دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا


تعویق و تعلیق معنا


تعویق و تعلیق معنا
دال و مدلول و رابطه میان این عناصر نشانه از هنگامی که توسط سوسور مطرح شد و جای مفهوم و صورت آوایی را گرفت، مباحث فراوانی را به خود اختصاص داد.
چنان‌که زبان شناسان، نشانه‌شناسان و بسیاری از محققان حوزه‌هایی همچون روانشناسی، اسطوره‌شناسی و انسان‌شناسی نسبت به این دوگانه‌ها بی‌تفاوت نبودند و اغلب متفکران و منتقدان قرن بیستم مطالبی را در این خصوص نگاشتند. در اینجا به این موضوع نزد دریدا و زمینه‌های آن پرداخته می‌شود.
نشانه که مبنای زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی قرار گرفت، از سوی سوسور با چندین ویژگی مشخص و متمایز گردید که از اهمیت خاصی برخوردارند و موضوع مباحث بسیاری گردیدند. در اینجا به برخی از مهم‌ترین آنها اشاره می‌شود: نخست، اینکه نشانه از دو عنصر دال و مدلول تشکیل شده است. البته سوسور در مرحله اولیه نشانه را دارای دو عنصر صورت آوایی و مفهوم می‌دانست ولی در مرحله پسین و برای تمایز بیشتر نشانه، مدلول و دال را به‌ترتیب جایگزین «ترکیب مفهوم و صورت آوایی» می‌کند. دوم، ارتباط تنگاتنگ دال و مدلول بر یک فرآیند دلالت‌پردازانه و معناسازانه تأکید دارد. سوسور حتی رابطه دال و مدلول را همانند «واحدی با دو روی» یا سکه‌ای با دو روی قلمداد می‌کند به‌طوری که یکی بی‌درنگ دیگری را نیز در پی خواهد داشت. سوم، رابطه دال و مدلول رابطه‌ای قراردادی و اعتباری است. به‌عبارت دیگر، هیچ رابطه طبیعی و ذاتی میان دال و مدلول وجود ندارد. او خود می‌گوید دال (نوشته یا آوای) درخت با مدلول (تصویر ذهنی آن) رابطه وجودی و طبیعی ندارند. به‌همین دلیل است که در زبان‌های گوناگون برای درخت دال‌های گوناگونی به‌کار برده می‌شود. چهارم، این اعتبار یک اعتبار و قرارداد اجتماعی است و طی یک فرآیند اجتماعی ـ تاریخی شکل می‌گیرد. در واقع، چنین نیست که یک فرد با توجه به میل و خواسته شخصی، قراردادی کند و دالی برای مدلولی وضع کند و انتظار داشته باشد که با آن در جامعه ارتباط برقرار کند. پنجم، دال و مدلول عناصری ذهنی هستند و با مرجع که عین شئ است متفاوت‌اند و نباید به‌ویژه دال با مرجع یکی انگاشته شوند. ششم، نشانه (زبانی) با توجه به محور خطی خوانش می‌شود؛ به‌عبارتی، خوانش نشانه‌ها بر اساس «ویژگی خطی» ممکن است.
نظریه دوگانگی دال ـ مدلول و رابطه اعتباری میان آنها در دوره خود یک تحول نظری در حوزه مطالعات زبانی محسوب می‌شود زیرا این نظریه با بینش حاکم بر نظریه‌های زبانی که اغلب نام‌گرا بودند و به روابط طبیعی و ذاتی میان اسم و مسما اعتقاد داشتند، در تقابل بود؛ اندیشه‌ای که هزاران سال بر بخش گسترده‌ای از باورهای بشری حاکم بود. اعتقاد به قدرت کلمه و رابطه عمیق و وجودی میان کلمه و معنا که بر اساس آن علوم و فراعلومی چند نیز ایجاد شده بود، با نظریه اعتباری بودن رابطه دال و مدلول تا حد زیادی مورد انکار قرار گرفت. پیش از سوسور نیز متفکران زیادی بر اعتباری بودن تصویر و مفهوم باور داشتند اما سوسور این موضوع را در قالب یک نظام نظری و منسجم در خصوص زبان مطرح کرد که پیش تر مطرح نشده بود. نظریه سوسور که پایه و اساس مباحث زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی قرار گرفت، به‌سرعت توسط متفکران و منتقدان دیگر حوزه‌ها جز حوزه مطالعات زبانی به کار گرفته شد. در ادبیات و هنر و حتی اسطوره‌شناسی و روانشناسی از زبان‌شناسی سوسوری استفاده های زیادی شد و در مراحل نخست نیز دستاوردهای بزرگ و بی‌سابقه‌ای را موجب گردید اما رفته‌رفته با گسترش این مباحث در حوزه‌های یاد شده و با افول اندیشه‌های مسلط ساختارگرایی، ضعف‌های این نظریه نیز نمایان گردید. یکی از حلقه‌هایی که خود وامدار سوسور بود و نظریات او را به عرصه ادبیات و هنر کشاند، حلقه تل کل بود اما همین حلقه که دریدا در آن شرکت داشت، رفته‌رفته ضعف‌های نشانه و دوگانه‌های دال و مدلول را با ویژگی‌هایی که سوسور و پیروانش متصور شده بودند، به چالش جدی کشاند.
دریدا نسبت به نظریه مطرح شده انتقادهای اساسی داشت و به واسازی نشانه سوسوری پرداخت. مهم‌ترین انتقادات دریدا به این نظریه عبارت‌اند از:
۱) او به نفی رابطه ضروری میان دال و مدلول پرداخت. از نظر او یک دال می‌تواند مدلول‌های گوناگون و حتی متفاوت (در معنای دریدایی) داشته باشد. بسیاری از آواها به ویژه در برخی زبان‌ها تا شکل نوشتاری آنها مشاهده نشود، می‌توانند مدلول‌های گوناگونی را به خود بگیرند. همان‌طوری که بسیاری از نوشتارها به‌ویژه در برخی دیگر از زبان‌ها تا هنگامی که شکل آوایی آنها مشخص نشود، می‌توانند مدلول‌های متفاوتی به خود بگیرند. (مثل گرد در زبان فارسی).
۲) دریدا اصل تفاوت میان دال و مدلول را مورد انکار قرار می‌دهد. به‌عبارت دیگر، جداسازی و تمایزی که سوسور میان دال و مدلول قائل است، از نظر منتقدان به‌ویژه دریدا مبهم و بی‌اساس است. دریدا در کتاب گراماتولوژی دو شیوه برای گریز از این دوگانگی یا کم رنگ کردن آن را بر می‌شمارد: «یکی، شیوه کلاسیک که بر فرودستی نشانه نسبت به تفکر تأکید می‌ورزد و دیگری که ما در مقابل روش پیشین انجام می‌دهیم، بر انکار نسبت به نظامی تأکید می‌ورزد که در آن تقلیل پیشین صورت گرفته است: و نخست تقابل محسوس و نامحسوس است.» تقابل میان دال و مدلول نزد بسیاری تقابل میان محسوس و نامحسوس است و این همان چیزی است که دریدا به چالش می‌کشاند. دریدا در گراماتولوژی تا آن حد پیش می‌رود که مدلول را معلول «وهم بشری» می‌داند؛ بشری که از مواجه با مسائل ساده هراس دارد و این هراس نیز زاییده متافیزیک حضور است؛ متافیزیکی که به خلق یک «مدلول استعلایی» انجامیده است.
۳) با نفی مدلول فقط دال‌ها می‌مانند و در نهایت معناپردازی در شکل نوین خود حاصل انتقال روی زنجیره دال‌ها خواهد بود.
در نتیجه با نفی روابط قطعی و تثبیت شده میان دال و مدلول سوسوری و به‌طورکلی واسازی نشانه توسط منتقدانی همچون دریدا، معناپردازی نیز نه فقط در زنجیره دال‌ها صورت می‌گیرد، بلکه همواره با تعویق و تعلیق همراه خواهد بود زیرا هر آن در حال گردیدن و شدن است.
دکتر بهمن نامورمطلق
منبع : روزنامه تهران امروز