چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
جاسوسی که از گرمسیر آمد
اسم من کاروترز است، پرگورین کاروترز!» چه وحشتناک! اگر قرار بود زبدهترین مامور سرویس اطلاعاتی مخفی انگلستان خودش را با این نام معرفی کند همان اولین فیلمش با سر به زمین میخورد و هرگز به فیلم دوم نمیرسید؛ اصلا هیچ ناشری رغبت نمیکرد اولین رمان را چاپ کند چه برسد به آنکه تهیهکننده از جان گذشتهای پیدا شود و برای اقتباس سینمایی از رمانهای این موجود پا پیش بگذارد. خوشبختانه یان فلمینگ آنقدر نویسنده باهوشی بود که بهراحتی تشخیص داد چگونه میتواند شخصیت داستانهای کوتاه و رمانهای جاسوسی خودش را به یک شخصیت جهانی تبدیل کند. فلمینگ در گفتوگویی با ریدرز دایجست توضیح داده که چرا نام «جیمز باند» را برای شخصیت مامور ۰۰۷ داستانهایش انتخاب کرده است: «دنبال سادهترین، سربستهترین و از لحاظ صوتی تختترین نامی میگشتم که میتوانستم پیدا کنم. جیمز باند خیلی بهتر از هر اسم جالبتری مثل پرگورین کاروترز بود. وقایع عجیب و غریبی دور و بر او اتفاق میافتد ولی او باید چهرهای خنثی داشته باشد. یک ابزار بینام و نشان و صاف و ساده که تشکیلاتی دولتی، او را اداره میکند.» و این شد که جاسوس انگلیسی خودش را چنین معرفی کرد: «باند، جیمز باند»!
● زندگینامه جیمز باندـ روایت اول
جیمز باند در سال ۱۹۲۴ متولد شد، پسر اندرو باند از گلنکو اسکاتلند و خانم مونیک دلاکروا از کشور سوئیس. شعار خانوادگی آنها این بود orbis non sufficit («دنیا کافی نیست» به زبان لاتین). پدر جیمزباند معاملهگر اسلحه بود و در نتیجه کودکی جیمزباند در سفر و در خارج از زادگاه او - انگلستانـ گذشت. زمانی که باند ۱۱ ساله بود پدر و مادر او در سانحهای هنگام کوهنوردی درگذشتند، عمهاش که چارمیان باند نام داشت سرپرستیاش را برعهده گرفت و جیمز به روستای «پت باتم» در کنت نقل مکان کرد. این روزها رستوران و میهمانخانهای در محل سکونت او دایر است. باند در ۱۲ سالگی به کالج ایتون رفت تا مانند پدرش در آن کالج آموزش ببیند اما فقط دو نیمسال در آنجا دوام آورد و به علت «مشکلی که ادعا میشد با دایه یکی از پسربچههای آنجا پیدا کرده» از ایتون اخراج شد. جیمز در سرزمین پدریاش، ادینبورگ اسکاتلند به کالج دیگری رفت، مدرسهای که «فتس» نام داشت و جیمز در آن بسیار راحتتر بود چون از کشتیِ جودو، مشتزنی سبک وزن و زبانهای فرانسه و آلمانی که در خارج از کشور با آنها آشنا شده بود، لذت میبرد.
باند در ۱۷ سالگی مدرسه را به پایان رساند و تحصیل در دانشگاه ژنو را آغاز کرد اما بالا گرفتن آتش جنگ جهانی دوم در اروپا او را وادار کرد برای خدمت در نیروی دریایی در سال ۱۹۴۱ داوطلب شود و این موضوع تحصیلات دانشگاهی او را به تعویق انداخت. در پایان جنگ به دریافت لقب «فرمانده» مفتخر شد و سوابق خدمت او توجه «ام» (مایلز) رئیس سرویس اطلاعاتی مخفی بریتانیا ـ همان ادارهای که اکنون MI۶ نامیده میشودـ را به خود جلب کرد.
در این مرحله بود که نام باند با کارهای مهم وزارتخانه گره خورد. باند در دومین قتلی که به انجام رساند کد دو صفر (۰۰) را پاداش گرفت که نشانه داشتن «جواز قتل» بود و از این زمان تعدادی از ماموریتهای او طبقهبندی شد. در سال ۱۹۵۴ نشان سنمایکل و سن جورج را گرفت و به این ترتیب حروف CMG به القاب او اضافه شد. بعدها بهخاطر خدمات او به MI۶ قرار بود ملکه انگلستان او را شوالیه لقب دهد اما جیمز این افتخار را نپذیرفت تا گمنام بودن که یک اصل ضروری در حرفه او بود خدشهدار نشود.
جیمز باند در پایان «در خدمت سرویس مخفی ملکه» با کنتس ترزا دی وینچنزو (تریسی) دختر مارک آنجه دراکو ازدواج کرد که مدت کوتاهی پس از ازدواج به دست ارنست استاورو بلوفلد دشمن دیرین باند به قتل رسید. با این حال گفته میشود که فرزندی از جیمزباند باقیمانده است.
باند شش فوت قد دارد و ۱۶۵ پاوند وزن که این باعث میشود اندکی لاغر بهنظر برسد گرچه شاخص وزنی (BMI) او به این ترتیب ۴/۲۲ و در محدوده کاملا نرمال قرار دارد. او مردی است با چشمان آبیـ خاکستری، دهانی که بیرحمی در آن هویداست، زخم عمودی بلندی به طول ۳ اینچ روی گونه چپ (که البته در فیلمها آن را میپوشاند) و موی سیاهی که مثل یک علامت کاما روی پیشانیاش میافتد. پشت دستش زخمی به شکل یک حرف D نقش بسته که یادگار یکی از ماموران سرویس مخفی «اسمرش» روسی در «کازینورویال» است. لباس او ساده ولی بسیار شیک است: کت و شلوار آبیرنگ ساده پشمی (که بدون تردید یک خیاط ماهر ولی غیرایتالیایی آن را دوخته) با پیراهن سفید، کراوات سیاه ابریشمی که گره چهارتایی یا نیم ویندسور خورده است و کفشهای راحت مشکی.
باند یک ورزشکار قوی ولی آماتور است و بهویژه در اسکی، گلف و جنگ تن به تن مهارت دارد. حتی در زمینه جنگ تن به تن کتابی در دست نوشتن دارد که قرار است با عنوان «محکم بایست»، به چاپ برسد. چند شیء را همیشه با خود همراه دارد: یک قوطی سیگار فلزی ضد گلوله پهن و تخت، فندک «رانسن» مشکی زنگزده و ساعت مچی «رولکس اویستر». برخلاف آنچه در فیلمها از جیمز باند نشان دادهاند و او را یک خوره اتومبیل آستون مارتین نمایاندهاند، باند طرفدار پر و پا قرص «بنتلی» است و بنتلی مارک IV رو باز مدل ۱۹۳۰ (یا ۱۹۳۳) و بنتلیهای مدل ۱۹۵۳ مارک VI و مارک II سوار میشود و همه اتومبیلهای او خاکستری رنگ با تودوزی سیاه هستند.
باند را گاهی اوقات میتوان در رستوران بلیدز لندن در حال صرف غذا پیدا کرد. جیمز از چای بدش میآید ولی عاشق قهوه است و طعم و بوی قهوه «امریکن شمکز» را ترجیح میدهد. سلیقه او در غذا بسیار خوب است و او اغلب غذاهای سنتی انگلیسی را ترجیح میدهد. وعده غذایی مورد علاقه جیمز باند صبحانه است و او به تفصیل در داستان کوتاه «۰۰۷ در نیویورک» علاقهاش به ماهی سالمون دودی و تخممرغ نیمرو را تشریح کرده و به سر پیشخدمتی که فلیکس لیتر او را خوب میشناسد دستور غذایی را داده که برای چهار نفر کفایت میکند.
«۱۲ تخممرغ تازه، نمک و فلفل با ۵ تا ۶ اونس کره تازه. تخممرغ را در یک کاسه بشکن و با چنگال هم بزن و خوب ورز بده. ۴ اونس کره را در یک ماهیتابه مسی کوچک یا از آن ماهیتابههایی که ته آنها سنگین است ذوب کن. وقتی ذوب شد تخممرغها را داخلش بریز و با دمای خیلی کم بپز و مدام با یک همزن کوچک هم بزن. وقتی تخم مرغها کمی آبدارتر از آن بود که دلت بخواهد بخوری ماهیتابه را از روی آتش بردار، بقیه کره را اضافه کن و نیم دقیقه دیگر به هم زدن ادامه بده و بعد پیازچه کاملا خرد شده اضافه کن و در بشقاب مسی سرو کن.»
باند روزانه تقریبا ۶۰ نخ سیگار میکشد، از آن نوع سیگارهایی که توتون ترکی و بالکانی دارند و سه نوار طلایی روی فیلترشان است و ملوانها خیلی دوست دارند.
منشی باند، مری گودنایت، توصیه کرده که روی گور باند این جمله قصار ساده را بنویسند: «روزهایم را برای آنکه آنها را طولانیتر کنم، تلف نکردم. از زمانم استفاده کردم.»
● زندگینامه جیمز باند- روایت دوم
از سال ۲۰۰۶ که فیلم «کازینو رویال» اکران شد، نکات تازهای در مورد زندگی جیمز باند از پرده بیرون افتاد که بسیاری از تصورات پیشین را تغییر داد:
جیمز باند در تاریخ ۱۳ آوریل ۱۹۶۸ به دنیا آمد. (۱۳ آوریل ۱۹۵۳ روز انتشار داستان «کازینو رویال» بود و سال ۱۹۶۸ سال تولد دنیل کریگ بازیگر). باند در برلین آلمان غربی متولد شد. پدر و مادرش اندرو باند و مونیک دلاکروا باند در سانحه کوهنوردی از دنیا رفتند و باند به نزد عمهاش چارمیان در کنت نقل مکان کرد. بعد از اخراج از کالج «ایتون» به مدرسه پدرش، کالج «فتس» رفت و مدت کوتاهی در یک برنامه تبادل دانشجو به دانشگاه ژنو منتقل شد. در سن ۱۷ سالگی پس از فارغالتحصیلی از مدرسه «فتس» به نیروی دریایی انگلستان پیوست.
خدماتی که جیمز باند در نیروهای ویژه۰۳۰ نیروی دریایی (برگرفته از واحد حمله سیام جنگ جهانی دوم مشهور به واحد «سرخپوستهای سرخ» که در داستان «کازینو رویال» شرح داده شده) انجام داد او را به دریافت درجه «فرمانده» مفتخر کرد. پس از آن باند در کشورهایی مانند عراق، سومالی، لیبی و بوسنی ماموریتهایی داشت و وارد واحد دفاعی RNR شد. وی همزمان با ماموریتهایش دورههای تحصیلی ویژهای را در دانشگاههای کمبریج و آکسفورد گذراند و از کمبریج در رشته زبانهای شرقی فارغالتحصیل شد. گفته میشود او زبانهای انگلیسی، فرانسه، آلمانی، روسی و ایتالیایی را روان صحبت میکند و در زمان پیوستن به MI۶ امتحان نگارش زبانهای یونانی، اسپانیایی، چینی و ژاپنی را با موفقیت گذرانده است. در دورههای تمرینیاش نمرات بالایی در رشتههای استقامت بدنی، منطق و روانشناسی کسب کرده است. باند از سن ۱۷ تا ۳۱ سالگی را در نیروی دریایی سلطنتی گذرانده، در سن ۳۰ سالگی وارد MI۶ شده و در سال ۲۰۰۶ در سن ۳۸ سالگی به مامور «دو صفر» ارتقا مقام پیدا کرده است.
● عجیبتر از قصه
فرمانده سِر جیمزباند، مامور بریتانیایی سرویس اطلاعاتی مخفی (SIS) در ژانویه ۱۹۵۲ خلق شد، زمانی که یان فلمینگ روزنامهنگار و داستاننویس بریتانیایی در مکانی که «گلدن آی» (چشم طلایی) نام داشت در جاماییکا تعطیلات خود را میگذراند. فلمینگ که از علاقهمندان به پرندگان و نگهداری آنها بود نام نویسنده کتاب راهنمایی به نام «پرندگان هند غربی» که در آن زمان در گلدن آی مطالعه میکرد را مناسب قهرمان داستان خود یافت و به این ترتیب نام یک محقق پرندهشناس اهل کاراییب را جهانگیر کرد.
یان فلمینگ دستکم از سه شخصیت بهعنوان منبع الهام برای ساختن قهرمان جاسوس داستان خود استفاده کرد. سیدنی رایلی مشهور به «تکخال جاسوسان» که بهخاطر کارهای دوران جنگ جهانی دوم شهرت بسیاری کسب کرده بود، هوگی کارمایکل آهنگساز و نوازنده و بازیگر که جذابیتهای ظاهری او جلب توجه میکرد و بالاخره خود یان فلمینگ که عدهای معتقدند با محافل جاسوسی بیارتباط نبوده و احتمالا تجربیات دست اولی نیز در این حوزه داشته است.
البته از افراد دیگری نیز بهعنوان الهامبخش رفتار و ظاهر شخصیت جیمز باند نام برده شده ولی یان فلمینگ هرگز به روشنی درباره اینکه از کجا الهام گرفته، اظهارنظر نکرده است. فقط اشارههایی گاه و بیگاه مثل جملاتی در «کازینورویال» یا «مون ریکر» که در آنها به شباهت موی مشکی و ابرو و چشمهای سرد جیمز باند به هوگی کارمایکل اشاره شده یا پیشینه جیمز باند که در تک و توک جملاتی در رمانها مورد اشاره قرار گرفته و شباهت بعضی از این موارد به زندگی شخصی یان فلمینگ حدس و گمانهایی در مورد منشا آنها پدید آورده است.
همانطور که در بعضی از کتابها و بهویژه در فصلی از «فقط دو بار زندگی میکنید» از مرگ پدر و مادر جیمز باند در زمان کودکی او سخن به میان آمده، یان فلمینگ نیز پدرش را در سن ۹ سالگی از دست داد. البته مادر فلمینگ سالها بعد از به قتل رسیدن پدر او زنده ماند. فلمینگ و جیمز باند هر دو به مدرسه ایتون رفتند و البته فلمینگ از آنجا اخراج نشد و به مدرسه فتس نرفت اما مثل باند یکی از ورزشکاران نمونه مدرسهاش بود. خدمت فلمینگ در سرویس اطلاعاتی نیروی دریایی و تجربیات او در لیسبون در جریان جنگ جهانی دوم نیز در بعضی از کتابها و بهویژه در «کازینورویال» بازتاب یافته است. نام خانوادگی مادر باند از نامزد سوئیسییان فلمینگ گرفته شده ولی ملیت پدر باند بعد از بازی شان کانری اسکاتلندی در اولین فیلم سینمایی باند به نام «دکتر نو» (۱۹۶۲) و در کتاب «در خدمت سرویس مخفی ملکه» در سال ۱۹۶۳ تثبیت شد.
قد و قامت باند، مدل مو و رنگ چشم او، تفریحات و سرگرمیهای مورد علاقه او و عاداتش مشابه نویسندهای بود که او را پدید آورد. باند و فلمینگ حتی در نوع غذاهایی که میپسندیدند بسیار شبیه هم بودند. با این حال جیمز باند، همان یان فلمینگ نبود بلکه شخصیت آرمانی و حسرت همیشگی نویسندهاش بود، شخصیتی که یان فلمینگ همه عمر آرزو داشت مثل او باشد.
● پایانی بر همه داستانهای جاسوسی
یان لنکستر فلمینگ فرزند والنتین فلمینگ و اِولین سنت کروا ۲۸ می ۱۹۰۸ در آکسفوردشایر به دنیا آمد . دوران کودکی او در کنار سه برادر و خواهر دیگر و مادرش در آکسفورد شایر گذشت. پدر او که طرفدار حزب محافظهکار بود با آغاز جنگ جهانی اول وارد ارتش شد و به جبهه رفت و زمان کشته شدن در عملیات در آوریل ۱۹۱۷ درجه سرگردی داشت. در کودکی همواره در رقابت با برادر بزرگترش پیتر بودو همیشه در سایه او قرار داشت. پیش از مرگ پدر هر دو برادر به مدرسه شبانهروزی دارفورد فرستاده شده بودند و یان در آستانه ۱۳ سالگی به کالج ایتون رفت که تنها مدرسه مناسب حال کودکان ثروتمند و همطبقه او بود. یان البته برخلاف جیمز باند خیلی زود از ایتون اخراج نشد اما یک شورشی و دردسرساز بود که با وجود استعداد فراوان در زمینه یادگیری زبان و سایر درسها بالاخره دوام نیاورد و به مدرسه ساندهرست منتقل شد و در آنجا منضبط بار آمد.
در سفر به اتریش مهارتی در اسکی، کوهنوردی و شنا کسب کرد و بعد در کشورش تاریخ اجتماعی، علوم، فناوری و زبان را بهطور جدی دنبال کرد و در سال ۱۹۳۰ با کمک مادرش وارد خبرگزاری رویترز شد. برای سه سال در بخش تحقیقات داخلی خبرگزاری سخت کار کرد و بالاخره فرصت سفری به مسکو برای گزارشگری محاکمه شش مهندس بریتانیایی به جرم جاسوسی در روسیه فراهم آورد که او با فرستادن یک گزارش داغ و تاثیرگذار روسای خود را در خبرگزاری به شدت به کارش علاقهمند ساخت. درگذشت پدربزرگ یان در سال ۱۹۳۵ ارثیهای بالغ بر ۱۲ میلیون پوند در اختیار او گذاشت و باعث شد او حرفه گزارشگری را کنار بگذارد و به بانکداری و تفریحات مورد علاقه خود بپردازد. در این دوران یک نامزدی ناموفق را نیز از سر گذراند که او را نسبت به زنان بدگمان ساخت و اثر خود را در داستانهای جیمز باندی آینده او بر جا گذاشت. فلمینگ بار دیگر در سال ۱۹۳۹ بهعنوان گزارشگر تایمز به مسکو سفر کرد ولی این بار در واقع گزارشگر وزارت امور خارجه بریتانیا بود. پس از بازگشت از روسیه شوروی با دریادار جان گود فری آشنا شد که رئیس سازمان اطلاعات نیروی دریایی بود و با مهارتها و تواناییها و تعهد به کار خود او را تحت تاثیر قرار داد و سالها با دریادار همکاری کرد و در عین حال از او و تشکیلات او در امور فنی بسیار آموخت و بعدها در داستانهایش این دانش را مورد استفاده قرار داد. او در جریان جنگ با دریادار دنینگ نیز همکاری نزدیک داشت. در سال ۱۹۴۱ همراه با گود فری و یک متخصص امور جاسوسی به نام بیل استیونس به ایالاتمتحده رفت و در جریان چگونگی کشف رمز ژاپنیها قرار گرفت.
بعد از به پایان رسیدن همه این ماجراها دوباره به حرفه روزنامهنگاری بازگشت و شغل پردرآمدی بهعنوان مقالهنویس روزنامه کمزلی در پیش گرفت که به او اجازه میداد دائم در مسافرت باشد. جاماییکا بهویژه توجه فلمینگ را به خود جلب کرد و او هر سال حدود دو ماه را در این منطقه گرمسیری استوایی میگذراند.
در همین دوران ایده نوشتن «داستانی جاسوسی که پایانی بر همه داستانهای جاسوسی باشد» بهسرش راه یافت و برای رفع بیحوصلگی شروع به نوشتن داستانش کرد. فلمینگ همزمان در تدارک ازدواج با لیدی آن روترمر بود و بالاخره با کمک او و مشاوره یکی از همکاران سابقش به نام ویلیام پلامر که خود مامور اطلاعاتی بود توانست در سال ۱۹۵۳ اولین رمان جیمز باند به نام «کازینو رویال» را منتشر کند. این رمان در پیشخوان کتابفروشیها بسیار موفق عمل کرد و نقدهای خوبی هم نصیب آن شد. در یک دوره سیزده ساله تا سال ۱۹۶۶ (دو سال بعد از مرگ یان فلمینگ) ۱۲ رمان جیمز باند، دو مجموعه داستانهای کوتاه با محور این شخصیت (و همچنین یک رمان فانتزی کودکانه به نام «چیتی چیتی بنگ بنگ») نوشت. کتابهای جیمزباندی یانفلمینگ به ترتیب با این عناوین منتشر شدند: «کازینورویال»، «زندگی کن و بگذار بمیرند»، «مون ریکر»، «الماسها ابدی هستند»، «از روسیه با عشق»، «دکتر نو»، «گلدفینگر»، «فقط برای آنکه تو ببینی»، «تاندربال»، «جاسوسی که مرا دوست میداشت»، «در خدمت سرویس مخفی ملکه»، «فقط دوبار زندگی میکنید»، «مردی با تپانچه طلایی» و «اختاپوس و روشناییهای پایدار روز». نویسندگان دیگری نیز بعد از مرگ فلمینگ به نوشتن آثاری که قهرمان آنها جیمز باند مامور ۰۰۷ بود ادامه دادند. در دهه ۱۹۶۰ کینگزلی آمیس، در دهه ۱۹۷۰ جان و پیرسن و در دهه ۱۹۸۰ ریموند بنسن و جان گاردنر به نوشتن داستانهای جیمز باند برای انتشار به صورت کتاب، داستانهای مصور، فیلم سینمایی، سریال تلویزیونی، نمایش رادیویی، کتابهای کمیک استریپ و بازیهای ویدئویی ادامه دادند و امسال نیز سباستین فولکز به مناسبت یکصدمین سال تولد خالق آثار جیمز باند رمانی با عنوان «شیطان ممکن است علاقهمند باشد» نوشته که باند قهرمان آن است.
یان فلمینگ پیش از آنکه در تاریخ دوازدهم آگوست ۱۹۶۴ به علت ابتلا به بیماری قلبی از دنیا برود و در گورستان سونهامپتون به خاک سپرده شود، شاهد ساخته شدن سه فیلم سینمایی جیمز باند با بازی شان کانری بود: «دکتر نو» (ترنس یانگ – ۱۹۶۲)، «از روسیه با عشق» (ترنس یانگ - ۱۹۶۳) و «گلدفینگر» (گای همیلتن – ۱۹۶۴).
● فقط بیست و دو بار زندگی نمیکنید
شرکت EON پروداکشنز در اواخر دهه ۱۹۵۰ حق اقتباس رمانهای ۰۰۷ (به استثنای «کازینورویال») را خرید و اولین اقتباس سینمایی این آثار در سال ۱۹۶۲ با بازی شان کانری روی پرده رفت که «دکتر نو» نام داشت. شان کانری در شش فیلم دیگر نیز نقش جیمز باند را بازی کرد:
«از روسیه با عشق»، «گلدفینگر»، «تاندربال» (ترنس یانگ – ۱۹۶۵)، «فقط دو بار زندگی میکنید»، (لوییس گیلبرت- ۱۹۶۷)، «الماسها ابدی هستند» (گای همیلتن – ۱۹۷۱) و همچنین فیلم «دیگر هرگز نگو هرگز» (ایروین کرشنر ۱۹۸۳) که چون از محصولات شرکت EON نیست جزو ۲۲ فیلم رسمی جیمز باند که تاکنون به نمایش درآمدهاند محسوب نمیشود.
جورج لیزنبی فقط یک بار در فیلم «در خدمت سرویس مخفی ملکه» (پیتر هانت – ۱۹۶۹) نقش جیمز باند را برعهده گرفت که اگر چه مثل سایر فیلمهای جیمز باند پرفروش و سودآور بود (مجموع فروش ۴/۸۷ میلیون دلار در مقابل بودجه هفت میلیون دلار) نتوانست این بازیگر را بهعنوان جانشین مناسبی برای کانری معرفی کند و کانری بار دیگر به روی پرده بازگشت تا بالاخره نقش را در هفت فیلم که با «زندگی کن و بگذار بمیرند» (گای همیلتن – ۱۹۷۳) آغاز شد به راجر مور سپرد. راجر مور بازیگری متوسط بود که نوعی طنز را چاشنی شخصیت جیمز باند کرد و پس از این فیلم در «مردی با تپانچه طلایی» (گای همیلتن – ۱۹۷۶)، «جاسوسی که مرا دوست میداشت» (لوئیس گیلبرت – ۱۹۷۷)، «مون ریگر» (لوئیس گیلبرت – ۱۹۷۹)، «فقط برای چشمان تو/ فقط برای آنکه تو ببینی» (جان گلن- ۱۹۸۱)، «اختاپوس» (جان گلن- ۱۹۸۳) و «منظری به یک قتل» (جان گلن – ۱۹۸۵) حضور یافت. بعد از مور نوبت به تیموتی دالتون و دو فیلم به کارگردانی جان گلن، «روشناییهای پایدار روز» (۱۹۸۷) و «جواز قتل» (۱۹۸۹) رسید و سپس پیرس برازنان با چهار فیلم «گلدن آی» (مارتین کمپل – ۱۹۹۵)، «فردا هرگز نمیمیرد» (راجر اسپاتیسوود – ۱۹۷۷)، «دنیا کافی نیست» (مایکل آپتد – ۱۹۹۹) و «روز دیگری بمیر» (لی تاماهوری – ۲۰۰۲) و دنیل کریگ، تاکنون با دو فیلم «کازینو رویال» (مارتین کمپبل – ۲۰۰۶) و «تسکین ناچیز» (مارک فارستر – ۲۰۰۸) این راه را ادامه دادهاند. بهغیر از این شش بازیگر دیوید نیون (تنها بازیگری که در رمانهای جیمز باند از او نام برده شده) بری نلسن (در نسخه تلویزیونی «کازینو رویال» در سال ۱۹۵۴) و همچنین وودی آلن و پیتر سلرز (در طرحی هجوآمیز از این شخصیت در کنار دیوید نیون در نسخه سینمایی سال ۱۹۶۷ «کازینو رویال») تصویری از شخصیت مامور ۰۰۷ ارائه دادهاند.
مجموعه آثار سینمایی رسمی جیمز باند که با تولید ۲۲ فیلم از سال ۱۹۶۲ تا ۲۰۰۸ طویلترین زنجیره سینمایی را تاکنون تشکیل داده و طبق آمارهای رسمی تا این زمان یک میلیارد و ۱۲۳ میلیون دلار صرف تولید آن شده و در مجموع بهطور ناخالص بیش از ۵ میلیارد دلار درآمد آن بوده است (۱۲ میلیارد دلار با احتساب تورم و تنزل ارزش دلار در این سالها) با تولید آثار دیگر ادامه خواهد یافت. گفته می شود این فیلم که مارک فارستر کارگردانی آن را قبول نکرده با حضور دنیل کریگ و احتمالا جودی دنچ و جفری رایت و همچنین احتمال بازگشت شخصیتهای Q و «مانی پانی» در سال ۲۰۱۰ تولید خواهد شد و در اواسط یا اواخر سال ۲۰۱۱ روی پرده خواهد رفت. شکی نیست که این هم فیلم پرفروشی خواهد بود که لااقل به یکبار دیدن میارزد. هر چه باشد تماشای یک فیلم جیمزباندی بهتر از تماشای یک فیلم پرگورین کاروترزی است مگر نه؟
ساسان گلفر
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست