پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


سیمای زنی در میان جمع


سیمای زنی در میان جمع
به کتابفروشی که سر می زنی فرصت کو تاهی داری برای پیدا کردن کتاب مورد علاقه، نویسنده مورد علاقه، نگاه کردن قیمت پشت جلد و...
ستون کتابدار این فرصت را به شما می دهد. کتاب مورد علاقه تان را ورق بزنید و چند صفحه ای را بخوانید؛ بی آنکه نگاه بی حوصله فروشنده هی سر بخورد روی صفحات کتاب و صورت شما...
▪ سیمای زنی در میان جمع
▪ هانریش بل
▪ ترجمه مرتضی کلانتریان
▪ ۵۵۷ صفحه
▪ موسسه انتشارات آگاه
▪ چاپ چهارم
قهرمان اصلی در این قسمت یک زن آلمانی ۴۸ ساله است. قد او یک متر و هفتاد و یک سانتیمتر و وزن او در حدود شصت وهشت کیلو. رنگ چشمانش چیزی است بین آبی تند و سیاه، انبوه موهای براق و بلوندش به سرش حالتی می دهد که گویی کلاهی طلایی بر تارکش گذاشته باشند.
این زن لنی فایفر نام دارد. او سی سال تمام به عنوان کارگر غیر متخصص در امر گل آرایی مشغول بوده است. دوران شوهر داری او بیش از سه روز طول نکشیده است. در سال ۱۹۴۱ به مدت سه روز زن یک افسر جزئ ارتش آلمان می شود. که ثمره آن حقوق وظیفه نا چیزی است که تا کنون تغییری در آن داده نشده است. در حال حاظر لنی نه تنها از لحاظ مالی بلکه از جمیع جهات در وضع بسیار دشواری قرار دارد. مخصوصا که پسر محبوبش در زندان به سر می برد.

دیوارهای اتاق لنی از تصاویری پوشیده شده است. عکسهایی که صاحبان آنها بجز یکی همگی مرده اند. عکس مادر لنی که در سال ۱۹۴۳ و در سن چهل و یک سالگی در گذشته است. زنی رنجور را با موهای خاکستری کم پشت و چشمانی درشت نشان می دهد. او در حالیکه در پتویی پیچیده شده است روی نیمکتی مشرف به رود راین نشسته است. چیزی که فورا به چشم می آید خستگی نگاه و سر سختی و تسلیم نا پذیری لب هاست. عکس واقعا سر خوردگی از زندگی را بخوبی نمایان می سازد.
پدر لنی هم در عکسی که مر بوط به کمی قبل از مرگ اوست و در سن چهل و نه سالگی لبخند به لب دارد. لباس کار بنایی رنگ و رو رفته ای و به دقت وصله شده ای به تن دارد.
۴ عکس بعد مربوط به چهار مرد جوانیست که سنشان حوالی بیست دور می زند و فقط یکی از آنها، پسر لنی به این دنیا تعلق دارد.
بین دو نفرشان شباهتهایی وجود دارد که بیشتر از لباسشان ناشی می شود. با اینکه عکس از گردن به بالا گرفته شده اما آنقدر از تنه در عکس هست که آدم بتواند لباس نظامی ور ماخت (ارتش هیتلری) را با صلیب شکسته ای که به لباس «لاشخورهای مبشر بد بختی» معروف شده بود بشناسد. یکی از این دو نفر برادر لنی، هنریش گرویتن و دیگری ارهارد شوایگرت پسر خاله اوست. که هر دو نفرشان را مثل صاحب عکس سوم باید جزء قربانیان جنگ دوم جهانی محسوب داشت.
عکس سوم متعلق به یک تبعه شوروی به نام بوریس لوویچ است که لبخند نمی زند. این عکس بزرگ شده عکس سه در چهاریست که در سال ۱۹۳۱ در مسکو گرفته شده است و انسان بی درنگ متوجه می شود که آن را بزک کر ده اند.
درخشش چشمان درشت آبی سیر از پشت عینک دور فلزی ممکن است به غلط این تصور را بوجود بیاورد که کار روتوش عکاس است.
ششمین عکس متعلق به یک فرد زنده است. پسر لنی، لو جوان در عکس خیلی سر خوش و خندان بنظر می آید. خنده و حالت نگاه او انسان را به این نتیجه می رساند که او فاقد دو صفت بارز لنی ست. مسلما نه کم حرف است و نه خجول.
بدیهی ست که لنی همیشه چهل و هشت ساله نبوده است. به همین جهت ناگزیریم که نگاهی هم به گذشته او بیندازیم.
لنی دو سال پشت سر هم مقام «آلمانی ترین دختر مدرسه» را که توسط هیئتی از کارشناسان مسائل نژادی، پس از برسی اصالت نژادی تمام دختران شهر داده شده بود، کسب می کند. و در دوازده سالگی به شبانه روزی که توسط خواهران روحانی اداره می شد فرستاده می شود اما به علت اینکه نتیجه ای از تحصیل عایدش نمی شود آنجا را تر ک می کند.
تعلیمات مذهبی لنی با شکست کامل روبرو می شود.
لنی کسی که بی نهایت به نان تازه برشته شده علاقه مند است، به طرز تب آلودی در اشتیاق اولین روز اجرای مراسم مذهبی «پیوند با خالق» می سوخت، مراسمی که در آن تکه نانی را به منزله گوشت عیسی و چند قطره شرابی را به عنوان خون عیسی به طفل می دهند. در چهارده سالگی مراسم پیوند با خالق درباره او صورت می گیرد. اما مراسم مذهبی باشکست کامل روبرو می شود. در واقع لنی آنقدر با تمام وجودش می خواست که نان مقدس را بخورد که سر تا پایش را نوعی خلسه و نشئه فرا می گیرد.
«اما وقتی که آنها (لنی بعدها به این کیفیت ماجرا را برای اطرافیان وحشت زده اش تعریف می کند) آن چیز نازک خشک شده بی بو و مزه را روی زبان من می گذاشتند، کم مانده بود به حالت تهوع آن را تف کنم!»
معلمی که بر مراسم مذکور نظارت می کند -پیرمرد سفید موی پر هیز کاری که بد بختانه بیست سال پیش در گذشته است- او را به خاطر «عدم قدرت درک مراتب الهی» به دو کلاس پایین تر تنزل می دهد.
وقت آن رسیده است که بنای یادبودی به افتخار زنی بر پا کنیم که، صد افسوس، نمی تواند به عنوان مطلع در تحقیقات ما حاضر باشد. او در سال ۱۹۴۲ فوت کرده است. نمی توان گفت او را شکنجه کرده یا کشته اند ولی می توان ثابت کرد که تمام اطرافیان در صومعه او را به حال خود رها کرده بودند. با وجود همه تلاشهای پیگیر نویسنده، جز نام مذهبی اش، خواهر روحانی راشل ملقب به آروسپیس به اطلاعات دیگری در مورد محل تولد و نام اصلیش به دست بیاورد...
باید بگوییم قد راشل در حدود یک متر و شصت و وزن او حول و حوش پنجاه کیلو دور می زند. موهای سیاه با تارهای سفید در اینجا و انجا. چشمهای آبی روشن نژاد سامی و یهودی بودنش را نباید فراموش کرد. نقشی که خواهر راشل در زندگی لنی بازی کر ده است غیر قابل انکار است. به خواهر راشل اجازه تدریس نداده بودند و بنا به گفته دختران شبانه روزی شغل او چیزی در حدود «خواهر پیشخدمت» بوده است.
خواهر روحانی راشل ابتدا به طرف زیست شناسی طب و سر انجام فلسفه رو می کند. بعد کاتولیک شدن و پوشیدن لباس راهبگی وظیفه تدریس مخلوطی از زیست شناسی طب و خداشناسی به دختران جوان را به عهده می گیرد. اما در اولین سال تدریس اتهام نوعی زیست شناسی ملهم از ماتریالیسم عر فانی به او زده می شود و کلیسای رم اجازه تدریس او را لغو می کند و با این کار او را به در جه خدمتکار معمکولی تنزل می دهد.
راشل این تنزل مقام را نوعی موهبت تلقی می کند.
بین لنی و راشل دوستی عمیق و محکمی ایجاد می شود که تسلی بخش لنی در تمام زندگیست.
حال ما به سال ۱۹۳۹ رسیده ایم. لنی وارد پر جنب و جوش ترین مر حله زندگیش می شود. از طریق یک اجازه مخصوص گواهی نامه رانندگی می گیرد. تنیس بازی می کند و همراه پدرش به کنفرانس ها وسفرهای تجاری می رود. و کمی نقش زن سطح بالا را بازی می کند. عکسهای بسیار جالبی از این دو ران در دست است که می تواند این فکر را در آدم القا کند که لنی می توانست هنوز هم بعنوان آلمانی ترین دختر شهر یا استان یا حتی..، این مخلوق جغرافیایی تاریخی سیاسی عجیبی که رایش آلمان نام گذاری شده است انتخاب بشود. آبی چشمهایش حالا دیگر سیر شده است.
در همین دوران لنی کم کم به وجود برادرش پی می برد. که تا این تاریخ کمتر موفق به دیدن او شده است زیرا او ۱۱ سال از عمرش را یعنی از ۸ سالگی به بعد در شبانه روزی سپری کر ده است و از تعطیلات هم با مسافرت به کشورهای خارج نظیر ایتالیا و فرانسه و اتریش برای تکمیل معلوماتش استفاده کرده است. پدر و مادرش می خواستند از او همان چیزی را بسازند که در واقع شده بود :«پسری خوب درس خوانده و تعلیم یافته.»
پدرش می خواست به هر قیمتی شده کاری کند که او را به سر بازی نبرند. ولی هنریش از این زاویه به موضوع نگاه نمی کرد. ثابت شده است که در پشت در اتاق نشیمن، گفت وگوی شدیدی بین پدر و پسر در می گرفت که در تمام مدت مادر لنی آهسته می نالید. تنها به یکی از جملات هنریش بنا به شهادت اطرافیان می شود مهر تایید زد «گه گه، باز هم گه منهم می خواهم مثل دیگران در گه بلولم !»
افسوس از این جوانی که لاتین و یونانی می دانست غیر از گه، کسی چیز دیگری نمی تواند نقل کند....
هنریش با کله شقی خاصی از استفاده از موقعیت پدرش -که قدرت فوق العاده ای دارد، و خدمات موسسه اش در پیشرفت جنگ موثر واقع شده است، ومی تواند معافیتش را از خدمت سربازی فراهم کند، امتناع می ورزد.
او با پسر خاله اش ارهارد به خدمت سر بازی میرود و هر دوی آنها در لانژ مارک کشته می شوند. هر دو آنها را سینه دیوار می گذارند و تیر باران می کنند. و جمله ای که هنریش درست قبل از تیر بارانش می گوید اینست «گه آلمانتان را بگیرد.»
این دو شوالیه به دانمارکی ها پیشنهاد کرده بودند که یک توپ ضد تانک به آنها بفروشند چیزی به قیمت یک آهن پاره یعنی حدود ۵ مارک یک خود کشی واقعی! و ارهارد محجوب در جریان محاکمه اعلام می کند :«ما در راه یک حرفه بسیار شریف و آبرو مند فدا می شویم ، حر فه فروشندگان توپ.»
از نظر علم لغت شناسی، بی مناسبت نخواهد بود که سوال زیر مطرح شود :
اساسی ترین چیز برای یک انسان چه چیز است؟
چه کسی می تواند بگوید برای فردی چه چیز بیشتر از چیز دیگر ارزش دارد؟
وقتی که از چیز های اساسی زندگی صحبت می شود ، چه ار تباطی بین یک چوب کبریت ، نه یک چوب کبریت درست و حسابی بلکه یک چهارم آن که با آن یک زندانی موفق می شود که در دل شب سیگارش را روشن کند ویک فندک گازی به بزر گی یگ هندوانه وجود دارد، که بعضی اشخاص- از همه بدتر سیگاری هم نیستند - روی میز کار خو دشان می گذارند؟
لنی در سال ۱۹۴۳ پس از مرگ مادر و ماجرای افتضاح آور مالی پدرش به دایره کار اجباری فرا خوانده می شود. ولی سر انجام در اثر دخالت یک حامی با نفوذ اورا در گارگاه مخصوص ساختن تاج گل برای اموات به کار می گمارند.
برای فرار از هر گونه خلط مبحث و بحث و جدل بهتر است شخصیت اصلی قسمت اول این تحقیق در همین جا به خواننده معرفی شود: بوریس لوویچ کولتوسکی یک اسیر جنگی تبعه شوروی! خواننده باید بداند که اگر قهرمان اصلی ماجراآلمانی نیست،گناهش تماما به گردن لنی ست. او اینطور خواسته است بدون اینکه نویسنده نقشی در ماجرا داشته باشد. نویسنده فقط یک نقال است.
این، فقط یک تعلیق است نه پایان ماجرا.
فائزه شکیبا
منبع : لوح