چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


امید همچون ضرورت


امید همچون ضرورت
"بازپسین گفت و گو"، مصاحبه های بنی لوی beny levy است با سارتر در آخرین سالهای زندگی اش که پس از مرگ او در سال ۱۹۸۰در مجله نوول ابسرواتور به چاپ رسید و چندی است توسط جلال ستاری ترجمه شده و نشر مرکز در اختیار خوانندگان قرار داده است. چنانچه مترجم محترم در مقدمه ای کوتاه بدان اشاره کرده اهمیت این گفتگو در شفافیت سارتر در نقد خویش است و نیز صراحت لهجه لوی، "جوانی که سارتر او را پس از مه ۶۸ شناخته" در جدل با استاد. سارتر هفتاد و پنج ساله، بیمار و نابینا، پس از نزدیک به سی سال تسلط بر فضای روشنفکری فرانسه در این سالهای پایانی دهه هفتاد، مدتها حاشیه نشین است و جای خود را به چهره هابی چون اشتراوس، فوکو و لاکان داده است. اگزیستانسیالیزم از نفس افتاده و ساختارگرایی شده است مد روزگار.
فیلسوف ِانتلکتوئلِ چپِ سالهای پس از جنگ در این بازپسین گفتگوها هم ایده های فلسفی اش را به پرسش می کشد، هم رفتارها و انتخابهای سیاسی اش را: از امید و ضرورت آن می گوید و نومیدی و اضطراب اولیه در آثارش را تقلید از کی یر که گور و مد آن زمان می داند؛ بر خلاف گذشته خشونت و ضرورت آن را نقد می کند؛ نیت انقلابی را مهم می داند و نه الزاماً روش های انقلابی را؛ مدافع استقلال روشنفکر در قبال حزب است؛ نسبت الزامی ترور و برادری را منتفی می داند و بر وابستگی هر فرد به همه افراد و نه بر وجدانهای فی نفسه ی مستقل تکیه دارد. به همه این تجدید نظرها باید نوعی گرایش و توجه به خصلت متافیزیکی میراث دیانت (به خصوص دیانت یهودی) نیز اشاره کرد. سارتر در این گفتگو آشکارا با اشاره به تفکر موعود گرایانه به عنوان امکان اعطای قدرت اخلاقی به انقلاب اشاره می کند و این امر که این خصلت تفکر یهودی و ادیان ابراهیمی را می توان برای غیر یهودیان نیز تجویز کرد. سارتر مذهبی؟ همین سوال منشاءجنجال بزرگی می شود.
این گفتگوکه تحت عنوان "اکنون، امید" توسط لوی به چاپ رسید هیاهوی بسیاری در فرانسه به راه انداخت و دانستنش برای خواننده این ترجمه لازم است و متاسفانه در مقدمه کتاب به آن هیچ اشاره ای نشده. ماجرا به موقعیت و شخصیت مصاحبه کننده – بنی لوی- بر میگردد. بنی لوی کیست؟ بنی لوی یک مصری تبار یهودی است که از یازده سالگی مصر را ترک کرده و پس از چندی همراه خانواده اش در فرانسه مستقر می شود. در مدرسه عالی (ecole normale superieure، شاگرد آلتوسر است. در سالهای آغازین شصت به عضویت در "اتحادیه دانشجویان کمونیست "در می آید و کمی بعد رهبری " اتحادیه جوانان کمونیست مارکسیست لنینیست" را بر عهده می گیرد. بعد از ۶۸ به عنوان یک مائوئیست از بنیانگذاران جریانی به نام "چپ پرولتری" است، گروهی که در سسال ۷۰ غیر قانونی اعلام می شود و او را وادار به زیست مخفی می کند. لوی تا ۱۹۷۳ یک انقلابی حرفه ای است. پس از آشنایی با سارتر در در حوادث مه ۶۸ ، از ۱۹۷۳، لوی منشی خصوصی سارتر است، سارتری که تقریباً نابیناست و دیگر قادر به نوشتن نیست. قرار است برای سارتر گوش باشد و چشم . لوی، از این تاریخ که مردی است سی و پنج ساله تا پایان عمر سارتر یعنی تا سال ۱۹۸۰، منشی او باقی می ماند. (والبته به یمن وساطت او، ملیت فرانسوی می گیرد) چنانچه در این گفتگو نیز مشهود است، لوی نقشی بسیار موثرتر از حد یک منشی در این سالهای پایانی زندگی سارتر بازی می کند. جوانی است متفکر، دینامیک، فارغ التحصیل برجسته مدرسه عالی و کاملاً مسلط بر آراء سارتر. در نتیجه فقط ضبط صوت نیست و به شنیدن سخنان استاد، بسنده نمی کند. خود او نیز طی این سالهای منشی گری دستخوش تغییر است و این تغییرات را موضوع بحث و جدل با سارتر می کند. " لوی "ِ انقلابی ِ افراطیِ مارکسیت –لنینیست ِ مائوئیست، بنیانگذار روزنامه "خواست مردم"، در اثر آشنایی با آثار لویناس، بازگشت به میراث یهودی را در دستور کار خود قرار می دهد و مطالعه متون مقدس یهودی را آغاز می کند.(او همان کسی است که سالها بعد در دهه ۹۰، مرکز پژوهش و مطالعات لویناس را در اسرائیل بنیانگذاری می کند.) اعتراضاتی که چاپ این مصاحبه ها به دنبال داشت همگی بر محور یک موضوع می چرخد: "سارترِ پیرمردِ بیمارِکم حافظهِ مغشوش، کاملاً توسط این انقلابی سابق و مذهبی ِ جدید، بازی خورده و تحت تاثیر تغییرات منشی خود قرار گرفته".
در تمامی این مصاحبه البته رد پای اثر گذاری این منشی خوش فکر و ذی نفوذ محسوس است و از زبان سارتر می شنوی که بر رابطه ای برابر تکیه دارد. یکی از معترضین اصلی البته سیمون دو بوار است که از اساس منکر این تغییر مواضع شد و به صحت و سلامت این مصاحبه شک داشت. امانوئل تود، ژیزل حلیمی و.. و دیگرانی بسیار کاملاً بر این مصاحبه ها تاختند وگفتگو ها را محصول رندی های لوی دانستند، محصول سوء استفاده لوی از تنهایی و بیماری سارتر و جذابیت همیشگی جوانی برای او. با این همه، علی رغم همه این تغییر مواضع، در تمامی مراحل این مصاحبه، یک چیز بی تردید است : سارتر همچنان به خود وفاداراست. همچنان خواهان تغییرات بنیادین، معترض به وضع موجود، افشاگر ِمیان-مایگی بورژوازی و... آشنایی با جنجالی که پیرامون این مصاحبه بوجود آمد این حسن را دارد که از خود بپرسیم:" آیا باید آدم پیر و خرفت و قاطی باشد تا تغییر کند و با این صراحت تغییرات خود را با مخاطبینش در میان بگذارد یا نه می شود تغییر کرد و سالم بود و با صداقت اعلان کرد؟ " این پرسشی است که همه انقلابیون رادیکال دیروز می توانند از خود بپرسند و لاپوشانی را بگذارند کنار. می توان دیروز خود را نقد کرد و نه توجیه. می توان دیروز خود را به پرسش گرفت بی آنکه به آن پشت کرد. به دلیل همه این آموزه های مثبت این مصاحبه را باید خواند. سارتر سخنانش را با این جملات به پایان می رساند:
«به هر حال، من حداکثر تا پنج سال دیگر خواهم مرد ... دنیا زشت و بد و یاس آور می نماید. این نومیدی آرمیده مرد کهنسالی است که در چنین دنیایی، خواهد مرد.اما حقیقت این است که من پای می فشرم و می دانم که امیدوار می میرم اما این امید را باید پی ریزی کرد". همه بحث این است :دیگر هیج اتوماتیزمی در امیدواری نیست، از این به بعد باید آن را پی ریزی کرد. »
سوسن شریعتی
(تصویر» ژان پل سارتر)
منبع : انسان شناسی و فرهنگ