چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
ایران و شرایط خطیر دنیا
ایران کشوری است که از دیرباز در معرض حوادث بزرگ قرار داشته ولی همچنان به عنوان کشوری مستقل باقی مانده است. ایران همیشه در معرض دوگونه وضعیت بوده است؛ وضعیت اول در معرض حوادث بزرگ بودن و باقی ماندن تا حدی که دچار مرگ و نابودی شوند و وضعیت دوم قرار گرفتن در شرایطی که امکانهایی برای رشد و تحول بتواند به دست آورد.جامعه ایرانی عموما به دلیل عدماستفاده مناسب از شرایط و موقعیتهای فراهم شده، مورد نقد تاریخی قرار گرفته است.
تاریخ ایران مملو از نقد دوستداران ایران مدرن در عدم کفایت سیاستمداران و مدیرانی است که فرصتسوزی کردهاند. در سال ۲۰۰۸ میلادی ۱۳۸۷ شمسی در دنیا اتفاق بسیار مهم و بزرگی افتاد که کمتر کسی در جهان انتظار آن را داشت. وقوع این حادثه و ابعاد آن مرا به یاد پرسش و پاسخی که بین حضار در انجمن جامعهشناسی آمریکا در جلسه جامعهشناسی تاریخی با حضور چارلز تیلی یکی از متفکران و بزرگان مطالعات تطبیقی و تحولات جهان برگزار شد، میاندازد. آن روز از تیلی پرسیده شد که چرا افول نظام سوسیالیستی شوروی پیشبینی نشد؟
آیا شما متفکران بزرگ دنیا نمیدانستید که این حادثه در حال وقوع است؟ او در پاسخ گفت، من در نوشتههایم به این وضعیت اشاره کردهام؛ از وضعیتی تحت عنوان کم اثر شدن کمونیسم، بحرانهای درونی آن و ناتمامی پروژه مارکسی و لنینی در جهان اول و دوم و سوم. به عبارتی تیلی هم به مخاطبان پاسخ داد و هم سوالها را بیپاسخ گذاشت.
او نگفت که افول نظام سوسیالیستی را پیشبینی نمیکرده، همانطور که نگفته که از افول نظام کمونیستی خبری نداده است. به راستی این وظیفه افرادی چون چارلز تیلی است که آینده عمل دولتها، سازمانها و اجتماعات را پیشبینی کنند؟ اگر این نوع پیشبینی ممکن باشد، نقش کنشگران اجتماعی در ساختن آینده چه میشود؟ آیا جایگاه علم با پیامبری عوض نشده است؟
آیا آنگاه میتوان از علمی سخن گفت که قصد تبیین دارد یا علمی علم است که هدفش پیشبینی باشد؟ از طرف دیگر، آیا وظیفه علم تعیین جهت و آیندهبینی و آیندهنگری نیست؟ علمی که توانایی آیندهنگری نداشته باشد، چه فایدهای میتواند داشته باشد؟ و هزاران سوال و شبهه دیگر که تا حدودی بسیاری از این شبهات به طور خاص در مورد ارزش و فایده علوم اجتماعی - به طور خاص - جامعهشناسی در ایران که نیازمند به سیاستگذاری اجتماعی است، مطرح شده است.
سوالهایی از نوع سوالی که از تیلی در مورد افول نظام سوسیالیستی شوروی پرسیده شد، در حال طرح در مورد روندهای ایجاد شده و وقایع در حال وقوع در جهان سرمایهداری است: آیا تاکنون کسی بحران اقتصادی ۲۰۰۸ را پیشبینی کرده بود؟ آیا عوامل و زمینههای موثر در شکلگیری این روند و حادثه شناسایی شده بودند؟ آیا فقط آمریکا به عنوان یک نظام سیاسی در ایجاد این حادثه نقش دارد؟ نقش چین و ژاپن خاموش و فرصتطلب چیست؟ نقش رادیکالیسم سیاسی و دینی در این ماجرای جهانی چیست؟ اروپاییان چه نقشی دارند؟ جنگها و کشتوکشتارهای بشری در این زمینه چگونه اثرگذار بوده اند؟ سهم و نقش نالههای مادران جوان از دست داده در جنگهایی که خود داوطلب آن نبودهاند چه میشود و چقدر است؟ سرمایهدارانی که با خواب خوش به افراطگرایی اقدام کرده بودند چه نقشی دارند؟ آیا بوروکراتها نقش عمدهای دارند؟
واسطهها چهکاره هستند؟ و هزاران سوال دیگر که پاسخ دادن به آن به معنای شکلگیری پارادایم فکری جدیدی در علوم اجتماعی است. شاید بعد از دوران بیثباتی سیاسی که ناشی از تقابل بنیادگرایی در صورتهای متعدد آن با یکدیگر بود و در نهایت جنگ بین فرهنگها و ملتها و دولتها را در پی داشت، به دوره جدیدی وارد شدهایم که در آن نیروهای مرموز و ناشناخته دیگری هم دست اندرکار هستند. برای شناسایی این عناصر که به بعضی از آنها در پاراگراف بالا اشاره شد، احتمالا نیازمند به پارادایم جدیدی هستیم. این چرخش مانند چرخشی است که در زمان افول کمونیسم، جهان اندیشه دچار آن شد. در آن زمان سخن از نادیده گرفته شدن <فرهنگ> و <دین> و <قومیت> و <نژاد> شد. بدین لحاظ بیشتر تلاشهای فکری و روشنفکری و سیاسی و اجتماعی دو دهه گذشته حول این سه یا چهار مقوله طراحی شد؛ دین، فرهنگ، نژاد و قومیت.
اکثر جنبشهای فکری و اجتماعی با یک یا بیشتر از این چهار مفهوم تعریف و دنبال شد. گفته شد که جهان کمونیستی با عدم به رسمیت شناختن دین و قومیت و نژاد و فرهنگ در موقعیتهای متفاوت دچار بحران شده و در نهایت فروپاشی را انتخاب کرد. به همین خاطر باید برای ساماندهی حیات نظامهای سیاسی شکل گرفته از درون این بحران - به دلیل فروپاشی شوروی، دولتها و نظامهای سیاسی بسیاری شکل گرفت - بر عناصر فوق تاکید کرد. در ادبیاتی که بیشتر مدافعان استقلال و توسعه سیاسی و اجتماعی کشورهای تازه استقلالیافته عنوان شد، مقولههای فوق دیده میشود. قدرت این مفاهیم به اندازهای بود که حتی منشاء نقد و اعتراض بسیاری به نظریهها و مکاتب فکری دهههای قبلی نیز شد. گفته میشد همانطور که مارکسیسم به لحاظ تاکید زیاد بر دولت و قدرت اقتصادی از فهم جهان معاصر عاجز است، نظریههای فکری درون نظام سرمایهداری لیبرال نیز به دلیل تاکید زیاد بر مناسبات اجتماعی و اقتصادی دچار مشکل است.
در این صورت با طرح ضمائم بسیاری بر نظریهها تحت عنوان <نیو و پست> طرح و امکان بازبینی فکری نظریهها فراهم شد. در این میان حوزههای اندیشهای و عملی تحتعنوان <مطالعات بینرشتهای> مهم شناخته شد و اصل علم و دانش مورد سوال واقع شد: مطالعات زنان، مطالعات دینی، مطالعات نژادی، مطالعات منطقهای، مطالعات اقتصادی، مطالعات اجتماعی، مطالعات سیاسی، مطالعات قومی، مطالعات مقایسهای و... از این قبیل هستند. هر چه که تا دیروز نمیتوانست وارد فکر و اندیشه شود، یکباره با عنوان جدید با هدف اصلاحگری و توسعه و رشد و رهاشدن از جهل و نابرابری و تبعیض وارد مراکز تصمیمگیری شد و بودجههای بسیاری را به خود جلب کرد. بسیاری از این راه صاحب نام، اعتبار و ثروت شدند و ریشه علم و دانش خشکیده شد. از نظر من، آنچه بر سر نظام کمونیستی آمد منشا و زمینه بحرانسازی در سرمایهداری غربی و در نهایت جهان مدرن شد.
درست است که گفته شد نادیده گرفتن فرهنگ، دین، نژاد و قومیت منشاء بدفهمی گوناگونی بوده است ولی کمتر کسی این مطلب را بیان کرد که به جای تاکید بر گوناگونی باید به اصل بازگشت و بنیانهای اندیشهای را سامان داد، نه اینکه گوناگونی را مرکز گفتمان و اندیشه و عمل قرار داد تا سرانجام همین وضعیت خود خطر آفرین شود. اینجاست که اکثر متفکرانی که نسبت به افول شوروی خوشبین شده بودند راحتی در پیش گرفته و به طرح مباحث حاشیهای اقدام کردند. طرح مسائل حاشیهای منشاء بی ثباتی فکری و اجتماعی و تصمیمسازی در جهان شد و در نهایت حاشیهنشینان سرمایهداری به مرکز آمدند و همه داشتهها را از آن خود کردند. اینجاست که چین و ژاپن خاموش بهترین و بیشترین بهره را بردند. آنچه میتوانست عاید جهان اندیشه شود، توجه به بنیانها بود که نتیجهای معکوس داد؛ طرح مسائل حاشیهای و محور شدن آنها. این نوع جابهجایی در نهایت نه تنها به اصلاح نظامهای فکری موجود کمک نکرد بلکه امکانی برای فروپاشی مجدد را هم فراهم ساخت.
برای درک دقیقتر معنی مورد نظرم بهتر میدانم با ذکر مثالی بحث را ادامه دهم: در زمانی که بین دو نفر - مهم یا غیرمهم - دعوایی صورت میگیرد، اگر دعوای ایجاد شده در شرایط خوب و مناسب با همکاری طرفین گذشت هر دو - پایان نیابد، برنده دعوا هیچ یک از طرفین نخواهند بود زیرا افراد وارد شده به دعوا و منازعه بیشتر امکانات و اعتبار و شهرت و منزلت بهدست آورده را در ضمن منازعه بیحاصل و خستهکننده مصرف کرده و بدون نتیجه به شکست تن میدهند. در این نوع نزاعهایی که طولانی هستند، برای هیچیک از طرفین پیروزی به دست نمیآید. پیروز منازعه ناظرانی هستند که کمترین هزینهای را متحمل نشدهاند و با ژستهایی که میگیرند، به ارزیابی عمل طرفین میپردازند. بنابراین هر دو طرف منازعه دچار فروپاشی میشوند و برنده منازعه کسی است که اصلا اهل منازعه نیست و در صورت موضوعات منازعه هم قرار نداشته است. با توجه به مثال بالا میتوان از کپی شدن سرنوشت نظام کمونسیتی - بهطور خاص شوروی سابق - برای آمریکا سخن گفت.
این دو طرف دعوا به یک اندازه بازنده بودهاند اما اینکه چه کسی، چه دولتی، چه نظامی، چه فکری و سیاستی برنده کمهزینه و کم خطر بازی است، نیاز به تامل دارد. در اولین گام گفته شده است که چین و ژاپن فرصتطلب خاموش برنده بازی هستند ولی شرایط اقتصادی جهان نشان از این دارد که آنها هم میتوانند برنده بازی نباشند. زیرا به صور گوناگون این کشورها و دولتها هم در حاشیه دعوای شوروی و آمریکا صفآرایی کرده بودند و به حمایت از یکی و علیه دیگری به طور ناخواسته یا خواسته و داوطلبانه وارد دعوای شده بودند. آیا ایران میتواند - یا میتوانست - سهمبری زیادی از این ماجرا داشته باشد؟ مگر نه این است که ایران ناظر دعوای بین شوروی و آمریکا بود؟ مگر نه این است که ایران به لحاظ فکری و ایدئولوژیک هم مخالف شرق بود و هم مخالف غرب؟ (اشاره به شعار نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی)، مگر نه این است که استقلال سیاسی ایران هیچ دینی به غرب و شرق نداشته و مدیون ملت و فرهنگ و مردم و دین و هویت ایرانی است؟ در این صورت ایران میتوانست یکی از عناصر اصلی برنده این ماجرا باشد. آیا واقعا اینطور نیست؟
برای تعیین این امر - چه کسی برنده این منازعه همراه با شکست طرفین در جهان معاصر است - نیازمند به طراحی نظام فکری کلان یا پارادایم فکری جدیدی هستیم. ضمن اینکه پارادایم طراحی شده و عناصر آن معلوم خواهد شد و مثالوارههای عینی آن - نظامهای سیاسی - نیز معین خواهد شد. در این صورت رابطه ایران با جهان جدیدتری که از این به بعد در حال شکلگیری است، معلوم خواهد شد. اگر این بار ایرانیان یا از روی غرور یا از روی ترس یا از روی بیمیلی و بیاعتنایی یا از روی ضدیت و دشمنی در این عرصه وارد نشوند، باختی دیگر بر مجموعه باختهای تاریخیشان اضافه خواهند کرد و از بهرهگیری وضعیت جدید نیز به دور خواهند ماند. بهتر است ضمن هوشمندی سیاسی و وفاق ملی با محوریت روشنفکران و نخبگان فکری جامعه به ارزیابی جدیدی از خود اقدام کنیم و بهجای خوشحالی از ضعف دشمن، از شکلگیری دشمن جدید و شناسایی ضعفهای خودمان عاجز نشویم و سرنوشت بحرانی برای خود رقم نزنیم. زیرا اگر تلاش جدی در اثرگذاری در ساحت جهانی برای تغییر معادلات اجتماعی و سیاسی صورت نگیرد، شرایط به گونهای رقم میخورد که ایران نیز به جای بهرهگیری از نتایج بحران، محل بحران شود. یادمان باشد ما به سبب نفتی که در اختیار داریم، به لحاظ تولید کالاهای اولیه و مصرف کالاهای صنعتی، ناخواسته بخشی از نظام اقتصاد جهانی هستیم. از طرف دیگر، به علت خوشی نابخشودنی در قبول اصل قرار دادن <فرهنگ> و نادیده گرفتن <اقتصاد> در معرض خطر و محور بحران شدن هستیم. برای فرار از این خطر بهتر است با حضور فعالانه و مشارکتطلبانه تا رسیدن به پیروزی در ساختن پارادایم جدید فکری و تغییر شرایط جهانی سهمخواهی بیشتری داشته باشیم.
تقی آزاد ارمکی
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست