پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

در جستجوی زمان بر باد رفته


در جستجوی زمان بر باد رفته
نشست وزاری امور خارجه کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در روز پنجشنبه ۵ فوریه در بروکسل تحت تاثیر سیاست های جدید دولت "باراک اوباما" رئیس جمهوری ایالات متحده قرار داشت که از درون لهیب بحران های سریالی زاییده ی تفکر نئوکان های حامی دولت پیشین سر برآورده بود. بررسی بحران افغانستان و موضوع هسته یی ایران هر چند که زمان زیادی از نشست را به خود اختصاص داد و به تعبیر عده یی در صدر موضوعات نشست قلمداد می شد ولی آنچه که مهمتر از آن بود نگاه جدید به روسیه در خصوص چیدمان ژئوپلتیکی می تواند باشد. سخنان "هیلاری کلینتون" وزیر امور خارجه ایالات متحده در مورد تدوین سیاست های جدید در روابط با روسیه و تصمیم وزاری خارجه ناتو مبنی بر از سرگیری روابط عادی بین ناتو – روسیه که از ماه اوت ۲۰۰۸ به جهت جنگ قفقاز به حالت تعلیق درآمده بود، اهمیت این نشست را دو چندان می کرد. قبل از این نشست نیز با افشای نامه ی اوباما به "دیمیتری مدودف" رئیس جمهوری روسیه در روزنامه نیویورک تایمز در خصوص تاثیر حل مسئله هسته یی ایران با استقرار سیستم دفاع موشکی آمریکا در جمهوری چک و لهستان، زمینه لازم جهت این تغییر رویکرد فراهم شده بود. برای درک بهتر آنچه هم اکنون در جهان می گذرد و نتایج نشست بروکسل می بایست به دو نکته اساسی توجه کرد که هر کدام می تواند ساختار تحلیل در این خصوص را در مسیر متفاوتی قرار دهد. اول اینکه اولویت موضوع افغانستان و دیگر بحران های موجود در محیط بین المللی، هر چند که در اولویت سیاست های جدید کاخ سفید قرار گرفته است ولی به لحاظ ماهوی در مقایسه با روابط کلان در حوزه سیاست خارجی بین واشینگتن – مسکو در مرتبه پائین تری قرار دارد. نکته دوم درک درست از دوران های گذار و اشتباه فرض نکردن این گسل های ژلاتینی با نظام مندی و ظهور دوران نوین خواهد بود. در هر دو مورد جابجائی اجزای این ارگانیزم دیالکتیکی می تواند نظام تحلیلی را به طور اصولی بر مبنای غلطی استوار کرده و نتایج به دست آمده را در مسیر گمراه کننده یی قرار دهد. عاجل بودن و ضرورت حل و فصل یک بحران هرگز نمی تواند به مفهوم اهمیت استراتژیک آن نسبت به یک گستره ی ژئوپلتیک – ژئواکونومیک یا به تعبیر درست تر یک چالش منطقه یی در مقایسه با یک چینش جهانی باشد. آنچه که ضرورت حوزه میدانی است موج کوتاه و موقعیت فروتری نسبت به موج بلند عرصه تئوریک و دکترین های سیاست خارجی در هرم قدرت بین المللی تلقی می شود که معمولا در ابتدا از سوی فکرانباره های تحقیقاتی تئوریزه شده و سپس توسط دولت های مستقر به عنوان راهبرد سیاسی به مرحله اجرائی در خواهد آمد. نشست بروکسل به یک مفهوم تعبیر همین واقعیت می باشد، چرا که در ۷ اوت با تجاوز گرجستان به تسخینوالی و عکس العمل شدید مسکو در سرکوب نیروهای تفلیس رابطه ناتو – روسیه به حالت تعلیق در آمد و تا به امروز روس ها نه تنها از سیاست های خود در خصوص گرجستان عقب نشینی نکرده اند که حتی با به رسمیت شناختن استقلال اوستیای جنوبی و آبخازیا قدرت هژمونیک خود را بیشتر از قبل به رخ کشیده اند. اینکه در شرایط فعلی نه تنها این تعلیق روابط بین ناتو – روسیه تعمیق نیافته است که بلکه به فاز تعدیل و کاهش تنش در چنین محیط تازه یی حرکت می کند و حتی موضوع پیوستن گرجستان و اوکراین به ناتو بعد از این بحران تقریبا ناممکن شده است گویای اهمیت "کل به جز" یا برتری استراژی به تاکتیک می باشد.
تفاوت جهان قبل از جنگ سرد با جهان پس از جنگ سرد تنها به ختم مبارزه ایدئولوژیک دو بلوک موجود قدرت در قالب اردوگاه لیبرالیسم و سوسیالیسم یا شرق و غرب خلاصه نمی شود. در دوره پیشینی تضادها و پارادوکس ها که ریشه و ساخت پایه ی چالش های سیاسی – اجتماعی را موجب می شد در حوزه نظری تحت تاثیر یک دکترین مشخص با سیکل های ساده و ترکیبی قرار داشت که به واسطه ی موقعیت سیستم یا نظام، قابل پیش بینی جهت بازدارندگی و ثبات بخشی بود. در این دوره تاریخی موازنه ژئوپلتیکی در چارچوب دو اردوگاه سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی شکل گرفته بود و حوزه های پیرامونی نیز تحت تاثیر مستقیم و غیرمستقیم این وضعیت، هویت، موقعیت و جایگاه خود را در محیط بین المللی تعریف می کردند. حتی ظهور و وجود جنبش عدم تعهد که متاثر از افکار ( مائو تسه تونگ در چین، مهاتما گاندی و جواهر لعل نهرو در هند، سوکارنو در اندونزی، مارشال تیتو در یوگسلاوی، جمال عبدالناصر در مصر، انور خوجه در آلبانی) تحت نظریه ی جهان سوم شکل گرفته و ایفای نقش می کرد نیز خارج از این قاعده قابل تعریف نبود. به دلیل دوقطبی بودن جهان و ارتباط نقش رهبری کننده شوروی و آمریکا در محیط ژئوپلتیکی آن روزگار، تکثیر تسلیحات متعارف و غیرمتعارف در زرادخانه های این ابرقدرت ها انجام می گرفت و حوزه های پیرامونی مدیریت و کنترل منابع ملی خود را به صورت گسترده ی امروزی در این راستا به هدر نمی دادند. بحران های ایجاد شده در این دوران که به طور مشخص بعد از جنگ جهانی دوم نمود آشکاری پیدا می کند معمولا با کنترل دو ابرقدرت هرگز به نقطه جوش و وضعیت گسست در نظام حاکم بر جهان منجر نمی شد که بحران موشکی کوبا نمونه روشنی از این ترسیم بندی است. این خصوصیت بارز در زمینه وجود عنصر کنترلی و قابل پیش بینی بودن وقایع حال و آینده، به رهبران بین المللی و بازیگران حاشیه اجازه برنامه ریزی و حرکت در مسیر توسعه ی سیستم حاکم در شرایط موازنه و بستر مسالمت آمیز را می داد. نقطه منفی و آسیب پذیر سیستم دوقطبی در دوران جنگ سرد، دیوار ایدئولوژیک بین دو بلوک شرق و غرب بود که مبارزات طبقاتی، مدنی، سیاسی، اجتماعی، دمکراتیک و فرهنگی درون ساختاری را تا حدود زیادی تحت تاثیر چینش های بیرونی قرار داده و موجب بروز و حاکمیت این جبر کاذب بر تحولات دیالکتیکی سیاسی – اجتماعی شده بود. بعد از فراز و فرودهای کنونی در جریان تحولات تاریخی و اجتماعی، تمایل به بازگشت شکلی به دوران جنگ سرد با مشخصات قبلی می تواند یک سیر قهقرائی تلقی شود. در شرایط کنونی جهان چند قطبی آتی می تواند بر مبنای تحولات درون ساختی و برون ساختی بر مبنای مبارزات مدنی و جنبش های طبقاتی و همچنین بدیل آلترموندیالیستی با شعار "جهانی دیگر ممکن است" در مقابل سیستم بازار با شعار "جهانی شدن اقتصاد" شکل بگیرد.
دو دهه بعد از فروپاشی جهان دو قطبی قبلی و گذر از دوران جنگ سرد را می توان یک تخریب به حساب آورد بدون اینکه تاکنون نظام بین المللی توانسته باشد دوران گذار خویش را با چشم انداز یک جامعه پیشرو درون ساختی و یک جهان تکامل یافته تر در محیط ژئوپلتیکی شکل دهد. در سال ۱۹۹۱ زمانی که شوروی فروپاشید و نظریه پرداز عجول نئولیبرال "فرانسیس فوکویاما" پایان تاریخ را بشارت داد، این شکست رقیب تنها بروز یک تخریب بود بدون اینکه اردوگاه پیروز از استراتژی کارآمدی برای نظم بخشیدن به جهان نو برخوردار باشد. همین پارادوکس تخریب و عدم ساخت بهتر موجب بروز چالش های نظری و میدانی در هدایت امور بین المللی گردید که از درون آن توهم مشروعیت "هژمون بلامنازع آمریکا" و پایان مقاومت نیروهای اجتماعی در مقابل سیستم کاپیتالیسم حاکم، به عنوان یک دوران تثبیت یافته تاریخی زاده شد. موجود ناقص الخلقه یی که در فردای فروپاشی جهان دوقطبی متولد شده بود به اشتباه یک "نظم نوین جهانی" قلمداد شد در حالی که این فقط یک دوران کوتاه گذار سیاسی – اجتماعی در طی تحولات تاریخی بوده است. به همین دلیل ورود به این دوره ی گذار و فرض اشتباه در خصوص ذات دوران ساختی آن موجب گردید تا جهان ژلاتینی کنونی پای به درون یک سیاهچاله کمتر شناخته شده و فاقد عنصر مشروعیت بخشی جهت شکل دهی به یک نظام بین المللی مدرن و مشروع بگذارد. ظهور عناصر ماقبل مدرنیته از جمله منازعات قومی – مذهبی در طی بحران های بالکان، افغانستان، عراق، لبنان، فلسطین، تروریسم بین المللی، تمایل هراس گونه برای کسب دانش و تسلیحات هسته یی در دو دهه ی اخیر بدون تردید ناشی از بروز همین واقعیت متناقض با حقیقت نظری است. اینکه تاکنون هیچ راه حل مدرن و پیشرو در مورد به سامان شدن بحران های گفته شده ارائه نشده است و حتی کاهش بحران همچون نمونه بالکان نیز ناشی از تجزیه ی جغرافیائی بر اساس مرزبندی های نوین قومی و مذهبی بوده است، بهترین گواه برای درک اشتباه یا استفاده سودمندگرایانه از دوره گذار فعلی جهت جا زدن آن به عنوان یک ساخت تاریخی در چارچوب نظم نوین بین المللی قابل تعریف خواهد بود. دو دهه بعد از تحولات تاریخی معاصر به جهت درک اشتباه و تفسیر خودخواهانه از وضعیت جدید موجب شده است تا یک فرضیه غلط در بدترین زمان ممکن که می بایست فونداسیون یک دوران تاریخی جدید پی ریزی می شد، به عنوان یک نظریه ی حاکم بر یک دکترین مختل کننده در جایگاه کاذب کنونی قرار گرفته و جهانی را به سمت آشوب هدایت کند. معضل بزرگ تروریسم بین المللی، بحران اقتصادی کنونی، مسابقه تسلیحاتی و تمایل به کسب دانش و سلاح هسته یی، بازگشت دوباره ی منازعات قومی – مذهبی در جهان مدرن، بنیادگرائی مذهبی به عنوان یک جنبش فراگیر اجتماعی، بروز و ظهور عدم اعتماد در روابط بین همسایگان به واسطه چینش های جدید ژئوپلتیک، استفاده افراطی از برخورداری منابع انرژی، غذائی، تکنولوژی، آب، ترانزیت هوائی، زمینی و دریائی، به عنوان اهرم های رقابت در محیط بین المللی بیشترین تاثیر را از همین درک اشتباه گرفته است. آنان که از این اهرم ها در رقابت های ژئوپلتیکی معاصر استفاده می کنند به درستی تاثیر انکارناپذیر این منابع را درک کرده اند اما اساس مخرب موضوع در اینجا بروز می یابد که اصولا در دریای توفانی ناشی از فرض دوران گذار به عنوان یک دوران تثبیت یافته تاریخی، گسست و شکاف زمینه ظهور و تحرک این پارامترهای مختل کننده را مهیا می کند. این در حالی است که برای ساخت یک دوران تاریخی پیشرو می بایست از بستر گسست و تخریب دوران پیشینی، بنیان یک نظام ایجابی بر مبنای تعمیق و گسترش مشروعیت در تمامی حوزه های سیاسی – اجتماعی شکل گیرد. هم اینک بعد از فروپاشی سیستم دو قطبی و تجربه شکست خورده ایده های نئوکان های غربی، راه برای درک درست از شرایط موجود باز شده است که نتایج نشست وزاری امور خارجه عضو ناتو در بروکسل تا حدودی منعکس کننده ی این واقعیت است.
اردشیر زارعی قنواتی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه