تنها توان داشت كه رادیوی كوچكی را به گوش بفشارد و از این فاصله می شنید! و حتی با گویندگان گفتگو می كرد یعنی سلام ان ها را علیك و خداحافظی ان ها را "مشرف فرمودید " میگفت .
مادر بزرگ پدری من نیمتاج خانم تا اواخر عمر _دهه نود _ راست راست راه میرفت, همه چیز را میدید و همه چیز را می شنید اما اهسته اهسته فراموشی اورده بود و دیگر در این دنیا نبود. كسی را دیگر نمی شناخت یا اگر میشناخت با دیگری اشتباه می كرد . مثلا پدرم را شوهرش حساب می كرد و مرا گاهی برادر یا برادر زاده اش به حساب می اورد . گاه نیمه شب در حالی كه همه در خواب بودند فرمان میداد تا مهمان ها نیامده اند دیگ را روی اجاق بگذارند و گاه صبح خیلی زود با غش غش خنده از جا بر می خاست تا گلهای باغ جوانی را كه حالا تبدیل به اپارتمان كوچكی شده بود اب بدهد.بیچاره صغری خانم اما آزاری نداشت یك گوشه نشسته بود و اگر تاسفی برمی انگیخت از رنج عمیقی بود كه هر روز و هر ساعت می برد . مدام سی چهل فرزند و نوه ونتیجه را از دور و نزدیك كنترل میكرد و اگر وقتی پیدا میكرد اشكی بود كه در غم فرزند جوانی كه بیست سال پیش مرده بود می ریخت و شب هنگام كه ناله حاصل از رنج زانوان و پشت خمیده را فرو میخورد تا نوادگان بیدار نشوند اشك سردش گونه اش را خیس میكرد كه بزودی دیگر شما ها را در اغوش نخواهم گرفت .
همه روزه بسیاری از مراجعین بنده و سایر متخصصین مغز و اعصاب را جوانان یا افراد میانه سالی تشكیل میدهند كه تصور میكنند فراموشكار شده و میترسند مبادا حالا یا بعدا " آلزایمر " بگیرند و البته هر روز تعداد زیادی مبتلایان به الزایمر را مشاهده می كنیم كه به اصرار فرزندان مراجعه می كنند و خود فراموشكار بودنشان را قبول ندارند . به نظر میرسد آلزایمر فقط از خارج و از چشم كسی كه ان را می بیند بیماری سختی است و گرنه مبتلای به ان ازان رنج نمی برد . به جرئت میتوان گفت كه مهم ترین علامت الزایمر نه فراموشی كه فراموشی فراموشی است.و البته فراموشی افرا د سالم به دلیل مشغله زیاد یا به دلیل مسائل روحی تفاوت های دیگری هم دارد یكی این كه د رالزایمر حافظه قدیم تا حدود زیادی دست نخورده است و حوادث جدید را فراموش میكنند كه ان هم به این خاطر است كه اساسا نمی توانند چیزی را به خاطر بسپارند ولی در افراد سالم گاه اختلال حافظه مربوط به مسائل دور می شود و گاه درغیر واقعی ترین حالت كه فقط در سینما دیده میشود فرد از كلیه جوانب طبیعی است اما دورترین حافظه یعنی نام خود را فراموش كرده است !
و بعلاوه افراد سالم در هر حال می توانند چیز های را به خاطر بسپارند اما گاه در شرایط خاصی نمی توانند به خاطر اورند و لی در شرایط دیگر به خاطر می اورند .
بگذزیم بادر نظر گرفتن این واقعیات باید پرسید چگونه می توان در باره بیماری ای كه هیچ بیماری ان را تجربه نمی كند و هیچ بیماری از ان شكایتی ندارد قضاوت كرد ؟ ایا قضاوت دیگران مهم است یا احساس رنج بیمار ؟ باید پرسید چگونه میتوان بیماری را كه از دیدگاه دیگران وجود دارد ولی كسی از ان رنجی نمیبرد مداوا كرد و ایا اساسا میتوان به درخواست" دیگران" كسی را مداوا كرد ؟ و این مداخله ایا مداخله ای پزشكی است یا سیاسی؟ –به معنای مصلحتی اجتماعی - . وقتی كه بیمار مبتلا به الزایمر دچار سرماخوردگی یا هر بیماری جزیی دیگری میشود یا حتی اگر تغییراتی در شرایط محیطی اش پدید اید دچار نوعی بیقراری همراه با توهمات شدید میشود كه ان را دلیریوم می نامیم. دلیریوم تجربه بسیار بد و ناراحت كننده ایست و با مداخله پزشكی قابل كنترل و مداواست و در صورت عدم توجه بیمار در خطر مرگ قرار میگیرد.
