چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
تشبیه و تنزیه از دیدگاه مولوی
عرفا به لحاظ سبک و شیوه بیان از مکاشفات و تجربههای عرفانی به دو گروه تقسیم میشوند: دسته اول آنهایی هستند که در تبیین کشف و شهود خویش، متاثر از بیان فلسفی و کلامی میباشند و به سلوک عقلی بیشتر توجه میکنند.
محیی الدین را میتوان از این گروه شمرد، او در کتابها و رسایل خود با تمسک به آیات و روایات و دلایل عقلی و نقلی مشاهدات خود را بیان میکند، این سبک در میان اهل اصطلاح به «مکتب بغداد» شهرت دارد.
در مقابل، عارفان بنام وجود دارند که در بیان احوال و مشاهدات خود به ذوق و حال خود متکی میباشند و مطالب بلند و معارف عمیق را در قالب داستان و نزدیک به زندگی معمول مردم و به زبانی که برای هر کسی قابل فهم باشد عرضه میکنند، در این سبک از اصطلاحات پیچیده فلسفی و کلامی پرهیز میشود و بیشتر از زبان شعر و منطق ذوق استفاده میشود. مولوی در این تقسیم بندی از گروه دوم محسوب میشود و در میان اهل فن به «سبک خراسان» معروف است. حافظ، سنایی، احمد غزالی، عطار نیز از این دسته به شمار میآیند.
مساله تشبیه و تنزیه نیز یکی از مسایل متعددی است که عرفا بدان پرداختهاند. این بحث در هر دو مکتب مورد توجه و امعان نظر بوده است و هر یک با شیوه خاص خود آن را بیان کردهاند; اگر چه مولانا و محیی الدین در نتیجهای که از این بحث ارائه دادهاند متحد میباشند به این معنا که هم شیخ اکبر و هم مولوی معتقد به جمع میان تشبیه و تنزیه میباشند و تنزیه محض خداوند و تشبیه مطلق او به مخلوقات را باطل و ناصواب میدانند، اما در نحوه بیان و طرح مساله و پاسخ به آن، تفاوتهایی میان آن دو دیده میشود:
مولانا این معنا را در قالب شعر و با بیان ذوقی و در یک تابلو با ارائه دو شخصیتبنام موسی و شبان به تصویر میکشد. بیان او از آنچنان ذوق و ظرافتی برخوردار است که گاه مطلبی را که محی الدین در طی چند صفحه با عبارتهای گوناگون و تعبیرات مختلف در چند فص بیان نموده است، مولانا همان معنا را با همان دقت در ضمن یک بیت و گاه در یک مصرع به نظم کشیده است و این همه، آگاهی و معرفت او را نسبتبه مسایل دقیق عرفانی و قرآنی و کلامی میرساند و توانایی او را در به تصویر کشیدن مطالب ژرف و تنزل دادن آنها به طوری که برای خاص و عام قابل قبول باشد میفهماند.
● زبان عرفان
چگونگی تعبیر و نحوه انتقال معانی غیر محسوس به عالم محسوسات یکی از مشکلات عارف در بیان مشاهدات و مکاشفات خویش میباشد، اینکه چرا مولانا معارف بلند عرفان را به زبان شعر بیان میکند و از تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه و تشبیه معقول به محسوس استمداد میجوید و در قالب حکایات عامیانه میریزد، ناشی از دشواری انتقال معانی مجرد و نامحسوس و ماوراء الطبیعة به عالم طبیعت و محسوس است. زیرا وضع الفاظ بر اساس نیازهای زندگی روزمره مردم و در محدوده معانی محسوس میباشد. عین القضاة در این باره چنین میگوید:
«هر چیز که بتوان معنای آن را با عباراتی درست و مطابق با آن تعبیر نمود «علم» نامیده میشود. مانند علم صرف و نحو و علوم ریاضی و طبیعی و کلام و فلسفه که معلم دانا با شرح و بیان مسایل این علوم، ذهن شاگرد را با ذهن خود یکسان میسازد. اما در حوزه معرفت عرفانی چنین کاری ممکن نیست، زیرا حقایق عرفانی جز با الفاظ متشابه قابل تعبیر نیست». (۱)
از این رو تعبیر از مسایل معنوی و باطنی توسط این الفاظ به سادگی امور محسوس انجام نمیگیرد و دچار مشکلاتی از ناحیه گوینده و شنونده و لفظ و معنا میشود.
۱) اولین مشکل الفاظ:
ابن خلدون این مشکل را اینگونه بیان میکند:
«...و لغات، مراد ایشان (صوفیه) را نسبتبه مقاصد مزبور ایفا نمیکند چه این که لغات برای معانی متعارفی وضع شدهاند و اکثر آنها از محسوساتاند». (۲)
بنابراین اولین مشکل، محدودیت الفاظ است که نمیتوانند قالب مناسبی برای معانی غیر محسوس و تجربیات عرفانی باشند.
۲) مشکل دیگر از ناحیه متکلم است، عارف میخواهد حقایقی را که کشف و شهود نموده، از علم حضوری به علم حصولی برگرداند. در این انتقال مساله اساسی آن است که علم حصولی از ذهن و ذهنیات عارف که از محیط بیرونی خود متاثر است رنگ میپذیرد، او در عالم مشاهده حقایقی را میبیند که آن حقایق حق است، اما وقتی به حوزه علم حصولی در میآید محدودیتها و تاثرات این حوزه را میگیرد، دیدگاههای فلسفی، کلامی، فقهی شخص عارف و اینکه به چه کس و چه چیزی عشق میورزد و معشوق او کیست در این مرحله تاثیر دارد تعبیرهایی که عرفا از رؤیاها و حالتهای منامیه خود دارند متاثر از همین احوال است.
در جریان معراج حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم آنگاه که حضرت به مقام «او ادنی» رسید و با حضرت حق محاوره و تکلم کرد، در بازگشتبه میان امت و گزارش جریان معراج، از حضرت سؤال شد صدایی را که میشنیدید، شبیه به صدای چه کسی بود، حضرت فرمود: «خاطبنی بلسان علی». (۳) این تعبیر از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به خاطر این است که در عالم امکان و در میان ممکنات، محبوب و معشوقی فوق علی علیه السلام برای آن حضرت نبود، از این رو حقیقت کلام الهی وقتی در قالب ذهنی در میآید آن را به صدای معشوق خود میشنود، وگرنه در مقام «او ادنی» به قول مطلق جایی برای ارتعاش امواج و برخورد با گوش نیست. تکلم حضرت حق با رسولش یک تکلم فیزیکی نیست; زیرا در آن مقام نه امواج است و نه ارتعاش و نه تارهای صوتی و مقاطع فم و به قول مولوی:
من چه گویم یک رگم هوشیار نیست
وصف آن یاری که او را یار نیست
هر که گلزار نهانی دیده است
غارت عشقش زخود ببریده است
۳) معنا، مشکل دیگر در بیان و انتقال مشاهدات و تجارب عرفانی به دیگران است، زیرا مکاشفات عرفانی، از نوع عالم ماده و محسوس نیست و از آنجا که این معانی بسیط و مجردند، جنس و فصل و ماهیت ندارند، بنابراین آوردن مفاهیم مطابق با آن حقایق ممکن نخواهد بود. انس ذهن با مفاهیم محسوس و ارتباط آن با علوم مادی، ذهن را از درک حقایق مجرد دچار مشکل میسازد.
۴) وجود شنونده و اینکه او از دور دستی بر آتش دارد و میخواهد واردات قلبی عارف را از راه زبان و محاوره دریافت کند، مشکل چهارم در انتقال تجربههای عرفانی به دیگران است. زیرا شنونده ناظر است نه عامل و هرگز ناظر نمیتواند خود را جای عامل بگذارد، چه این که مراتب وجودی و کمالاتی را که عارف طی کرده است او درک نکرده است. شنونده همانند شخص نابینایی است که میخواهد رنگها را بشناسد، عین القضاة میگوید:
«حتی اگر خود نابینا هم تاکید بر اعتقاد راسخ خود به حقیقت رنگ داشته باشد، باز هم این تاکید ناشی از تصورات باطل او خواهد بود». (۴)
از این رو عارفان به مخاطبان خود توصیه میکنند که به ظاهر الفاظ و عبارات آنان دقیق نشوند و به ظاهر الفاظ بسنده نکنند بلکه از الفاظ برای عبور به حقایق و درک آنها استفاده کنند زیرا بیتوجهی به این گونه مسایل موجب محرومیت از فهم مطالب آنان میشود، که به قول مولوی:
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من (۵)
شنونده اگر از ظاهر الفاظ عبور نکند هرگز به درک حقایق نایل نخواهد شد.
و به قول شمس مغربی:
مپیچ اندر سر و پای عبارت
اگر هستی زارباب اشارت
نظر را نغز کن تا نغز بینی
گذر از پوست کن تا مغز بینی
چو هر یک را از این الفاظ جانی است
به زیر هر یک از اینها جهانی است
به دلیل مشکلات است که عرفا برای ارتباط معنا به عالم الفاظ، از کنایه و مجاز و تشبیه معقول به محسوس استفاده کرده تا مکاشفات و تجربههای عرفانی و معنوی خود را درخور فهم مخاطبان قرار دهند. و آنان را از محدوده تنگ و باریک عالم محسوس به حقایق معنوی و مجرد بالا ببرند.
● مولوی و مساله تشبیه و تنزیه
اگر چه مولانا در چند جای از مثنوی به بحث از تشبیه و تنزیه پرداخته است و با بیانی ذوقی و در قالب شعر نظر خود را در این مساله بیان نموده است، اما شاهکار او در این بحث در داستان موسی و شبان آمده است، تابلویی که مولوی از تشبیه و تنزیه به تصویر میکشد در ضمن یک داستان کاملا عامیانه و در عین حال جذاب و دل انگیز است، قهرمانان اصلی این داستان دو شخصیت کاملا متفاوتند یکی نماینده عقل گرایی محض و طبعا معتقد به تنزیه حق تعالی از هر گونه تشابه به مخلوقات و دیگری نماینده قوه خیال و حاکمیت آن بر عقل میباشد، از این رو قائل به تشبیه حق با سایر موجودات است.
مولوی در این داستان با هر دو مکتب مخالفت میکند و این گونه معرفتها را خطا وناشی از جهل میداند، او در این داستان به خوبی نشان میدهد که جایگاه تنزیه جدا از موضع تشبیه است، او مقام ذات حق تعالی را منزه و مبرا از هر گونه تشبیه و تنزیه میداند زیرا ذات حق، بی نهایت، مجرد محض و اصولا غیر قابل شناخت و اکتناه است و به چنگ هیچ یک از قوای عقلی یا حسی در نمیآید، از این رو چنین موجودی امکان شباهتبا چیزی را ندارد تا تشبیهی صورت گیرد و از آنجا که میان ذات حق با سایر موجودات هیچ گونه تناسب و سنخیتی نیست لذا تنزیه او نیز از آنها معنا ندارد زیرا تنزیه، فرع بر التباس است.
مولانا توجه به مقام واحدیت و ظهور و سریان آن در موجودات و مظهریت اشیاء را نسبتبه این مقام بیان میکند. او از نقص معرفتهایی که مبتنی بر تنزیه صرف و یا تشبیه محض میباشند یاد کرده و معرفت درست را در گرو جمع میان تشبیه و تنزیه و شناختن موضع و مقام هر کدام دانسته است. مولوی به این معنا نیز توجه دارد که شناختحقیقت اشیاء از آن جهت که مظهر حق و ظهورات او میباشند نیز ممکن نیست و سرانجام به سیر سالک و نهایت این سیر که مقام احدیت است نیز اشاره کرده و از توضیح و بیان آن خودداری میکند و آن را جزء اسرار حق و سالک الی الله یعنی انسان کامل میداند.
مولانا همه این مسایل را در ضمن همین داستان و با زبانی کاملا قابل فهم و دور از اصطلاحات پیچیده فلسفی و عرفانی آورده است و آنچه موجب اعجاب است این است که او گاهی مساله بسیار پیچیده عرفانی را در یک بیت و گاه در یک مصرع بیان نموده است.
مناجات شبان با حق تعالی
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکتبوسم بمالم پایکت
وقتخواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هی هی و هیهای من
داستان با راز و نیاز چوپان با خدا آغاز میشود. چوپان با عباراتی بسیار ساده و خالی از هر گونه تکلف و پیچیدگی سخنان خود را شروع میکند; ایمان، عشق و علاقه در مناجات او هویدا است. در ایمان وی هیچ گونه ریا و ریاکاری دیده نمیشود. با کمال صداقت و اخلاص معشوق خود را مخاطب ساخته و عشق و علاقه خود را به او ابراز میکند، خدای چوپان قابل رؤیت است و مکان دارد اما او نمیداند، این خدا همانند انسان پایی دارد و چارقی، گیسویی دارد که باید شانه شود، خدای انسانوار چوپان بدنی دارد که محتاج جامه است و حتی تن او مانند تن خود چوپان شپش میگذارد، مانند انسان غذا میخورد و شیر مینوشد، دست و پای او مانند دست و پای انسان از کار و فعالیتخسته میشود و احتیاج به مالش دارد و به خواب و رختخواب نیازمند است.
همه این اوصاف حکایت از این دارد که چوپان معتقد به تشبیه محض حق تعالی با انسان است، و او مانند اهل تجسیم همه اوصافی را که خاص انسان استبه خدا نسبت میدهد.
موسی علیه السلام که نماینده عقل گرایی و معتقد به تنزیه حق از سایر موجودات است در چنین موقعی با چوپان روبرو میشود و طبیعی است که اعتقاد چوپان برای موسی علیه السلام قابل قبول نیست، او باید همانند همه پیامبران به وظیفه خود که امر به معروف و نهی از منکر است عمل کند. از این رو با عتاب و خطاب با او برخورد میکند.
مولانا در آغاز این گفتگو، سؤال و جواب کوتاهی را طرح میکند: موسی از چوپان میپرسد این سخنان را با چه کسی میگفتی و چوپان در پاسخ میگوید با خالق آسمان و زمین;
زین نمط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با که استت ای فلان؟
گفتبا آن کس که ما را آفرید
این زمین و چرخ ازو آمد پدید
منظور مولوی از این سؤال و جواب تاکید بر این معنا است که خدای شبان با خدای موسی علیه السلام از آن جهت که خالق آسمان و زمین و آفریننده بندگان است فرقی نمیکند، فرق آنها در اوصافی است که چوپان به خدایش نسبت میدهد.
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژ است و چه کفر است و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
نسبت دادن چنین صفاتی به خداوند متعال از نظر موسی علیه السلام کفر و یاوهگویی است. این چنین سخن گفتن با حضرت حق نه تنها مناجات نیست که ژاژخائی و گستاخی به مقام ربوبیت است، از این رو به او میگوید دهانت را ببند که حرفهای کفرآمیز تو جهان را گندیده کرد و جان و روان تو نیز تباه شده و موجب دوری تو از درگاه حق میشود. موسی علیه السلام با این عتاب و خطاب، خطر تشبیه و مشبهه را به چوپان گوشزد میکند و به او میفهماند که این گونه اوصاف لایق انسانها است و حقیقت وجود و نور الانوار را چنین صفاتی سزاوار نیست;
چارق و پا تا به لایق مر تراست
آفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتش آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامدست این دود چیست
جان سیه گشته روان مردود چیست
با که میگویی تو این، با عم و خال
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
تشبیه مطلق از نظر مولوی مردود است، و با بیهوده خواندن حرفهای چوپان در نسبت دادن صفات مخلوق به خالق تشبیه صرف را باطل میداند «زین نمط بیهوده میگفت آن شبان» باطل بودن تشبیه مطلق از این جهت است که شخص مشبه، حق تعالی را فقط در مظاهر و ظهورات او میبیند و نمیتواند از عالم کثرت و مجالی عبور کند و به متجلی برسد، از این رو این گونه شناخت از حق، ناقص است; درست همانند معرفت ملائکه از انسان و خلیفة الله که فقط جنبه این جهانی او را دیده و به بعد الهی و خلافت او از حق توجه نکردند.
● درک انسان از عالم مجردات
گرچه داستانی را که جلال الدین مولوی در این ابیات آورده است مدرک روایی و تاریخی برای آن دیده نشده است (۶) اما در روایات اسلامی به این معنا اشاره شده است.
هدف مولانا از آوردن این داستان به تصویر کشیدن یکی از مسایل بسیار پیچیده و دشوار است و آن چگونگی درک انسان از حقایق غیر محسوس و مجرد است و اینکه چرا انسان در شناخت مجردات و عالم ماوراء طبیعت ناتوان است و برای جبران این ضعف باید از وحی کمک بگیرد و اصولا چرا ساختمان فکری و ذهنی انسان اینگونه است که هر چیز معقول را میخواهد در قالب محسوسات بریزد و چرا شبان در باره حق تعالی چنین فکر میکرد و برای او چارق و لباس و زلف و مکان میپندارد، سؤالی درخور دقت و تامل است.
بعضی ریشه این معنا را در بعد روانی انسان میدانند و از این زاویه به آن نگریستهاند و آن حب به ذات و خودخواهی در بشر است ، چه این که هر موجودی خود را برتر از سایر موجودات میداند از این رو هر چه را در خود مییابد آن را کمال میداند. شبان ساده لوح نیز داشتن چارق و لباس و شکم و دست و پا و بز و شیر و روغن و استفاده از آنها را همانگونه که برای خود کمال میدانست همین کمالات را برای خداوند نیز کمال دانسته و به آن اعتقاد داشت.
در روایاتی که از امامان معصوم علیهم السلام به ما رسیده به این مساله اشاره شده است امام باقر علیه السلام میفرماید:
«هر چیزی را که با اوهام و خیالات خود در دقیقترین معنایش (به عنوان خدا) تصویر میکنید، آن چیز آفریده شما است و مربوط به حق متعال نیست، خداوند حیات بخش است و زندگی و مرگ موجودات به دست او است [آنگاه امام علیه السلام با یک مثال به این اصل اشاره میکند] شاید مورچههای کوچک نیز اینطور توهم کنند که خداوند نیز مانند آنها دو شاخک دارد، زیرا آنها گمان میکنند که نداشتن شاخک برای موجود زنده نقص است». (۷)
با این مثال امام علیه السلام به یک اصل کلی اشاره میکند و آن این که هر موجودی آنچه را که دارا است و در زندگانی خود لازم میداند، آن را کمال و ضرورت مطلق میبیند و فقدان آن را نقص و کاهش میپندارد، از این رو مورچه برای خداوند شاخک و انسان برای او علم و خیال و اندیشه و...
تحلیل فلسفی این مساله به دخالت و حاکمیت قوه خیال بر عقل بر میگردد و با تصرف این قوه در قوای ادراکی دیگر، مجردات به صورت محسوسات جلوه میکنند. زیرا انس انسان با محسوسات و رابطه او در زندگی روزمره با آنها سبب میشود که مطالبی را که عقل درک میکند و جنبه تجرد دارند، در قالب خیال درآمده و صورت محسوس بخود میگیرند.
ملک الشعرای بهار درباره حاکمیت قوه خیال بر عقل و تشبیه حق به خلق، شعر بسیار زیبایی را با لهجه خراسانی سروده است که با موضوع بحث ما مناسبت دارد:
هستش خدا مثال یکی پادشای پیر
بالای آسمان تنه ور پایه پندری
تو پندری خدا به مثال فرشته یه
یا نه مثال مردم دنیای پندری
هر جا که راه مره ادماش با خودش مرن
دیو ونخونهاش چو حیطه مصفایه پندری
راپورتها ره هی مخنه هی حکم مده
حکمش دحق ما و تو مجرایه پندری
راپورت بندهها ره برش هر سعت مدن
راپورتها دمین پاکتهایه پندری
هر کس که مؤمنه تو بهشتش موتوپونه
آنجه اجیل مجیل عموت رایه پندری
هر کس که کافره به جهندمش منده زه
آنجه بری ما و تو درش وایه پندری
در این ابیات ملک الشعراء میخواهد تصویر یک عامی ساده لوح را از خداوند و عظمت او و کیفیت قضاوت و رتق و فتق امور را توسط او بیان کند، این شخص پروردگار را همچون انسانی قدرتمند و پادشاهی مقتدر میپندارد که با غلامان و خدمهاش در صحرای محشر به راه میافتد و بعد از رسیدن گزارشها به او به حکم و قضاوت میپردازد. نتیجه این محکمه آنست که خلایق به دو گروه تقسیم میشوند، عدهای در بهشت مشغول خوردن آجیل و تنقلات میشوند و جمعی در جهنم گرفتار عذاب خواهند شد.
● رابطه شناختبا فاعل شناسایی
حقیقت آنست که شناخت و معرفت هر موجودی در گرو هستی و حدود وجودی او میباشد یک موجود محدود، توان شناخت هستی مطلق را ندارد، بلکه شناخت او به مقدار سعه وجودی و دارا بودن او از کمالات هستی میباشد.
عدم توانایی انسان نسبتبه معرفتحق تعالی به این معنا نیست که او نمیتواند مفاهیمی از قبیل مطلق، بینهایتیا واجب الوجود را درک کند، چه این که اختراع و انتزاع مفاهیم ماهوی و معقول ثانی فلسفی و منطقی، همه کار ذهن انسان است و از طریق آنها به علوم حصولی دست مییابد و خدا را نیز اثبات میکند. اما محصول اینهمه انتزاع و اختراع و مفهومگیری علم حصولی است و انسان نسبتبه حقایق خارجی فقط دستی از دور بر آتش دارد.
از این رو عارفان به این معنا تصریح میکنند که انسان از آن جهت که انسان است قادر به شناختحق تعالی نیست. زیرا قوای ادراکی او عاجز از معرفت غیر متناهی میباشد، منظور آنان از معرفت، علم حضوری به حقایق استیعنی حضور حقیقت اشیاء در نزد عالم، و این چیزی است که انسان سالک از راه سیر و سلوک، به کشف و شهود میرسد و به مقدار تجلی حق در قلب سالک، معرفتحاصل میشود، البته قابلیت قابل نیز در دریافت تجلیات حق شرط لازم است و آن بستگی به ریاضت و اخلاص و صفای باطن و توسعه وجودی عارف دارد.
شناخت و قرب و بعد انسانها از نظر عرفا نسبتبه تجلیات الهی بر اساس همین ملاکها سنجیده میشود، معرفتبسیاری از مردم و طبعا عبادت آنان در محدوده بعضی از اسماء جزئی مثل اسم خالق، رازق و شافی میباشد، راز و نیازهای ما با خدا از این محدوده تجاوز نمیکند. اصولا ذات حق از آن جهت که بینهایت و غیب محض است نه قابل شناخت است و نه مورد عبادت، حتی انسان کامل که مظهر اسم جامع و عبدالله است، شناخت و عبادت او نیز در مرتبه اسماء (اسم جامع) میباشد.
از این رو اولیاءالله نیز از شناختحقیقتحق اظهار عجز میکنند «ما عرفناک حق معرفتک» خداوند نیز ناتوانی انسان را تایید میکند «و ماقدروا الله حق قدره» و به رسول اعظم خود دستور میدهد که از پروردگار درخواست فزونی علم و معرفتبنماید «و قل رب زدنی علما» بنابراین آنچه وظیفه انسان است و در تعالی و تکامل او مؤثر است این است که او را با اخلاص بخواند و دل به او بسپارد و به او عشق ورزد و جان و دل خود را آماده قبول فیض او بنماید تا به مقدار ظهور حق در انسان او را بشناسد.
عرفا از محال بودن شناختحقیقت و ذات پروردگار به محال بودن تشبیه او به سایر موجودات استدلال میکنند، زیرا تشبیه فرع بر معرفت است و اگر نسبتبه ذات حق و غیب الغیوب هیچگونه شناختی ممکن نیست، چگونه میتوان چنین موجودی را به چیزی تشبیه کرد؟
● رابطه ظاهر با مظهر
مولانا از این مرحله نیز فراتر میرود و معتقد است که نه تنها شناخت ذات و حقیقت اسماء و صفات او مقدور انسان نیست و موجب محدودیتحق و مقید نمودن او به صفات مخلوقات میشود، بلکه انتساب این گونه صفات به مظاهر حق از آن جهت که مظهر او میباشند و حق در آنها تجلی نموده است نیز محال میباشد. زیرا مظهر با ظاهر از جهتی متحد و از جهاتی متفاوت است، حقیقت مظهر از آن جنبه که ظهور حق است، به حقیقت وجود برمیگردد، و عین حق برای کسی قابل درک و فهم نیست.
و لست ادرک من شیء حقیقته
و کیف ادرکه و انتم فیه
مولوی میگوید:
«اگر شبان این صفات را حتی به بنده خدا نیز نسبتبدهد به خطا رفته است زیرا بنده حق نیز از آن جهت که ظهور حق استبه این صفات محدود نمیشود»
ور برای بنده است این گفت گو
آنک حق گفت او من است و من خود او
آنک گفت انی مرضت لم تعد
من شدم رنجور او تنها نشد
آنک بی یسمع و بی یبصر شدست
در حق آن بنده این هم بیهدست
بی ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
جلال الدین در این ابیات به چند حدیث اشاره میکند که در آنها به وضوح به سریان حق تعالی در مظاهر و مجالی دلالت دارد. حدیث اول روایتی است از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از پدران بزرگوارش و از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، که آن حضرت میفرماید:
«خداوند در روز قیامتبعضی از بندگانش را توبیخ میکند و میفرماید: ای بنده من! چرا وقتی من بیمار شدم به عیادت من نیامدی؟ بنده در جواب میگوید: پروردگارا! تو منزهتر از آن هستی که مریض شوی. تو خدا و پرورش دهنده بندگان هستی. خداوند در جواب میفرماید: برادر مسلمان تو مریض شد او را عیادت نکردی. سوگند به عزت و جلالم اگر به دیدار او میرفتی مرا در نزد او مییافتی و من در عوض، نیازمندیهای ترا به عهده میگرفتم و این رحمت نسبتبه تو به جهت کرامت و قرب بنده مؤمن است و من رحمان و رحیم هستم». (۸)
در بیت دیگر مولوی به حدیث قرب نوافل اشاره میکند.
مرحوم حاج ملاهادی سبزواری میگوید: (۹)
«در لسان مقربین قرب نوافل و قرب فرایض متداول است و اینها غیر یکدیگرند، در قرب نوافل حق متعال گوش و چشم بنده مقرب میشود و آن مضمون این حدیث قدسی (۱۰) است».
مجلسی در مرآة العقول (۱۱) مضمون حدیث را این گونه توضیح میدهد که انسان عارف به خدا اگر از غیر او منقطع شود و عشق و محبتبه حق را بر عقل و روح و اعضاء و جوارح خود حاکم گرداند و به مقام قرب الهی نایل آید، خداوند در قوای ادراکی و تحریکی عبد تصرف میکند و نتیجه این خواهد شد که همه این قوا، الهی و ربوبی میشوند و مظهر مشیتحق میشوند. «و ما تشاؤن الا ان یشاء الله»
در مرحله فعل و انفعالات و قوای تحریکی نیز این عنایت و تصرف وجود دارد. آیاتی از قرآن کریم که حکایت از این مقام دارد عبارتند از: «...و ما تقاتلون ولکن الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی»، «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم»، یعنی دست او دستخدا و بیعتبا او بیعتبا خدا است، انسان کامل، ممثل حق است، لذا در آخر روایت چنین انسانی را مستجاب الدعوة میداند، زیرا او جز حق و حقیقت و صلاح برکت چیزی نمیخواهد.
در خدا گم شو کمال این است وبس
گم شدن گم کن وصال این است و بس
بنابراین، تشبیه محض از دیدگاه مولانا نه تنها درباره خداوند محال است، بلکه درباره مظاهر او نیز با در نظر گرفتن مظهر بودن آنها برای حق تمام نیست، لذا صفات مخلوق، سزاوار ممکن الوجود است نه واجب الوجود.
دست و پا در حق ما استایش است
در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است
والد و مولود را او خالق است
● «مولانا و تنزیه مطلق»
مولوی بعد از بیان مناجات شبان و عقیده او که مبتنی بر تشبیه محض بود و رویارویی موسی علیه السلام با شبان و سرزنش چوپان، به تبیین نظریه تنزیه مطلق و اینکه آیا تنزیه خداوند بطور مطلق نیز مانند تشبیه محض غلط و بیهوده است میپردازد و تحلیل او از این مساله با خطاب خداوند به موسی علیه السلام شروع میشود که چرا بنده ما را از ما جدا کردی و چرا به باطن و دل چوپان که سرشار از عشق و محبتبه ما بود توجه نکردی و فقط به ظاهر الفاظ او خرده گرفتی. از این رو مولانا موسی را محتاج به هدایت الهی میداند و این هدایتبا عتاب خداوند به موسی آغاز میشود.
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ما را ز ما کردی جدا
ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ نا خاضع رود
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
وظیفه انبیاء الهی آن است که به کمک الهی مردم را به سرچشمه نور و فضیلت هدایت کنند، انسان باید از بعد زمین و غرائز حیوانی و رذایل عبور کند و به اوج معنویت و روحانیت تکامل یابد، مولانا از این حرکت صعودی به «وصل» تعبیر میکند، در مقابل صعود، سقوط در منجلاب خودپرستی و شهوتها و جدا شدن از منبع نور الانوار است که از آن به «فصل» تعبیر میکند.
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق (۱۲)
مطلبی که مولوی در این ابیات به آن اشاره میکند مضمون بسیاری از آیات و روایات است که در بیان حکمت فرستاده شدن پیامبران و دلیل رسالت آنان آورده شده است. بعثت انبیاء برای ایجاد ایمان در مردم و ارتباط دادن آنان به حق و حقیقت است و نتیجه ایمان، نجات از تاریکیهای مادی و شهوتها است:
«کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور» (۱۳)
و در آیه دیگری وظیفه موسی علیه السلام را همین معنا میداند;
«و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا ان اخرج قومک من الظلمات الی النور» (۱۴)
همچنین کار خداوندبه عنوان ولی انسانهای مؤمن این است که آنان را از ظلمت جهل به نور هدایت میکشاند;
«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» (۱۵)
بنابراین هدف اساسی و غایت قصوی، تکامل انسان و رسیدن به سرچشمه نور است. اما اینکه از چه راهی و چه طریقی، مسالهای است قابل تامل و دقت. زیرا هدف هر چه بزرگتر و دارای توسعه وجودی بیشتر باشد، راههای رسیدن به آن گوناگونتر خواهد بود. احاطه قیومیه حق تعالی به همه اشیاء و حرکات و روابط، و سریان فیض او در همه موجودات و نفوذ نور او در همه ذرات هستی آنچنان است که انسان از هر موجودی و از هر حرکت و حتی صدای ضعیف یک پرندهای میتواند به آن حقیقتبرسد. تفاوت راهها بستگی به محیط طبیعی و اجتماعی دارد که انسان در آن زندگی میکند و از آن متاثر میشود. محیط یک چوپان با محیط یک فیلسوف کاملا متفاوت است و به طور طبیعی معرفت او و نحوه درک او از حقایق و جهان نیز متفاوت خواهد بود. این معنا همان حقیقتی است که در زبان اهل عرفان مشهور است که «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق».
در مکتب عرفانی مولانا آنچه که حائز اهمیت است «اخلاص» و مراتب آن است. اخلاص، روح شریعت و حقیقت دین است. برای اهل طریقت ظواهر الفاظ و آداب و سنن از نظر اهمیتبه درجه روح و جان شریعت که همان اخلاص است نیست. از این رو کار چوپان و مناجات او اگر چه به لحاظ گفتن لفظ ناخاشع است اما در درگاه ربوبی به الفاظ چندان توجهی نمیشود بلکه به خشوع قلب توجه میشود، و این معنا در مرحله اول به موسی تذکر داده میشود.
بنابراین گر چه رعایت آداب و رسوم شریعت مورد قبول است اما در درجه اول اهمیت قرار ندارد و تعبیرات شبان مبنی بر تشبیه محض خداوند به انسان و استفاده او از کلمات تشبیهآمیز غلط و نادرست است، اما اخلاص و خشوع و تضرع او که اساس و روح دین است از آنچنان حلاوت و سوزندگی برخوردار است که حاضر است همه اموال خود را فدای او کند و به پیشگاه معشوق خود هدیه کند، از این بالاتر خودش با تمام قوا در اختیار معبودش قرار گیرد و برای همیشه غلام و چاکر او باشد.
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هی هی و هیهای من
لذا به موسی علیه السلام خطاب میشود که هر قوم و ملتی دارای زبانی و روشی و سنتی میباشند که با آن زبان و از آن طریق با من ارتباط برقرار میکند و به من تقرب میجویند.
هر کسی را سیرتی بنهادهایم
هر کسی را اصطلاحی دادهایم
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
از آنچه گفته شد معلوم شد جلال الدین نظریه مبتنی بر تنزیه محض را مردود میداند خدای عارف موجودی «بکلی دیگر» که متمایز و در کناری از سایر موجودات باشد، نیست. خداوند موجودی مطلق است و بر همه اشیاء احاطه دارد، اطلاق وجودی او جایی برای غیر و وجود دیگر نمیگذارد، از این رو همه چیز ظهورات و تجلیات او میباشند، نه تنها سایر موجودات ظهورات حقاند بلکه افعال آنان نیز مخلوق او میباشد.
این معنا را مولانا در ضمن یک مثال فقهی بیان میکند و حکم موسی را در باره شبان حکمی ظاهری و بر اساس ظواهر شریعت میداند. خداوند به او میگوید گرچه شبان در مشبه بودنش خطاکار است اما تو نباید او را خاطی بدانی زیرا قلب و جان او سرشار از عشق و محبتبه ما است و در این حالت احکام و ظواهر شرع استثناء میخورد، آنچنان که خون در شریعتیکی از نجاسات است و باید بدن و لباس را از آن تطهیر کرد و از جمله بدن میت را باید از آن پاک کرد و غسل داد، اما همین مساله در مورد شهید و انسانی که همه هستی خود را در راه عشق به حق در جبهه کارزار به معشوق خود هدیه کرده است مراعات نمیشود، بلکه شهید را باید با همان جامه و بصورت خون آلود دفن کنند (۱۶) بلکه این خون از آب نیز مطهرتر است. مولانا این معنا را در ضمن دو بیتبیان میکند:
گر خطا گوید و را خاطی مگو
گر شود پر خون شهیدان را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیتر است
این خطا از صد ثواب اولیتر است
تو ز سرمستان قلاوزی مجو
جامه چاکان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
بنابراین همه موجودات از آن جهت که مظهر حق متعالی و ظهورات او میباشند حسابی دیگر دارند و مظهر از جهتی با ظاهر متحد است و از جهاتی متفاوت.
● مولوی و جمع میان تشبیه و تنزیه
مولانا پس از مردود شمردن تشبیه مطلق و تنزیه صرف، به نکته اساسی و نظریه دقیقی که همان جمع میان تشبیه و تنزیه است اشاره میکند، این مطلب همان چیزی است که محی الدین در آخرین کتاب و تالیف خود یعنی «فصوص الحکم» به آن رسیده و به عنوان معرفت کامل آن را مطرح میکند:
ما بری از پاک و ناپاکی همه
از گرانجانی و چالاکی همه
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان
مولوی در اینجا به دو مقام ذات و مرتبه الوهیت اشاره میکند، به این معناکه در مورد حق تعالی میتوان دو لحاظ داشت: یکی لحاظ ذات او و دیگری لحاظ ظهور و تجلیات او. به لحاظ اول، خداوند غیب محض است زیرا ذات او غیب الغیوب و بینهایت است و قابل اکتناه نیست. موجودی که هیچ قید و شرط و ترکیب و حد نمیپذیرد و محدود به هیچ اسم و رسم نمیشود، نه اشاره حسی میپذیرد و نه عقلی و نه وهمی. او جلال مطلق است، این چنین موجودی تشبیه و شباهتبردار نیست، و وقتی تشبیهپذیر نباشد، طبعا تنزیه را نیز نمیپذیرد زیرا تنزیه فرع بر تشبیه است، بنابراین ذات حق پاک و مقدس از تشبیه و تنزیه است، در این مرتبه سخن از کثرت و وحدت و اتصاف به صفات و خالق و مخلوق غلط است، هیچگونه تعین و تقیدی برنمیتابد.
در این مقام، ذات حق نه از تسبیح و تنزیه اهل تنزیه پاک میگردد و نه از تشبیه اهل تشبیه بر دامن کبریایی او گردی مینشنید، بلکه غیب محض و عنقای مغرب است.
مولوی همین معنا یعنی لحاظ ذات و لحاظ تجلیات حق تعالی را در جای دیگری از مثنوی خود بیان میکند، او در اینجا در بیت اول به مقام تجلی و ظهور او در صور عالم اشاره میکند و در بیت دوم به مرتبه ذات و متعالی بودن، آن از وهم و خیال و عقول اشاره دارد:
گاه خورشید و گهی دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش
ای فزون از وهمها و ز بیش بیش (۱۷)
مقام ذات احدیت نه تنزیه بردار است و نه تشبیه بردار، نه این باشد و نه آن، ذات حق نه به وهم کسی میآید و نه به خیال شخصی خطور میکند و نه به عقل عاقلی تصور میشود. ذات او برتر و والاتر از همه ادراکها است. آنچه قابل اتصاف به وحدت و کثرت است مرتبه واحدیتیا فیض مقدس و به تعبیر دیگر مقام الوهیت است. در این مرتبه حق تعالی با تجلی اسمائی و صفاتی موجب کثرت در عالم میشود. تناکح اسماء با یکدیگر سبب تحقق اسماء جزئی میشوند و به این صورت عالم کثرت به وجود میآید.
عدم توجه به این مراتب و لحاظ نکردن مقام ذات و احدیت ذاتی و صفاتی و مقام واحدیت موجب بی توجهی به مطالبی میشود که از ناحیه عرفا در این مساله مطرح شده است و گاهی سبب اتهامات و تکفیر آنان در طول تاریخ عرفان از ناحیه متشرعان شده است. مولوی به این مطلب نیز اشاره میکند.
از تو ای بی نقش با چندین صور
هم مشبه هم موحد خیرهسر
گه مشبه را موحد میکند
گه موحد را صور ره میزند
گه تو را گوید ز مستی بوالحسن
یا صغیر السن یا رطب البدن
گاه نقش خویش ویران میکند
از پی تنزیه جانان میکند (۱۸)
از این رو موحد وقتی به کثرت اسماء و صفات و مظاهر عالم مینگرد مشبه میشود و هنگامی که به وجوب وجود و صرافت آن و عدم تناهی حق مینگرد موحد میشود. اما معرفت کامل حق تعالی مبتنی بر این است که انسان عارف هم به جنبه کثرت اسمایی توجه داشته باشد و هم حیثیت اطلاق وجود و صرافت آن را لحاظ کند. جهت اول موجب اطلاق صفات مشترک میان خالق و مخلوق به حق تعالی میشود، صفاتی چون عالم، قادر، مرید، مدرک، سمیع، بصیر...، و اگر انسان از این زاویه به او بنگرد ظهور و تجلی او را در همه مظاهر عالم میبیند. و به قول مولی الموحدین، امیر المؤمنین علیه السلام:
«ما رایتشیئا الا و رایت الله قبله و بعده و فیه و معه» (۱۹)
و در تعبیر دیگر میفرماید:
«مع کل شیء لا بمقارنه و غیر کل شیء لا بمزایله». (۲۰)
● نکته اساسی در فهم کلام مولوی
مطلب اساسی در همین جا نهفته است که ظهور حق تعالی در مظاهر و صور عالم به این معنا نیست که او متعین در اشیاء و ممزوج با آنها میشود تا سریان حق در مظاهر سبب تقیید و محدودیت وجود مطلق شود. زیرا در تحلیل فلسفی، ماهیات و حدود، همه از سنخ اعتبارات عقل و امور عدمی میباشند; چیزی نیستند تا سبب تحدید و تقیید حق شوند. مظاهر و صور عالم، منهای حقیقت وجود، لا شیء و عدم محض میباشند و با توجه به آن حقیقت، وجودشان از نوع صور مرآتی است، یعنی همانند صورتها در آینه نشان دهنده وجود عاکس و متجلی میباشند.
آیه کریمه «هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله» شاید به این معنا اشاره داشته باشد، چه این که خداوند در آسمانها خدا و در زمین نیز اله است و هیچ محدودیتی از آسمان و زمین به خود نمیگیرد. یعنی در زمین، زمین نیست و در آسمان، آسمان نیست، بلکه در همه صور او خودش هست و رنگپذیر نیست.
این معنا همان حقیقت «جمع بین تشبیه و تنزیه» است و با این شناخت انسان عارف میتواند هم سریان حق تعالی را در عالم وجود و تجلی او را در همه هستی مشاهده کند و هم مقام ذات و تنزه او را از همه موجودات بشناسد و تباینی نیز میان این معنا نمیبیند.
در ابیات زیر مولوی به این معنا اشاره میکند که موسی علیه السلام بعد از عتاب و خطابهای خداوند، حقیقت جمع میان تشبیه و تنزیه را دریافت. این در مورد این کشف و چگونگی آن مولانا توضیحی نمیدهد و آن را از اسرار میان حق و پیامبرش میداند.
بعد از آن در سر موسی حق نهفت
رازهایی کان نمیآید به گفت
بر دل موسی سخنها ریختند
دیدن و گفتن به هم آمیختند
بعد از این گر شرح گویم ابلهیست
ز آنک شرح این ورای آگهیست
پس از این کشف و شهود، موسی علیه السلام در پی شبان میرود و او را در بیابان پیدا میکند و از این که او را رنجانیده و مناجاتش را با محبوبش قطع کرده است پشیمان است، به چوپان میگوید:
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هر چه میخواهد دل تنگتبگو
اما شبان در این مرحله مراتبی از کمالات معنوی و روحانی را گذرانده است و از تنبهی که موسی علیه السلام به او داده است از آنچنان آگاهی برخوردار شده است که به وصف نمیآید، مولوی از این سیر و سلوک معنوی و مقامی که چوپان به آن نایل شده استبه «سدرة المنتهی» تعبیر میکند.
گفت ای موسی از آن بگذشتهام
من کنون در خون دل آغشتهام
من ز سدره منتهی بگذشتهام
صد هزاران سال ز آن سو رفتهام
تازیانه بر زدی اسبم بگشت
گنبدی کرد و ز گردون برگذشت
محرم ناسوت ما لاهوت باد
آفرین بر دست و بر بازوت باد
حال من اکنون برون از گفتن است
این چه میگویم نه احوال من است
حد سیر عارف و معرفت انسان کامل
قبلا به این مطلب اشاره کردیم که مقام ذات حق تعالی مقام غیب الغیوب است و قابل شناخت و اکتناه برای هیچ کس نیست، «عنقا شکار کس نشود دام باز گیر» در این مساله میان عرفا اختلافی نیست. از این رو خاتم الانبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام اظهار عجز و ناتوانی نسبتبه شناخت این مرتبه دارند: «ما عرفناک حق معرفتک» و خداوند نیز این معنا را تایید میکند «و ما قدرو الله حق قدره».
مرتبه بعد از ذات اقدس، مقام احدیت ذاتی است که همان مرتبه علم حق به خویش میباشد، قیصری و شاید محی الدین از عارفانی هستند که معرفت انسان کامل را به این مقام نیز محال میدانند. زیرا در این مرتبه ذات حق است و علم او به خود و هیچ گونه تجلی و ظهوری نیست. ظهور تفصیلی اسماء و صفات در مقام واحدیت است، بنابراین انسان کامل نیز نمیتواند به آن مقام راه یابد. (۲۱)
قیصری شناخت انسان را در این مرتبه نیز ناقص میداند، این نقص و محدودیت از دو ناحیه است:
۱) از جهت نامحدود بودن مظاهر و تجلیات حق; زیرا ظهورات حق غیر متناهی است و معرفت نامتناهی از آن جهت که بی نهایت است امکان ندارد. (۲۲)
۲) از این جهت که مظهر با ظاهر از لحاظی متحدند، به تعبیر دیگر مظاهر حق از آن جهت که ظهور حقند و تجلی آن حقیقت میباشند، دستیابی به کنه و حقیقت آنها نیز غیر ممکن است. از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از خداوند درخواست میکند که اشیاء را آنطور که هستبه او بشناساند «اللهم ارنا الاشیاء کما هی» خداوند نیز به او میفرماید: «و قل رب زدنی علما» (طه، آیه ۱۱۴)
در میان عرفا کسانی مانند شیخ عبد الرزاق کاشانی (۲۳) معتقدند که انسان عارف در سیر خود به این مقام و مرتبه میتواند نایل آید.
مولوی نیز در این داستان حرکتشبان را از تشبیه محض به مرتبه فوق سدرة المنتهی، بیان میکند. او از قول چوپان نقل میکند که به موسی علیه السلام میگوید نه تنها من از تشبیه و تنزیه گذشته بلکه صد هزاران سال از مرتبه سدرة المنتهی نیز گذشته و به مقام لاهوت رسیدهام.
اگر تشبیه و تنزیه مربوط به مقام واحدیت و مرتبه تفصیل اسماء و صفات باشد و مقام لاهوت قبل از مرتبه هاهوت باشد و هاهوت اشاره به مقام غیب الغیوب باشد، بنابراین میتوان نتیجه گرفت که انسان کامل میتواند به مرتبه احدیت نیز راه یابد; آنچنان که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در معراج به مقام سدرة المنتهی رسید و از آن نیز عروج کرد و به مرتبه قاب قوسین رسید. خداوند از مقام قرب حقیقة محمدیة با تعبیر «او ادنی» و بدون هیچ قید و شرط، قرب را به قول مطلق برای این حقیقت اثبات میکند.
ملا عبد الرزاق کاشانی در تحلیل اینکه انسان کامل میتواند به این مرتبه نایل شود میگوید:
«نشائه انسانی مقام حقیقة الحقایق را واجد است و همه مراتب روحانی و جسمانی و اعلا و اسفل را در بر دارد یعنی دارای مقام احدیت الجمع است، لذا این مرتبه از وجود مناسب با شان حقیقة الحقایق است که فوق مقام واحدیت است. (۲۴)
همانطور که در این داستان مشاهده شد، مولانا در عین اختصار و خلاصه گویی همراه با ذوق لطیف شاعرانه و عارفانه خود، همه آنچه را که عارفان دیگر همانند قیصری و محی الدین و کاشانی و دیگران در ضمن چند فصل و یا فص بیان کردهاند در ضمن یک داستان به زبان عامیانه و ذوق شعری بیان کرده است و این معنا عظمت علمی و آگاهی او به مبانی عرفانی و فلسفی و کلامی را میرساند.
پینوشتها:
۱) زبدة الحقایق عین القضاة با تصحیح عفیف عسیران، انتشارات دانشگاه تهران، ص ۶۸ - ۶۷.
۲) مقدمة ابن خلدون، ترجمه پروین گنابادی، ج ۲، ص ۹۹.
۳) مقدمه شرح صحیفه سجادیه سید علی خان، ج ۱، ص ۳۲ - ۳۱، چاپ جامعه مدرسین. المناقب للخوارزمی، ص ۳۶، با کمی اختلاف در عبارت. «...عن ابیه عن امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام قال سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یقول: و قد سئل بای لغة خاطبک ربک لیلة المعراج؟ قال خاطبنی بلسان علی علیه السلام فالهمنی ان قلتیا رب خاطبنی ام علی فقال ... اطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد فی قلبک احب من علی بن ابیطالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک».
۴) زبدة الحقایق، انتشارات دانشگاه تهران، ص ۸۹ - ۸۸.
۵) مثنوی دفتر سوم.
۶) مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی بدیع الزمان فروزانفر، چاپ چهارم، ص ۶۰.
۷) عن الباقر علیه السلام «کل ما میزتموه باوهامکم فی ادق معانیه فهو مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم و الباری تعالی واهب الحیاة مقدر الموت و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله زبانیتین کما لها فانها تتصور ان عدمهما نقصان لمن لا تکونان له» جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، ص ۴۲.
۸) سفینة البحار، ج ۲، ص ۵۳۴. عن موسی بن جعفر علیه السلام عن آبائه عن علی علیه السلام عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم قال یعیر الله عز و جل عبدا من عباده یوم القیامة فیقول: عبدی، ما منعک اذا مرضت ان تعودنی؟ فیقول سبحانک انت رب العباد لا تالم و لا تمرض فیقول مرض اخوک المسلم فلم تعده و عزتی و جلالی لو عدته لوجدتنی عنده ثم لتکفلتبحوائجک فقضیتها لک و ذلک من کرامة عبدی المؤمن و انا الرحمن الرحیم.
۹) اسرار الحکم سبزواری، ص ۴۷۶.
۱۰) اصول کافی، ج ۲، کتاب ایمان و کفر، ص ۳۵۲، حدیث ۷ و ۸، و الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیة شیخ حر عاملی، صص ۱۰۰ - ۹۹ عن ابی جعفر علیه السلام قال: «...ما یتقرب الی عبد من عبادی بشیء احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافلة حتی احبه فاذا احببته کنت اذا سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته.
۱۱) حاشیه اصول کافی، ج ۲، ص ۳۵۳، به نقل از مرآت العقول.
۱۲) وسایل الشیعه، ج ۷، باب ۱، عن ابیعبد الله علیه السلام قال: «قال ما من شیء مما احله الله ابغض الیه من الطلاق».
۱۳) سوره ابراهیم، آیه ۱.
۱۴) سوره ابراهیم، آیه ۵.
۱۵) سوره بقره، آیه ۲۵۷.
۱۶) وسائل الشیعه، ج ۱، باب ۱۴، عن ابی جعفر علیه السلام قال قلت له کیف رایت: الشهید یدفن بدمائه; قال نعم فی ثیابه بدمائه و لا یحنط و لا یغسل.
۱۷) مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۴ به بعد.
۱۸) مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۴ تا ۶۰.
۱۹) نهج البلاغه.
۲۰) نهج البلاغه، خطبه اول.
۲۱) شرح فصوص، قیصری، ص ۱۳۸، انتشارات بیدار.
۲۲) همان، ص ۱۳۱.
۲۳) شرح فصوص، ملا عبد الرزاق کاشانی، فص آدمی، صص ۱۷-۱۶.۲۴) شرح فصوص، کاشانی، صص ۱۷ - ۱۶ «لان نشاته تحوی الحقایق کلها و جمیع مراتب الوجود العلویة و السفلیة باحدیة الجمع التی ناسب لها حقیقة الحقایق»
قوله: الثانی: «حقیقة الحقایق ای الاحدیة و هی الذات التی بتجلیها یتحقق الحقایق کلها و هی حقیقة الوجود».
۱) زبدة الحقایق عین القضاة با تصحیح عفیف عسیران، انتشارات دانشگاه تهران، ص ۶۸ - ۶۷.
۲) مقدمة ابن خلدون، ترجمه پروین گنابادی، ج ۲، ص ۹۹.
۳) مقدمه شرح صحیفه سجادیه سید علی خان، ج ۱، ص ۳۲ - ۳۱، چاپ جامعه مدرسین. المناقب للخوارزمی، ص ۳۶، با کمی اختلاف در عبارت. «...عن ابیه عن امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام قال سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یقول: و قد سئل بای لغة خاطبک ربک لیلة المعراج؟ قال خاطبنی بلسان علی علیه السلام فالهمنی ان قلتیا رب خاطبنی ام علی فقال ... اطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد فی قلبک احب من علی بن ابیطالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک».
۴) زبدة الحقایق، انتشارات دانشگاه تهران، ص ۸۹ - ۸۸.
۵) مثنوی دفتر سوم.
۶) مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی بدیع الزمان فروزانفر، چاپ چهارم، ص ۶۰.
۷) عن الباقر علیه السلام «کل ما میزتموه باوهامکم فی ادق معانیه فهو مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم و الباری تعالی واهب الحیاة مقدر الموت و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله زبانیتین کما لها فانها تتصور ان عدمهما نقصان لمن لا تکونان له» جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، ص ۴۲.
۸) سفینة البحار، ج ۲، ص ۵۳۴. عن موسی بن جعفر علیه السلام عن آبائه عن علی علیه السلام عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم قال یعیر الله عز و جل عبدا من عباده یوم القیامة فیقول: عبدی، ما منعک اذا مرضت ان تعودنی؟ فیقول سبحانک انت رب العباد لا تالم و لا تمرض فیقول مرض اخوک المسلم فلم تعده و عزتی و جلالی لو عدته لوجدتنی عنده ثم لتکفلتبحوائجک فقضیتها لک و ذلک من کرامة عبدی المؤمن و انا الرحمن الرحیم.
۹) اسرار الحکم سبزواری، ص ۴۷۶.
۱۰) اصول کافی، ج ۲، کتاب ایمان و کفر، ص ۳۵۲، حدیث ۷ و ۸، و الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیة شیخ حر عاملی، صص ۱۰۰ - ۹۹ عن ابی جعفر علیه السلام قال: «...ما یتقرب الی عبد من عبادی بشیء احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافلة حتی احبه فاذا احببته کنت اذا سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته.
۱۱) حاشیه اصول کافی، ج ۲، ص ۳۵۳، به نقل از مرآت العقول.
۱۲) وسایل الشیعه، ج ۷، باب ۱، عن ابیعبد الله علیه السلام قال: «قال ما من شیء مما احله الله ابغض الیه من الطلاق».
۱۳) سوره ابراهیم، آیه ۱.
۱۴) سوره ابراهیم، آیه ۵.
۱۵) سوره بقره، آیه ۲۵۷.
۱۶) وسائل الشیعه، ج ۱، باب ۱۴، عن ابی جعفر علیه السلام قال قلت له کیف رایت: الشهید یدفن بدمائه; قال نعم فی ثیابه بدمائه و لا یحنط و لا یغسل.
۱۷) مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۴ به بعد.
۱۸) مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۴ تا ۶۰.
۱۹) نهج البلاغه.
۲۰) نهج البلاغه، خطبه اول.
۲۱) شرح فصوص، قیصری، ص ۱۳۸، انتشارات بیدار.
۲۲) همان، ص ۱۳۱.
۲۳) شرح فصوص، ملا عبد الرزاق کاشانی، فص آدمی، صص ۱۷-۱۶.۲۴) شرح فصوص، کاشانی، صص ۱۷ - ۱۶ «لان نشاته تحوی الحقایق کلها و جمیع مراتب الوجود العلویة و السفلیة باحدیة الجمع التی ناسب لها حقیقة الحقایق»
قوله: الثانی: «حقیقة الحقایق ای الاحدیة و هی الذات التی بتجلیها یتحقق الحقایق کلها و هی حقیقة الوجود».
منبع : گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست