دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
کافکا، تصویرگر هولناک زندگی بشر آینده
● سخنی درباره كافكا
▪ زیستن:
این، یعنی زمانی دراز بیمار بودن - این را سقراط گفته بود و اگر كسانی باشند كه آن را نمیپذیرند، باید به آنها گفت كه عده زیادی در این دنیا بودند و هستند كه مصداق عینی حرف سقراط اند؛ بلز پاسكال، ادگار آلنپو، داستایفسكی، رامبو، یوهان استریندبرگ، استیگ داگرمن، شوپن، هدایت و كافكا. دو عامل در ساختن این شخصیت ادبی نقش اساسی داشتند: نخست برخورد غیرمتعارف به داستان و دوم استفاده وسیع سبك و بازیهای زبانی بهمثابه راهبردی در جهت به حاشیه راندن گره داستان.
برای شناخت كلی عامل اول باید گفت اولین كسی كه از متعارفهای دوران خود فراتر رفت و پا را از حد و اندازه تخیل معمول یا كلاسیك - آنطور كه ساموئل تیلر كالریج تعریف كرده بود - بیرون گذاشت، بیتردید ادگار آلنپو بود كه بعدها نویسندگان بزرگی مثل چخوف، داستایفسكی، آندریف، هربرت جرج ولز، همین فرانتس كافكا، الجر سوینبورن، ژول ورن، جیمز جویس، هرمان هسه، آندره ژید، رابرت لوئیاستیونس، ویلیام فاكنر و بهمیزان زیادی خورخه لوئیس بورخس و گابریل گارسیا ماركز تحت تأثیرش قرار گرفتند. اگر منتقدین، و حتی خوانندگان حرفهای داستان، با دقت و كنكاش بیشتری در آثار "شگرف" بورخس تفحص كنند، بهخوبی رد پای "پو" را میبینند، میبویند، لمس میكنند، میشنوند و میچشند.
بورخس درباره آلنپو گفته بود: "پو به من آموخت كه آدم نباید خود را به موقعیتهای روزمره صرف مقید كند؛ زیرا موقعیتهای روزمره از غنای تخیل تهی هستند. بهواسطه او فهمیدم كه میتوانم همهجا باشم و حتی تا ابدیت بروم. بهبركت نوشتههای او فهمیدم كه اثر ادبی باید از تجربه شخصی فراتر برود؛ مثلاً تجربههای شخصی را با رویدادهایی شگفت كه بهنحو غریبی جابهجا شدهاند، درهم تنید."
اما در جمع اخلاف نوآور آلنپو، این كافكا بود كه برای اولینبار توانست كار سترگ آن "شاعر مستغرق در عدم" را ژرفا، وسعت و غنای بیشتری بخشد؛ بدون اینكه وارد ژانر سوررئالیسم یا علمی - تخیلی و یا رئالیسم جادوئی شود. كافكا این حرف ارسطو یعنی "غیرممكن محتمل جذابیت بیشتری نسبت به ممكن غیرمحتمل دارد.
را بهمثابه كارپایه خود قرار داد و عملاً وارد عرصهای شد كه امروزه مؤلفههای بسیاری زیادی از آن را پستمدرنیستی میدانند. او این شیوه را نه بهعنوان ابزار بلكه بهمثابه یك رویكرد به كار گرفت تا جاییكه توانست از جایگاه فلسفی به "هستیهای دیگر" یا "دیگرها" دست یابد بیآنكه همچون سارتر به نویسنده - فیلسوف تبدیل شود یا چونان پیروان رمان نو هستی را تا مرتبه اشیا و تصویربرداری از آنها تنزل دهد. البته بینش علمی و انصاف حكم میكنند كه گفته شود در حال حاضر حتی شماری از شصت و پنج داستان كوتاه و بخشهایی از تنها رمان آلنپو یعنی "سرگذشت آرتور گوردونپیم" هم پستمدرنیستی دانسته میشوند و بین آنها و آثار كافكا و آثار پستمدرنیستی كنونی قرابت زیادی وجود دارد.
به هرحال، گرچه نویسندگانی همچون امبرتو اكو، ایتالو كالوینو، خوزه ساراماگو، جان بارث، رابرت كوور، پل استر را جزو برجستگان عرصه پستمدرنیسم میدانند، و منقدان تراز اول جهان سالهای سال كافكا را نویسندهای مدرنیست میدانستند، اما با تعریف مؤلفهها و خصلتهای داستان پستمدرنیستی، اینك شمار كثیری از اندیشمندان نظریههای ادبی بر این باورند كه هنوز كه هنوز است، كافكا قویترین نویسنده پستمدرنیست جهان است. این نقطهنظر شاید به این دلیل مطرح میشود كه كارهای او هرج و مرج را بهمثابه شرایط درونی خود هستی تصویر میكرد و رنگباختگی هویت انسان ِ آینده و آشفتگی دههها و سدههای بعدی را به آن نسبت میداد و از اینجا به "تصویر هولناك زندگی بشر آینده" رسیده بود. به هر حال بیاییم آرای منتقدین و نظریهپردازان را بهصورت جمعبندی تدوین كنیم تا ببینیم چرا چنین عقیدهای دارند
● كافكا و مؤلفههای پستمدرنیستی در معنا و ساختار
وقتی یك نویسنده كلاسیك یا مدرن (فلوبر یا پروست) قصد دارد فردی را در یك محیط معمولی اجتماعی توصیف كند، هرگونه تخطی از آنچه كه عینی و محتمل است، نابجا و از لحاظ زیباشناسی نامربوط و مغشوش است. اما اگر نویسنده، هّم خود را روی سوژه حیات متمركز كند، ضرورت خلق دنیای محتمل و عینی، بهمنزله یك اصل و قاعده به نویسنده تحمیل نمیشود. در این حالت نویسندهای مثل كافكا میتواند ابزارهای اطلاعاتی، توصیفی و انگیزشی را نادیده بگیرد؛ تا لزومی نبیند كه آنچه را تعریف میكند، ظاهری واقعی دهد. به این ترتیب، كافكا مرز میان محتمل و نامحتمل را پشت سر میگذارد. كافكا هیچانگاری جامعه بیخدا، عقلگرایی افراطی سلطه بوروكراتیسم، كه انسان بیگناه را در تارهای عنكبوتی خود خفه میكند، پایان تمام آرمانگراییها، از جمله پایان مفهوم علیت را تصویر میكند. به همین دلیل روایتهای او از حیث معنایی بهسمت پوچی گرایش پیدا میكنند. درباره (Absurd) یا منطق پوچی یا پوچی و عبثنمایی یا عبث بودن، باید خاطرنشان كرد كه چون ذهن انسان تابع نظم و انسجام است، لذا نویسنده باید "بیقاعدگی"، "بینظمی" و امور پوچ، كابوسگونه را بهصورت شگرد در متن بنشاند یا تنیده كند؛ طوریكه خواننده متوجه "گسست" نشود.
كافكا در ساختن دنیای مورد نظر خود، آن را توصیف یا خصلتنمایی نمیكند، بلكه آن را تلقین یا تداعی میكند. تلقین پیام یكی از ویژگیهای اساسی راهبرد كافكا در نویسندگی است. فقدان تعریف و تصریح، معما، تاریكی و رازی كه هر كس در درون آن میتواند جایی برای خود پیدا كند، از خصلتهای آثار اوست.
معما و تیرگی محصولِ نامبهم روش كار كافكا نیست، بلكه اغلب در ذات موضوعی كه توصیف میشود، نهفته است؛ مثلاً درباره قانون، لذت، وحشت، مرگ و غیره. كافكا با استفاده از معما و راز، امر نویسندگی را از جبرگرایی جامعهشناختی یا روانشناختی، كه میكوشند نویسندگی را با اوضاع مادی یا زندگی نویسنده توضیح دهند، رها ساخت. بعد از كافكا، ادبیات، و نویسندگی، محصول اوضاع نیست، بلكه در عینحال سازنده این اوضاع هم هست. شخصیتهای كافكا، رها از خاستگاه میباشند، تبعیدیاند و میتوانند تمام مرزها، اعم از اخلاقی، قانونی، فرهنگی و روانی را زیر پا بگذارند.
خاستگاه قانون، خاستگاه تغییر، جنسیت، علت در رابطه علت و معلول، همه به صورت معماگونهای محو یا تبخیر میشوند، پرسش "چرا" پاسخی پیدا نمیكند. هیچ سرزمینی موعود نیست. انسان با زندگی و دنیای مادی و فیزیكی سر و كار دارد و نه قلمروی لاهوتی و استعلایی. بنابراین كافكا، تمامی مرزها را سّیال میكند و نیز تمام هویتها را؛ با اینوصف وارد عرصه رئالیسم جادویی نمیشود. ناگفته نماند كه داستان رئالیسم جادویی در شكل خیال و وهم روایت میشود، اما ویژگیهای داستانهای تخیلی را ندارد.
بهعبارت دیگر آنقدر از واقعیت فاصله نمیگیرد كه منكر آن در تمام عرصهها و در تمام مدت زمان داستان باشد. از همینجا میتوان دریافت كه عناصر سحر، جادو، رؤیا و خیال، بسیار كمتر از عنصر واقعیت است؛ یعنی بار "تخیلی - وهمی" بودن داستان كمتر از بار رئالیستی آن است. در رئالیسم جادویی، عقل درهم شكسته میشود و رخدادها برمبنای عقل و منطق به وقوع نمیپیوندند. در این آثار خرافات، امور تخیلی یا اسطورهای، خواب و رؤیا، امور پوچ و غیرمعقول (Absurd) و نیز لحن و زبان دست به دست میدهند تا موضوع از سیطره عقل و منطق خارج شود. حال باید پرسید كدامیك از كارهای كافكا این ویژگی را دارند؟ و او از كدامیك از ابزارهای جادو و سحر بهره میگیرد؟ در پاسخ باید گفت هیچكدام.در حقیقت كاربرد وسیع استعارههای متنوع كه گاه یكیشان موضوعی یا ابژهای را بهتمامی پوشش میدهد، ضرورت استفاده از عناصر رئالیسم جادویی را منتفی میكند. استعاره در كار او چنان است كه همچون چتری چهبسا تمام شخصیت را بپوشاند؛ برای نمونه او "خوكصفتی" یك انسان را از همان آغاز با "بیرون آمدن شخصیت از خوكدانی" تصویر میكند نه با صفت یا مشابهت.
از سوی دیگر داستانهای كافكا جولانگاه اضطراب، یأس و مرگ و ایمانند (جستجوی ایمان چیز دیگری است) معنی واژهها در این داستانها قطعی نیست؛ یأس و دلشوره (Anxiety)به معادلهای ادبی مرگ در درون زندگی بدل میشوند. یأس به این علت بهوجود میآید كه زندگی نوعی تبعید است، وطن حقیقی وجود ندارد كه در آن بتوان از اضطراب (Anguish) بركنار بود. با این حال جهانی كه او میسازد همچون جهان آلنپو، كه محصول "دگرگونهنمایی ادبی" خلاقانه اوست، ترسناك و دهشتآور نیست.
و این اتفاقاً هولناكتر است، چون وحشت ِ حاكم بر دنیای داستانی كافكا از دگرگونهنمایی ادبیاش مایه نمیگیرد؛ بلكه از "واقعی بودن" دنیای مورد نظر او نشاًت میگیرد. بهتبع چنین رویكردی، هراس مبهمی كه خواننده از این داستانها حس میكند، به واقعیت ِ خود جهان برمیگردد نه این رخداد یا آن موقعیت خاص. پس، میبینیم كه او در عین فراروی از واقعیت معمول، ظاهراً دنیای جدیدی خلق نكرده است و مسائلی كه در داستانهایش مطرح میشوند، ظاهراً واقعیاند، اما منزلت زیباشناسی كار او در این است كه همین مسائل بهظاهر واقعی، قابل مطالعه و بررسی نیستند و بهكلی با زبان ارجاعی (Refential language) ناسازگارند و "مطابقت" یا شناخت متكی بر جستجو و پژوهش را برنمیتابند. ما برای رمانهایی همچون "پدران و پسران" و یا "گور به گور" بالاخره با هر جانكندنی میتوانیم "مرجع" خارج از متن پیدا كنیم، ولی برای "مسخ" چه؟
و نكته مهمتر در اینجاست كه بهرغم فراروی از واقعیت، كافكا وارد عرصه سوررئالیسم نمیشود. نزدیكی نسبی رویكردهای روایی كافكا با سوررئالیسم، موجب شده كه بعضیها او را سوررئالیست بدانند، حال آنكه در روایت سوررئالیستی حوادث و واقعیتهای روزمره انسان معمولی در جریان داستان، بزرگنمایی میشوند و بعضی بخشها، با عناصر فراواقعی و ماوراءطبیعی شكل میگیرند.
بنابراین توصیف صریح اشیاء و پدیدههای شگفتانگیز و غیرعادی، جزو اركان كار درمیآید، در صورتیكه ژرفساخت كارهای كافكا چنین نیست. دنیای داستانی او همین دنیای واقعی است؛ منتها بههیچ واقعیتِ شناختهشدهای شبیه نیست،. با این وصف امكان نهایی و واقعیتنیافته دنیای بشری را بیان میكند؛ امكانی را كه در پس جهان واقعی ما نمایان است و آینده ما را پیشاپیش اعلام میكند. از این منظر نهفقط جوامع توتالیتر، كه جامعه بهاصطلاح دموكراتیك نیز پروسه شخصیتزدایی و پدیدآورنده دیوانسالاری را به خود دیدهاند - و این، همان "هستی" یا "دیگر جهانها" است؛ هر چند زندگی "مسخگونه"، و مساحی یك "قصر" - یا دیگر مكان- خود نیز هستیهای دمدستتری باشند.
● كافكا و تكثر سبك و بازیهای زبانی بهمثابه راهبردگریز از انسجام
هر داستانی بالاخره یك گره دارد و گرهافكنی (Complication) یا بههم زدن تعادل زندگی یا ایجاد بینظمی و آشفتگی (Disturbance) كه بهانهای برای بسط، گسترش و پیشبردن روایت است، اساساً غیرقابل حذف است. رمان ِ بدون گره، در بهترین حالت گزارش كسالتباری از ماجراهای جدا از هم و رخدادهای بیارتباط با هم است كه نه قصه میسازند و نه شخصیتهای داستانی. گره و ناپایداری علت وجودی هر طرحی است و هیچ طرحی نمیتواند ناپایداری نداشته باشد.
در كارهای كافكا شاهد تلفیقی از سبكهای و بازیهای زبانی والا، متوسط و پست هستیم كه بیوقفه و ناگهانی از پی هم میآیند و میروند، بیآنكه یكی به دیگری تقلیل داده شود.
ناپایداری حاصل وضعیت و شرایطی موسوم به كشمكش یا ناسازگاری است؛ یعنی عدمتعادل به دنبال و همراه خود، كشمكش (Conflict) یا درگیری و جدال ایجاد میكند. طبیعت هر بینظمی و آشفتگی همین است. آشفتگی و دوگانگی معمولاً به كشمكش میانجامد. كشمكش بهمعنی درگیری نیروهای متضاد (بیرونی و درونی) است. از همین چند سطر هر خوانندهای میتواند به این نتیجه برسد كه چرا داستانها تقابل و كشمكش دارند.
با تمام این احوال میتوان از نقش محوری و تعیینكننده گره تا حدی كاست. برای نمونه داستایفسكی در رمان مدرنیستی "جنایت و مكافات" با شخصیتپردازی راسكلنیكف و خودگوییهای معروف او، داستان را اینجا و آنجا از گره اصلی خود دور میكند. یا ساموئل بكت در "مولوی" با تكنیك ناتمامگذاری گره را به حاشیه میراند و از قوام و انسجام آن كم میكند. ماریو بارگاس یوسا در "رمانهای سور بز" و "مرگ در آند" با جایگزین كردن چند گره بهجای یك گره، یا بهاعتباری با ایجاد محورهای موازی روایی، استراتژی واسازی گره را پیاده میكند. كافكا برای این منظور رویكرد "تكثر سبك و بازیهای زبانی" را در پیش میگیرد؛ امری كه من و شما نمیدانیم تا چه حد آگاهانه بوده و چه اندازه ناخودآگاه.
ناگفته پیداست كه چنانچه در یك رمان چند سبك و چند بازی زبانی به كار گرفته شوند، برای اجتناب از پراكندگی ساختاری آنها باید با كلیت متن هماهنگ و با جزئیات قصه مطابقت داشته باشند، در غیر اینصورت نوشتار یك سو میرود و داستان سمتی دیگر و خواننده ارتباطش را با خود ِ قصه از دست میدهد.
نمونهاش بعضی از داستانهای هموطنان خودمان است كه عملاً حافظه خواننده اسیر بازیهای زبانی مكرر و بیامان نویسنده میشود و نمیتواند خود ِ قصه را دنبال كند. نكته عجیب اینكه گویی كافكا ابتدا حد و اندازه بازی زبانی و مانور روی سبك را از خوانندگان همدوره و آیندهاش پرسیده بود، بعد دست به این به تكثر سبك و بازیهای زبانی متنوع زده بود. این موضوع به این دلیل ادعا میشود كه درصد قابلملاحظهای از خوانندگان آثار او دستكم قصه و لایه فوقانی داستان را میفهمند؛ مانند آثار داستایفسكی كه لایه اول آثارش برای بیشتر خوانندگان قابل درك است و منتقدین بر مبنای دانش خود میتوانند لایههای دیگری را در این آثار كشف كنند.
اگر خوب دقت كرده باشیم، میبینیم در كارهای كافكا شاهد تلفیقی از سبكهای و بازیهای زبانی والا، متوسط و پست هستیم كه بیوقفه و ناگهانی از پی هم میآیند و میروند، بیآنكه یكی به دیگری تقلیل داده شود. رمان "محاكمه" نمونه خوبی برای این بررسی است، یا نگاه كنیم به داستان بلند "مسخ" كه همچون محاكمه، از همان آغاز ضمن نشان دادن بصیرتی برجسته و البته آمیخته به اضطرابی بس شدید، با سبك و زبانی شكل میگیرد كه بهطور متناوب جایش را به سبكها و زبانهای دیگر میدهد.
از نظر روانشناسی، شاید بازنمایی دوران پر فراز و فرود و پریشانساز مدرنیسم، نهتنها به تخیلی عظیم نیاز دارد، بلكه رویكردهای رواییاش نیز باید آمیخته به رویكردهای و راهبردهای نو باشد. در داستانهای یادشده و نیز رمان "قصر"، گره داستان امری استعلایی است: بشر اسیر نیروهای خارج از خود و اراده خود است و درنهایت سرنوشتی دهشتناك در انتظار اوست، پس تمامی دست و پا زدن او، چه زیر تختخواب داستان مسخ باشد و چه حول و حوش قصر رمانِ قصر، راه به جایی نمیبرد؛ هر چند معنادار و ارزشمند باشند. و اگر تقلاها و تلاشهای بشر سطوح مختلف روزمره و متعالی دارند، پس چرا نباید آنها را با سبكها و زبانهای مختلف بازنمایی كرد؟
همین امر در مورد بیحاصلی این تلاشها هم صادق است. در فاصله ترس یا تعجب شروع داستانهای محاكمه و مسخ تا پایان هولناك آنها كه وضعیت جهان مدرن را به ما القا میكنند، كافكا بدون مسلط كردن این یا آن زبان و سبك، به تكثری رو میآورد كه بهنوعی پیشگویی تنوع و تكثر سرسامآور عناصر و اشیای مورد نیاز و درعینحال دردسرساز دنیای مدرناند، و این یكی از آن عواملی است كه در میان نویسندگان مطرح قرن بیستم، جایگاه خاصی برای كافكا پدید آورد.
فتحالله بی نیاز
منبع : ماهنامه ماندگار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست