دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
آزادی؛ مقولهای دینی یا فرادینی
در ارتباط با تعامل یا عدم تعامل دین و آزادی، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد كه عبارتند از:
۱. آزادی، مقولهای فرادینی و مقدم بر اوست و مقید به هیچ ارزش بومی و دینی نیست؛
۲. هر دینی، آزادی خاص خود را تعریف و ارائه میكند. بر این اساس، آزادی مقولهای فرادینی نیست؛ بلكه دروندینی است و خارج دین، فاقد ارزش و معناست؛
۳. نظریهی تفصیل، به دو اعتبار، دو تعریف از آزادی ارایه میدهد: ۱. آزادی مقولهای فطری و ماقبل دین است؛ ۲. دین حد او را معین میكند.
پیش از تبیین صحت و سقم و بررسی این اقوال، بایستی به این نكته توجه كرد كه تلقیهای مختلف از دین و آزادی، ناشی از مبانی متفاوت معرفتشناختی در امر دین است. مسلما انتخاب هر كدام از مبانی دارای آثار و لوازم خود در تعریف و محدودیت و عدم محدودیت آزادی در ساحت دین خواهد بود.
تعریف قلمرو دین
نگرش حداقلی به دین معتقد است كه رسالت دین، تامین سعادت ابدی انسان است؛ چه اینكه اگر پایان حیات بشر، انجام حیات دنیوی او میبود، نیازیبه دین از سوی انسان احساس نمیشد. لذا دلیل عمده نیاز بشر به دین را باید در ابدیت او دانست و در همین عرصه است كه او خود را تنها وامدار دین میداند؛ چون از شناخت زوایای ابدیت و سعادت خود ناتوان است. در نتیجه، اما صحیح نیست كه امری فراتر از این حوزه ـ اعم از سرپرستی امور سیاسی، فرهنگی و اقتصادی فرد و جامعه ـ را بر عهدهی دین بگذاریم و بیش از امور معنوی و اخروی را از آن انتظار داشته باشیم. زیرا چرا باید دین، امری ورای این محدوده را متكفل باشد؛ در حالی كه تكامل دادهها و تجارب حسی و عقلی بشر میتواند از عهدهی سرپرستی نظام معیشت خود برآید. علاوه بر این، اگر وحی را در تمامی ابعاد وجودی بشر ساری بدانیم، باید نقش حس و عقل او را در نظام معیشت انكار نمائیم؛ حال آنكه وحی نیامده است تا كار عقل و حس بشر را نیز متكفل باشد.
وقتی چنین شد، دیگر هیچیك از اولیای الهی مزیتی در سرپرستی نظام معیشت بشری بر دیگران ندارند؛ چون چنین حوزهای اصولا ارتباطی با دین و عالم دینی ندارد. از اینرو، سرپرستی نظام معیشت جامعه را منحصر در ایشان دانستن دارای هیچ توجیه عقلی نیست.
نقد: به دو نكتهی شاخص در این استدلال میتوان ملاحظه كرد: اول اینكه، دین برای تامین سعادت اخروی انسان است.
دوم اینكه، چون دین چنین رسالتی دارد، لذا اساسا با سرپرستی نظام معیشتی مردم همخوان نیست.
به اعتقاد ما، این نتیجه بر آن مقدمه بار نمیشود، مگر با گنجاندن یك مقدمه دیگر؛ بدین معنا كه اولاً، دین رسالتی جز تامین سعادت اخروی انسان ندارد و ثانیا، ارتباطی میان نظام معاش و معاد بشری نیست. پس با این دو مقدمه میتوان چنان نتیجهای را گرفت.
امّا لازمهی كلام چنین است كه انسان دارای یك حقیقت وجودی نیست و میتوان اضلاع وجودی او را از هم جدا انگاشت؛ به گونهای كه تاثیر هر بخش از وجود او را در دیگر بخشها انكار كرد! پرواضح است چنین كلامی مخدوش است؛ چه اینكه چنین نظریهای حتی میان فلاسفهی مادیگرای توسعه نیز جایی ندارد. بنابراین، نمیتوان با دو مبنای جداگانه به سرپرستی نظام معاش و معاد مردم پرداخت.
در هر حال اگر یك نظام پرورشی كه مبین و مفسر تمامی ابعاد وجودی انسان باشد از سوی دین ارائه نشود، حتما در سرپرستی و تأمین سعادت اخروی او نیز عاجز خواهد ماند. و اصولا هنگامی دین میتواند نظام معاد بشر را تامین كند كه توانسته باشد نظام معیشت او را در تمامی ابعاد «سیاست، فرهنگ و اقتصاد» جامعه و نیز ابعاد «روحی، ذهنی و عینی» فرد هماهنگ كرده باشد.
از سوی دیگر قائلین نظریهی دین حداقل به ناچار معتقدند كه عقل و حس بشر نمیتواند در محدودهی همان حداقل، مستقلاً كارگشا باشد؛ چون تشخیص عدل و ظلم در این محدوده و بهتبع آن، تبیین راه سعادت بشری و شقاوت، از ظرف وجودی عقل مادی و حس تجربهگرای بشری وسیعتر است و عقل نمیتواند با این ابزارهای ناقص و ظروف ضیق، چنان مفاهیم متعالی و مظروف وسیعی را دریابد.
حال كه چنین است، صاحبان نظریهی «دین حداكثر» میتوانند ایشان را مورد سؤال قرار دهند كه چگونه ممكن است در عرصههایی، عقل و حس بشری به ظرایف عدل و ظلم پی ببرد؛ اما در عرصههای دیگر خیر؟ اگر عقل میتواند رابطهی «تمایلات، ادراكات و همكاریها»ی اجتماعی را كه مدار تشكیل ساختار «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» جامعه است با سعادت، درك كند؛ چرا نتواند دریابد كه چه حالت باطنی فردی میتواند سعادت اخروی انسان را تامین كند؟ آیا درك مفاهیم و روابط اجتماعی پیچیدهتر است یا درك روابط فردی و ارتباط آن با سعادت اخروی؟ اگر عقل میتواند روابط پیچیده و دقیق اجتماعی را با سعادت دریابد، حتما به طریق اولی میتواند از عهدهی درك روابط نه چندان پیچیدهی فردی با آن نیز برآید. حال چگونه است كه شما در امر سهل، قایل به نیاز انسان به دین هستید؛ اما در امر صعب خیر؟
بله! اگر ما نیز مانند فلاسفهی مادی، سعادت را به تأمین رفاه و امنیت مادی بشر تعریف كنیم؛ آنگاه میتوانیم مناسكی را برای اصول این سعادت قایل شویم كه ضرورتا نیازمند هماهنگی با وحی الهی نباشد. اما اگر سعادت دنیوی را جدای از سعادت اخرویندانستیم و انجام مناسك اجتماعی و كیفیت آن را در تامین سعادت و شقاوت دخیل دانستیم و قایل به تفكیك دو نظام معاش و معاد یا دو نظام روابط فردی و اجتماعی نشدیم، دیگر نمیتوانیم دو مبنا و دو ساختار متفاوت را برای سرپرستی فرد و جامعه قایل شده و از دو نظام معرفتی، دستوری و حقوقی برای سرپرستی معاش و معاد سخن بگوییم؛ چون هردو نظام باید حول یك محور و هماهنگ با یك نظام شامل باشند كه در آن همواره پسند الهی، مقدم بر پسند بشری باشد.
نظام «ارزشی الهی» زیربنای دیگر نظامها
نظام ارزشی الهی باید زیربنای بایدها و نبایدهای فردی و اجتماعی و نظامهای معرفتی و اطلاعاتی بشر باشد تا در پرتو آن، سعادت دنیوی و اخروی به طور هماهنگ با یكدیگر معنا شود و یك حقیقت بر دو نظام معیشت و شریعت حاكم گردد. در این حال میتوان در جایجای دو نظام مزبور، قصد قربت را جاری كرد.
گفتنی است كه دین آمده است تا در نهایت این كلام حضرت امیر (علیهالسلام) محقق شود كه: «حتی تكون اعمالی و اورادی كلّها وردا واحدا و حالی فی خدمتك سرمدا». با این وصف اگر نظام ارزشی یك جامعه تایید نشود، محال است كه نظامهای اخلاقی و حقوقی آن جامعه مورد تایید قرار گیرد. اصولاً مدار حسن و قبح در نظام معیشت الهی باید به تقرب و عبودیت بازگردد؛ چه اینكه حقانیت را در دو نظام معیشت و سعادت باید به یك مبنا تعریف نمود. معنا ندارد كه دین، مجموعهی روابط اجتماعی مادی را كه از صبغهی الهی برخوردار نیست و از عقل غیرمتعبد بشری برخاسته است، مورد تأیید قرار دهد؛ گرچه میتوان مهرههایی از آن را بنا بر ضرورت یا مصلحت گزینش نمود و در مجموعهی روابط اجتماعی الهی منحل كرد. بدیهی است در این حال نمیتوان صرف حضور چند عنصر از آن مجموعه را در مجموعهی روابط اجتماعی الهی، دلیلی بر آشتیپذیری دو مجموعه مزبور دانست؛ چون دیگر به صورت مستقل و فیزیكی نمیتوان به هیچیك از آن عناصر اشاره نمود؛ در حالیكه انحلال مهرههای مزبور در نظام جدید محقق و یك وحدت تركیبی نوین حاصل شده است. به تعبیر بهتر میتوان آن عناصر و ساختارها را به استخدام گرفت؛ البته در صورتی كه بتوان آنها را در وحدت تركیبی الهی منحل نمود.ارتباط ناگسستنی «توحید» و «ولایت»
در بینش مزبور اولاً، توحید دارای دو مفهوم فردی و اجتماعی است و ثانیا، به كیفیت در تولّی و ولایت تعریف میشود و ثالثا، مفهوم حضور ولیّ در تمامی زوایای زندگی فرد و اجتماع حضور دارد و به دیگر بیان، میان «توحید» و «ولایت»، ارتباطی ناگسستنی و همیشگی است. با همین مبنا به راحتی میتوان آیات و روایاتی را كه با نوعی صعوبت مفهومی همراه است، معنا كرد. در این حال دیگر دین، صرفا «كتاب» نخواهد بود و نمیتوان آن را از «ولایت» جدا دانست. همچنان كه كتاب، چیزی جز برنامهی ولّی نخواهد بود كه عهدهدار هماهنگسازی رفتار فردی و اجتماعی برای وصول به قرب حق میباشد. به تعبیر دیگر، وحدت كلّ بر مدار اراده ولّی است و به میزان حضور اوست كه حضور توحید در جامعه محقق میشود. از اینروست كه حضور ولّی الهی، یك حضور تاریخی است كه باعث پالایش تاریخ و كثرات ناهماهنگ با حركت كلّی آن میگردد.
پس از ذكر این مبانی، اینك باید دید كه آیا میتوان به یك نوع تعامل بین دین و آزادی حكم كرد؟
در پاسخ به این سؤال باید به سه نكته اساسی و مهم توجه نمود:
۱. هر نظامی برای خود یك نظام ادبی و مفهومی خاص دارد كه با دیگر نظامها متفاوت است، گرچه نقاط مشتركی را بتوان بین آنها برشمرد. از همین جاست كه مفاهیمی چون: آزادی، استبداد، فردمحوری و ... در هر مكتب و نظامی، بر پایه ادبیات و تعاریف ویژهای، معنای خاص خود را دارد.
۲. در بحث آزادی نباید خود را مقید به آزادیهای خرد كرد، چون هر جامعهای، دارای نظام حدود اختیارات و وظایف خاص خود است كه این نظام، تابع ساختار توازن اجتماعی و توزیع قدرت است و این ساختار هم به نوبهی خود، تابعی از برنامهریزی توسعهی آن جامعه است.از این رو باید قبل و بعد هر نوع تفسیر از آزادیهای خرد، به ساختار دو نظام كلان و توسعهی آن جامعه توجه نمود. به تعبیر بهتر، برای بررسی مقولهی آزادی ابتدا باید به دقت پیرامون «نظام توسعه» پرداخت و سپس «نظام توازن اجتماعی» و در نهایت حدود «وظایف و اختیارات خرد» را مورد بررسی قرار داد.
۳. پذیرش یك نظام اجتماعی و تن دادن به زندگی اجتماعی باعث تقیید آزادیهای طبیعی انسان میشود. از این رو، همچنان كه آزادیهای طبیعی انسان مطلق نیست و به زندگی اجتماعی انسان قید میخورد، نفس نظام اجتماعی و آزادی انسان در این نظام نیز مقید به یك سلسله سنن و آداب اجتماعی میباشد.نوع «جهتگیری» شاخص اختلاف زندگی اجتماعی در دو نوع جامعه
این نكته متفق تمام مكاتب غربی است كه «انسانها آزادند مادامی كه به آزادی دیگران خدشهای وارد نشود». با این وصف، حقوق مدنی انسانها همان حقوق طبیعی آنهاست؛ با این قید كه امنیت اجتماعی انسانها در پرتو این حقوق كماكان حفظ شود. به بیان دیگر، نقش حكومت، چیزی نیست جز آنكه به انگیزهی دفاع از حقوق مدنی و صیانت امنیت اجتماعی، آزادی انسانها را مقید نماید.
اما این مكاتب، از این نكتهی مهم غفلت كردهاند كه هدف از رویكرد انسانها به زندگی اجتماعی، میل به اعمال قدرت و رهایی از محدودیتهای طبیعی و غیرطبیعی نیست؛ بلكه هدف اصلی، توسعهی پرستش بندگی است. حال اگر جهتگیری نظام اجتماعی، مثبت باشد، چنین نظامی در نهایت به توسعهی قدرت اجتماعی، توسعهی بهروزی اجتماعی و توسعهی امنیت اجتماعی آحاد آن جامعه در جهت توسعهی پرستش خداوند منتهی میگردد؛ اما اگر جهتگیری جامعه منفی باشد، توسعه صورت میپذیرد؛ اما در جهت پرستش كاملتر دنیا و مقاصد پست دنیوی. لذا هر دو نوع جامعهی الهی و الحادی در بطن خود از دو نظام اجتماعی متفاوت برخوردارند كه هر دو، توسعهی قدرت و بهرهوری را به شهروندان خود ارزانی میدارند؛ اما در یكی نهایتا شاهد توسعهی پرستش خداوند هستیم و در دیگری توسعهی پرستش دنیا.
بیان دو قید تحدید «نظام اختیارات»
بنابراین، حدود قدرت و اختیارات انسانها در زندگی اجتماعی، مقید به دو قید میگردد:
۱. حقوق مدنی، به منظور پرهیز از درگیری با حقوق دیگران؛ ۲. تكامل نفس قدرت و اختیار؛ بدین معنا كه نظام تصمیمگیری جامعه باید به گونهای عمل كند كه به توسعهی قدرت و اختیار اجتماعی ختم نشود. از این رو، اگر میگوییم حدود اختیارات، تابعی از نظام توازن و قدرت اجتماعی است و این ساختار هم تابعی از نظام تكامل جامعه است؛ در واقع به نقطهی ظهور مكاتب اشاره نمودهایم كه هر یك برای خود تفسیری خاص از مفهوم، كیفیت و نیز سازوكار تكامل جامعه ارائه میدهند و در پرتو آن، حدود اختیارات و آزادی شهروندان جامعهی خود را تحلیل میكنند. به عبارت دیگر، متناسب با تعریف از توسعهی اجتماعی، از ساختار توازن اجتماعی و مآلاً از حدود اختیارات خود سخن میگویند. حال اگر ایشان در نظام توسعه، بیش از رفاه مادی بشر نیندیشند، طبیعی است كه نظام توازن و حدود اختیارات آحاد جامعه نیز صبغهی مادی خواهد یافت. مثلاً اگر ماركسیسم از نظام بیطبقهی اجتماعی سخن میگوید، در مقام تحلیل از ساختار قدرت و حدود اختیارات، به گونهای متفاوت با كاپیتالیسم تحلیل میكند كه رفاه دائمالتزاید را هدف مدینهی فاضلهی خود میپندارد. طبیعی است انتخاب یك مكتب اجتماعی به معنای پذیرش لوازم این انتخاب است و آحاد جامعه نیز به ناچار باید به آن تن دهند.
«آزادی» فردی تابعی از «ساختار توازن» و «نظام توسعه»ی جامعه
حال اگر پذیرفتیم كه آزادیهای فرد تابع آزادیهای كلان اجتماعی و ساختار توزیع قدرت است، باید بپذیریم كه مثلاً آزادیبهرهوری اقتصادی، تابع سقف درآمد اقتصادی انسان است. البته این سقف هم در نظام توازن اجتماعی تعریف میشود و مشخص میكند كه مثلاً این قشر از جامعه تا چه حد حق مصرف دارد؛ اگرچه هر یك از ایشان چنین بپندارند كه در بهرهوریاقتصادی آزاد بوده و مانعی از دستیابی آنها به سود دیگران نخواهد بود! آنها غافلند كه برابری در نظامهای مادیبی معناست؛ چون اهرمهای آشكار و پنهانی وجود دارد كه اكثریت را تنها به حفظ منابع اقلیتی بهرهمند معنا میكند. آنها باید بپذیرند كه ساختار توازن است كه الگوی «تولید، توزیع و مصرف» اجتماعی را براساس زیباپسندی اجتماعی خاص تعیین میكند. آنها به ناچار باید بپذیرند كه آزادی صرفا مقید به قید مدنیت و عدم مزاحمت با دیگران نیست؛ بلكه مقید به ساختار توازن اجتماعی نیز هست كه این ساختار نیز كه حدود بهرهوری را مشخص میكند، خود تابع نظام تكامل جامعه است.
نقش «مكاتب» در تحدید آزادی و اختیارات
حال اگر این مدعا را بپذیریم كه ما باید مهندسی اجتماعی خاصی را برای توسعهی حدود اختیارات جامعه انتخاب كنیم، باید بپذیریم كه صد سال قبل، از چنین اختیاراتی برای بهرهوری طبیعی و اجتماعی برخوردار نبودیم. به اعتقاد ما براساس سنن حاكم بر روند تاریخ، توسعهی قدرت اجتماعی و تكامل جامعه غیرقابل اجتناب است. لذا این روند از محدودهی اختیارات ما خارج است؛ گرچه در جهتگیری توسعهی قدرت مختاریم و میتوانیم دو نوع روابط را بر جامعه حاكم نماییم. به تعبیر بهتر، اصول توسعهی قدرت، تابع سنن حاكم بر اختیارات است؛ ولی جهتگیری آن، وابسته به اختیارات اجتماعی و مكاتب مورد پذیرش جامعه است. طبعا همین مكتب است كه تعیینكنندهی حدود «سیاسی» و نحوهی مشاركت عمومی در «قدرت» و نیز حدود «فرهنگی» و نحوهی مشاركت در «اطلاع» و بالاخره حدود «اقتصادی» و نحوهی مشاركت در «بهرهوری طبیعی» است كه البته تمامی این حدود هم به عنوان سطوح خرد نظام توازن اجتماعی تعریف میشوند. بنابراین مكاتب، تحدیدكنندهی حدود آزادی و اختیارات اجتماعی است. به تعبیر بهتر، ضروری تمام جوامع این است كه توازن خاص، منتهی به توسعهی خاص شود و یك نظام حدود خاص، هماهنگ با توازن خاص عمل كند.
تفاوت میان دو نوع نظام توازن اجتماعی
حال اگر چنین باشد و نظام توازن (عدالت) اجتماعی براساس مكاتب الهی و توحیدی پایهریزی شود، آنگاه انحصار بهرهوری بیمعنا خواهد بود و حتما «ایثار» را میتوان در تمامی امور جامعه به وضوح مشاهده كرد والا به طور قطع تجاوز به حقوق دیگران و حاكمیت اقلیت بر اكثریت، غیرقابل اجتناب میباشد. لذا مدعای ما این است كه بیش از دو نظام قدرت براساس عبودیت خداوند و پرستش شیطان قابل تصور نیست. طبعا اگر انسانیت و نفسمحوری، اساس ضوابط و روابط حاكم را رقم بزند، به طور حتم اسارت انسان توسط انسان به صورت قهری جلوه مینماید و اگر عبودیت، مبنای تقسیم قدرت باشد، آنگاه آزادی انسان از انسان در جهت وصول به قرب، دستیافتنی خواهد بود.
بدیهی است مدعای فوق از دو جنبهی تئوریك و عینی، قابل بررسی است. به این بیان كه گاهی بحث از ظرفیت مكاتب برای اعطای آزادی حقیقی به انسان صورت میگیرد و گاهی نمونههای عینی برای اثبات مدعا مطرح میشود. اما از نظرگاه تئوریك، این مطلب مورد بررسی قرار میگیرد كه اصولاً مكاتب انسانمحور كه بهرهوری مادی را اصل قرار میدهند؛ اراده، آزادی، قدرت و... را بر این اساس تعریف میكنند؛ لذا این قدرت، به برآیند میل انسانها به توسعهی لذت مادی معنا میشود. طبعا چنین قدرتی كه تنها با كامجویی بیشتر از دنیا همراه است، به طور قطع با ایثار نسبت به دنیا سازگار نخواهد بود؛ حال آن كه مكاتب خدامحور كه ابتهاج نسبت به قرب را اصل قرار میدهند، قدرت را براساس ایثار تعریف نموده و از آزادی انسان چهرهی دیگری به نمایش میگذارند. توسعهی قدرت در حكومت الهی همراه با ایثار و مشاركت میباشد و آزادی انسان از انسان حقیقتا محقق خواهد بود؛ برخلاف توسعهی قدرت در حكومت مادی كه با سلب آزادی حقیقی و نفی ایثار و مشاركت توأمان است.البته اصل توسعهی قدرت، تابع سنن حاكم بر تكامل تاریخ است و كیفیت این توسعه، تابع نظام ارادههای اجتماعی میباشد. از همینجاست كه دو نوع جامعه با دو نوع جهتگیری به وجود میآید؛ چون حقیقتا با دو نوع نظام ارادهی اجتماعی روبرو هستیم؛ یعنی توسعهی «محبت الهی» در یك جامعه، مبنای پیدایش انگیزش و مآلاً قدرت اجتماعی است و در جامعهی دیگر، توسعهی «محبت مادی» مبنای پیدایش قدرت است؛ لذا دو نوع هویت اجتماعی در این دو جامعه وجود دارد.حال مدعای ما این است كه هویت جامعهی الهی اساسا زایندهی ایثار نسبت به جامعهی با هدف قرب الهی است كه توسط نظام مدیریت و نظام تكامل الهی حاكم بر آن شكل میگیرد. این در حالی است كه در یك جامعهی مادی، چون انگیزهای جز میل به دنیا نیست، لذا گذشت از حقوق فردی خود مسلما به نفع جلب بهرهمندی افزونتر مادی رقم میخورد و در واقع پشت كردن مقطعی به دنیا، برای اقبال گستردهتر و عمیقتر به جلوهای دیگر از دنیا انتخاب میشود؛ چرا كه در این هویت اجتماعی، معنا ندارد كه برای رسیدن دیگران به فضایل مادی و معنوی، فردی از آحاد جامعه كمر به ایثار ببندد. اما اگر میل به حب الهی مبنا قرار گیرد، اصولاً شهروند این جامعه، اساس پیشرفت فردی را در جلب رضایت الهی میبیند و این جلب رضایت را با ایثار، نفیتكاسب مادی و نیز تقدم حقوق سازمان بر حقوق فرد، همراه و ضروری تلقی خواهد كرد. از این رو به راحتی به ایثار روی میآورد و این امر را نه در چارچوب مواعظ اخلاقی؛ بلكه در راستای اعمال مهندسی اجتماعی كه بر پرورش روح نیز تكیه دارد، تفسیر میكند.
قسط و عدالت، لازمهی تمدن الهی
او میداند كه هر بستر پرورشی در جامعه، اندیشه و رفتار جمعی متناسب با خود را پدید میآورد كه میتواند از خاك تا خدا را معنا كند. او میداند كه اگر نتوان انگیزش اجتماعی جامعه را در بستر صحیحی قرار داد، قطعا تحقق قسط و عدالت بیمعنا خواهد بود و در واقع، هر روز چهرهی جدیدی از بردهداری و انتفاع اقلیت رخ مینماید؛ گرچه در قالب لیبرالیزم و دموكراسی باشد كه ریشه در نظام صیانت سرمایه دارد. و حتی حقوق ضعیفان جامعه را هم با حفظ اصل صیانت سود و سرمایه خواهان است. و نیز تحمل نهادهایی چون سندیكاهای كارگری و ... در جوامع مادی تنها با حفظ این اصل محوری صورت میگیرد والا آنجا كه به منافع اقلیت بهرهمند و اصل مزبور خدشهای وارد شود، لحظهای در برخورد سیاسی و حتی فیزیكی با چنین نهادهایی درنگ نمیكنند. ایشان نرخ فرسایش اجتماعی سرمایه را هم از نیروی انسانی جامعه اخذ میكنند؛ لذا در این نظامها ناچارند سرمایه و سود آنها را در اختیار اقلیت همواره بهرهمند قرار دهند والا قوام نظام اجتماعی چنین جوامعی مختل خواهد شد.
عدم تناسب دو نظام «نیاز و ارضاء» در جوامع مادی
امروزه این نظامها كه خود را در مرحلهی «پستمدرنیسم» میدانند، به نقد نظام پیشین مدرنیسم نشستهاند و میگویند: چرا فاصلهی طبقاتی هر روز تشدید میشود؟ چرا باید حدود چهارصد نفر از افرادی كه بالاتر از میلیارد دلار سرمایه دارند، به اندازهی ۴۵درصد جمعیت جهان سرمایه داشته باشند؟ آیا غیر از این است كه این سرمایه در خدمت و تولیدِ نیازی قرار میگیرد كه چون نظام ارضای متناسب با آن را برای اقناع اكثریت ایجاد نكردهاند، عملا به تولید فقر در سطح جهانی میانجامد؟ بله! ممكن است از ناحیهی رشد سرمایه، رشد بهرهوری جوامع تحت ستم نیز تا اندازهای بهبود یابد؛ اما در ازای نیاز دائمالتزایدی كه از سوی نظام سوسیالیسم یا كاپیتالیسم تولید میشود، عملا قشر وسیع غیرسرمایهدار همواره خود را در عسرت ارضای متناسب با آن نیاز میبینند و هیچگاه احساس آرامش روحی نمیكنند. حرص بیپایان، دستآورد نامبارك تمدن امروز است. گرچه سطح طبابت همواره در حال ارتقا است؛ اما نباید از یاد ببریم كه قبلاً بهداشت روانی جهانی مخدوش و بیماری فراگیر و خطرناك آزمندی، قاعدهمند شده است.
اختلاف طبقاتی و انحصار، حاصل تمدن مادی
بنابراین، حاصل نظامهای الحادی از یك سو، ایجاد نظام اختلاف طبقاتی و از دیگر سو، انحصار قدرت «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» است. همان دولتهایی كه تا دیروز منشور سازمان ملل را طراحی میكردند، امروزه در طراحی نظم نوین جهانی و نیز قاعدهمندی تولید و توزیع قدرت، نقش اساسی را ایفا میكنند. بالطبع ملل و دول ستمدیده همواره ناظران تیزبین این روند خواهند بود! با این وصف چگونه میتوان باور كرد كه چنین نظامهایی براساس شیوهی دموكراسی عمل كنند؟ چگونه میتوان باور كرد كه در چنین نظام متوحشی، نظامهای حاكم، به منش توتالیتریسم دست نیازند؟ گرچه امروز پستمدرنها به نقد مدرنیسم نشستهاند؛ اما چون در راستای ایجاد انقلاب بنیادین در جهتگیری حاكم برنمیآیند و نمیتوانند غیر از این فكر كنند، لذا سرانجام این نظام نیز به عاقبت مدرنیسم منتهی خواهد شد. بدیهی است هر دو نظام را با یك منطق میتوان نقد كرد؛ چون جهتگیری حاكم بر آنها در سطح توسعه، چیزی جز ایجاد رفاه دائمالتزاید، اختلاف طبقاتی و هم ایجاد نیاز متناسب با نظام ارضا در سطح جهانی نیست؛ برخلاف نظامهای توحیدی كه اصولاً به كمتر از ایجاد شخصیت واقعی انسان در بعد فردی و اجتماعیرضایت نمی دهند.تفاوت بینش دو تمدن از «جهانشمولی»
این مدعا را میتوان از تعریف آنها نسبت به جهتگیری حاكم بر نظام توسعهی جامعه دریافت؛ برخلاف نظامهای توتالیتر كه مانع عمده بر سر راه تحقق توسعه را بحران هویت اجتماعی دانسته و این بحران را با یكدست كردن نظام انگیزشی جامعه و با جهتگیری كاملاً مادی، قابل رفع میدانند؛ چرا كه معتقدند انگیزش الهی در تضاد آشكار با روند توسعهی مادی است، لذا نزد ایشان محور، هویت اجتماعی مادی است و دیگر هویتها با تمامی رنگهای مذهبی، نژادی، ملی و . . . باید حول این محور تعریف شوند. به تعبیر بهتر، علاوه بر مرزهای جغرافیایی، باید مرزهای اعتقادی را نیز شكست تا عملاً یك نظام نوین جهانیپیریزی شود. آیا این بدترین شكل از توتالیتریسم نیست كه با بدترین شیوه به تمامیتخواهی و استبداد قاعدهمند میپردازد؟
البته ما نیز قائل به ایجاد حكومت جهانی بر محور اسلام و یكدست كردن نظام انگیزش اجتماعی هستیم. اما پیداست كه غایت این امر، به سعادت دنیوی و اخروی، بلكه تمامی جامعهی بشری منجر میشود؛ چون اساس تمدن الهی بر داربستهای كرامت انسانی استوار است، حال آنكه غایت تمدن مادی به استثمار اكثریت منجر میشود؛ زیرا ریشهی این شجرهی نامبارك، در خاك است و منطقاً با افلاك و عوالم ماورای ماده، بیگانه است.
بحران «آزادی هویت» معلول تمدن مادی
در یك كلام، تمدن مادی به چیزی جز توسعهی قدرت ـ آن هم با تعریف مادی از قدرت ـ نمیاندیشد و برای این توسعه، میبایست به نوعی، همگرایی بینالمللی را از ملل و نحل مختلف بر محور رفاه دائمالتزاید مادی سامان دهد.در غیر این صورت، بال و پر این تمدن در آتش گرایش جهانی به دین و معنویت خواهد سوخت و زمینهی اقامهی حكومت دینی در گسترهی زمین فراهم خواهد شد. بنابراین، اولین مشكل این جوامع، «بحران آزادی» و بردگی انسان توسط انسان است. از دیگر مشكلات عمدهی جوامع مادی، «بحران هویت» و احساس پوچی آحاد جامعه است كه به دنبال بحران آزادی به وجود میآید. بحران هویت، ناشی از نادیده گرفتن كرامت انسانی است. و اگرچه شاید بتوان با ایجاد تنوع و انجام تبلیغات وسیع، پردهای از ابهام را بر عقل اكثریت جامعه كشید؛ ولیبه مرور این احساس پوچی به ضمیر ناخودآگاه جامعه منتقل میشود و رفته رفته با احساس تنفر نسبت به وضعیت موجود، زمینهی بازگشت به خودآگاهی و دینمحوری در ایشان تقویت میشود. این همان اتفاقی است كه در حال وقوع است و جامعهی جهانی در حال توبهی جمعی و بازگشت به معنویت حقیقی است. اكنون این احساس در جامعهی جهانی قوت میگیرد كه هویت انسانی از كرامت انسانی نشأت میگیرد و این كرامت جز در سایهی دین محقق نمیشود. از آنچه گذشت به خوبی به دست میآید كه آن نوع آزادی كه فرادینی و مقدم بر دین باشد، چه مشكلاتی را فراهم خواهد آورد.البته توجه به این نكته نیز مهم و ضروری است كه در كشورهای غربی، كه نوعاً زادگاه مكاتب مادی است، هرچند نیازهایاجتماعی تا حدودی برای طبقات مختلف پاسخ داده شده است؛ اما اختلافات طبقاتی به صورت گسترده و عمیق مشهود است. از یاد نبریم كه وضعیت داخلی این كشورها را نمیتوان جدای از جایگاه بینالمللی آنها مورد دقت قرار داد. در هر صورت وجود نقاط قوّت موجود در نظام اجتماعی آنها، الزاما دلالتی بر حقانیت این نظامها ندارد.
مسألهی دیگر این كه در غربشناسی باید دو نكته مورد دقت قرار گیرد: ۱. هویت مادی این نوع نظامها؛ ۲. جایگاه این نظامها در نظام بینالملل، بنابراین اخلاق ملی مردم این جوامع نیز قابل ستایش نیست؛ چون همین مردم هستند كه در نظام كلان اجتماعی و نیز نظام سلطهی جهانی، پشتیبان دولتهای ظالم خود هستند؛ گرچه در بعضی امور خرد خود را نوعدوست نشان دهند. بنابراین در یك كلام، آزادی در چنین نظامهایی مفهوم واقعی خود را از دست داده و اصولاً به خاطر احساس نظام مادی كه به كمتر از اسارت انسان و محرومیت اكثریت رضایت نمیدهد، نمیتوان غیر از این حكم كرد.
نفی «كرامت» انسانی، لازمهی دیگر حكومتهای غیردینی
از آنجایی كه حكومتهای غیر دینی اساساً به جای توسعهی عبودیت، توسعهی رفاه مادی را هدف خود قرار دادهاند، لذا نمیتوانند به كرامت انسانی و توسعهی نیروی انسانی برپایهی تقرب به عنوان مهمترین اصل نگاه كنند. حال آنكه حكومت دینی باعث توسعهی تقرب و توسعهی «انگیزش اجتماعی، اندیشهی اجتماعی و رفتار اجتماعی» بر محور عبودیت شده و در نهایت با متحول كردن انسانها، بهرهوری مادی با صبغهای الهی و بدون فزونخواهی محقق میشود.
البته سیر توسعهی مادی در حكومتهای غیردینی نیز از توسعهی سیاست (نظام تمایلات) و سپس توسعهی فرهنگ (نظام ادراكات) و مآلاً توسعهی اقتصاد (نظام رفتارها) صورت میگیرد؛ اما محرك اولیه در چنین نظامی ایجاد تحقیر و فاصلهی طبقاتی است تا فرد همواره خود را از گردونهی رقابت دنیوی، وامانده احساس كند و تمامی توان خود را برای دستیابی به رفاه بالاتر كه هیچگاه انجامی برای آن متصور نیست، به كار ببرد؛ لذا تحقیر و نفی كرامت، لازمهی قهری چنین تمدنی است و نمیتوان حتی یك مورد از وقایع تاریخی را برخلاف آن پیدا كرد.
«حرص و زهد» اساس مهندسی اجتماعی الهی و الحادی
اصولا توسعهی تعلق بیشتر به دنیا و به تبع آن، توسعهی نیاز، تنوع و لذت بیشتر، اساس مهندسی اجتماعی مادی است؛ حال آنكه هیچگاه نیاز مادی انسانی پایان نمییابد؛ لذا همواره خط فقر در حال گسترده و پیچیدهتر شدن است. نكتهی مهم این است كه ایجاد توسعهی تعلق برای بهرهوری فزونتر، انسان را به تحقیر بیشتر سوق میدهد والا اساس كرامت، با بهرهوری نامحدود از منابع محدود جهان سازگاری ندارد. اما توسعهی روحی در مكاتب الهی بر پایهی زهد نسبت به دنیا صورت پذیرفته و در این صورت انسان الهی، به شرح صدری نائل میشود كه دیگر از توسعهی مادی اثر نمیپذیرد. با این وصف چرا كرامت انسان، حفظ و حتی ارتقا نیابد؟ «زهد» اولین درس مكاتب انبیا(علیهمالسلام) است كه به «یقین» تداوم مییابد و به «رضا» ختم میشود. به تعبیر بهتر، انسان الهی، دلمشغولی به حرام؛ بلكه حلال الهی نیز ندارد و در عین تسخیر ماده و بهرهوری از آن، چنین امری را بستر توسعهی روحیخود نمیداند؛ چون هدف، تقرب است و كرامت نیز ابزار نیل به این هدف؛ لذا تحقیر انسان توسط انسان، چرا؟!البته انسان مؤمن نیز نسبت به شؤون مادی حساس است؛ اما این حساسیت ریشه در نوع نگرش او به جهان دارد. او چون به توسعهی روحی و توسعهی فراغت از دنیا رسیده است، لذا هیچگاه از فقدان سطحی از رفاه، احساس خسران نمیكند؛ بدین علت بیمار نمیشود و احیانا دست به خودكشی و دیگركشی نمیزند. آرامش روحی مؤمن، آرزوی دستنایافتنی غیرمؤمن است و این آرامش ریشه در نگاه او به دنیا و كرامت انسانی دارد. او به خوبی نسبت میان دنیا و كرامت را درك كرده و نظام معیشت خود را بر این نسبت، بنیان نهاده است.بقای تمدن مادی، به ایجاد نیاز جدید اجتماعی نیازمند است والا اگر به انسان نباوراند كه تو باید نیاز متنوعتر و جدیدتریداشته باشی، هیچگاه نمیتواند انسان مادی را به تحرك جدید برای بال و پر دادن به شوون مادی وادار كند. به اعتقاد ما نیازهای واقعی طبیعی انسان در طول تاریخ، آنقدر گسترده نبوده است كه چنین سطحی از تنوع و تلذذ را ضرورتاً خواهان باشد. اساسا فقر، تولیدشدنی است و پس از آن، مقولهی ارضای نیاز و رفع فقر موضوعیت مییابد. آنچه به این پدیدهی نامبارك همواره دامن زده است و بقای خود را در بقای آن میداند، تمدن مادی است و این مهم را هم، از طریق ایجاد «توسعهی روحی، فرهنگی و عینی» رقم میزند. لذا این تمدن، یك مجموعهای با یك نظام «تمایلات، ادراكات و رفتارهای» خاص خود است كه نمیتوان بدون استحاله، بخشی از آن را در خدمت تمدن الهی به كار گرفت. بنابراین در یك كلام، انسان مادی، انسان حقیری است كه به امور حقیر و پست دلبسته است و این دلبستگی همواره در حال فزونی است. با این وصف چنین فردی چگونه میتواند زوایای تابناك كرامت انسانی را دریابد و از آنها مبتهج گردد؟ در این حال چنین فردی چرا باید به تحقیر دیگران نپردازد و از كرامت انسانی دم بزند؟
بحران «هویت» ثمرهی سوم تمدن مادی
معضل سوم تمدن مادی، احساس پوچی در شهروندان غیرالهی است. اساساً اگر این جامعه نتواند در ضمیر خودآگاه خویش این معضل را دریابد، حتماً به وجود آن در ضمیر ناخودآگاهش پی خواهد برد. و روزی را شاهد خواهد بود كه این دمل چركین روحی، سر باز كند. علت واضح است؛ چون نیاز انسان فراتر از خاك و ماده است و اصولا نیازهای واقعی انسان عمدتا دارای صبغهی معنوی و ماورای مادهاند؛ لذا حصر انسان در چارچوب تنگ مادیت ـ گرچه با انواع تلذذ نیز همراه باشد ـ نمیتواند هویت انسانی را به او شناسانده و وی را از حلاوت معنویت سیراب سازد. طبعاً انسانی كه تنها بخشی از هویت او آن هم به گونهای ناقص شكل گرفته است، همواره احساس پوچی و بیهویتی میكند و دنیا را زندانی بزرگ، اما رنگارنگ میپندارد كه پایان آن نیز همین زندگی است. به تعبیری رساتر، ظرفیت روحی انسان بیش از آن چیزی است كه تمدن مادی به او عطا می كند و چون این ظرفیت اشباع نمیشود، لذا این احساس واقعی بر او عارض میشود، گرچه به فرض محال همگان به ارضای مادینیز برسند و بر سر دنیا به تكالب نپردازند.از آن جایی كه مدیریت مادی بقای تمدن خود را به دلمشغولی دائمالتزاید شهروندانش به ماده و فراغت آنها از ماورا میداند، به طور قطع نمیتواند احساس خلود و جاودانگی را كه در روح تمامی انسانها به ودیعت نهاده شده است، جوابگو باشد؛ لذا انسان مادی خود را همواره در تنگنای بیهویتی احساس میكند؛ چون نمیتواند از نگاه به نیمهی خالی وجودش روی برتابدااگر این تمدن بخواهد معنویت را به شهروندانش عطا كند، حتماً نخواهد توانست بقای خود را تضمین كند؛ چرا كه توسعهی روحیبر مدار معنویت، توسعهی رفتار جدیدی را باعث میشود كه میتواند بنیان مادیت را توسط سربازان خودساختهاش به ورطهی هدم و نیستی سوق دهد. از این رو یا باید شاهد توسعهی رنج روحی آنها باشد یا با تغییر نگرش، تن به هلاكت دهد. پیداست جامعهی مادی كه بر كبر و فزونخواهی استوار است، تحمیل آلام روحی به دیگران را بر نیستی خود ترجیح میدهد. در این حال، صاحبان دین دنیاپرستی لذت میبرند؛ اما لذت آمیخته با رنج و حرمان. آنها احساس میكنند شخصیت اكتسابیشان با ظرفیت فطری آنها ـ و به تعبیر بهتر آنچه را كه میخواهند با آنچه را كه در فطرتشان به ودیعت گذاشتهاند ـ همخوانی ندارد. آنها حتماً مكتسباتی دارند و به لذائذی نیز رسیدهاند؛ اما به خاطر عدم اشباع ظرفیت فطریشان كماكان احساس بیهویتی میكنند؛ حال آن كه رسالت اصلی انبیا(علیهمالسلام) شناساندن فطرت انسان به او و پر كردن ظرفیت اكتسابی بشر است. با این وصف انسان اشباع شده از مكتسبات معنوی و مادی، خلایی احساس نمیكند تا به رنج بیهویتی مبتلا شود.
پاورقیها:
۱. سوره زلزله «آیه»، ۷ ـ ۸.
۱. آزادی، مقولهای فرادینی و مقدم بر اوست و مقید به هیچ ارزش بومی و دینی نیست؛
۲. هر دینی، آزادی خاص خود را تعریف و ارائه میكند. بر این اساس، آزادی مقولهای فرادینی نیست؛ بلكه دروندینی است و خارج دین، فاقد ارزش و معناست؛
۳. نظریهی تفصیل، به دو اعتبار، دو تعریف از آزادی ارایه میدهد: ۱. آزادی مقولهای فطری و ماقبل دین است؛ ۲. دین حد او را معین میكند.
پیش از تبیین صحت و سقم و بررسی این اقوال، بایستی به این نكته توجه كرد كه تلقیهای مختلف از دین و آزادی، ناشی از مبانی متفاوت معرفتشناختی در امر دین است. مسلما انتخاب هر كدام از مبانی دارای آثار و لوازم خود در تعریف و محدودیت و عدم محدودیت آزادی در ساحت دین خواهد بود.
تعریف قلمرو دین
نگرش حداقلی به دین معتقد است كه رسالت دین، تامین سعادت ابدی انسان است؛ چه اینكه اگر پایان حیات بشر، انجام حیات دنیوی او میبود، نیازیبه دین از سوی انسان احساس نمیشد. لذا دلیل عمده نیاز بشر به دین را باید در ابدیت او دانست و در همین عرصه است كه او خود را تنها وامدار دین میداند؛ چون از شناخت زوایای ابدیت و سعادت خود ناتوان است. در نتیجه، اما صحیح نیست كه امری فراتر از این حوزه ـ اعم از سرپرستی امور سیاسی، فرهنگی و اقتصادی فرد و جامعه ـ را بر عهدهی دین بگذاریم و بیش از امور معنوی و اخروی را از آن انتظار داشته باشیم. زیرا چرا باید دین، امری ورای این محدوده را متكفل باشد؛ در حالی كه تكامل دادهها و تجارب حسی و عقلی بشر میتواند از عهدهی سرپرستی نظام معیشت خود برآید. علاوه بر این، اگر وحی را در تمامی ابعاد وجودی بشر ساری بدانیم، باید نقش حس و عقل او را در نظام معیشت انكار نمائیم؛ حال آنكه وحی نیامده است تا كار عقل و حس بشر را نیز متكفل باشد.
وقتی چنین شد، دیگر هیچیك از اولیای الهی مزیتی در سرپرستی نظام معیشت بشری بر دیگران ندارند؛ چون چنین حوزهای اصولا ارتباطی با دین و عالم دینی ندارد. از اینرو، سرپرستی نظام معیشت جامعه را منحصر در ایشان دانستن دارای هیچ توجیه عقلی نیست.
نقد: به دو نكتهی شاخص در این استدلال میتوان ملاحظه كرد: اول اینكه، دین برای تامین سعادت اخروی انسان است.
دوم اینكه، چون دین چنین رسالتی دارد، لذا اساسا با سرپرستی نظام معیشتی مردم همخوان نیست.
به اعتقاد ما، این نتیجه بر آن مقدمه بار نمیشود، مگر با گنجاندن یك مقدمه دیگر؛ بدین معنا كه اولاً، دین رسالتی جز تامین سعادت اخروی انسان ندارد و ثانیا، ارتباطی میان نظام معاش و معاد بشری نیست. پس با این دو مقدمه میتوان چنان نتیجهای را گرفت.
امّا لازمهی كلام چنین است كه انسان دارای یك حقیقت وجودی نیست و میتوان اضلاع وجودی او را از هم جدا انگاشت؛ به گونهای كه تاثیر هر بخش از وجود او را در دیگر بخشها انكار كرد! پرواضح است چنین كلامی مخدوش است؛ چه اینكه چنین نظریهای حتی میان فلاسفهی مادیگرای توسعه نیز جایی ندارد. بنابراین، نمیتوان با دو مبنای جداگانه به سرپرستی نظام معاش و معاد مردم پرداخت.
در هر حال اگر یك نظام پرورشی كه مبین و مفسر تمامی ابعاد وجودی انسان باشد از سوی دین ارائه نشود، حتما در سرپرستی و تأمین سعادت اخروی او نیز عاجز خواهد ماند. و اصولا هنگامی دین میتواند نظام معاد بشر را تامین كند كه توانسته باشد نظام معیشت او را در تمامی ابعاد «سیاست، فرهنگ و اقتصاد» جامعه و نیز ابعاد «روحی، ذهنی و عینی» فرد هماهنگ كرده باشد.
از سوی دیگر قائلین نظریهی دین حداقل به ناچار معتقدند كه عقل و حس بشر نمیتواند در محدودهی همان حداقل، مستقلاً كارگشا باشد؛ چون تشخیص عدل و ظلم در این محدوده و بهتبع آن، تبیین راه سعادت بشری و شقاوت، از ظرف وجودی عقل مادی و حس تجربهگرای بشری وسیعتر است و عقل نمیتواند با این ابزارهای ناقص و ظروف ضیق، چنان مفاهیم متعالی و مظروف وسیعی را دریابد.
حال كه چنین است، صاحبان نظریهی «دین حداكثر» میتوانند ایشان را مورد سؤال قرار دهند كه چگونه ممكن است در عرصههایی، عقل و حس بشری به ظرایف عدل و ظلم پی ببرد؛ اما در عرصههای دیگر خیر؟ اگر عقل میتواند رابطهی «تمایلات، ادراكات و همكاریها»ی اجتماعی را كه مدار تشكیل ساختار «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» جامعه است با سعادت، درك كند؛ چرا نتواند دریابد كه چه حالت باطنی فردی میتواند سعادت اخروی انسان را تامین كند؟ آیا درك مفاهیم و روابط اجتماعی پیچیدهتر است یا درك روابط فردی و ارتباط آن با سعادت اخروی؟ اگر عقل میتواند روابط پیچیده و دقیق اجتماعی را با سعادت دریابد، حتما به طریق اولی میتواند از عهدهی درك روابط نه چندان پیچیدهی فردی با آن نیز برآید. حال چگونه است كه شما در امر سهل، قایل به نیاز انسان به دین هستید؛ اما در امر صعب خیر؟
بله! اگر ما نیز مانند فلاسفهی مادی، سعادت را به تأمین رفاه و امنیت مادی بشر تعریف كنیم؛ آنگاه میتوانیم مناسكی را برای اصول این سعادت قایل شویم كه ضرورتا نیازمند هماهنگی با وحی الهی نباشد. اما اگر سعادت دنیوی را جدای از سعادت اخرویندانستیم و انجام مناسك اجتماعی و كیفیت آن را در تامین سعادت و شقاوت دخیل دانستیم و قایل به تفكیك دو نظام معاش و معاد یا دو نظام روابط فردی و اجتماعی نشدیم، دیگر نمیتوانیم دو مبنا و دو ساختار متفاوت را برای سرپرستی فرد و جامعه قایل شده و از دو نظام معرفتی، دستوری و حقوقی برای سرپرستی معاش و معاد سخن بگوییم؛ چون هردو نظام باید حول یك محور و هماهنگ با یك نظام شامل باشند كه در آن همواره پسند الهی، مقدم بر پسند بشری باشد.
نظام «ارزشی الهی» زیربنای دیگر نظامها
نظام ارزشی الهی باید زیربنای بایدها و نبایدهای فردی و اجتماعی و نظامهای معرفتی و اطلاعاتی بشر باشد تا در پرتو آن، سعادت دنیوی و اخروی به طور هماهنگ با یكدیگر معنا شود و یك حقیقت بر دو نظام معیشت و شریعت حاكم گردد. در این حال میتوان در جایجای دو نظام مزبور، قصد قربت را جاری كرد.
گفتنی است كه دین آمده است تا در نهایت این كلام حضرت امیر (علیهالسلام) محقق شود كه: «حتی تكون اعمالی و اورادی كلّها وردا واحدا و حالی فی خدمتك سرمدا». با این وصف اگر نظام ارزشی یك جامعه تایید نشود، محال است كه نظامهای اخلاقی و حقوقی آن جامعه مورد تایید قرار گیرد. اصولاً مدار حسن و قبح در نظام معیشت الهی باید به تقرب و عبودیت بازگردد؛ چه اینكه حقانیت را در دو نظام معیشت و سعادت باید به یك مبنا تعریف نمود. معنا ندارد كه دین، مجموعهی روابط اجتماعی مادی را كه از صبغهی الهی برخوردار نیست و از عقل غیرمتعبد بشری برخاسته است، مورد تأیید قرار دهد؛ گرچه میتوان مهرههایی از آن را بنا بر ضرورت یا مصلحت گزینش نمود و در مجموعهی روابط اجتماعی الهی منحل كرد. بدیهی است در این حال نمیتوان صرف حضور چند عنصر از آن مجموعه را در مجموعهی روابط اجتماعی الهی، دلیلی بر آشتیپذیری دو مجموعه مزبور دانست؛ چون دیگر به صورت مستقل و فیزیكی نمیتوان به هیچیك از آن عناصر اشاره نمود؛ در حالیكه انحلال مهرههای مزبور در نظام جدید محقق و یك وحدت تركیبی نوین حاصل شده است. به تعبیر بهتر میتوان آن عناصر و ساختارها را به استخدام گرفت؛ البته در صورتی كه بتوان آنها را در وحدت تركیبی الهی منحل نمود.ارتباط ناگسستنی «توحید» و «ولایت»
در بینش مزبور اولاً، توحید دارای دو مفهوم فردی و اجتماعی است و ثانیا، به كیفیت در تولّی و ولایت تعریف میشود و ثالثا، مفهوم حضور ولیّ در تمامی زوایای زندگی فرد و اجتماع حضور دارد و به دیگر بیان، میان «توحید» و «ولایت»، ارتباطی ناگسستنی و همیشگی است. با همین مبنا به راحتی میتوان آیات و روایاتی را كه با نوعی صعوبت مفهومی همراه است، معنا كرد. در این حال دیگر دین، صرفا «كتاب» نخواهد بود و نمیتوان آن را از «ولایت» جدا دانست. همچنان كه كتاب، چیزی جز برنامهی ولّی نخواهد بود كه عهدهدار هماهنگسازی رفتار فردی و اجتماعی برای وصول به قرب حق میباشد. به تعبیر دیگر، وحدت كلّ بر مدار اراده ولّی است و به میزان حضور اوست كه حضور توحید در جامعه محقق میشود. از اینروست كه حضور ولّی الهی، یك حضور تاریخی است كه باعث پالایش تاریخ و كثرات ناهماهنگ با حركت كلّی آن میگردد.
پس از ذكر این مبانی، اینك باید دید كه آیا میتوان به یك نوع تعامل بین دین و آزادی حكم كرد؟
در پاسخ به این سؤال باید به سه نكته اساسی و مهم توجه نمود:
۱. هر نظامی برای خود یك نظام ادبی و مفهومی خاص دارد كه با دیگر نظامها متفاوت است، گرچه نقاط مشتركی را بتوان بین آنها برشمرد. از همین جاست كه مفاهیمی چون: آزادی، استبداد، فردمحوری و ... در هر مكتب و نظامی، بر پایه ادبیات و تعاریف ویژهای، معنای خاص خود را دارد.
۲. در بحث آزادی نباید خود را مقید به آزادیهای خرد كرد، چون هر جامعهای، دارای نظام حدود اختیارات و وظایف خاص خود است كه این نظام، تابع ساختار توازن اجتماعی و توزیع قدرت است و این ساختار هم به نوبهی خود، تابعی از برنامهریزی توسعهی آن جامعه است.از این رو باید قبل و بعد هر نوع تفسیر از آزادیهای خرد، به ساختار دو نظام كلان و توسعهی آن جامعه توجه نمود. به تعبیر بهتر، برای بررسی مقولهی آزادی ابتدا باید به دقت پیرامون «نظام توسعه» پرداخت و سپس «نظام توازن اجتماعی» و در نهایت حدود «وظایف و اختیارات خرد» را مورد بررسی قرار داد.
۳. پذیرش یك نظام اجتماعی و تن دادن به زندگی اجتماعی باعث تقیید آزادیهای طبیعی انسان میشود. از این رو، همچنان كه آزادیهای طبیعی انسان مطلق نیست و به زندگی اجتماعی انسان قید میخورد، نفس نظام اجتماعی و آزادی انسان در این نظام نیز مقید به یك سلسله سنن و آداب اجتماعی میباشد.نوع «جهتگیری» شاخص اختلاف زندگی اجتماعی در دو نوع جامعه
این نكته متفق تمام مكاتب غربی است كه «انسانها آزادند مادامی كه به آزادی دیگران خدشهای وارد نشود». با این وصف، حقوق مدنی انسانها همان حقوق طبیعی آنهاست؛ با این قید كه امنیت اجتماعی انسانها در پرتو این حقوق كماكان حفظ شود. به بیان دیگر، نقش حكومت، چیزی نیست جز آنكه به انگیزهی دفاع از حقوق مدنی و صیانت امنیت اجتماعی، آزادی انسانها را مقید نماید.
اما این مكاتب، از این نكتهی مهم غفلت كردهاند كه هدف از رویكرد انسانها به زندگی اجتماعی، میل به اعمال قدرت و رهایی از محدودیتهای طبیعی و غیرطبیعی نیست؛ بلكه هدف اصلی، توسعهی پرستش بندگی است. حال اگر جهتگیری نظام اجتماعی، مثبت باشد، چنین نظامی در نهایت به توسعهی قدرت اجتماعی، توسعهی بهروزی اجتماعی و توسعهی امنیت اجتماعی آحاد آن جامعه در جهت توسعهی پرستش خداوند منتهی میگردد؛ اما اگر جهتگیری جامعه منفی باشد، توسعه صورت میپذیرد؛ اما در جهت پرستش كاملتر دنیا و مقاصد پست دنیوی. لذا هر دو نوع جامعهی الهی و الحادی در بطن خود از دو نظام اجتماعی متفاوت برخوردارند كه هر دو، توسعهی قدرت و بهرهوری را به شهروندان خود ارزانی میدارند؛ اما در یكی نهایتا شاهد توسعهی پرستش خداوند هستیم و در دیگری توسعهی پرستش دنیا.
بیان دو قید تحدید «نظام اختیارات»
بنابراین، حدود قدرت و اختیارات انسانها در زندگی اجتماعی، مقید به دو قید میگردد:
۱. حقوق مدنی، به منظور پرهیز از درگیری با حقوق دیگران؛ ۲. تكامل نفس قدرت و اختیار؛ بدین معنا كه نظام تصمیمگیری جامعه باید به گونهای عمل كند كه به توسعهی قدرت و اختیار اجتماعی ختم نشود. از این رو، اگر میگوییم حدود اختیارات، تابعی از نظام توازن و قدرت اجتماعی است و این ساختار هم تابعی از نظام تكامل جامعه است؛ در واقع به نقطهی ظهور مكاتب اشاره نمودهایم كه هر یك برای خود تفسیری خاص از مفهوم، كیفیت و نیز سازوكار تكامل جامعه ارائه میدهند و در پرتو آن، حدود اختیارات و آزادی شهروندان جامعهی خود را تحلیل میكنند. به عبارت دیگر، متناسب با تعریف از توسعهی اجتماعی، از ساختار توازن اجتماعی و مآلاً از حدود اختیارات خود سخن میگویند. حال اگر ایشان در نظام توسعه، بیش از رفاه مادی بشر نیندیشند، طبیعی است كه نظام توازن و حدود اختیارات آحاد جامعه نیز صبغهی مادی خواهد یافت. مثلاً اگر ماركسیسم از نظام بیطبقهی اجتماعی سخن میگوید، در مقام تحلیل از ساختار قدرت و حدود اختیارات، به گونهای متفاوت با كاپیتالیسم تحلیل میكند كه رفاه دائمالتزاید را هدف مدینهی فاضلهی خود میپندارد. طبیعی است انتخاب یك مكتب اجتماعی به معنای پذیرش لوازم این انتخاب است و آحاد جامعه نیز به ناچار باید به آن تن دهند.
«آزادی» فردی تابعی از «ساختار توازن» و «نظام توسعه»ی جامعه
حال اگر پذیرفتیم كه آزادیهای فرد تابع آزادیهای كلان اجتماعی و ساختار توزیع قدرت است، باید بپذیریم كه مثلاً آزادیبهرهوری اقتصادی، تابع سقف درآمد اقتصادی انسان است. البته این سقف هم در نظام توازن اجتماعی تعریف میشود و مشخص میكند كه مثلاً این قشر از جامعه تا چه حد حق مصرف دارد؛ اگرچه هر یك از ایشان چنین بپندارند كه در بهرهوریاقتصادی آزاد بوده و مانعی از دستیابی آنها به سود دیگران نخواهد بود! آنها غافلند كه برابری در نظامهای مادیبی معناست؛ چون اهرمهای آشكار و پنهانی وجود دارد كه اكثریت را تنها به حفظ منابع اقلیتی بهرهمند معنا میكند. آنها باید بپذیرند كه ساختار توازن است كه الگوی «تولید، توزیع و مصرف» اجتماعی را براساس زیباپسندی اجتماعی خاص تعیین میكند. آنها به ناچار باید بپذیرند كه آزادی صرفا مقید به قید مدنیت و عدم مزاحمت با دیگران نیست؛ بلكه مقید به ساختار توازن اجتماعی نیز هست كه این ساختار نیز كه حدود بهرهوری را مشخص میكند، خود تابع نظام تكامل جامعه است.
نقش «مكاتب» در تحدید آزادی و اختیارات
حال اگر این مدعا را بپذیریم كه ما باید مهندسی اجتماعی خاصی را برای توسعهی حدود اختیارات جامعه انتخاب كنیم، باید بپذیریم كه صد سال قبل، از چنین اختیاراتی برای بهرهوری طبیعی و اجتماعی برخوردار نبودیم. به اعتقاد ما براساس سنن حاكم بر روند تاریخ، توسعهی قدرت اجتماعی و تكامل جامعه غیرقابل اجتناب است. لذا این روند از محدودهی اختیارات ما خارج است؛ گرچه در جهتگیری توسعهی قدرت مختاریم و میتوانیم دو نوع روابط را بر جامعه حاكم نماییم. به تعبیر بهتر، اصول توسعهی قدرت، تابع سنن حاكم بر اختیارات است؛ ولی جهتگیری آن، وابسته به اختیارات اجتماعی و مكاتب مورد پذیرش جامعه است. طبعا همین مكتب است كه تعیینكنندهی حدود «سیاسی» و نحوهی مشاركت عمومی در «قدرت» و نیز حدود «فرهنگی» و نحوهی مشاركت در «اطلاع» و بالاخره حدود «اقتصادی» و نحوهی مشاركت در «بهرهوری طبیعی» است كه البته تمامی این حدود هم به عنوان سطوح خرد نظام توازن اجتماعی تعریف میشوند. بنابراین مكاتب، تحدیدكنندهی حدود آزادی و اختیارات اجتماعی است. به تعبیر بهتر، ضروری تمام جوامع این است كه توازن خاص، منتهی به توسعهی خاص شود و یك نظام حدود خاص، هماهنگ با توازن خاص عمل كند.
تفاوت میان دو نوع نظام توازن اجتماعی
حال اگر چنین باشد و نظام توازن (عدالت) اجتماعی براساس مكاتب الهی و توحیدی پایهریزی شود، آنگاه انحصار بهرهوری بیمعنا خواهد بود و حتما «ایثار» را میتوان در تمامی امور جامعه به وضوح مشاهده كرد والا به طور قطع تجاوز به حقوق دیگران و حاكمیت اقلیت بر اكثریت، غیرقابل اجتناب میباشد. لذا مدعای ما این است كه بیش از دو نظام قدرت براساس عبودیت خداوند و پرستش شیطان قابل تصور نیست. طبعا اگر انسانیت و نفسمحوری، اساس ضوابط و روابط حاكم را رقم بزند، به طور حتم اسارت انسان توسط انسان به صورت قهری جلوه مینماید و اگر عبودیت، مبنای تقسیم قدرت باشد، آنگاه آزادی انسان از انسان در جهت وصول به قرب، دستیافتنی خواهد بود.
بدیهی است مدعای فوق از دو جنبهی تئوریك و عینی، قابل بررسی است. به این بیان كه گاهی بحث از ظرفیت مكاتب برای اعطای آزادی حقیقی به انسان صورت میگیرد و گاهی نمونههای عینی برای اثبات مدعا مطرح میشود. اما از نظرگاه تئوریك، این مطلب مورد بررسی قرار میگیرد كه اصولاً مكاتب انسانمحور كه بهرهوری مادی را اصل قرار میدهند؛ اراده، آزادی، قدرت و... را بر این اساس تعریف میكنند؛ لذا این قدرت، به برآیند میل انسانها به توسعهی لذت مادی معنا میشود. طبعا چنین قدرتی كه تنها با كامجویی بیشتر از دنیا همراه است، به طور قطع با ایثار نسبت به دنیا سازگار نخواهد بود؛ حال آن كه مكاتب خدامحور كه ابتهاج نسبت به قرب را اصل قرار میدهند، قدرت را براساس ایثار تعریف نموده و از آزادی انسان چهرهی دیگری به نمایش میگذارند. توسعهی قدرت در حكومت الهی همراه با ایثار و مشاركت میباشد و آزادی انسان از انسان حقیقتا محقق خواهد بود؛ برخلاف توسعهی قدرت در حكومت مادی كه با سلب آزادی حقیقی و نفی ایثار و مشاركت توأمان است.البته اصل توسعهی قدرت، تابع سنن حاكم بر تكامل تاریخ است و كیفیت این توسعه، تابع نظام ارادههای اجتماعی میباشد. از همینجاست كه دو نوع جامعه با دو نوع جهتگیری به وجود میآید؛ چون حقیقتا با دو نوع نظام ارادهی اجتماعی روبرو هستیم؛ یعنی توسعهی «محبت الهی» در یك جامعه، مبنای پیدایش انگیزش و مآلاً قدرت اجتماعی است و در جامعهی دیگر، توسعهی «محبت مادی» مبنای پیدایش قدرت است؛ لذا دو نوع هویت اجتماعی در این دو جامعه وجود دارد.حال مدعای ما این است كه هویت جامعهی الهی اساسا زایندهی ایثار نسبت به جامعهی با هدف قرب الهی است كه توسط نظام مدیریت و نظام تكامل الهی حاكم بر آن شكل میگیرد. این در حالی است كه در یك جامعهی مادی، چون انگیزهای جز میل به دنیا نیست، لذا گذشت از حقوق فردی خود مسلما به نفع جلب بهرهمندی افزونتر مادی رقم میخورد و در واقع پشت كردن مقطعی به دنیا، برای اقبال گستردهتر و عمیقتر به جلوهای دیگر از دنیا انتخاب میشود؛ چرا كه در این هویت اجتماعی، معنا ندارد كه برای رسیدن دیگران به فضایل مادی و معنوی، فردی از آحاد جامعه كمر به ایثار ببندد. اما اگر میل به حب الهی مبنا قرار گیرد، اصولاً شهروند این جامعه، اساس پیشرفت فردی را در جلب رضایت الهی میبیند و این جلب رضایت را با ایثار، نفیتكاسب مادی و نیز تقدم حقوق سازمان بر حقوق فرد، همراه و ضروری تلقی خواهد كرد. از این رو به راحتی به ایثار روی میآورد و این امر را نه در چارچوب مواعظ اخلاقی؛ بلكه در راستای اعمال مهندسی اجتماعی كه بر پرورش روح نیز تكیه دارد، تفسیر میكند.
قسط و عدالت، لازمهی تمدن الهی
او میداند كه هر بستر پرورشی در جامعه، اندیشه و رفتار جمعی متناسب با خود را پدید میآورد كه میتواند از خاك تا خدا را معنا كند. او میداند كه اگر نتوان انگیزش اجتماعی جامعه را در بستر صحیحی قرار داد، قطعا تحقق قسط و عدالت بیمعنا خواهد بود و در واقع، هر روز چهرهی جدیدی از بردهداری و انتفاع اقلیت رخ مینماید؛ گرچه در قالب لیبرالیزم و دموكراسی باشد كه ریشه در نظام صیانت سرمایه دارد. و حتی حقوق ضعیفان جامعه را هم با حفظ اصل صیانت سود و سرمایه خواهان است. و نیز تحمل نهادهایی چون سندیكاهای كارگری و ... در جوامع مادی تنها با حفظ این اصل محوری صورت میگیرد والا آنجا كه به منافع اقلیت بهرهمند و اصل مزبور خدشهای وارد شود، لحظهای در برخورد سیاسی و حتی فیزیكی با چنین نهادهایی درنگ نمیكنند. ایشان نرخ فرسایش اجتماعی سرمایه را هم از نیروی انسانی جامعه اخذ میكنند؛ لذا در این نظامها ناچارند سرمایه و سود آنها را در اختیار اقلیت همواره بهرهمند قرار دهند والا قوام نظام اجتماعی چنین جوامعی مختل خواهد شد.
عدم تناسب دو نظام «نیاز و ارضاء» در جوامع مادی
امروزه این نظامها كه خود را در مرحلهی «پستمدرنیسم» میدانند، به نقد نظام پیشین مدرنیسم نشستهاند و میگویند: چرا فاصلهی طبقاتی هر روز تشدید میشود؟ چرا باید حدود چهارصد نفر از افرادی كه بالاتر از میلیارد دلار سرمایه دارند، به اندازهی ۴۵درصد جمعیت جهان سرمایه داشته باشند؟ آیا غیر از این است كه این سرمایه در خدمت و تولیدِ نیازی قرار میگیرد كه چون نظام ارضای متناسب با آن را برای اقناع اكثریت ایجاد نكردهاند، عملا به تولید فقر در سطح جهانی میانجامد؟ بله! ممكن است از ناحیهی رشد سرمایه، رشد بهرهوری جوامع تحت ستم نیز تا اندازهای بهبود یابد؛ اما در ازای نیاز دائمالتزایدی كه از سوی نظام سوسیالیسم یا كاپیتالیسم تولید میشود، عملا قشر وسیع غیرسرمایهدار همواره خود را در عسرت ارضای متناسب با آن نیاز میبینند و هیچگاه احساس آرامش روحی نمیكنند. حرص بیپایان، دستآورد نامبارك تمدن امروز است. گرچه سطح طبابت همواره در حال ارتقا است؛ اما نباید از یاد ببریم كه قبلاً بهداشت روانی جهانی مخدوش و بیماری فراگیر و خطرناك آزمندی، قاعدهمند شده است.
اختلاف طبقاتی و انحصار، حاصل تمدن مادی
بنابراین، حاصل نظامهای الحادی از یك سو، ایجاد نظام اختلاف طبقاتی و از دیگر سو، انحصار قدرت «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» است. همان دولتهایی كه تا دیروز منشور سازمان ملل را طراحی میكردند، امروزه در طراحی نظم نوین جهانی و نیز قاعدهمندی تولید و توزیع قدرت، نقش اساسی را ایفا میكنند. بالطبع ملل و دول ستمدیده همواره ناظران تیزبین این روند خواهند بود! با این وصف چگونه میتوان باور كرد كه چنین نظامهایی براساس شیوهی دموكراسی عمل كنند؟ چگونه میتوان باور كرد كه در چنین نظام متوحشی، نظامهای حاكم، به منش توتالیتریسم دست نیازند؟ گرچه امروز پستمدرنها به نقد مدرنیسم نشستهاند؛ اما چون در راستای ایجاد انقلاب بنیادین در جهتگیری حاكم برنمیآیند و نمیتوانند غیر از این فكر كنند، لذا سرانجام این نظام نیز به عاقبت مدرنیسم منتهی خواهد شد. بدیهی است هر دو نظام را با یك منطق میتوان نقد كرد؛ چون جهتگیری حاكم بر آنها در سطح توسعه، چیزی جز ایجاد رفاه دائمالتزاید، اختلاف طبقاتی و هم ایجاد نیاز متناسب با نظام ارضا در سطح جهانی نیست؛ برخلاف نظامهای توحیدی كه اصولاً به كمتر از ایجاد شخصیت واقعی انسان در بعد فردی و اجتماعیرضایت نمی دهند.تفاوت بینش دو تمدن از «جهانشمولی»
این مدعا را میتوان از تعریف آنها نسبت به جهتگیری حاكم بر نظام توسعهی جامعه دریافت؛ برخلاف نظامهای توتالیتر كه مانع عمده بر سر راه تحقق توسعه را بحران هویت اجتماعی دانسته و این بحران را با یكدست كردن نظام انگیزشی جامعه و با جهتگیری كاملاً مادی، قابل رفع میدانند؛ چرا كه معتقدند انگیزش الهی در تضاد آشكار با روند توسعهی مادی است، لذا نزد ایشان محور، هویت اجتماعی مادی است و دیگر هویتها با تمامی رنگهای مذهبی، نژادی، ملی و . . . باید حول این محور تعریف شوند. به تعبیر بهتر، علاوه بر مرزهای جغرافیایی، باید مرزهای اعتقادی را نیز شكست تا عملاً یك نظام نوین جهانیپیریزی شود. آیا این بدترین شكل از توتالیتریسم نیست كه با بدترین شیوه به تمامیتخواهی و استبداد قاعدهمند میپردازد؟
البته ما نیز قائل به ایجاد حكومت جهانی بر محور اسلام و یكدست كردن نظام انگیزش اجتماعی هستیم. اما پیداست كه غایت این امر، به سعادت دنیوی و اخروی، بلكه تمامی جامعهی بشری منجر میشود؛ چون اساس تمدن الهی بر داربستهای كرامت انسانی استوار است، حال آنكه غایت تمدن مادی به استثمار اكثریت منجر میشود؛ زیرا ریشهی این شجرهی نامبارك، در خاك است و منطقاً با افلاك و عوالم ماورای ماده، بیگانه است.
بحران «آزادی هویت» معلول تمدن مادی
در یك كلام، تمدن مادی به چیزی جز توسعهی قدرت ـ آن هم با تعریف مادی از قدرت ـ نمیاندیشد و برای این توسعه، میبایست به نوعی، همگرایی بینالمللی را از ملل و نحل مختلف بر محور رفاه دائمالتزاید مادی سامان دهد.در غیر این صورت، بال و پر این تمدن در آتش گرایش جهانی به دین و معنویت خواهد سوخت و زمینهی اقامهی حكومت دینی در گسترهی زمین فراهم خواهد شد. بنابراین، اولین مشكل این جوامع، «بحران آزادی» و بردگی انسان توسط انسان است. از دیگر مشكلات عمدهی جوامع مادی، «بحران هویت» و احساس پوچی آحاد جامعه است كه به دنبال بحران آزادی به وجود میآید. بحران هویت، ناشی از نادیده گرفتن كرامت انسانی است. و اگرچه شاید بتوان با ایجاد تنوع و انجام تبلیغات وسیع، پردهای از ابهام را بر عقل اكثریت جامعه كشید؛ ولیبه مرور این احساس پوچی به ضمیر ناخودآگاه جامعه منتقل میشود و رفته رفته با احساس تنفر نسبت به وضعیت موجود، زمینهی بازگشت به خودآگاهی و دینمحوری در ایشان تقویت میشود. این همان اتفاقی است كه در حال وقوع است و جامعهی جهانی در حال توبهی جمعی و بازگشت به معنویت حقیقی است. اكنون این احساس در جامعهی جهانی قوت میگیرد كه هویت انسانی از كرامت انسانی نشأت میگیرد و این كرامت جز در سایهی دین محقق نمیشود. از آنچه گذشت به خوبی به دست میآید كه آن نوع آزادی كه فرادینی و مقدم بر دین باشد، چه مشكلاتی را فراهم خواهد آورد.البته توجه به این نكته نیز مهم و ضروری است كه در كشورهای غربی، كه نوعاً زادگاه مكاتب مادی است، هرچند نیازهایاجتماعی تا حدودی برای طبقات مختلف پاسخ داده شده است؛ اما اختلافات طبقاتی به صورت گسترده و عمیق مشهود است. از یاد نبریم كه وضعیت داخلی این كشورها را نمیتوان جدای از جایگاه بینالمللی آنها مورد دقت قرار داد. در هر صورت وجود نقاط قوّت موجود در نظام اجتماعی آنها، الزاما دلالتی بر حقانیت این نظامها ندارد.
مسألهی دیگر این كه در غربشناسی باید دو نكته مورد دقت قرار گیرد: ۱. هویت مادی این نوع نظامها؛ ۲. جایگاه این نظامها در نظام بینالملل، بنابراین اخلاق ملی مردم این جوامع نیز قابل ستایش نیست؛ چون همین مردم هستند كه در نظام كلان اجتماعی و نیز نظام سلطهی جهانی، پشتیبان دولتهای ظالم خود هستند؛ گرچه در بعضی امور خرد خود را نوعدوست نشان دهند. بنابراین در یك كلام، آزادی در چنین نظامهایی مفهوم واقعی خود را از دست داده و اصولاً به خاطر احساس نظام مادی كه به كمتر از اسارت انسان و محرومیت اكثریت رضایت نمیدهد، نمیتوان غیر از این حكم كرد.
نفی «كرامت» انسانی، لازمهی دیگر حكومتهای غیردینی
از آنجایی كه حكومتهای غیر دینی اساساً به جای توسعهی عبودیت، توسعهی رفاه مادی را هدف خود قرار دادهاند، لذا نمیتوانند به كرامت انسانی و توسعهی نیروی انسانی برپایهی تقرب به عنوان مهمترین اصل نگاه كنند. حال آنكه حكومت دینی باعث توسعهی تقرب و توسعهی «انگیزش اجتماعی، اندیشهی اجتماعی و رفتار اجتماعی» بر محور عبودیت شده و در نهایت با متحول كردن انسانها، بهرهوری مادی با صبغهای الهی و بدون فزونخواهی محقق میشود.
البته سیر توسعهی مادی در حكومتهای غیردینی نیز از توسعهی سیاست (نظام تمایلات) و سپس توسعهی فرهنگ (نظام ادراكات) و مآلاً توسعهی اقتصاد (نظام رفتارها) صورت میگیرد؛ اما محرك اولیه در چنین نظامی ایجاد تحقیر و فاصلهی طبقاتی است تا فرد همواره خود را از گردونهی رقابت دنیوی، وامانده احساس كند و تمامی توان خود را برای دستیابی به رفاه بالاتر كه هیچگاه انجامی برای آن متصور نیست، به كار ببرد؛ لذا تحقیر و نفی كرامت، لازمهی قهری چنین تمدنی است و نمیتوان حتی یك مورد از وقایع تاریخی را برخلاف آن پیدا كرد.
«حرص و زهد» اساس مهندسی اجتماعی الهی و الحادی
اصولا توسعهی تعلق بیشتر به دنیا و به تبع آن، توسعهی نیاز، تنوع و لذت بیشتر، اساس مهندسی اجتماعی مادی است؛ حال آنكه هیچگاه نیاز مادی انسانی پایان نمییابد؛ لذا همواره خط فقر در حال گسترده و پیچیدهتر شدن است. نكتهی مهم این است كه ایجاد توسعهی تعلق برای بهرهوری فزونتر، انسان را به تحقیر بیشتر سوق میدهد والا اساس كرامت، با بهرهوری نامحدود از منابع محدود جهان سازگاری ندارد. اما توسعهی روحی در مكاتب الهی بر پایهی زهد نسبت به دنیا صورت پذیرفته و در این صورت انسان الهی، به شرح صدری نائل میشود كه دیگر از توسعهی مادی اثر نمیپذیرد. با این وصف چرا كرامت انسان، حفظ و حتی ارتقا نیابد؟ «زهد» اولین درس مكاتب انبیا(علیهمالسلام) است كه به «یقین» تداوم مییابد و به «رضا» ختم میشود. به تعبیر بهتر، انسان الهی، دلمشغولی به حرام؛ بلكه حلال الهی نیز ندارد و در عین تسخیر ماده و بهرهوری از آن، چنین امری را بستر توسعهی روحیخود نمیداند؛ چون هدف، تقرب است و كرامت نیز ابزار نیل به این هدف؛ لذا تحقیر انسان توسط انسان، چرا؟!البته انسان مؤمن نیز نسبت به شؤون مادی حساس است؛ اما این حساسیت ریشه در نوع نگرش او به جهان دارد. او چون به توسعهی روحی و توسعهی فراغت از دنیا رسیده است، لذا هیچگاه از فقدان سطحی از رفاه، احساس خسران نمیكند؛ بدین علت بیمار نمیشود و احیانا دست به خودكشی و دیگركشی نمیزند. آرامش روحی مؤمن، آرزوی دستنایافتنی غیرمؤمن است و این آرامش ریشه در نگاه او به دنیا و كرامت انسانی دارد. او به خوبی نسبت میان دنیا و كرامت را درك كرده و نظام معیشت خود را بر این نسبت، بنیان نهاده است.بقای تمدن مادی، به ایجاد نیاز جدید اجتماعی نیازمند است والا اگر به انسان نباوراند كه تو باید نیاز متنوعتر و جدیدتریداشته باشی، هیچگاه نمیتواند انسان مادی را به تحرك جدید برای بال و پر دادن به شوون مادی وادار كند. به اعتقاد ما نیازهای واقعی طبیعی انسان در طول تاریخ، آنقدر گسترده نبوده است كه چنین سطحی از تنوع و تلذذ را ضرورتاً خواهان باشد. اساسا فقر، تولیدشدنی است و پس از آن، مقولهی ارضای نیاز و رفع فقر موضوعیت مییابد. آنچه به این پدیدهی نامبارك همواره دامن زده است و بقای خود را در بقای آن میداند، تمدن مادی است و این مهم را هم، از طریق ایجاد «توسعهی روحی، فرهنگی و عینی» رقم میزند. لذا این تمدن، یك مجموعهای با یك نظام «تمایلات، ادراكات و رفتارهای» خاص خود است كه نمیتوان بدون استحاله، بخشی از آن را در خدمت تمدن الهی به كار گرفت. بنابراین در یك كلام، انسان مادی، انسان حقیری است كه به امور حقیر و پست دلبسته است و این دلبستگی همواره در حال فزونی است. با این وصف چنین فردی چگونه میتواند زوایای تابناك كرامت انسانی را دریابد و از آنها مبتهج گردد؟ در این حال چنین فردی چرا باید به تحقیر دیگران نپردازد و از كرامت انسانی دم بزند؟
بحران «هویت» ثمرهی سوم تمدن مادی
معضل سوم تمدن مادی، احساس پوچی در شهروندان غیرالهی است. اساساً اگر این جامعه نتواند در ضمیر خودآگاه خویش این معضل را دریابد، حتماً به وجود آن در ضمیر ناخودآگاهش پی خواهد برد. و روزی را شاهد خواهد بود كه این دمل چركین روحی، سر باز كند. علت واضح است؛ چون نیاز انسان فراتر از خاك و ماده است و اصولا نیازهای واقعی انسان عمدتا دارای صبغهی معنوی و ماورای مادهاند؛ لذا حصر انسان در چارچوب تنگ مادیت ـ گرچه با انواع تلذذ نیز همراه باشد ـ نمیتواند هویت انسانی را به او شناسانده و وی را از حلاوت معنویت سیراب سازد. طبعاً انسانی كه تنها بخشی از هویت او آن هم به گونهای ناقص شكل گرفته است، همواره احساس پوچی و بیهویتی میكند و دنیا را زندانی بزرگ، اما رنگارنگ میپندارد كه پایان آن نیز همین زندگی است. به تعبیری رساتر، ظرفیت روحی انسان بیش از آن چیزی است كه تمدن مادی به او عطا می كند و چون این ظرفیت اشباع نمیشود، لذا این احساس واقعی بر او عارض میشود، گرچه به فرض محال همگان به ارضای مادینیز برسند و بر سر دنیا به تكالب نپردازند.از آن جایی كه مدیریت مادی بقای تمدن خود را به دلمشغولی دائمالتزاید شهروندانش به ماده و فراغت آنها از ماورا میداند، به طور قطع نمیتواند احساس خلود و جاودانگی را كه در روح تمامی انسانها به ودیعت نهاده شده است، جوابگو باشد؛ لذا انسان مادی خود را همواره در تنگنای بیهویتی احساس میكند؛ چون نمیتواند از نگاه به نیمهی خالی وجودش روی برتابدااگر این تمدن بخواهد معنویت را به شهروندانش عطا كند، حتماً نخواهد توانست بقای خود را تضمین كند؛ چرا كه توسعهی روحیبر مدار معنویت، توسعهی رفتار جدیدی را باعث میشود كه میتواند بنیان مادیت را توسط سربازان خودساختهاش به ورطهی هدم و نیستی سوق دهد. از این رو یا باید شاهد توسعهی رنج روحی آنها باشد یا با تغییر نگرش، تن به هلاكت دهد. پیداست جامعهی مادی كه بر كبر و فزونخواهی استوار است، تحمیل آلام روحی به دیگران را بر نیستی خود ترجیح میدهد. در این حال، صاحبان دین دنیاپرستی لذت میبرند؛ اما لذت آمیخته با رنج و حرمان. آنها احساس میكنند شخصیت اكتسابیشان با ظرفیت فطری آنها ـ و به تعبیر بهتر آنچه را كه میخواهند با آنچه را كه در فطرتشان به ودیعت گذاشتهاند ـ همخوانی ندارد. آنها حتماً مكتسباتی دارند و به لذائذی نیز رسیدهاند؛ اما به خاطر عدم اشباع ظرفیت فطریشان كماكان احساس بیهویتی میكنند؛ حال آن كه رسالت اصلی انبیا(علیهمالسلام) شناساندن فطرت انسان به او و پر كردن ظرفیت اكتسابی بشر است. با این وصف انسان اشباع شده از مكتسبات معنوی و مادی، خلایی احساس نمیكند تا به رنج بیهویتی مبتلا شود.
پاورقیها:
۱. سوره زلزله «آیه»، ۷ ـ ۸.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست