رمان «منسفیلدپارک» به سال ۱۸۱۴ منتشر شده است و به نوعی سومین رمان جینآستین محسوب میشود. منسفلیدپارک در ادامه ترجمه مجموعه آثار «جینآستین» به فارسی و بعد از انتشار دو رمان «غرور و تعصب» و «عقل و احساس» توسط نشر نی منتشر شده است. رضا رضایی قصد دارد تا علاوه بر این سه رمان، سه کتاب باقیمانده دیگر را نیز ترجمه و مجموعه ششجلدی آثار این نویسنده ابتدای قرن نوزدهم را به طور کامل به بازار بفرستد... «منسفیلدپارک» مانند دو رمان قبلیای که از این نویسنده منتشر شده است، روایتی از سه خواهر است. دو خواهر با ازدواجهای مناسب و ثروتمند و یک خواهر تهیدست که ناچار میشود از سر استیصال دختر بزرگش را به خانه خواهر بزرگتر و غنیتر بفرستد مگر درست تربیت شود. ماجرای اصلی رمان به روزهای جوانی این دختر ـ فانی ـ و خالهزادهها و دوستان نزدیک آنها میپردازد که هر یک درگیر دغدغههای زیستن، اخلاق و انتخاب مسیر چگونه بودن هستند. این رمان هم چون تمام کارهای این نویسنده منطق خاص خوانشیاش را میطلبد به این معنی که به دلیل دور بودن مخاطب امروزین جینآستین و رمان منسفیلدپارک از رئالیسم سالهای اول قرن نوزدهم انگلستان شاید در آغاز درک روابط، علقهها، رنجها و برخی رفتارهای شخصیتها اندکی اغراقآمیز به نظر برسد؛ اما به دلیل مشی بسیار قصهگویی رمان و همچنین تطابق یافتن ذهن خواننده با مولفههای کلان مفاهیم درون رمان این مشکل به سرعت برطرف میشود. رمان منسفیلدپارک مانند اعم کارهای نویسندهاش روایتی است پرحاشیه و شخصیت که در آن نوعی دغدغه چگونه زیستن و رابطه میان اخلاق و عرف دیده میشود. به واقع جینآستین که برآمده از یک سنت قصهگوی اخلاقمدار است، شخصیتهایی میآفریند که در فرآیند روابطشان با تردیدهایی میان اخلاق به عنوان مشی و روشی شخصی و فردی با عرف در مقیاس کلان و طبقاتی مواجه میشوند. قصه رمان در دهکده و در قصههای اربابی میگذرد، در کسالت دنیای کوچک سالهای ابتدایی قرن نوزده و پایانی قرن هجدهم و همین رخوت و فرصتی که بیمحابا در اختیار شخصیتهای رمان قرار دارد، ایشان را وامیدارد به یکدیگر «بیندیشند». این اندیشه لزوما از جنسی «خاص» نیست، بلکه اغلب به مفاهیم و مصادیقی منجر میشود که طی آن چگونگی عاشق بودن، مبادی آداب بودن، غمگین شدن و در نهایت زیستن در میان طبیعت خارج از شهرهای بزرگ به دغدغههای اصلی این انسان تبدیل میشود. این روابط ساده اما پردامنه و حاشیه کلیتی را میسازد که در آن روح بورژوازی در حال تکوین و ساخت فئودالیسم انگلیسی مشاهده میشود؛ فئودالیسمی که در پایان مسیر «فئودال بودن» و در آغاز راه «بورژواشدن» میکوشد انگارههای عرفی را از حساب «اخلاق» جدا کند. در این پروسه سرنوشتها قرار به بازی میگذارند و انبوه شخصیتهای رمان منسفیلدپارک به شکلی صنفی تبدیل به نمادها و ایماژهایی میشوند نه از سقوط اشرافیت بلکه از تحول آن. قهرمان جینآستین، البته از جنس این اشراف نیست اما به عنوان یک شاهد فعال و تاثیرگذار در تمام قسمتهای رمان حضور فیزیکی یا غیرفیزیکی دارد و هم اوست که به مثابه تعقل و نوعی خردگرایی هرچند کمنفوذ میتواند وضعیتهای رفتاری آدمهای پیرامون را به تصویر کشد. منسفیلدپارک با این رویه رمانی است که برعکس دو اثر قبلی «عقل و احساس» و «غرور و تعصب» «عاشقانه» به نظر نمیرسد؛ بلکه ما با روایتی روبهرو هستیم که عمدتا دغدغه چگونگی اجرا و پذیرفتن اخلاق را در آن درک میکنیم. شکوه تصویرسازی، فضاها و دورنماهایی که در رمان وجود دارد باعث شده تا وابستگی شخصیتها با میزانسن خود حفظ شود و ما ایشان را در آن پسزمینهها و در ارتباط با ایشان درک کنیم. اخراج ضمنی و نسبی شهر از رمان جینآستین یا اگر دقیقتر بگوییم عدم وارد کردن آن به فضای داستانی شاید آخرین مقاومتهای رمان کلاسیک باشد از قواعد مدرنی که به کندی در حال جایگزینی شهر و اخلاق حاکم بر آن بر قصهها و دهکدههای کهن و باشکوه هستند. با این کلیات «منسفیلدپارک» شاید مهمترین رمان آستین از منظر نظریهپردازی در باب تحول مفاهیم باستانی در تقابل با قواعد نو باشد. شیوه روایت و استفادهای که او از کارکرد شخصیت اول در رمان داشته نیز این اثر را در جایگاه ممتازتری قرار میدهد و باعث میشود ما با اثری روبهرو باشیم که در عین روایت دگرگونی قواعد خود نیز در شکل رواییاش متحول شده و در حال ساختن نوع پیچیدهتری از مفهوم روایت است.