سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
بدون مردم نمی شود زندگی کرد
نام او محمد علی بود و آنگونه که خود میگفت از خاک پاک قزوین برخاسته. خویشان و بستگان او را محمد صدا میزدند، چون همه چیزش ستوده بود و ستودنی. از همان سالهای آغازین زندگی با درگذشت پدر مؤمنش در عرصه امتحانات سخت زندگی قرار گرفت تا در آینده ای نه چندان نزدیک، آیینه تمامنمای صالحان پاک باخته این ملک و مکتب شود. از جنس همین مردم بود و همانند آنان درد تلخ محرومیت را چشیده. در عین ناداری در اوج مناعت طبع و عزت نفس و تا بود - که تا همیشه هست ـ پاک بود و مهربان، صمیمی بود و جدی و آیینهدار ادب، فروتنی و تواضع.
هیچ گاه دین را دکان شهرت و دستمایه کسب وجاهت خود قرار نداد. از سالوسی و ریاکاری و دین نمایی به شدت گریزان بود. بر کارها و گفتهها و رفتارش نام دین نمینهاد و آنان را به قیمت دین به مردم نمیفروخت. هرگز تسبیج به دست نگرفت و مانند همه اهل دین و تدین محاسن آشکار و بارزی در چهره گندمگونش نداشت و نگذاشت!
یک بار به نگاه متعجبانه و اعتراضآمیز کسی که به ریش از ته تراشیده برادرزادهاش ـ که در مراسمی در کنار او نشسته بود ـ نگاه میکرد، هوشمندانه به او گفت: ریش باید ریشه داشته باشد و ریش این ریشه دارد. در دینداری خود صادق بود. یک بار که با دوست دوران نوجوانی خود (کاظم نائینی) سخن میگفت و دید تسبیحی در دست گرفته و میچرخاند، مؤدبانه و محترمانه از او خواست تسبیحش را درون جیبش بگذارد.
با خود خیلی راحت بود، این امر در صداقت و بیآلایشی او ریشه داشت. با خود و همه چنان صادق بود که به راحتی در جلو دوربینها حاضر میشد و به همه اعلام میکرد او کسی است که در دوران نوجوانی خود در محلات جنوب شهر و در اطراف کورهپزخانههای آن ظروف روی و بادیه میفروخته است و هیچ ابایی از طرح این واقعیت زندگی خود نداشت که صادقانه به مردمی که میخواستند او را به عنوان رئیسجمهور خود برگزینند، بگوید، مادرش (گلین خانم) که زنی بسیار پارسا، پرهیزکار و با ایمان بود، به دلیل تنگناهای معیشتی زندگی پس از درگذشت همسرش (کربلایی عبدالصمد) که از پارساترین و پرهیزکارترین و امام زمانیترین بازاریان دارالمؤمنین قزوین بود و دکان دکمه فروشی و خرازی داشت و چنان پایبند کسب درآمد حلال بود که به مأموران دولت دست نشانده رضاشاهی به دلیل اینکه حقوقشان را از رژیمی ستمکار و مخالف دین و شریعت میگرفتند، جنس نمیفروخت و اگر به ناچار میفروخت، پول ناشی از معامله با مأموران دولت را با درآمد خود مخلوط نمیکرد، به کارهای سختی چون پوست کندن گردو و... میپرداخته است.
هیچ گاه فریفته قدرت، مقام و موقعیت نشد. گاه در نیمههای شب که پس از ساعتها تلاش بیوقفه با خود خلوتی داشت، روی به خالق بینیاز میکرد و در حالی که اشک چشمانش را فرا میگرفت، متضرعانه از خدای خویش میخواست او را به این مقام و منصبی که بر آن نشسته بود، وابسته نکند.
تا نخستوزیر شد از همکارانی که سالها با او سابقه آشنایی و رفاقتی نزدیک داشتند، مصرانه میخواست اگر احساس کردند وی در رفتار همان رجایی گذشته نیست، به او یادآوری کنند. وی هیچگاه نباید فراموش کند که در گذشته در جنوب همین شهر پر از طاعت و معصیت، فرد دورهگری بیش نبوده که بادیه میفروخته است.
به مردم عشق میورزید و خود را فرزند آنان میدانست و در پاسخ کسانی که به او میگفتند بسیار پرکار است و برای خود وقت استراحتی باقی نگذاشته، میگفت: به این مردم یک جان ناقابل بدهکار است و آماده است هر وقت زمان آن فرا برسد، آن را به آنان که بزرگشان میدانست، تقدیم نماید.
یک بار که دوست نزدیک و مشاور صمیمی او مرحوم کیومرث صابری که وی گلآقایش مینامید، پس از آنکه از او شنید در دیدار عمومی مردم در صحن حضرت معصومه(س) در قم در لابلای جمعیت از شدت فشار در معرض جان دادن بوده است و دو نفر در دو جهت مخالف برای بوسه زدن بر صورت مهربان او وی را به طرف خود میکشیدند تا جایی که احساس میکرده است دو دستش در حال جدا شدن از کتف است تا شنید که به او گفته شد، باید از نیروهای حفاظت بیشتری استفاده کند، هوشمندانه پاسخ داد: نه، بدون دست میشود زندگی کرد، اما بدون مردم نمیشود.
چنان در رسیدگی به خواستههای مردم جدیت داشت که وقتی تنها برادرش (محمد حسین) که شاهد تلاش وی در نخستوزیری تا پاسی از شب بود و در خواندن نامههایی که مردم به او نوشته بودند، به او گفت، بهتر است این همه کار نکند و وقتی را برای زندگی و خانواده خویش اختصاص دهد و اجازه دهد آن نامهها را دیگرانی که همکار او بودند، بخوانند و رسیدگی کنند، مؤدبانه پاسخ داد: نمیتوانم و ادامه داد: روی همه این نامهها نام من نوشته شده است و من وظیفه خود میدانم شخصاً آنها را مطالعه کنم.
هرگز از بیت المال استفاده نکرد و به اطرافیان خود اجازه انجام کمترین تشریفات درباره خود را نمیداد. یک بار که پاسدار محافظ وی به هنگام سوار شدنش به ماشین به نشانه احترام درب ماشینی را که میخواست به آن سوار شود، برای او گشود، با نگاهی به وی که از آن بوی رنجیدگی و ملامت استشمام میشد، در را بست و سپس خود آن را گشود و سوار شد. همچنین شنیده بود کسی در دفترش به مستخدم نخستوزیری گفته است که این میوهها را برای آقا ببرد، سخت برآشفته شد و گلهمند به مشاور خود گفت، از او بخواهید از نخست وزیری برود و در جایی دیگر کار کند، چرا که در منظر او آقا فقط امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است.
هرگز دیده نشد فردی از فامیل و خویشان و بستگان خود با همه شایستگیهایی که در بعضی از آنان سراغ داشت، کسی را به مقام و منصبی برساند. یک بار که برادرزادهاش، حسن که شاهد سهلانگاری مسئولان حفاظت اطراف او شده بود، با اصرار و التماس از عموی نخست وزیر خویش خواست او را اجازه دهد کار اداریاش را رها کرده و در دفتر وی به حفاظت از جان او که متعلق به همه مردم بود، بپردازد، با تشکر از این دلسوزی و ملاطفت این پیشنهاد را با این استدالال برنتافت که: نه اگر این کار انجام شود، فردا خواهند گفت رجایی همه فامیلهایش را بر سر کار گمارده است.
چنان به نقش نظارتی مردم در حکومت باور داشت که از مردمی که تمامی آنان را اعضای کابینه خود میدانست میخواست که اگر در کار وی و دولتش اشکالی دیدند، حق دارند بر سر او که در نتیجه مبارزاتشان از زندان ستمشاهی به درآمده است فریاد بکشند، البته فریادی برادرانه و از سر مهر. با اعضای دولت خود در اوج جدیت چنان صمیمی بود که آنها را با نام کوچکشان صدا میزد و آنها نیز در مکاتباتشان با وی او را برادر رجایی خطاب میکردند. هم بر این اساس بود که با مدیریت برادرانه، نه مدیریت برادر و برادران! اعتقادی جدی داشت.
برای معترضان و مخالفان خویش حق اعتراض، انتقاد و مخالفت قایل بود و از در مدارا با مخالفان خویش روبهرو میشد. بارها دیده شد شئون رسمی و حتی شخصی و شخصیتی او از سوی برخی معترضان به روند امور به بدترین وجهی چنان نادیده گرفته میشود که حتی اطرافیان وی از تحمل مشاهده آن عاجز میماندند و در صدد مقابله با معترض و اهانت کننده به او که عالیترین مقام اجرایی کشور پس از امام بود، برمیآمدند، اما وی با لبخندی معنیدار و گاه با جدیتی خاص، از آنها میخواست از خود هیچ واکنشی نشان ندهند و با او مانند وی در نهایت مدارا رفتار کنند.
از قدرت عفو و گذشت بی نظیری برخوردار بود. وقتی در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، نیروهای مردمی بازجو و شکنجهگر او (عضدی) را دستگیر و به مدرسه رفاه که وی در آن مسئولیت نگهداری از سران دستگیر شده رژیم شاهنشاهی را بر عهده داشت، آوردند تا یکی از یاران دوران زندان با خوشحالی به وی گفت عضدی جلاد دستگیر شد، باید او را به خاطر شکنجهها و جنایتهایش در حق زندانیان سیاسی اعدام کرد، سخت برآشفت و سخن او را رد کرد.
وی حتی حاضر نشد شکنجهگر خود را ببیند و در برابر شکنجههای طاقتفرسایی که به او میداده است با او سخنی بگوید و یا از خود واکنشی نشان بدهد.
شهوت حرف زدن نداشت. در نهایت سادگی میزیست. ساده اما نظیف لباس میپوشید. با گامهایی استوار و شمرده راه میرفت. از آغاز زندگی از مناعت طبع خاصی برخوردار بود. آموزههای سالها دوران تدریس او در دبیرستانهای کمال، قدس، میرداماد و... فراوانند. وی در لابلای تدریس درس ریاضی ـ که از شدت تسلط و تبحر در ارایه آن به دانش آموزان به عنوان معلم نمونه تهران برگزیده شد، اما در مراسم اعطای جایزه خود از دست وزیر آموزش و پرورش وقت که او را وابسته به رژیمی ستمکار میدانست خودداری کرد ـ از شاگردان خود میخواست هیچ گاه و برای هیچ چیز، دست خود را پیش کسی دراز نکنند و در تأکید بر این آموزه مهم بود که در سربرگ سؤالات امتحان ریاضی این شعر را مینوشت که :
دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
در سراسر وجودش، عشق به مولایش، صاحب الزمان چنان موج میزد که در سالهای پیش از انقلاب همواره در قنوت نمازهایش دعای اللهم انّا نرغب الیک فی دوله کریمه تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله را میخواند و پس از پیروزی، آن را در سرآغاز همه سخنرانیها و مصاحبههایش قرار میداد.
به امام با تمام وجود عشق میورزید و با افتخار خود را مقلد او مینامید. عشق او به امام چنان بود که از حرکات و سکنات وی تقلیدی آگاهانه داشت. یک بار در پاسخ کسی که از او شنید ترجیح میدهد موقع نماز برای تمرکز حواس و حضور بیشتر قلب خود چشمهایش را ببندد، اعلام کرد وی هرگز این کار را نخواهد کرد از آن جهت که با چشم خود دیده است امام همیشه با چشمانی باز نماز میخواند.
در دوران اختلاف اندازی و کارشکنیهای بنی صدر با یاران امام که امام برای اسکات وی از طرفهای مقابلش ـ شهید بهشتی، شهید رجایی، آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی و... ـ خواسته بود برای مدتی از مصاحبه و سخنرانی در مجامع عمومی خودداری کنند و با این ترفند، خواست از نطقهای اختلاف انگیز بنیصدر که در هر جا که تریبونی میدید از آن در راستای تضعیف خط امام و یاران او استفاده میکرد، جلوگیری کند و جو عمومی جامعه در حال جنگ را آرام نگاه دارد. به هنگام حضور در جمع انبوه کارگران کارخانه کاغذ پارس هفت تپه در اطراف دزفول که بی صبرانه و مشتاقانه منتظر شنیدن صدای گرم و صمیمی و صادق او بودند، نه تنها در پیروی از فرمان و توصیه امام هیچ سخنی نگفت، بلکه حتی در پاسخ به درخواست نماینده امام در پایگاه چهارم شکاری دزفول ـ رسول منتجب نیا ـ که در این سفر، افتخار همراهی او را داشت و از او میخواست از حضور آن همه جمعیت استفاده کند و دستکم چند کلمه توصیه و دعا کند، اظهار داشت که هرگز این کار را نخواهد کرد، چون حتی چند کلمه دعا و توصیه نوعی سخن گفتن است و مغایر با توصیه و خواسته مرادش حضرت امام.
مهمترین پیام زندگی او در دوران مبارزه و پس از آن بعد از ایمان و عبودیت حضرت حق که به او عشق میورزید و به هنگام بردن نام او صدایش در حنجره مرتعش میشد، مقاومت و پایداری و استواری در راه حق بود. هم بر این مبنا بود که وقتی فرزندان خردسالش را با خود به کوه میبرد و در آنان نشانههای خستگی را میدید، با نشان دادن صخرههای محکم و قلل مرتفع، از آنان میخواست اگر میخواهند در زندگی آینده خود موفق باشند مانند کوه در برابر تندباد حوادث، مشکلات، ناملایمت و سرزنشهای دیگران ایستادگی کنند و از جا تکان نخورند.
در دوران دوم زندان خود که نزدیک به دو سال در زندان انفرادی بود، گاه که از شدت شکنجه نمیتوانست در ملاقات با خانواده و خویشان خود روی پا بایستد و بناچار به مأموری که همراه او بود، تکیه میداد، با تمام وجود روی آنها که از دیدن جسم نحیف و شکنجه شدهاش بسیار متأثر شده بودند، لبخند زنان میگفت: بهترین و شیرینترین لحظه زندگی آدم وقتی است که این همه کابل خورده باشد، اما داغ حسرت یک اعتراف و اقرار و لو دادن مبارزان بیرون زندان را به دل شکنجهگران و بازجویان بی رحم و وحشی ساواک جهنمی شاه گذاشته باشد.
همین مقاومت بود که آیت الله هاشمی رفسنجانی، همرزم دیرین او که امام برای سلامتیاش نذر قربانی میکرد و اگر این روزها بود و او را این گونه آماج تهمتها و ناجوانمردیهای برخی که با دولت کنونی بر سر مهر هستند میدید، خشم و عتاب روح اللهی خود را در دفاع از وی نثار آنان میکرد، در خطبههای نمار جمعه خود گفته بود من پیش آقای رجایی اسراری داشتم که اگر در زندان به آنها اقرار میکرد و لب میگشود، ساواک من را بلافاصله اعدام میکرد و هم از این روست که برخی حیات کنونی خویش را مدیون شهید قدر ناشناخته، محمد علی رجایی در زندانهای قصر و اوین و کمیته مشترک ضد خرابکاری هستند؛ همانی که اکنون در میدان توپخانه تهران موزه عبرت نام گرفته است و سلولهای تنگ و تاریک آن که رجایی دو سال در آن بوده، هنوز و هنوز چنان ترسناکند که پس از گذشت سه دهه از سقوط نظام جهنمی شاه، بازدیدکننده به هنگام بازدید از آنها دچار وحشت و اضطراب میشود.
با این همه شکنجه و مقاومت، هیچ گاه کسی از او سخنی درباره خاطرات دوران زندان و شکنجههای طاقتفرسایی که در راستای تحقق اهداف و آرمانهای امام متحمل شده بود، جز در مجمع عمومی سازمان ملل که در حرکتی خارج از عرف سیاسی کف پای کابل خورده خود را به نشانه نمونه بیشمار جنایات رژیم پهلوی وابسته به آمریکا به اعضای مجمع و خبرنگاران رسانههای جمعی جهانی نشان داد، نشنید، چه او همواره خود را بدهکار مردم میدانست و از آنان طلبی نداشت.
چنان از اعتماد به نفس عجیبی برخوردار بود که در ماجرای بن بست معرفی و انتخاب نخست وزیری که مورد تأیید مجلس باشد و بنی صدر یاران همفکر خود را به مجلس معرفی نموده بود تا یاران امام ـ که او را که در این زمان نماینده مردم تهران در مجلس بود و وی را مرد عرصهها و آزمونهای سخت و بحرانی میدانستند و بر این باور بودند در مقابل غرورها، تکبرها و کارشکنیهای بنی صدر تنها و تنها اوست که میتواند صبور، نجیب، آرام و مردانه مقاومت و ایستادگی کند تا از یک سو ضمن خنثی کردن کارشکنیهای بنیصدر انقلاب را از گذرگاه سختی که در آن قرار داشت، به سلامت عبور دهد و به آیندهای روشن و مطمئن برساند ـ به او پیشنهاد نخستوزیری دادند با انگیزه خدمت به مردم و نظامی که برای برپایی آن سالها شکنجههای سخت و طاقتفرسا دیده بود، بی درنگ پذیرفت.
هم در این راستا بود که دشمنان این ملت و آیین رجایی را برنتافتند و در بیست و هفتمین روز ریاستجمهوریایش با آن رأی خیره کننده، بیش از رأی بنی صدر که آن همه به آن مینازید، انفجاری پدید آوردند تا به گمان باطل خویش در اراده آهنین امام و ملت تزلزلی ایجاد نمایند، غافل از آنکه وی که بارها در روزهای پایانی عمر خویش میگفت در انتظار شهادت روز را به شب و شب را به روز میرساند، آرام و سبکبال به وصال محبوب و معشوق و معبود خود میرسد و شاهد مقصود را در آغوش میکشد. وی سرافرازانه، اما مظلومانه جان بر سر پیمان الهی خویش با امام و مردم نهاد و خدا او را که از آشنایان ره عشق بود، به پاس آن همه اخلاص و صداقت و نجابت و پاکی و ایثار و تلاش و بندگی غرقه دریای بیکران رحمتش نمود و با شهادت روح او را از این خاکدان به سوی ملکوت خویش بال و پر گشود.
درود خدا تا همیشه تاریخ بر او باد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست