پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟


جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟
یکی بود و یکی نبود، گنجشکی بود و مورچه ای آنها با هم دوست بودند .تابستان بود و هوا گرم . دانه و آذوقه زیاد بود .گنجشک این طرف می پرید و آن طرف می پرید و دانه می خورد و بازی می کرد وقتی هم که گرمش می شد خودش را به آب جوی می رساند و آبی می نوشید تا خنک شود.
دوستش هم همین کارها را می کرد. اما یک کار دیگر هم می کرد که گنجشک آن کار را انجام نمی داد . دوست گنجشک گاه گاهی دانه ای هم به لانه اش می برد و انبار می کرد تا در روزهای سرد و سخت زمستان بی غذا نماند. روزی مورچه به گنجشک گفت : بازی و خورد و خواب اندازه دارد کمی هم به فکر فردا و فصل زمستان باش. گنجشک گفت : چه حرفها، در فصل زمستان هم حتما برای خوردن چیزی پیدا خواهم کرد.
روزها گذشت ، ماه ها گذشت ، برف بارید و همه جا سفید پوش شد. دیگر نه گیاه و سبزه ای روی زمین ماند و نه میوه ای روی شاخه ی درختی پیدا شد .گنجشک این طرف و آن طرف رفت ولی چیزی برای خوردن پیدا نکرد. حتی نوکش را هم نمی توانست باز کند و جیک جیک کند . یاد دوستش افتاد با خودش گفت بهتر است پیش دوستم بروم . شاید او کمکی به من بکند و دانه ای به من بدهد. خودش را به لانه ی دوستش رساند.
سلام کرد و از حال و روزش برای او تعریف کرد، دوست گنجشک گفت : یادت می آید که تابستان بارها به تو گفتم به فکر این روزها باش اما تو گوش نکردی ؟ ببینم ، وقتی جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت هم بود، یا نبود؟ گنجشک گفت: حق با تو بود، من الان پشیمان هستم . دوست گنجشک که دید او پشیمان شده گفت : ما با هم دوست هستیم من آنقدر آذوقه انبار کرده ام که تو را میهمان کنم . گنجشک خوشحال شد و خدا را شکر کرد .
از آن به بعد، به کسی که به فکر آینده اش نباشد و دچار مشکل شود می گویند. جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟
منبع : نونهال