چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

چند بت بشکست احمد در جهان


چند بت بشکست احمد در جهان
از درم‌ها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر می‌زنند
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
پیامبر علاوه بر انذار و تبشیر، ابلاغ و تعلیم، ارشاد و تذکیر؛ یکی از مهمترین کارهایش، روشنی‌بخشیدن به ره گم‌کرده‌ها، بازماندگان مسیر و خفاش صفتان و گرمی و حرارت بخشیدن به فسردگان، منجمدان و سنگ صفتان بوده است به تعبیر مولانا:
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بی شرمی است
و این صفت، صفتی وصف ناپذیر در کام جان وی بود که دیگر کسان را نیارد و نمی‌یارست چنین جامه‌ای به تن‌کردن به قول مولانا:
بو مسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را اولوالالباب ماند
و هرکه صفت آفتاب‌گونگی وی را به سخره می‌گرفت حرارتش، حلاوت آن را به مرارتی فراموش ناپذیر بدل می‌نمود:
آن دهان کژکرد و از تسخر بخواند
مر محمد را دهانش کژ بماند
او در دل این آفتاب صفتی، معلم اولیا و آموزگار ولایت نیز بود و بسی عقده‌ها و گره‌ها را برمی‌گشود و بر همه ی آن‌ها با اشارت‌ها و بشارت هایش فتح الفتوحی می‌شد به قول مولانا:
در گشاد ختم‌ها تو خاتمی
در جهان روح بخشان حاتمی
هست اشارات محمد المراد
کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
صد هزاران آفرین بر جان او
بر قدوم و دور فرزندان او
آن خلیفه زادگان مقبلش
رسته‌اند از عنصر آب و گلش
گر ز بغداد و هری یا از ری اند
بی مزاج آب و گل نسل وی اند
شاخ گل هر جا که روید هم گل است
خم مل هر جا که جوشد هم مل است
گر زمغرب برزند خورشید سر
عین خورشید است نی چیز دگر
اولیای پس از وی کراماتشان را مدیون وموقوف ره گشایی‌ها و ره نشانی‌ها و دلالت گری‌های این ولی پیر بوده‌اند:
هر کراماتی که می‌جویی به جان
او نمودت تا طمع کردی در آن
و اگر او بت‌ها را نمی‌شکست همینک ما نیز صنم پرستی بیش نبودیم و بیگانه بودیم با ربمان:
چند بت بشکست احمد در جهان
تا که یا رب گوی گشتند امتان
گر نبودی کوشش احمد تو هم
می‌پرستیدی چو اجدادت صنم
ناسپاسان و ناشکیبایان و قدرناشناسان چون می‌دیدند او بشر مثلکم است تنها بشرش می‌دیدند و بشارتش را در نمی‌یافتند:
کافران دیدند احمد را بشر
چون ندیدند از وی انشق القمر
آنان به واقع نمی‌دانستند که سنگ احمد را سلامی می‌کند:
سنگ بر احمد سلامی می‌کند
کوه یحیی را پیامی می‌کند
و ندانستند که استن حنانه از برای فرقت وی نالان گشته است:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نا محرمان ما خاموشیم
به واقع در غفلت تام و تمام بودند که او می‌تواند عروجی کند و معراجی داشته باشد و با معراجش به همه پیروانش یاددهد که :
به معراج برایید چو از آل رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
و جبرییل را در عظمتش مبهوت و مفتون سازد:
احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد بی هوش ماند جبرییل
عرفان ما که محصول عرفای بزرگ و اولیای سترگ است و در فربه‌کردن و بارورنمودن فرهنگ دینی سهمی انکارناپذیر و بی بدیل دارد رکن رکینش، علم ولایت شناسی است. عرفان یعنی، علم ولایت شناسی و قطب و پیر این میدان محمد (ص) است همانی که بر علی(ع) تابید و علی نیز بر مولانا تابید:
از تو بر من تافت چون داری نهان
می فشانی نور چون مه بی زبان
ای علی که جمله عقل و دیده‌ای
شمه‌ای واگو از آن چه دیده ای
همین مولاناست که گستاخانه و بی باکانه در مواجهه با شمس پیش از تجربه و تمرین قمار عاشقانه و در آغوش کشیدن دولت عشق،محمد(ص) را بر بایزید ترجیح می‌دهد و در تمام دوران حیاتش تا نام محمد(ص) را می‌شنید می‌ایستاد و به احترامش قدمی بر نمی‌داشت.
محمد(ص) سر چشمه و سر سلسله ی ولایت است ولی تام و تمام است که تا تمام وجود مریدش را در کام نکشد و مجذوب و مندک در خویش نسازد رهایش نکند:
هر نبی و هر ولی را مسلکی است
لیک تا حق می‌برد جمله یکی است
و آدمی در رویارویی با وی چنان خویش را می‌بازد که تمام دانسته‌ها و نهان خانه هایش را پاک به نسیان می‌سپارد:
چون به نزدیک ولی الله رسد
آن زبان صد گزش کوته شود
لذا خطاب در می‌رسد: لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی
زیرا پیامبر ولی ای است صد زبان در هر زمان و در هر زبانش صدها واژگان:
صد زبان و هر زبانش صد لغت
زرق و دستانش نیاید در صفت
سخنش پایان ناپذیر است و تمام قل‌ها در قرآن که او را خطاب قرار می‌دهد یعنی:
امر قل زین آمدش کی راستین
کم نخواهد شد بگو دریاست این
متصل چون شد دلت با آن عدن
هین بگو مهراس از خالی شدن
پس دست جود و کرم از آستین ولایتش بیرون می‌کشد و رنگ فیض خدا گرفته تا خداگونه گردد:
آن که بدهد بی امید سودها
آن خدای است آن خدای است آن خدا
یا ولی حق که نور حق گرفت
نور گشت و تابش مطلق گرفت
بنابراین مریدان و ریزه خواران خوان جود و فضلش، به فراست و ظرافت دریافته‌اند که فراروی وی، اظهار وجود، معنا ندارد بلکه باید تسلیم محض بود:
اندین ره ترک کن طاق و طرنب
تا قلاووزت نجنبد تو مجنب
هر که او بی سر بجنبد دم بود
جنبشش چون جنبش کژدم بود
خود نمایی و به رخ کشیدن خویش و بها و بهانه‌ای برای خود قائل شدن صفت پیروان آن ولی شفیق نیست. پیشه ی پیشین پیر ما، مرهم نهادن بر جان‌های زخمی است نه خستن آنان:
کژ رو و شب کور و زشت و زهرناک
پیشه ی او خستن جان‌های پاک
و این که پیروان این مرد در عالم رسوانگشته‌اند زیرا دل او را نیازرده‌اند و خضروار دست او را چون دستگیره ی نجات و سعادت برگرفته‌اند و دم نزده‌اند:
تا دل مرد خدا نامد به درد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
چون گرفتت پیر هین تسلیم شو
همچو موسی زیر حکم خضر رو
و پیامبر نیز بر امتش راه پر آفت و خوف و خطر را امن ساخته و دستش دست خدا و چشمش چشم او گشته است:
دست او را حق چو دست خویش خواند
تا ید الله فوق ایدیهم براند
پیر را بگزین که بی پیر این سفر
هست بس پر آفت و خوف و خطر
پیامبر پیر امتش بود و هست و به آنان غائبانه علم ولایت می‌آموزد و یادشان می‌دهد که ولی و وصی وی پس از خود باید عین او باشد درونش حیات طیبه، برونش تجسم اخلاق، سیرتش خدایی صورتش مردمی:
جز مگر پیری که از حق است مست
در درون او حیات طیبه است
از برون پیر است و در باطن صبی
خود چه چیز است آن ولی و آن نبی
او تمرین و تجربه‌ی معناگیری و معنا دوستی و معناخواهی را به پیروانش آموخت و از آسمان‌های دوردست بی محابا و بی واسطه معانی را به امتش آورد:
این معانی راست از چرخ نهم
بی همه طاق طرنب طاق و طرنب
و بر همین اساس بختش نخفت و ریشه ی اقبالش هم چنان در آب است. پیروان او با قالب‌های عرفانی (عشق)، فلسفی - کلامی(عقل) و تفسیری- فقهی ( قانون و احکام ) با وی مواجه شدند و شیرین ترین میوه‌ها را در عرصه ی اخلاق و دینورزی و معناگیری و سیاست پیشگی و تدبیر امور و آیین شهریاری از شجره طیبه ی او برچیدند . مطلوب ترین و معقول ترین و ممکن ترین صورت پیام آن بزرگوار که می‌توانست لباس سیاست به تن کند فقه یا به تعبیری دقیقتر قانون بود. او به پیروان خویش آموخت که در جامعه ی دینی او بدون فقه نمی‌توان حکومت کرد. و فقه یعنی قانون‌های برآمده از دین.
دین پیامبر، قانون دارد و نام آن فقه است. ولایت فقیه که پشت سرش آموزه‌های حکمی مولا علی(ع) و آموزه‌ها ی جهادی امام حسین و فرارویش امام غایب – حضرت امام زمان(عج) - با کوله باری از امید و انتظار را دارد جز این شیوه نتواند کند . در چنین شبی و در چنین جایی بعثت آن بزرگ مرد یاد آور بعثت بزرگ مردی از خاندان اوست . حضرت امام امت، آن پیر سفر کرده که ما را بیدار کرد و رویمان را به خودمان بازگرداند ما را از الیناسیون و کاپیتالاسیون و ...رهایی بخشید . «مرده بودیم جان نو به ما بخشید». تجربه‌ای زیبا و دلکش از مردم داری که از مولایش به ارث برده بود در ذهن و ضمیر پیروانش گنجاند و اینک که نایب بر حقش حضرت آیت الله خامنه ای(دامت افاضاته) آن حکیم فرزانه ی زمان، خطیب سخندان بر جای وی نشسته و روز و شب در شکوفایی شجره ی طیبه ی انقلاب که از خون پاک پاکان سیراب گشته آرام و قرار ندارد دیگر غمی ما را احاطه نخواهد کرد.
خون غم بر ما حلال و خون ما بر غم حرام
بهروز حسن‌نژاد
http://www.tabnak.ir/