نه به دلیل خود الزایمر بلكه به دلیل بیماری برانگیزاننده دلیریوم كه بالقوه می تواند خطرناك باشد مثل ذات الریه یا عفونت ادراری . بدیهی است كه در چنین حالتی مداخله پزشكی مطلقا ضروری است و نجات بخش اما اولا دلیریوم بخش كمی از اوقات بیمار را شامل میشود و بعلاوه در سنین بالا در تحت شرایطی كه برشمردم بدون الزایمر هم امكان دلیریوم وجود دارد پس بحث تشخیص و درمان دلیریوم ربطی به بحث الزایمر ندارد و علی رغم وجود دلیریوم هم می توان طب جدید را مورد چالش قرار داد كه ایا درمان الزایمر پزشكی است یا سیاسی ؟ . اگر میتوان بیمار را به درخواست دیگران یا به مصلحت اجتماعی مورد مداوا قرار داد؟
حد این مداخله كجاست ؟. همه ما به خاطر داریم كه حتی اندره ساخارف فیزیكدان ناراضی نیز چندی در اسایشگاه روانی به سر برد ! آیا اگر شرایط مناسب برای نگهداری بیماران مبتلا به الزایمر فراهم باشد كه بتوانند گل های باغ جوانی را اب بدهند و با صدای بلند صحبت كنند یا هر ساعت كه خواستند بخوابند و هر ساعت كه خواستند بیدار شوند باز هم نیازی به مداخله درمانی برای ارام كردن بیماران به همین اندازه مورد لزوم خواهد بود ؟ البته این شرایط اندكی آرمانی و غیر واقعی به نظر می رسند ولی ایا واقعا در بسیاری از موارد در تنگاتنگ مناسبات خشونت آمیزی كه می دانیم در بسیاری از خانه های ما جریان دارد و مبارزات و موش و گربه بازی های سالیان بین زن و شوهر ها و بین والدین و فرزندان ممكن نیست از الزایمر به عنوان برگی بر علیه بیمار استفاده شود كه " از اول هم می گفتم یك چیزی ات هست "
" چقدر گفتم از خانه بیرون نرو حالا دیدی گم میشوی ؟ "
" تو كه نمی توانی پول خرج كنی از اول هم می گفتم "
و ایا امكان ندارد مداخله پزشكی در جهت محرومیت بیماری از حق خود برای گردش و استفاده از امكانات زندگی مورد استفاده قرار بگیرد . البته این ها همه فقط به صورت فرضی در نظر گرفته شد تا چالش طب جدید در برخی گلو گاه های ان نشان داده شود وگرنه اكثریت قریب به اتفاق فرزندان بیماران بنده از والدین خود نهایت مراقبت و توجه را به عمل می اورند .
اما یك بار دیگر باید پرسید ایا الزایمر كابوس قرن جدید است یا هدیه ایست از جانب خداوند برای گذران سال های اخر عمر ؟ كاهش زاد و ولد به همراه درمان موثر بیماری های عفونی و قلبی-عروقی باعث شده است كه میانگین سن هرچه بالاتر و بالاتر رود و این معنایی ندارد جز شیوع هرچه بیشتر الزایمر . اما در دنیای وانفسای كنونی و شلوغی روز افزون شهرها كه نتیجه ای جز انزوای نوع بشر به همراه نمی اورد گذران عمر در سال های اخر بدون الزایمر كار آسانی نیست . واقعیت این است كه پیری لزوما به معنای الزایمر نیست.
در دهه های اخر شیوع الزایمر هر ده سال بیشتر و بیشتر میشود اما ان ها كه به الزایمر مبتلا نمی شوند عقلی كاملا سالم و حتی بهتر از دوران جوانی دارند . این عقل سالم مجبور است خاطرات عمری را مرور كند كه افسوس های فراوان به همراه داردو گاه خاطرات شیرین از پس ان ها برنمی ایند . حالا دیگر فرزندان هركدام به سویی رفته اند و او حالا نه تنها تنهاست بلكه بار مشكلات انها را نیز بر دوش دارد. امكانات مالی دیگر ان امكانات قدیم نیستند تازه بخشی از ان را هم باید برای فرزند كوچكتر یا نوه ای كه سپرده شده نگه دارد . درد زانوهاو دست ها تا صبح خواب را از او ربوده اند خوابی كه حالا به سبكی ارزوهای جوانیست و اگرچه دلبستگی چندانی به این دنیا نمانده اما تصور ندیدن عزیزان( كه میداند به همین زودی فراخواهد رسید) ارامش نمی گذارد و همه و همه به افسردگی ای دامن میزنند كه همه این مشكلات را دو چندان می كند و گاه با كندی ای كه پدید می اورد او را سخت شبیه مبتلایان الزایمر می كند كه در انصورت با عقل سالم خود میبیند كه چگونه نادیده اش می گیرند و در گور می گذارند .
اما با الزایمر چون شمعی اهسته اهسته خاموش میشود و خود این خاموشی را مشاهده نمی كند نمی فهمد كه كی و چگنه تمام خواهد شد .گاه انسان بیدار می ترسد كه بخوابد و دیگر بیدار نشود اما خواب در هرحال بی خبر می اید و روح را می رباید بدون اینكه بدانی كی امد و كی رفت .
اری تنها كسی كه رنجی نمی برد نیمتاج خانم بود در حالی كه صغری خانم غصه نیم تاج خانم را هم می خورد و با ان رادیو ی كوچكش انتظار روزی را می كشید كه برای "الزهمر " هم درمانی پیدا شود .
دكتر بابك زمانی
منبع : شبکه خبری ورلد نیوز


همچنین مشاهده کنید