چهارشنبه, ۱۸ مهر, ۱۴۰۳ / 9 October, 2024
مجله ویستا

آه! مادر...


آه! مادر...
آنگاه که آفتاب بر چهره خسته ات
شلاق می زد
نامهربان تر از روزهای پیش
گرم و سوزان تر از همیشه
یار شفیق وجودت
درد بود و بس
هر نفسی که می کشیدی
آه می شد
و من
جوانه ای بودم
که تازه می خواست
از دل زندان خاک
قدم به باغ زندگانی بگذارد...
با سرعتی تندتر از ریزش باران
تیزتر از وزش نسیم...
بر کودکی ام چه گذشت؟
آه... تو بگو!
گهی خوش بود و آرام
گهی شیرین تر از قند
گهی چشمان گریان...

نازنین محمدی-کرج
منبع : روزنامه کیهان