چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
آخرین روزهای شیخ فضل الله نوری
اگرچه شیخ فضل الله مرجع تقلید نبود اما در پایتخت بالاترین مقام روحانیت را داشت و در ردیف بهبهانی و طباطبایی جای داشت. وی از نظر معلومات و تبحر در علوم دینی از همه هم ردیفان خود برتری داشته و بسیار فهیم و باهوش بود و در قدرت استدلال در میان طبقه خود نظیر نداشت. برای وی مشروطیت در چهره رقبایش كه برای او مكروه بود، جلوه گر شد و او آنها را دشمن خود می پنداشت.
برخلاف بسیاری از مقامات و رجال مستبد كه به سفارت های اجنبی و در واقع دشمنان ایران پناه بردند و به انتظار تقدیرات نشستند، شیخ فضل الله از زمانی كه حبس شد تا موقعی كه اعدام شد تمام ساعات را با بردباری و خونسردی گذراند. ضعف نفس از خود نشان نداد و راه عجز و ناله و توسل به این و آن را در پیش نگرفت و شخصیت خود را حفظ كرد. روز هفتم ماه رجب ۱۳۲۷ قمری عده ای از مجاهدین مسلح به فرماندهی یوسف خان ارمنی به خانه شیخ ریختند و در میان شیون و زاری و ناله اهل خانه، یوسف خان به سرعت داخل كتابخانه دوید و دست شیخ را گرفته كشان كشان بیرون آورد و داخل درشكه انداخت و فرمان حركت داد.
یكی از افرادی كه در آن روز آنجا حضور داشته است می گوید: «عصر بود، یك مرتبه دیدم عده زیادی خانه را محاصره كردند و مانند مور و ملخ از دیوارها بالا رفتند و پشت بام ها را اشغال كردند. آقا در كتابخانه بود و حال نداشت. وقتی صدای رفت و آمد را شنید پرسید، باز چه خبر است؟» مدیر نظام نواب نیز تعریف می كند: « ۱۳رجب تولد مولای متقیان علی(ع)، من صاحب منصب كشیك بودم. ساعت سه بعدازظهر بود كه آقا را از بالاخانه نظمیه پایین آوردند و مرا با چند نفر مجاهد مامور كردند تا ایشان را به عمارت گلستان ببریم.
وسط تالار یك میز گذاشته بودند كه یك طرف آن صندلی بود و یك طرف دیگرش نیمكت. دادگاه با عضویت روسای مجاهدین تشكیل شد. اعضای محكمه انقلاب اكثرشان سران مجاهدین تندرو بودند و روسای معتدل و سرداران از عضویت محكمه سر باز زده بودند. تقریباً بیست نفر تماشاچی از مجاهد و غیرمجاهد نیز حضور داشتند.
از ابتدای محاكمه شیخ از وی دائماً از تحصن حضرت عبدالعظیم سئوال می كردند كه چرا رفتی، چرا آن حرف ها را زدی، چرا آن چیزها را نوشتی، پول از كجا می آوردی و از این قبیل چیزها. شیخ ابراهیم زنجانی ادعانامه مفصلی كه ادعای مجرمیت شیخ را یدك می كشید، قرائت نمود و اعدام مجرم را از محكمه تقاضا كرد. اما در روز اعدام شیخ در میدان توپخانه هیاهو و جنجالی برپا بود كه گوش را كر می كرد و صدای «زنده باد مشروطه» و فضای میدان را فراگرفته بود. محكوم، فاصله میان محبس و محل اعدام را با خونسردی و متانت پیمود. یكی از راویان این رویداد را چنین توضیح می دهد: «تجمع در میدان توپخانه به حدی بود كه ممكن نبود درشكه رد بشود و به در نظمیه برسد. آقا را با درشكه زیر دروازه خیابان باب همایون، نگهداشتیم و مجاهدین مسلح جمعیت را شكافتند و راه را برای ما باز كردند و رفتیم. آقا را بردیم توی نظمیه، كنار دیوار شمالی دالان ورودی نیمكتی نشاندیم، وسط تابستان بود.
آقا عرق كرده بود و خسته به نظر می رسید. دو دستش را روی دسته عصایش و پیشانی اش را روی دو دستش گذاشته بود. دوربین های عكاسی در ایوان تلگراف خانه و چند گوشه دیگر مجهز و مسلط بر روی پایه ها سوار شده بودند. تمام مقدمات اعدام از شب پیش تهیه شده بود. یك حلقه مجاهد دور دار دایره زده بودند و چهارپایه ای زیر دار گذاشته بودند.» وی همچنین ادامه می دهد: «یك ساعت و نیم به غروب مانده بود. در همین گیرودار باد هم می وزید و هوا به هم می خورد. همین طور عصازنان به آرامی و طمأنینه به طرف دار می رفت و مردم را تماشا می كرد. تا نزدیك چهارپایه دار رسید و یك مرتبه به عقب برگشت و خادم خود به نام نادعلی را صدا زد. فضل الله دست در جیب بغلش كرد و كیسه ای را درآورد و انداخت جلوی نادعلی و گفت: «علی این مهرها را خرد كن.» گویا شیخ نمی خواسته است بعد از خودش مهرها به دست دشمناش بیفتد تا سندسازی كنند. زیربغل شیخ را گرفتند و از دست چپ رفت روی چهارپایه.
حدود ده دقیقه برای مردم صحبت كرد و چنین گفت: «خدایا تو شاهد باش كه من آنچه را باید بگویم، به این مردم گفتم. خدایا تو خودت شاهد باش كه در این دم آخر باز به این مردم می گویم كه موسسین این اساس لامذهبینی هستند كه مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است. محاكمه من و شما بماند پیش پیامبر محمد بن عبدالله(ص).» شیخ پس از اینكه حرف هایش تمام شد عمامه اش را از سرش برداشت و تكان تكان داد و گفت: «از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.»
گفته می شود «شیخ مهدی» پسر شیخ فضل الله نوری كه از مشروطه خواهان بود، در موقع اعدام پدرش حضور داشته و كف می زده است. البته نقل دیگری نیز وجود دارد كه همان موقعی كه شیخ را اعدام كردند، شیخ مهدی در عمارت تخت مرمر زیر درخت چناری نشسته و در سوگ پدر می گریسته است.
محمود فاضلی
منبع : ایران یکصد سال پس از مشروطیت
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس چین دولت سیزدهم خلیج فارس دولت لایحه بودجه 1403 شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم
روز معلم تهران سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش شهرداری تهران فضای مجازی پلیس سلامت دستگیری شورای شهر تهران سازمان هواشناسی
بانک مرکزی خودرو دلار قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو ایران خودرو سایپا بازار خودرو مالیات تورم ارز
تلویزیون سریال سعید آقاخانی سینمای ایران سینما نون خ موسیقی تئاتر دفاع مقدس فیلم کتاب رسانه ملی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان ترکیه افغانستان
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید سپاهان تراکتور بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ برتر فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام ناسا تبلیغات تسلا اپل فناوری گوگل همراه اول آیفون ماه
داروخانه کاهش وزن خواب مسمومیت دیابت طول عمر سلامت روان بارداری آلزایمر