پنجشنبه, ۱۳ دی, ۱۴۰۳ / 2 January, 2025
مجله ویستا
درسو اوزالا - Dersu Uzala
سال تولید : ۱۹۷۵
کشور تولیدکننده : شوروی و ژاپن
محصول : موس فیلم و توهر
کارگردان : آکیرا کوروساوا.
فیلمنامهنویس : یوری ناگیبین و کوروساوا، برمبنای رمانهائی نوشته ولادیمیر کلاودیویچ آرسنییف
فیلمبردار : آساکازو ناکائی، یوری گانتمن و فیودور دوبرونراووف.
آهنگساز(موسیقی متن) : آیساک شوارتس.
هنرپیشگان : ماکسیم مونزوک، یوری سولومین، م. بیچکوف، و. خورولف، و. لاستوچکین و اس. مارین.
نوع فیلم : رنگی، ۱۴۰ دقیقه.
سال 1902. یک واحد مهندسی ارتش به فرماندهی «سروان ولادیمیر آرسنییف» (سولومین) هنگام انجام عملیات نقشهبرداری در جنگلهای شکوتووو در یکی از مناطق ساحلی شوروی، با شکارچی سالخورده، «درسواوزالا» (مونزوک) برخورد میکند. «درسو» میپذیرد که راهنمای آنان در جنگل باشد. پس از اینکه در سانحهای، «درسو» زندگی «آرسنییف» را نجات میدهد، رابطه دوستانهای میان آنان شکل میگیرد اما «آرسنییف» پس از پایان مأموریت به ولادیوستوک باز میگردد. در سال 1907 بار دیگر او با واحد دیگری به همان منطقه باز میگردد و خوشحال است که میتواند «درسو» را مجدداً ببیند و وقتی در مییابد بینائی «درسو» بسیار ضعیف شده، او را همراه خود به شهر نزد خانوادهاش میبرد. «درسو» زندگی شهری را تحمل نمیکند و وقتی تصمیم به بازگشت به جنگل میگیرد، «آرسنییف» تفنگی به او هدیه میدهد که با دید ضعیف هم میتواند نشانهگیری کند. مدتی بعد از «آرسنییف» میخواهد جسد مردی را شناسائی کند که کارت ویزیت او را همراه داشته است...
* فیلم، هفتاد میلیمتری و تماماً در شوروی فیلمبرداری شده و بهجز مدیر فیلمبرداری، بقیه اعضای گروه سازنده آن از روسها بودند. اینجا کوروساوا پس از چند سال دوری از عالم سینما و پشتسر گذاشتن یک اقدام به خودکشی (بهدنبال شکست آخرین فیلمش، دودسکا دن، 1970) شور و امید خود را بازیافته است. او نگاهی غمخوارانه نسبت به «درسو» و طبیعت دارد و فیلم تا نیمه، فوقالعاده پیش میرود اما بعد، قدری قابل پیشبینی و ملالآور مینماید. با این همه مثل اکثر آثار استاد احترامآمیز است. مونزوک، با سابقه بازی در تآتری، در نقش خود واقعاً میدرخشد.
درسواوزالا
درسو اوزالا هرچند که ساختهی کوروساواست اما فیلم او نیست. البته این به آن معنا نیست که فیلم بهطور کلی خارج از شیوهی ویژهی فیلمسازی کوروساواست بلکه قسمت ابتدای فیلم (دقیقاً از شروع فیلم تا آغاز سکانس گم شدن «درسو» و کاپیتان در شهر در دریاچهی یخزده) و سکانس نهائی فیلم (فصلی که در خانهی کاپیتان در شهر و در فضای بسته میگذرد) اصولاً خارج از روال یکدست کار کوروساواست. فصل افتتاحیهی فیلم چه از نظر کادربندی و چه از نظر فضای انسانی آتمسفری غربی دارد (چیزی که هرکز در یک فیلم کوروساوا ندیدهئیم). همه چیز در این فصل سست و کم مایه است. حتی عامل رنگ نمیتواند در اینجا به کمک فیلمساز بشتابد. چرا که اگر این فصل حتی بهطور سیاه و سفید هم فیلمبرداری میشد تأثیری بر فیلم بهعنوان یک اثر هنری کلیت یافته باقی نمیگذاشت. فصل نهائی بهدلیل واضح خیلی شبیه نمایشنامهئی از چخوف است که توسط یکی از این گروههای تئاتری دانشجوئی وطنی به اجرا در آمده باشد. اصولاً این سکانس هیچگونه خاصیت وجودی نمیتواند در فیلم داشته باشد. چون بعد از فصلهای میانی فیلم که بهخوبی توانستهاند ادای معنی و مفهوم کنند، این فصل، کاملاً تکراری و زاید است.
در این فصل آنچه حکومت میکند، دیالوگ است. حرف و حرف و حرف... آنچه که در فصلهای میانی فیلم بهصورت تصویر (و به بهترین وجه) بیان شده است در اینجا بار دیگر از طریق کلمات (آنهم در مبتذلترین شکل خود) بیان میشود.
فضا و میزانسن در اینجا بهشدت تئاتری است و حرکات همینطور (بهعنوان نمونه، بازیگرانی که ناگهان پشت به دوربین میکنند و تا مدتها در همین حال میمانند و حرف میزنند). در این قسمت نهائی در واقع دوربین نقشی ندارد. دوربین در اینجا حالت تماشاگری را دارد که در یکی از صندلیهای تئاتر نشسته است. تماشاگری که از فرط بیتفاوتی تقریباً به خواب رفته و فقط میبیند که یکی میآید و یکی دیگر میرود، بیآنکه از این آمدن و رفتن تغییری یا تأثیری حاصل شده باشد. و اصولاً حاکلا که بعد از آن فصلهای درخشان میانی فیلم تماشاگر بهخوبی «درسو» را میشناسد و میداند که او زاده و پروردهی جنگل و کوهستان است، که او با طبیعت پیوندی ریشهدار دارد، که وجود او تنها در طبیعت است که معنا پیدا میکند، حالا دوباره همین حرفها را که بهصورت شعارهای دانشجوئی درآمده است بهصورت کلمات از زبان بازیگران بشنود. (مثال: تقاضای «درسو» برای چادرزدن در شهر، میل «درسو» به تیراندازی حتی اگر بیهدف و بسوی هوا باشد، حرفهائی که «درسو» با پسر کاپیتان میزند و یادگارهائی از کوهستاان که با حالتی افسوسخورانه و نوستالژیک از طرف «درسو» به آن پسربچه هدیه میشود). در حقیقت تمام این حرفها را میشد با همان یک نمای «درسو» که در مقابل بخاری دیواری نشسته است و پنجرهها که معلوم است کسی (درسو) آنها را بارها از بخار پاک کرده است تا بتواند بیرون را ببیند نشان داد (بهشرطی که اساساً نیازی به این نشان دادن دوباره احساس شود).
شاید تمامی این مسائل از آن خصلت روسی - و همچنین هندی - ریشه میگیرد که تماشاگر این نواحی وقتی که به سینما میرود میخواهد حداکثر استفاده را ببرد و تا آنجا که ممکن است بیشتر و بیشتر روی صندلی بنشیند و به داستان کارگردان گوش بدهد. و شاید بههمین علت است که اکثر فیلمهای هندی و روسی حتی بیشتر از صد و بیست دقیقه طول میکشند. طول زمانی همین فیلم حاضر یکصد و شصت دقیقه است! این است کوروساوا با این فیلم اگر خیانتی به سبک شخصیاش نکرده باشد، حداقل به نوعی کجروی گرایش پیدا کرده است. و شاید این تأثیریست که تهیه کنندهی دولتی روس (مسفیلم) به اشتباه به آفرینش هنری یک فیلمساز اخلاقی گذاشته است.
ارزشهای سینمائی (و انسانی - اجتماعی) درسو اوزالا از نخستین نمای فصل گم شدن «درسو» و کاپیتان در دریاچهی یخبسته شروع میشود و دقیقاً با آغاز سکانس نهائی فیلم پایان میپذیرد. از همین نخستین نما دید سینمائی کوروساوا بر پرده حکومت میکند.
قایقی که در آبراهی در میان دو قلمروی یخزده بهطور مورب عرض پرده را میپیماید. خط مورب آبی رنگی که در زمینهئی کاملاً سفید (که بهخاطر خاصیت فیلم ایستمن چندان هم کاملاً سفید نیست) به پیش میرود. و پس از آن نماهائی که آغاز معرفی واقعی «درسو» است (انسان در کنار طبیعت). و «درسو» که شعور آگاه طبیعت است، آنرا خوب میشناسد و از دارائیها و کاستیهایش خبر دارد و نمائی که «درسو» و کاپیتان را از پشت نشان میدهد در حالیکه آنها در آن واحد، آفتاب، ماه و ستارگان و آسمان خونین را پیش رو دارند.
آشنائی «درسو» با طبیعت، آشنائی عمیقیست. او باد و آب و خاک و آتش را زنده میپندارد. (نوعی عرفان مزدیسنائی و در عین شرقزده؟). «درسو»حتی با حیوانات درندهی جنگل رابطهئی دوستانه و حتی پدرانه دارد. او دوست ندارد به روی ببر وحشی آتش بگشاید. بلکه با دشنام و اندرز و نکوهش سعی میکند او را از سر راه کاروان دور کند: («مگر ما تو را تعقیب میکنیم که تو ما را تعقیب میکنی؟ ببر دیوانه!»).
انگار «درسو» همواره در طبیعت و با طبیعت است. چه پس از پنج سال وقتی کاپیتان و همراهانش مأموریت دوبارهی خود را شروع میکنند بار دیگر «درسو» را در جنگل مییابند در حالیکه همچنان کولهبارش را بر دوش دارد و با هوا و درخت و آب سخن میگوید. اما اینبار، «درسو» آن عاقله مرد سابق نیست. او دیگر پیر شده است. پیرمردی که از چشمانی کمسو رنج میبرد و آن حوصلهی گذشته را برای رویاروئی با متلکها و زخمزبانهای همراهان کاپیتان ندارد. او اگرچه همچنان شعور آگاه طبیعت است اما غبار کهولت بر روی آگاهیاش پرده کشانده است.
اما «درسو» از هنگامیکه تنها برای ترساندن و فراری دادن ببر بسویش شلیک میکند ولی بهعلت ضعف بینائی، جانور را مجروح میکند، به یکباره دیگرگون میشود. این دگرگونی در لحظهئی که او برای امتحان تیراندازی از خود دستکش خود را به درختی میآویزد و بسویش تیر میاندازد و تیرش به خطا میرود، به اوج میرسد. نگاه «درسو» در اینجا، هنگامیکه دستکش را آزمایش میکند نگاهیست سرشار از ناباوری، این نگاه بالغ یک بازیگر است. این نقطه در حقیقت نطقهی اوج فیلم نیز هست. غرور «درسو» (که ما همواره آن را از طریق بیتفاوتیاش شناختهئیم) یکباره درهم میشکنند، مدتی مثل یک بچه روی برفها چهاردست و پا راه میرود و بعد بدامن کاپیتان میآویزد.
«درسو» از آن پس هراسان است و منقلب. در حالیکه یک سؤال کم و بیش فلسفی را برای تماشاگر برمیانگیزد. بیداری شبانهی «درسو» بهخاطر ترس از جانور درندهی زخم خورده است؟ یا بهخاطر از دست رفتن اعتماد و ایمانش نسبت به خودش؟ و یا بهخاطر اینکه ببر را که گوشهئی از طبیعت است از خود رنجانده است؟ «درسو» پارهئی از طبیعت است، چشم طبیعت است. او طبیعتی است که توانائی بهخود نگریستن را دارد و با همهی این احوال او به طبیعت زخم زده و آنرا - حداقل به خیال خود - از خود دلیگر کرده است. و شاید به همین بهانه است که او - هرچند با تردید و پس از گذشت زمانی نسبتاً طولانی - دعوت کاپیتان را برای ترک کوهستان میپذیرد.
در سرتاسر این چند فصل میانی، زبردستی کوروساوا در شخصیتپردازی با مهارت فیلمبردار در ضبط لحظهها و نماهای سرشار از زیبائی آنچنان درهم میآمیزد که تماشاگر را از اندیشه دربارهی هرچیز به جز آنچه که در برابر دوربین میگذرد منصرف میکند. بهخصوص در صحنهئی که «درسو» و کاپیتان پس از پنج سال بار دیگر به هم رسیدهاند و در نخستین شب در نقطهئی اندک دورتر از هیاهوی گروه با هم نشستهاند و هیچ نمیگویند و فقط گاهگاهی ناگهان بیآنکه کلامی میانشان رد و بدل شود قهقهه میزننند. میزانسن بطور اخص و صحنه و فضای آن بهطور کلی، شاهکاریست که کمتر احتمال فراموش شدنش میرود. راستی ایندو چه میتوانند بگویند، آنچه را که یکی میخواهد بگوید یقیناً دیگری میداند.
اما حتی در این فصول میانی نیز یکی دو نکتهی ناهمرنگ به چشم میخورد. مثلاً در صحنهئی پس از صحنهی فاجعهآمیز تیراندازی «درسو» بسوی ببر، وقتی کاپیتان بسوی آهوئی شلیک میکند و قهقهه میزند، آشکارا قصد آزار «درسو»ی روانپریش را دارد که این در کل با درونمایه فیلم ناهماهنگ است. یا بعد از رهائی آندو آن شب طوفانی که کولاک برف چیزی نمانده بود هلاکشان کند، «پرسپکتیو» مهندسی پناهگاهی که «درسو» از علف و خاشاک با کمک سهپایهی نقشهبرداری خودش و کاپیتان ساخته بود، ناگهان به روی پرده ظاهر میشود و گفتاری هم از زبان کاپیتان چاشنیاش میشود که ظاهراً او دارد خاطراتش را در سنوات بعد مرور میکند. یاللعجب از این سرعت برقی و بادی و از آن توضیح روشنگرانه - آیا این نکته واقعاً کار کوروساوا بود؟ فصل نهائی هم همچنان که گفتیم در بیان مفاهیم عمیقه و افکار عالیه است و اینکه «آخ انسان شهرنشین چطور توی قوطی زندگی میکند؟» و «واخ، تفو بر تو ای تمدی خارج از جنگل تفو» که باز همانطور که گفتیم بیشتر شبیه آن تأثیرهائیست که گفته شد. ولی درسو اوزالا، حداقل بهخاطر همان فصل گم شدن - که مهر کوروساوا را بهخوبی بر خود دارد - و بهخاطر پرداخت ماهرانهی کارگردان به یک شخصیت - که نام خود را به کل فیلم نیز داده است، بهحق - یک فیلم خوب است اما یک فیلم روسی نیست.
(بهروز تورانی - فرودین 1356)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست