یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

قرن بیست ویکم، قرن دموکراسی


قرن بیست ویکم، قرن دموکراسی
مارسل گوشه، نخستین فیلسوفی است که بحث "سرخوردگی روشنفکران" ( Disenchantment) را در جهان مطرح کرد. از دیدگاه لوموند هفتگی، مارسل گوشه یكی از برجسته‌ترین اندیشمندان تاریخ معاصر است كه متأثر از ارزش‌های چپ بوده، ولی از چپ‌گرایان معروف حزبی و مطلق‌نگر فاصله گرفته و با كار و تحقیق روی دموكراسی در جهان، بنیادگرایی مذهبی، طبقات اجتماعی مشغول می‌باشد كه در جامعه امروز جایگزینی ندارد. از وی كتاب‌هایی چون: "سرگشتگی‌های جهان"، "شرایط تاریخی"، "انقلاب قدرت‌ها" و "مذهب درون دموكراسی" به چاپ رسیده است.
گوشه در گفت‌وگو با گیلوم سرینا (Guillaume Serina) ـ از اندیشمندان زمان ـ پرسش‌هایی را پاسخ گفته كه خلاصه آن را در اینجا می‌خوانید:
● آیا به ‌نظر شما در جهان امروز، دموکراسی در حال تحقق است؟ انتخابات در عراق وافغانستان برای دست‌اندرکاران آن موفقیت‌آمیز بوده است؟ آمریکایی‌ها در نوامبر اخیر بسیار قوی‌تر از معمول در انتخاباتشان عمل کردند. درطول سال مردم اروپا نیز مستقیماً در شکل‌گیری نهادهای اجتماعی‌شان فعال بودند، آیا با این وجود در جهان توسعه‌یافته،"دموکراسی" واقعاً محقق شده است؟
من مطمئن نیستم که این مشکل کاملاً حل شده باشد؛ اگرچه در جهان پیشرفت‌هایی را در زمینه تحقق دموکراسی شاهد هستیم که نمی‌شود منکر شد ولی هنوز راضی‌کننده نیست. با تمام حرف‌ها هنوز جایگزینی برای ایده دموکراسی وجود ندارد، چه روح دموکراسی تنها شکل قابل تصور از حکومت مردم بر مردم است که سایه خود را بر تمام نظام‌های سیاسی به‌عنوان تنها راه‌حل افکنده است. از این به بعد باید راه‌حل‌ها را در وضعیت‌های خاص هر جامعه‌ای تحلیل کرد. مشارکت بسیار بالای مردم در انتخابات عراق، بیانگر آن نیست که دستیابی به یك نظام دموكراتیك در آینده سهل و آسان خواهد بود، ولی درباره دموکراسی در افغانستان هنوز راه سخت و دردناک است، چه آنجا حاکمیت اصول دموکراتیک هنوز نیاز به زمان دارد. آنچه ممکن است آن است که باید ذره ذره این اصول را در فرهنگ و عاداتشان وارد کرد. دموکراسی کم‌کم هر جایی نهادینه خواهد شد، اگرچه بعضی جاها با مشکلات فراوانی همراه است؛ ما در یک روند جهانی جبری قرار داریم. مشکل اروپاییان با اینها فرق دارد، برای آنها دموکراسی دستاوردی ثابت و جا افتاده است، آنجا دموکراسی در پناه قانون‌اساسی نهادینه شده است و همین برای آنها راضی‌کننده است؛ شاید دموکراسی بتواند در عمل و نظم قانونی، حاکم باشد ولی انتظار همه شهروندان را برآورده نکند.
● آیا این امر طبیعی است یا باید دموكراسی را در کشورهایی‌که تاكنون هرگز دموكراسی در آنها وجود نداشته است، تحمیل کرد؟
تحمیل دموکراسی؟!! غیرممکن است. اما با اعمال فشارهای اجتماعی می‌توان در این جهت حركت كرد زیرا دموكراسی، امروز یك روند جهانی به نظر می‌رسد و اصول ‌آن بر دو پایه استوار است:
۱ـ پذیرش این اصل از سوی همه، که قدرت ناشی از رأی آزاد مجموعه شهروندان به‌وسیله گفت‌وگوهای فردی است. آیا در دنیای امروز چیزی در برابر آن داریم؟ ۲ـ همچنین من كشوری را در جهان نمی‌شناسم كه شهروندانش تأمین حقوق فردی‌شان را خواستار نباشند و بخواهند كه شكنجه شوند و بدون هیچ دلیل قانونی به زندان افتند و یا آرزومند بهره‌مندی از حقوق برابر نباشند یعنی اینها همه با روش‌های دموکراتیک امكان‌پذیر است. اما پرسش‌هایی در رابطه با امکان اجرای آن در هر جا وجود دارد. این چیزی نیست که بتوان با یک هواپیما از آسمان به زمین ریخت، با یک قانون‌اساسی برای اجرا، با یک دستور کار و برنامه آن را مستقر کرد. دموکراسی نیازمند یک اصل اساسی در جامعه است البته با پیچیدگی‌های بسیار که استقرار آن مستلزم یک نظام حقوقی که عادلانه و بدون فساد و تبعیض عمل کند بوده، همراه با نهادهایی حافظ قانون، با وجود یک قوه اجرایی نسبتاً مقتدر، به اضافه یک سازمان اجتماعی که به نخبگان اجازه وآزادی ارائه طریق می‌دهد، حضور یک "طبقه متوسط" که عملاً بستری برای تخصص‌هایی راهنما و علمی تدارک می‌بیند. ازسوی دیگر دموکراسی در شرایطی غیر از اینها نیز محقق شده است. (برای نمونه هند)
●آیا مدل‌های مختلف دموکراسی وجود ندارد؟
البته. این تفاوت‌ها ناشی از شرایط اجتماعی هر جامعه‌ای است که تحقق آن گاهی با خشونت همراه است. این نگاه، تحرکات دموکراتیک حکومت آمریکا گاهی به‌شدت مبهم و غیرشفاف است. ادعاهای ایدئالیستی امریكا با توجه به اهداف آن در برخورد با شرایط واقعی استقرار آن در آسیا، خاورمیانه و آفریقا تصحیح می‌شود. این شرایط متفاوت در هرزمان با یک روند اجتماعی و بده ـ بستان‌های خاص در هر جا و هر موقع به مدل‌های مختلف می‌انجامد .
ما اکنون یک تجربه بزرگ برای ارزیابی تفاوت‌هایی‌که "در پروسه دموکراسی" و روند دموکراتیزاسیون وجود دارد، در اختیار داریم. مسلماً نمی‌توان ادعا كرد مردمی وجود دارند كه برای دموكراسی ساخته نشده‌اند! این امر نه اخلاقاً پذیرفتنی و نه در عمل شدنی است. مسئله، عملیاتی‌كردن روندی است كه كم و بیش برای همه ایدئال است. امروز در هیچ جای جهان، هیچ کشوری را نمی‌توان ‌یافت که حکومتی استبدادی و فاسد را بر نظامی شرافتمند که به حقوق مردم احترام می‌گذارد ترجیح دهد.
● آیا ما اکنون می‌توانیم یک دموکراسی جهانی را تصور كنیم؟
باید دو چیز را از هم جدا کرد، دموکراسی در این قرن برای همه قابل درک و فهمیدنی است، در قرن بیست‌ویکم، ما جهانی دموکراتیک را تجربه خواهیم کرد، در عین حال که نمی‌توان آن را در همه‌جا به یک اندازه گسترش داد و اما حكومت جهانی سخن دیگری است. آیا امکان تحقق حکومت جهانی و کامل به‌صورت فدراتیو از تمام دموکراسی‌ها به شکلی واحد وجود دارد و یا این امر مطلوب و خواستنی است؟ دموکراسی‌ها به‌وسیله قیودی‌که روابط میان آنها را شکل می‌دهند مشخص می‌شوند. دموکراسی نمی‌تواند رژیمی بسته و درون‌گرا در حوزه اقتصاد "Autarcique " باشد. دموکراسی‌ها تلاش می‌کنند روابط میان خود را بهبود بخشند، از این زمان است که جهان مرکب از نظام‌های دموکراتیک بوده و این مجموعه در جست‌وجوی جامعه ملل، سازمان مللی جدید و.... تا چه میزان این نزدیكی پیش خواهد رفت؟ چنین امری افق‌های ناشناخته و دلفریب فردای جهان ماست.
● آیا در دولت‌هایی كه مذهب قوی بر آن تسلط دارد، ما شاهد تعارض مذهب با دموکراسی که گام اول آن "انتخابات آزاد" است خواهیم بود؟
پرسش پیچیده‌ای است! باید دید ما از عبارت "مذهب قوی" چه برداشتی داریم. می‌توانیم دو نمونه افراطی را در جهان مثال بزنیم: ایالات‌متحده امریكا جایی كه مذهب قوی است ولی مانع از آن نمی‌شود كه دموكراسی در آن جامعه امری پذیرفته‌شده و غیرقابل انكار باشد و عربستان‌سعودی جایی كه مذهب قوی در برابر دموكراسی نقش ایفا می‌كند. این نمونه‌ها نشان از آن دارند كه مسئله در قدرت و نیروی خود به‌خودی مذهب نیست، بلكه در طریقه ترجمه و پیاده‌شدن مذهب در زندگی اجتماعی معنا می‌شود.
جامعه‌ای كه توسط مذهب سازماندهی شده و سازمانی مذهبی بر آن حاكم است، با اصل دموكراسی رویارویی می‌كند. در این شرایط قدرت نشأت گرفته از آمیخته‌ای از سنت و اعتقاد به حكومت خداوند است. قدرت، دیگر بنابر تعریف خود، از حقوق شهروندان نیست، زیرا مشروعیت خود را از قوانینی بالاتر و عالی‌تر می‌گیرد. اما جامعه‌ای كه از مومنان تشكیل شده است، می‌تواند دموكراتیك باشد. كافی است آن شهروندان مومن به توافق رسیده باشند كه سیاست امری مربوط به زندگی شهروندان است و نه خداوند. ایالات‌متحده جلوه‌گاه چنین مذهبی می‌باشد. به عبارت دیگر، این مذهب نیست كه مسئله ایجاد می‌كند، بلكه برداشتی است كه از مذهب ارائه می‌شود. دموكراسی با ایمان شهروندان منافاتی ندارد، بلكه با سازمان مذهبی جامعه برخورد می‌كند. یك سازمان مذهبی، این همان بستری است كه ادعای بنیادگرایی بر روی آن شكل می‌گیرد.● درباره امریكا به مسئله جالبی اشاره كردید. آیا منظور شما این است كه جامعه امریكایی به‌سوی سكولاریزه‌شدن پیش می‌رود؟ روشن‌تر بگویید.
به بیان بهتر باید گفت در امریكا نوعی مذهب سكولار و ملی رشد كرده است كه جوهر (رنگ اصلی) آن نقش ایالات‌متحده در جهان است و آن را سرزمین بزرگ انتخابات دموكراتیك می‌خوانند و مأموریت جاانداختن و سهیم‌كردن تمام جهان در این ارزش و قانون مهم را برعهده دارد. آنچه پیش از این از یك حس مذهبی برمی‌خاست، اكنون به سمت یك امر سیاسی برمی‌گردد؛ نوعی تحول كه هرگز خالی از خطر نخواهد بود و در عین حال نام بنیادگرایی مذهبی بر آن ننهاده‌اند.
● آیا بنیادگرایی اسلامی واژگون جهانی‌شدن است؟
به یك معنا می‌توان این را گفت. رشد بنیادگرایی، پاسخ بی‌رنگ به همه روابط بین‌المللی امروزی است كه درون جهانی‌شدن فرورفته‌اند. جوامعی كه هنوز سنتی باقی مانده‌اند و به قوانین و ساختارهای مذهبی خود وابسته‌اند، احساس می‌كنند در برابر یك تهاجم جهانی قرار گرفته‌اند كه فرهنگ اقتصادی ـ علمی ـ سیاسی آن، همه آداب و سنت‌هایشان را كه با آن مأنوس بودند، غرق می‌كند و از آنجا آرمان دوباره برپاساختن دنیای متلاشی‌شده خود را در دل می‌پرورانند. شوك "جهانی‌سازی" در راه خود با این واكنش‌ها درگیر خواهد بود.
● یعنی هرچه جهانی‌سازی بیشتر شود، بنیادگرایی نیز بیشتر خواهد شد؟
این رابطه مکانیکی نیست، تمام اینها مربوط به جوامعی است که در مقطعی خاص و در حال گذار حضور دارند، با آینده‌نگری‌هایی متفاوت، با دیدگاه‌هایی به روز و یا واپس‌گرا، آنها می‌توانند همراه با جهانی‌شدن و پیشرفت‌های آن با حفظ میراث‌های بنیادی و ملی حضور داشته باشند. هندوستان از این ‌نظر می‌تواند مورد توجه باشد، بنیادگرایی هندو و ناسیونالیسم آن، مانع بهره‌گیری این كشور از جهانی‌شدن نیست، این حركتی بسیار پیچیده است. شدت این بنیادگرایی‌ها احتمالاً در هماهنگی با روند توسعه‌ جهانی كاسته خواهد شد. اما با شكست‌های پروسه جهانی‌شدن، در جوامعی كه به‌واسطه چنگال‌های جهانی‌سازی متلاشی شده‌اند، بی‌آن‌كه بهره‌ای از توسعه و پیشرفت نصیبشان بشود، جنبش‌ها و حركت‌های بنیادگرایی تقویت و تشدید می‌شود. راهبردهای سیاسی در این حركت‌ها با یكدیگر متفاوت است. برخی به بازسازی چارچوبی مذهبی در بنیان جامعه و با نفوذی درازمدت می‌اندیشند و برخی دیگر در انتظار به‌دست‌ آوردن قدرت هستند، قدرتی كه تحمیل قوانین مذهبی از بالا را تضمین نماید. تروریسم اقدامی حداقلی و راه‌حلی از سر ناامیدی برای این نوع حركت‌هاست. نباید به برداشت‌های كلیشه‌ای تن در داد. باید با صورت‌برداری از موقعیت‌ها، خطوط قدرت و گوناگونی دست‌اندركاران، به مسئله نگاه كرد. در این جهانی‌سازی، ایده‌های جهانی نقش و ارزشی ندارند. روند گسترش خردمندانه پیشرفت‌های اقتصادی و علمی غرب، روندی انكارناپذیری است ولی هر چه بیشتر جهانی‌شدن را ضروری ببینیم، همان‌قدر نیازمند شناختی كامل‌تر و دقیق‌تر از جهان هستیم كه با احتیاط بر تمام گوناگونی‌های ملیتی، منطقه‌ای و محلی بنگرد.
● شما گفتید چند سالی‌ است که مسیحیت در حال خروج "از دینی بودن خود" است، آیا این امر واقعیت دارد؟
این امر مربوط به تاریخ امروزین ماست. در غرب، غربی که هرکارش جهانی می‌شود "خروج از مذهب" هم جهانی شده است؛ از مذهبی که بیشتر به جزییات "احکام و شرع" متوجه است. در مسیحیت امروز این خروج بیشتر محسوس است. من مشاهده می‌کنم كه این روند تمام نشده و هنوز ادامه دارد، ما می‌توانیم در دنیای مسیحیت سه روند را از این زاویه ببینیم: ۱ـ در اروپا این روند از مدت‌ها پیش آغاز شده به‌طوری‌که به‌ظاهر چون یک استثنا، خود را نشان می‌دهد. ۲ـ در آمریکا یک روند متمایز از آن را می‌بینیم، یعنی آغاز نوعی ضدیت با مذهب اروپایی‌ها، پوریتانیسم، که معطوف به جهانی دیگر و اصولگراست، خصوصیت آمریکایی این است كه دین خود را از سیاست جدا می‌داند و همانند اروپایی‌ها در امور دنیوی به‌سوی ماتریالیسم گرایش دارند، اما در امور خصوصی، متفاوت از اروپایی‌ها، دینی و بنیادگرا هستند. ۳ ـ در جهان پیرامونی، مسیحیت، جهان سوم، در آمریکای لاتین، آفریقا یا آسیا، "مسیحیت"، فرهنگ غالب بر زندگی اینها بوده، بویژه با برداشت‌های جدید، یهودیت و مسیحیت، در زندگی فردی در حال جوشش است. آنها به‌نوعی از مذاهب قدیمی خارج می‌شوند و با برداشت‌های تازه به مبانی جدید دست می‌یابند.
نباید اکنون به‌سرعت نتیجه‌گیری کنیم که خروج از مسیحیت برای مذاهب سنتی دیگر، به همین صورت وجود ندارد. ولی در بعضی جاها هماهنگ با رشد مدرنیته با توسعه تکنیک، علم، خواسته‌ها و نیازهای اقتصادی ـ اجتماعی، خروج از مذاهب سنتی امکان‌پذیر می‌شود، امری که شاید پیش‌بینی نشده بوده و شاید خروج از دین به حساب آید. روندی که کم یا زیاد در صورت ‌درک‌نشدن، دردناک و تنش‌زاست، ولی در هر صورت روندی جهانی و جبری است. [بستگی به آن دارد که ما چه تعریفی از دین داشته باشیم، تعریف باز یا بسته، یعنی در دنیایی كه آگاهی‌ها روزبه‌روز افزایش می‌یابد و همه‌کس حق دارد در رابطه با فهم خود استنباط و اجتهاد کند ـ م]
● در سال ۲۰۰۵ ما با یادبودهایی، جنگ جهانی دوم را یادآوری می‌کنیم، به‌نظر شما این امر مهم است؟
شکی نیست که این امر مثبت است، تقدیر از حرکت ۱۹۴۵ و امیدهایی که کم‌کم به استعمار کشورها پایان داد، پیشرفت بزرگی بود، پیشرفتی‌که به گسترش روح دموکراسی در جهان انجامید و توتالیتاریسم را به هر شکل در عمل و در اصول متزلزل کرد و شکست داد. پایان کمونیسم و فروپاشی آن بدون جنگ انجام گرفت. دموکراسی‌ها تحت فشار ایده‌های خود پیروز شدند، چیزی‌که ارجحیت خود را نسبت به حکومت‌های نظامیان موجه نمود. یادآوری تحولات پس از جنگ در شصتمین سالگرد آن از نظر من زیان خاصی ندارد، اما این خطر وجود دارد كه در این هیاهوی تبلیغات، حقیقت تاریخی در پای مصالح امروز ذبح یا فراموش شود. خطر آن هست که وجدان تاریخی در خدمت ضروریات امروز و سیاست‌های‌‌ روز تحریف شود.
● یعنی حافظه تاریخی با حقیقت تاریخی در برابر هم قرار دارند؟
اینها را می‌توان در برابر هم قرار داد، حقیقت تاریخی می‌تواند با نوعی حافظه تاریخی کمرنگ یا حتی دروغین فراموش شود، واقعیت‌ تاریخی در برابر حافظه تاریخی ، امری پیچیده است. فیلسوفی به‌نام پل ریكور اصطلاح "كاركرد حافظه تاریخی" را به كار برده است. این عبارت به نظر من ضعیف می‌آید، چرا كه ابهام‌آمیز است. ما یك وظیفه برای حافظه داریم و یك كاركرد تاریخی. كاركرد همواره در موضع ضعف است چرا كه جامعه انسانی دچار كاهلی و سستی است. پس پرداختن به وظیفه حافظه تاریخی ساده‌تر به نظر می‌رسد.
یكی از خطراتی كه معنویت جامعه انسانی امروز را تهدید می‌كند آن است كه از ۱۹۴۵، آغاز تاریخ را تلقی می‌كنند و همه حوادث پیش از آن را به پیش از تاریخ و دوران بربریت (وحشی‌گری) نسبت می‌دهند. جهان امروز ما سعی دارد آن را از گذشته خود ببرد. تا جایی‌که مقام این عصر را " ۱۹۴۵ " آغاز رهایی انسان تصور کرده، یا مبارزاتی برای قلع‌وقمع وحشی‌گری‌ها قلمداد می‌نماید، در جاهایی‌که مردمانی را استعمار می‌کردند و یا ستم‌هایی که بر زنان روا می‌داشتند و... با چنین تبلیغاتی این خطر وجود دارد که ما به فهم تاریخ آن روز دست نیابیم. ما باید بیش از گذشته از وضعیت مردمان آن روز پرسشگری کنیم، پرسش‌هایی‌که همه را به زمینه‌های اتفاقات آن روز آشنا کند، یعنی این همه از هیچ به‌وجود نیامده است، این وقایع، طبیعی و یا جبری نبوده است، فرهنگ به‌دست آمده از میراث‌های گذشته ما، همراه است با فراموشی غرض‌ورزانه تاریخی ـ ساختگی كه به آن معنا داده است.
●آیا این نتیجه طبیعت فراموشکار انسان نیست؟
خیر. ما در برابر پدیده كاملاً تازه‌ای قرار داریم. كردار نخستین جامعه انسانی، احترام عمیق و حتی افراطی به گذشته‌ها و سنت بود. این درست است که ما در پیوند با گذشته قرار داریم اما آن را نمی‌شناسیم. ما با این دستاوردها درمجموع راضی هستیم. امروز ما دارای دانش‌هایی هستیم که با آنها می‌توانیم به جزییات این آثار پی ببریم؛ با آن‌که رابطه زنده امروز را با گذشته از دست داده‌ایم و شکاف بین دیروز و امروز را که همواره در حال افزایش است تجربه می‌کنیم. ما امروز در زمان حالی زندگی می‌کنیم که برای فهم خود نیازی به گذشته احساس نمی‌کند. ما كوچكترین سفالینه‌ها و ویرانه‌ها را حراست می‌كنیم و مثل آثار باستانی نگه‌می‌داریم، اما این آثار از آنچه ما هستیم به ما چیزی نمی‌گویند، این‌كه از كجا آمده‌ایم؟ در چه شرایطی بودیم؟ این همان چیزی است که امروز ما فراموش کرده‌ایم.
منبع: لوموند هفتگی، ۲۳آوریل ۲۰۰۵ (۳ اردیبهشت ۱۳۸۴)
برگردان: محمود نکوروح
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران