پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

چگونگی درک هستی در ذهن افراد افسرده


چگونگی درک هستی در ذهن افراد افسرده
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود و انسان با نخستین درد.
«احمد شاملو»
همه آن چه که در این حال بدان اشاره خواهد شد چیزی جز هشدار نیست، هشداری برای همه آنان که در دل خود از لحظه های تلخ و طویل و کشنده افسردگی در رنج اند و نیز هشداری برای آنان که افسرده نیستند اما افسردگی - این سرماخوردگی دردناک روان پزشکی - در کمین آنهاست. با این که به کرات پیرامون افسردگی گفته ایم و نوشته ایم و شنیده ایم ولی این بار می خواهیم نگاه دقیق تری به آن بیندازیم.
حدود ۷۵ درصد موارد بستری در بیمارستان های روانی را انواع افسردگی ها تشکیل می دهند و به دلا یلی افسردگی در زنان دو برابر مردان است. بعید به نظر می رسد که فقط یک عامل بتواند وقوع افسردگی را تبیین کند، افسردگی از تعامل بین چندین عامل مختلف، حاصل می شود. وقتی کسی دچار افسردگی شدید می شود، احساس غمگینی می کند و اغلب به گریه می افتد. احساس گناه عذابش می دهد و معتقد می شودکه در حق دیگران کوتاهی می کند. بیش از حد معمول تحریک پذیر می شود، با کوچکترین اتفاق ناخوشایندی شدیدا آشفته می شود و احساس اضطراب و تنش می کند.
وقتی افسردگی به شدیدترین سطح خود برسد، آدمی ممکن است توانایی واکنش هیجانی را از دست بدهد و به این جا برسد که احساس خوب یا بد چندان تفاوتی برایش نمی کند. لذت بردن از زندگی و علا قه مند شدن به انجام کارهای روزمره برای این عده دشوار می گردد، انرژی کم می شود و انجام هرچیزی به نظر، کاری شاق می رسد. بنابراین سعی می کنند خود را از چیزهایی که معمولا انجام می دادند دور نگه دارند و ممکن است ساعت ها قوز کرده روی صندلی بنشینند یا در رختخواب بمانند. خطرناک تر از همه این که به نظر می رسد باگذشت زمان هیچ سرانجامی برای این حالت وجود نداشته باشد و نمی توان برای تغییر وضع، کاری انجام داد. در نتیجه ناامیدی زیاد می شود و ممکن است به آرزوی مرگ و افکار خودکشی منجر شود. بین افسردگان شدید، سرانجام ۱۵ درصد خودکشی می کنند.
عامل اصلی نوشتن این جستار کوتاه، پیام های کوتاه (SMS) از طرف دوستانی بود که از افسردگی در رنج بودند و شرح مصائب دردناک آنها از طریق پیام، گویی که آخرین فریادهای کمک طلبی آنها بود. برای این که حرف های ما به زندگی عینی و ملموس و روزمره کاملا نزدیک باشد، بهتر است فقط دو نمونه از این پیام های کوتاه را بیاوریم و سپس به تفصیل درباره آنها صحبت کنیم.
▪ پیام کوتاه اول:
«دارم دیوونه می شم. اصلا من چرا دنیا اومدم؟ چرا؟ به خدا نمی فهمم، من هیچ سودی ندارم. یه ذره عقل، فهم، درک، هیچی هیچی. فقط بی خودی نفس می کشم و راه میرم، خستم...»
▪ پیام کوتاه دوم:
«مث یه کشتی کهنه شدم که کنار ساحل لنگر انداخته، که حرکت دادنش محاله...»
در ابتدا وقتی چنین پیام های کوتاهی را می خوانیم، احساس می کنیم با یک سری جملا ت معمولی مواجه ایم، در حالی که واقعااین گونه نیست. برای درک بهتر و کالبد شکافی این پیام های کوتاه که شاید هر روز مشابه آنها را دریافت می کنیم، بهتر است در آغاز بدانیم هنگام افسردگی چه اتفاقاتی در ذهن انسان رخ می دهد.
هنگام افسردگی انسان کاملا عوض می شود مسئله «بی نهایت مهم» در این نکته نهفته است که اساسا هنگام افسردگی، این شخص افسرده نیست که تکلم می کند، بلکه افسردگی اوست که به جایش حرف می زند و استدلا ل های غم انگیز اما غیر واقعی سر می دهد.
افکار و استدلا ل هایی از قبیل «من هیچی نیستم، من هیچ سودی برای خودم و دنیا ندارم، به هیچ دردی نمی خورم، فردا همین امروز دردناک است که تکرار می شود، امید بستن به آینده کودکانه و احمقانه است، تغییر اوضاع محاله و...» همگی غم انگیزاند ولی هیچ یک منعکس کننده «واقعیت» انسانی فرد افسرده نیستند. انسان اساسا به گونه ای طراحی شده است که هنگام افسردگی از «دریچه خاص خودش» به دنیا نگاه می کند و استدلا ل هایش تنها برای خود او منطقی و قابل توجیه است و تعجب می کند که چرا حرف هایش از نظر دیگران غیر منطقی است. دلیل این امر چیست؟ پاسخ این است که هم فرم و هم محتوای استدلا ل ها در ذهن فرد افسرده تا جایی تغییر می کند که «تعبیر زیروروشدن» بهترین تعبیر است. چرا که هنگام افسردگی فرایندهای فکری انسان به جای استدلا ل «منطقی» به دریافت «شهودی» متوسل می شوند، مدار استدلا ل منطقی کوتاه و مواجهه با واقعیت محدود می شود، در نتیجه فرد از پردازش گام به گام و منطقی یک رویداد اجتناب می کند.
هنگام افسردگی، تفکر فرد و استدلا ل هایش مبتنی بر واقعیت نیستند و به جای استدلا ل از دریچه منطق، «به تفکر دل بخواهی» روی میآورد. طبیعتا نتیجه چنین وضعی، تصمیم گیری های سریعی است که از کیفیت خوبی برخوردار نیستند، مثل تصمیم خودکشی که در بین افسرده ها متداول است. هنگامی که با اطلا عات کامل پای حرف های افراد افسرده می نشینیم به وضوح در می یابیم که آنها نیستند که با ما در حال صحبت اند، بلکه افسردگی آنهاست که به جایشان حرف می زند، وقتی به پیام کوتاه شماره یک نگاه می کنیم کاملا متوجه این نکته می شویم: جمله «اصلا من چرا به دنیا اومدم؟ چرا؟»و جمله های مشابه - به جز مواردی که فرد افسرده نیست و با نگاهی فلسفی و عقلی در برابر زندگی به پرسش می نشیند - اساسا متعلق به ذهن افسرده وار است. چرا که در افسردگی قدرت غریزه مرگ از قدرت غریزه زندگی بیشتر می شود و افسردگی به وسیله غریزه مرگ و با توسل به صدها سوال می کوشد که زندگی فرد را منهدم کند. احساس «پوچی» کاملا حاوی مولفه «افسردگی» است، این نکته زمانی روشن می شود که به اولین ملا ک افسردگی در پرنفوذترین طبقه بندی اختلالا ت روانی دنیا یعنی DSM نگاهی پرتامل می کنیم:
«خلق افسرده در اکثر اوقات روز و تقریبا همه روزها، چه طبق گزارش خود بیمار از احساس ذهنی اش باشد (مثلا احساس کند غمگین است یا احساس پوچی کند) چه طبق مشاهده دیگران» به عبارت دیگر انسان با ذهنی دردآلود به پرسش پیرامون دلیل هستی نمی پردازد، مگر این که افسرده باشد. البته باز هم تاکید می کنیم به جز مواردی که فرد افسرده نیست و با نگاهی فلسفی و کاوشگرانه پیرامون معنای زندگی می نشیند. یکی دیگر از ملا ک های افسردگی در DSM عبارتست از «احساس بی ارزشی یا احساس گناه مفرط و نامتناسب» که این احساس بی ارزشی در قسمت دوم پیام کوتاه متجلی است: «من هیچ سودی ندارم، فقط بیخودی نفس می کشم و راه می رم».
نتیجه طبیعی ادامه این وضعیت، انتقاد دایم فرد از خودش و دامن زدن به احساس بی ارزشی است که در نهایت نتیجه ای به جز تشدید افسردگی و غرق شدن در سیل بنیان کن این بیماری ندارد. ملا ک دیگر افسردگی «احساس خستگی یا از دست دادن انرژی در تقریبا همه روزها» است و می بینیم که قسمت انتهایی پیام کوتاه با همین گلا یه از خستگی پایان گرفته است: «خسته ام».
هنگام افسردگی انسان نسبت به «خود» دیدگاهی منفی پیدا می کند، خود را مملو از عیوب، نارسایی ها و فاقد ارزش می پندارد و نتیجه می گیرد که رویدادهای منفی که در جهان بیرون اتفاق می افتند، صرفا به خاطر فقدان ارزش شخصی او رخ می دهند; همچنین نسبت به «جهان» و محیط پیرامون خود نیز بدبین می شود. ای کاش نگاه منفی او هنگام افسردگی فقط تا همین جا ختم می شد، اما آنچه که باعث می شود هنگام افسردگی به شدت در دنیای کوچک یاس و ناامیدی له شویم، نگاه منفی ما به «آینده» است. پیام کوتاه دوم دقیقا بیانگر همین ناامیدی نسبت به آینده است: «مث یک کشتی کهنه شدم... که حرکت دادنش محاله ...».
در مواقع افسردگی تفکر ما از حالت نسبی بودن به طرف مطلق گرایی سیر می کند و واژه هایی که استفاده می کنیم بیانگر همین تفکر خشک و مطلق گراست: (حرکت دادنش «محاله»). هنگام افسردگی است که امید خود را نسبت به آینده از دست می دهیم، هر گونه تغییر را محال و ناممکن ادراک می کنیم و در صورت ادامه این وضع به این نتیجه می رسیم که انهدام خویشتن «بهترین و تنهاترین» راه حل است. یکی از ویژگی های افکار منفی پیرامون خود، جهان و آینده این است که این افکار غیرارادی اند اما فرد افسرده «فکر می کند» که خودش آنها را انتخاب کرده است. طبیعی است تغییر دادن افکاری که غیرارادی اند و انسان در انتخاب آنها دخیل نیست، اما خودش را صاحب آن افکار می داند، فوق العاده مشکل باشد. ویژگی دیگر افکار منفی در اذهان افسرده این است که ظاهرا توجیه پذیرند اما فی الواقع چنین نیستند، در نتیجه فرد افسرده افکاری را که فقط ظاهرا توجیه پذیرند به عنوان واقعیت می پذیرد و حتی به ذهنش خطور نمی کند که در مورد درستی آنها شک کند.
عبارات زیر دقیقا نمونه ای از افکار منفی درباره خود هستند: «من هیچی نیستم. آشغالم. حقیرم. صفرم. مثل جانوری دور و بر زباله دانی ها دور از آدم ها وول می خورم. کاش می مردم. کاش از اول نبودم...». این افکار منفی همان طور که اشاره کردیم، ظاهرا توجیه پذیرند اما هنگامی که در طول درمان، افراد افسرده تشویق می شوند تا برای افکار منفی خویش شواهد جمع کنند، آن گاه متوجه منفی بودن و غیرقابل توجیه بودن آنها می شوند و به یاری درمانگر تلا ش می کنند تا افکار خویش را مورد ارزیابی مجدد قرار دهند و شقوق و احتمال های واقع نگرانه تر و مفیدتری بیابند. خوشبختانه حسن افسردگی این است که محدود بوده و همیشه تمام می شود. اما علت این که افراد افسرده نسبت به آینده ناامیدند و فکر می کنند که چیزی عوض نخواهد شد چیست؟ مهم ترین دلیل این است که اگر این افکار منفی پیرامون آینده را از فرد افسرده بگیرند که دیگر چیزی به عنوان افسردگی وجود نخواهد داشت; این اساسا ویژگی افسردگی است، ماهیت افسردگی است که فرد احساس کند چیزی عوض نخواهد شد.
دلیل دیگر آن است که زمانی که فرد افسرده افکار منفی خود را بیان می کند و درمانگر از او می خواهد شواهد و دلا یلی برای افکار خود ارائه دهد معمولا به دو شیوه کار جمع آوری شواهد را تعریف می کند و به همین خاطر به این نتیجه می رسد که هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد. این دو شیوه به شرح زیر هستند: نخست این که طی افسردگی اطلا عات مثبت (شواهد نفی کننده) مشکل تر از اطلا عات منفی (شواهد تایید کننده) یادآوری می شوند. در واقع فرد افسرده بی آن که متوجه باشد، نتایج خود را بر اساس سوگیری ذهنی غلط خود استوار می سازد. دوم این که اطلا عات خنثی یا مثبت که «در دسترس قرار می گیرند» به عنوان اطلا عات منفی تفسیر می شوند، بدین ترتیب اطلا عات منفی واقعی نیز منفی تر از آنچه واقعا هستند تفسیر می شوند. به صورت خلا صه افکار منفی چند مشخصه دارند.
این افکار:
▪ خود، آینه هستند. بی مقدمه و بدون دخالت شما وارد ذهن می شوند.
▪ تحریف شده هستند. یعنی منطبق با واقعیت ها نیستند.
▪ غیرمفید هستند. افسرده تان می کنند، تغییر را مشکل می سازند و از دنبال کردن هدف زندگی، بازتان می دارند.
▪ ظاهرا توجیه پذیرند. اما آنها را به عنوان واقعیت می پذیرند.
▪ غیر ارادی اند. شما آنها را انتخاب نکرده اید و تغییر دادنشان بسیار سخت است.
● راه های مقابله با افسردگی
لطفا دقت کنید که دستورالعمل های زیر را تحت هیچ شرایطی نباید بدون نظر درمانگر با صلا حیتی به کار گرفت. انجام هر یک از موارد زیر بدون کمک تخصصی یک روانشناس بالینی ممکن است سودی برای شما نداشته باشد و به دلیل ماهیت افسردگی که قسمت عمده آن اعوجاج در تفکر است شاید نتوانید آنها را به درستی به کار گیرید.
▪ اگر افسرده اید قبل از هر اقدامی باید بدانید «بدون آن که متوجه باشید» نه تنها به صورت منفی فکر می کنید بلکه به شیوه ای سوگیرانه فکر می کنید. به عبارت بهتر این شما نیستید که تفکر سوگیرانه دارید بلکه این افکار شماست که نسبت به شما سوگیری دارد و به شیوه ای دلبخواه هدایتتان می کند. قبل از هر چیز بدانید که این افسردگی شماست که از شما می خواهد به موسیقی غم انگیز گوش دهید، به دیدن تئاترهای حزن آور بروید، داستان های تلخ پیرامون هستی بخوانید و حتی داستان ها و عبارت های غم انگیز بگویید.
▪ تا می توانید فعال تر شوید. افسردگی یک دور باطل است. نیروی شما را از لحاظ روانی و جسمی کاهش می دهد. هر چیزی سخت و بزرگ جلوه می کند. به زودی خسته می شوید. افسردگی باعث می شود کمتر به کار و فعالیت مثبت بپردازید. کم کار می کنید و بعد خود را ملامت می کنید که تن به کار نمی دهید. در نهایت به این باور می رسید که هیچ کاری از شما ساخته نیست و هرگز نخواهید توانست از افسردگی رها شوید. نتیجه این دور باطل این است که افسردگی تان هر چه بیشتر و انجام کارها مشکل تر و مشکل تر می شود و بدین ترتیب این روند خسته کننده ادامه می یابد. «فعال تر شدن» یکی از راه های شکستن این حلقه معیوب است و چندین حسن دارد:
الف) فعالیت احساس خوبی در شما پدید می آورد. کمترین فایده اش این است که توجه ذهن را از احساس های دردناک به جاهای دیگر معطوف می کند. ممکن است شما را متوجه چیزهایی کند که می توانید از وجود آنها لذت ببرید. فقط کافی است آنها را مورد آزمون قرار دهید.
ب) فعالیت خستگی را در شما کم می کند. در حالت عادی وقتی خسته هستید نیاز به استراحت دارید اما وقتی افسرده اید عکس آن صادق است: احتیاج دارید که کار بیشتری بکنید. کار نکردن فقط باعث به وجود آمدن احساس وارفتگی و فرسودگی بیشتر می شود، مضاف بر اینکه موجب می شود که ذهنتان به مسایل دردناک معطوف شود و بیشتر به مشکلات خودتان بیندیشید و افسردگی تان بیشتر شود.
ج) فعالیت شما را به کار بیشتر وادار می سازد. در افسردگی انگیزه انسان کاهش می یابد تا حدی که گاها حتی کار کوچکی مثل بلند شدن، به سمت در رفتن و در را برای کسی باز کردن، کار فوق العاده شاقی به نظر می رسد. هر چقدر بیشتر به انجام کاری بپردازید، احساس فعالیت بیشتری پیدا می کنید.
د) فعالیت توانایی تفکر را در شما بالا می برد. وقتی فعالیتی را شروع کردید، مسایلی که فکر می کردید نمی توانید در آن باره کاری انجام دهید در راستای توانایی هایتان قرار می گیرد. با وجود این همه سودمندی در فعالتر شدن، شروع مجدد، کار ساده ای نیست.
علت این امر آن است که افکار یاس آور و بدبینانه که وجه بارز افسردگی به شمار می رود، مانع حرکت می شوند. وقتی افسرده هستید ممکن است فکر کنید که کاری انجام نمی دهید، پیشرفتی ندارید و از چیزی لذت نمی برید. ممکن است تنظیم وقت برایتان دشوار باشد. وقتی در مقابل انجام کاری قرار می گیرید ممکن است این فکر را بکنید: «از آن کار خوشم نخواهد آمد»، «افتضاح بار خواهم آورد» یا «این کار سختی است». این نوع افکار شما را از شروع فعالیت باز می دارند و هر چه بیشتر در حلقه معیوب نگه می دارند. پس به نکات شماره ۳ توجه کنید.
▪ برای برطرف کردن موانعی که سر راه فعال تر شدن قرار گرفته است، باید مستقیما افکار افسرده سازی را که مانع انجام کارهای موردنظرتان می شوند آماج قرار دهید. هدف شما توجه به این افکار و چالش با آنها خواهد بود به نحوی که دیگر سد راه شما نشوند. اما بیش از همه دقیقا درباره جزئیات کاری که انجام می دهید، بیندیشید و ببینید از انجام آن کار تا چه حد احساس لذت و رضایت می کنید. نکته ای که بدین ترتیب کشف می شود، کمک می کند تا طوری زمان بندی کنید که بهترین نتیجه را از فعالیت های هر روز خود بگیرید. نام این کار را «برنامه ریزی فعالیت» می گوییم. برای این کار دو گام ضرورت دارد:
۱) گام اول - خود بازنگری
منظور از خودبازنگری، به طور ساده یعنی مشاهده یا زیرنظر گرفتن الگوی فعالیت های خودتان. در خودبازنگری آنچه را انجام می دهید ساعت به ساعت یادداشت می کنید. این یادداشت ها به شکلی مستند نشان خواهند داد که وقتتان را چطور می گذرانید و میزان رضایت خاطر شما و میزان رضایت خاطر شما از آنچه انجام می دهید با مراجعه به این یادداشت ها معلوم می شود. نکات زیر را به مدت چند روز در برگه های یادداشت ثبت کنید:
الف) فعالیت ها. هر چه را انجام می دهید ساعت به ساعت و به طور دقیق یادداشت کنید.
ب ) احساس لذت و تسلط. برای هر نوع فعالیتی، مقیاسی بین صفر تا ۱۰۰ از لحاظ احساس لذت یا خوشحالی (خ) و احساس تسلط (ت) در نظر بگیرید. «خ» یعنی از انجام کارها چقدر احساس رضایت کرده اید. منظور از «ت» یعنی در انجام کارها تا چه حد احساس تسلط داشته اید، یعنی با توجه به احساسی که پیدا کرده اید، چقدر در انجام کاری پیشرفت داشته اید؟ نشستن روی صندلی و تماشا کردن تلویزیون یک فعالیت است. همین طور رفتن به رختخواب و نیز در حالی که غرق در افکار هستید و بیرون از پنجره را نگاه می کنید، مشغول فعالیتی هستید. هیچ وقت نیست «که کاری انجام ندهید». البته پاره ای از فعالیت ها هستند که کمتر از فعالیت های دیگر مفیدند. بهتر است به جای اینکه «چیزی ننویسید»، در برگه خود به این نوع کارها اشاره کنید، چرا که به تشخیص آنها کمک می کند. منظور از «ت» یعنی اینکه انجام کاری برای شما در حال حاضر چقدر دشوار است نه انجام کاری که پیش از افسردگی تان دشوار بوده است یا از دید شخص دیگر تا چه حد دشوار است.
وقتی کسی افسرده می شود، کارهایی که در حالت عادی بسیار ساده هستند، دشوار می شوند، اگر در حالات شدید افسردگی قرار دارید، حتی بیرون آمدن از رختخواب یا انجام یک خرید کوچک ممکن است توفیقی بزرگ به حساب آید. مواظب افکاری مانند «من باید بتوانم کارها را بهتر از این انجام دهم» یا «خوب که چی؟ هر احمقی می تواند این کار را انجام دهد» باشید. این افکار شما را در دور معیوب افسردگی اسیر نگه می دارد. ارزش دادن به هر کاری که انجام می دهید، باعث می شود که موضعی بر ضد این افکار بگیرید.
۲) گام دوم- برنامه ریزی از قبل
گام دوم این است که برنامه هر روز را از قبل تعیین کنید و سعی کنید حتما حتی فعالیت هایی را در این برنامه بگنجانید که در شما احساس خوشحالی و تسلط ایجاد می کنند. برنامه ریزی از قبل این احساس را در شما پدید می آورد که می خواهید بر زندگی خود کنترل پیدا کنید، این کار باعث می شود که احساس هدف مندی کنید. وقتی فعالیت های روزانه روی کاغذ آمدند، کمتر فشارآور به نظر می رسند. به جای آنکه روز را به عنوان یک قطعه دراز و بی شکل از زمان تصور کنید که به هر حال باید پرش سازید، برنامه ریزی باعث می شود که روز به مجموعه ای از قطعات قابل کنترل، تقسیم شود.
▪ تکنیک توجه برگردانی. منظور از این تکنیک اجتناب از فکر کردن به موضوعات دردناک و کم کردن زمانی است که شما اندیشناکی سپری می کنید. زیرا اندیشناکی و نشخوار ذهنی مداوم مشکلا ت به وضوح به ناراحتی بیشتر می انجامد و نه به حل مساله به طور سازنده. توجه برگردانی بسامد افکار افسردگی را کاهش می دهد و وضع خلق را بهتر می کند. مزیت بسیار خوب توجه برگردانی، تولید احساس بهتر در کوتاه مدت است.
نکته ای که نباید به آن بی توجه باشید این است که «فقط بعد از نوشتن افکار منفی» باید توجه برگردانی کنید. هنگام استفاده از این تکنیک سعی کنید «به محض» ورود یک موضوع دردناک به ذهن، تصویری مربوط به گذشته، یک خاطره ناخوشایند از گذشته یا حتی زمان حال و مشکلا ت فعلی و کلا هر چه که شما را ناراحت می کند و غرق در خیالا ت دردآورد رها می سازد، توجه خود را به موضوع دیگری که دارای بار هیجانی خوشایند و مثبت است برگردانید.
▪ در انتظار معجزه نباشید. «هدف فوری» شما این است که آنچه را برنامه ریزی کرده اید تا حد امکان انجام دهید، نه آنکه بر افسردگی خود غلبه کنید، کارهایی وجود دارد که انجام آنها احتمالا بیش از کارهای دیگر احساس افسردگی را در شما کمتر می کند، اما هیچ چیزی وجود ندارد که انجام فوری آن درمان اعجازآوری برای شما به ارمغان آورد. انتظار نداشته باشید که پس از یک ساعت تماشای تلویزیون یا انجام کارهای مشابه افسردگی تان را از بین ببریدوگرنه با ناامیدی روبرو خواهید شد.
● نکات نهایی
▪ چنانچه احساس افسردگی می کنید حتما به یک روانشناس بالینی جهت روان درمانی و به یک روانپزشک جهت دارو درمانی مراجعه کنید و تحت هیچ شرایطی به خود درمانی نپردازید.
▪ اطمینان خاطر داشته باشید که هرگز به داروهای ضد افسردگی معتاد نخواهید شد چون این داروها باعث ارضای فوری شما نمی شوند. در مورد عوارض جانبی داروها نیز نگران نباشید، عوارضی مثل ناراحتی گوارشی یا سردرد و غیره طبیعی هستند به مرور زمان از بین می روند.
▪ کسانی معمولا از بهداشت روانی و آرامش خاطر بیشتری برخوردارند که زندگی را نه به عنوان «یک مسابقه» که در آن باید قهرمان شد، بلکه به عنوان یک «فرایند جاری» که به هر حال باید تجربه کرد در نظر می گیرند. اگر چنین دیدی نسبت به زندگی داشته باشیم، نگاهمان نیز درباره افسردگی به کلی متحول خواهد شد. چرا که دیگر به افسردگی- هر چند که تلخ است- به چشم یک مصیبت نگاه نمی کنیم بلکه به چشم «یک فرصت» برای رشد بیشتر نگاه می کنیم. افسردگی گهگاه به عنوان یک چراغ راهنما به کمک ما می آید و می گوید که اشتباه کار کجاست. پس درد روانی می تواند نقطه ای برای آغاز مجدد باشد.
▪ چنانچه در میان اطرافیان شما کسی هست که احساس افسردگی می کند و از اقدام به خودکشی صحبت می کند، بدانید که تحت هیچ شرایطی مجاز نیستید گفته های او را نادیده یا دست کم بگیرید.
فرد افسرده ای که فکر خودکشی دارد، دارای قضاوت درستی در رابطه با واقعیت نیست و احتمالا هیچ میلی برای بستری شدن ندارد. در چنین شرایطی می بایست علی رغم میل بیمار سریعا وی را نزد پزشک ببرید چرا که احتمال می رود بستری کردن او ضروری باشد.
▪ نگارنده از این نکته غافل نیست که افسردگی به شدت می تواند دارای ماهیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باشد.
وقتی که جامعه ای همانند جامعه ما دارای یک نظام اقتصادی بی نهایت بیمار است، پس طبیعی است که بار سنگین این اقتصاد بیمارگون و تب دار بر دوش کسانی که آسیب پذیری بالا تری دارند فشار بیاورد و این عده تاوان این بار سنگین را به صورت افسردگی- یا اساسا هر نوع ناراحتی دیگر- نشان دهند. چگونه می توان از جامعه ای که فقر در آن بیداد می کند انتظار داشت مردمانش افسرده نباشند؟ هنگامی که در جامعه ای به آموزش فرهنگی- آموزش فرهنگ واقعی نه آنچه که یک عده به عنوان توهمات و هذیان های ناشی از بیماری خود فرهنگ قلمداد می کنند- بهای کمی داده می شود، پس عجیب نخواهد بود که تعداد کسانی که نسبت به افسردگی آسیب پذیرند هر روز بیشتر شوند. همچنین زمانی که بافت اجتماعی از شبکه های حمایت اجتماعی خالیست یا دارای شبکه های حمایتی متزلزل است، پس کاملا طبیعی است که این جامعه تعداد افسرده هایش هر روز بیشتر شود. انسان یک کل یکپارچه است، چگونه می توان مسایل اقتصادی- فرهنگی- اجتماعی را از این کل یکپارچه جدا کرد و قضاوت درستی داشت؟ نگارنده از تمام این مسایل آگاه است، با این همه او معتقد است جامعه هر چه را که از انسان بگیرد، یک چیز را نمی تواند از او محروم کند و آن «نیروی اراده آدمی» است. وقتی جامعه ای با شتاب تمام به سوی فردگرایی پیش می رود چاره ای جز این نیست که یک فرد خودش به فکر خودش باشد و علی رغم تمام ناامیدی ها باز هم توقف نکند.
«فروغ فرخزاد»:
چرا توقف کنم، چرا؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند.
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت: فواره وار.
نویسنده : محمدامین شریفی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید