چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
برادوی یعنی آش دهانسوز؟
من در آمریكا سینما خواندم و عكاسی. آشناییام با «برادوی» هم از آنجا آغاز شد كه هرازچندگاهی، از فرط كنجكاوی به نیویورك میرفتم تا از یك نمایش در «برادوی» دیدن كنم. آن وقتها در «برادوی» چند نمایش موزیكال دیدم و چند درام.
تحصیلاتم سینما بود و كارم تئاتر. از ابتدای دوران دانشجوییام، با یك گروه تئاتری، كه كار «پرفورمنس آرت» انجام میدادند، همكاری میكردم كه پایگاهشان در سنفرنسیسكو بود؛ جایی كه من زندگی میكردم.
پس هیچ وقت با «برادوی» آشنایی كاری و تجاری پیدا نكردم، تنها هیجان دیدن آن نمایشها به نیویورك و «برادوی» میكشاندم. آنجا چند نمایش دیدم كه حالا دیگر اسمشان را به خاطر ندارم. البته گرایش چندانی هم نداشتم، به هر حال جوان بودیم و «برادوی» مثل «هالیوود» برایمان آن قدری اهمیت نداشت.
ما دنبال كارهای آوانگارد بودیم و تئاتر روشنفكری و اثر انگشت خودمان و همانطور كه میدانید، «برادوی» هم مانند «هالیوود» یك ساختار جا افتاده تجاری است و چندان نگاه آوانگاری ندارد. اما اگر میخواهید از «برادوی»بدانید، باید بگویم كه تئاتر «برادوی» به نمایشهایی باظرفیت تماشاگر بیش از ۲۵۰ نفر اشاره دارد و «آف برادوی» به نمایشهایی با ظرفیت كمتر از ۲۵۰ نفر و «آف آف برادوی» به نمایشهایی با ظرفیت كمتر از ۹۰ نفر. همانطور كه میبیند، این اسمها بیشتر به بزرگی و اندازه یك نمایش دلالت دارند.
زمانی كه نمایشی در «برادوی» اجرا میشود، دكور، صحنه، سالن نمایش و تعداد بازیگران سهم بیشتری میطلبد و اینها جذابیت و سرگرمكنندگی آن نمایش میشوند، همین است كه گاهی پروژههایی در «برادوی» به اندازه ساخت یك فیلم در «هالیوود» خرج دارد؛ بودجهای كه نه همهاش اما بخش زیادی از آن باید از طریق گیشه جبران شود.
پس اینجا دیگر «برادوی» به روشنفكران و نخبگان اختصاص ندارد و دامنهاش فراگیرتر میشود. مخاطب معنای دیگری پیدا میكند و جدا از مخاطب معمول و نخبه تئاتر، خواه ناخواه باید جماعت دیگری را هم به سالنهای نمایش بكشاند؛ پس باید همین قدر بهروز باشد و برای مخاطب عامش هم جذابیت داشته باشد. به این خاطر است كه «برادوی» دوران مختلفی را پشت سر میگذارد و پستیها و بلندیهای بسیاری را تجربه میكند؛ یك دوره اغلب كارها موزیكال میشود و دوره دیگر اغلب درام و گاهی حتی تئاتر متفكرانه. پس میبینید كه مخاطب و گیشه برای «برادوی» اهمیت دارد.
اما اینجا بحث دیگری هم مطرح میشود؛ بلیتهای «برادوی» گران است. پس همه هم نمیتوانند به دیدن نمایشهایش بروند. اغلب تماشاگران این نمایشها به یك طبقه اقتصادی متوسط رو به بالای جامعه آمریكا تعلق دارند و مثالش اینكه، در آمریكایی كه همه راحت لباس میپوشند و اغلب با لباسهای «جین» تردد میكنند، در سالنهای انتظار تئاتر «برادوی» با لباسهای شیك و رسمی حاضر میشوند.
روشنفكران و تئاترهای روشنفكری هم، به صورت مستقل، سالنهای خودشان را دارند. مثلا در «آف آف برادوی» سالنهای كوچك نمایشی است كه به نمایشهای روشنفكری اختصاص دارند و این سالنها در دهكده نیویورك بسیارند. در همان سنفرنسیسكو، آن موقع شاید حدود ۲۰ سالن كوچك تئاتر بود و دو، سه سالن بزرگ نمایش و سالنهای كوچك در بخشهای مختلف سنفرنسیسكو پخش بودند.
من البته وضعیت سالنهای خودمان را چندان با «برادوی» مقایسه نمیكنم. مثلا آنجا سالنهایی كه در آن به تئاتر روشنفكرانه مشغولند، فرق چندانی با سالنهای ما در اینجا - «سایه»، «چهارسو» و «قشقایی» - ندارند. آنها هم با امكانات كمی كار میكنند. اما در مورد سالنهای نمایش «برادوی» تنها سالنی كه میتوانیم با آن سالنها مقایسه كنیم، تالار «وحدت» است.
همین حالا هم افرادی چون دكتر «علی رفیعی» و «پری صابری» كه در تالار «وحدت» اجرا میگذارند، گوشه چشمی به «برادوی» و به آن سمت گرایش دارند. در هر صورت فكر میكنم، مهمترین تفاوت ما با آنها، مساله بودجه است. گروههای تئاتری آنها گروههایی غیرانتفاعی هستند و هر كدام وكیلی دارند. وكیلهایشان به دنبال جلب توجه و حمایت از سوی كمپانیهای بزرگ هستند و كمپانیهای بزرگ هم با موافقت و تایید دولت، بخشی از پولی را كه باید به عنوان مالیات پرداخت كنند، به این گروهها میپردازند.
مثلا اگر قرار است ۱۰۰۰ دلار مالیات بدهند، ۲۰۰، ۳۰۰ دلار را به یك گروه تئاتری اختصاص میدهند و این از نظر قانونی امكانپذیر است. اتفاقا آنچه باعث غبطه خوردن ماست همین است. همین دركی كه كمپانیهای بزرگ و ثروتمندان و صاحبان سرمایه نسبت به فعالیتهای هنری و فرهنگی دارند كه البته بدون چشمداشت هم نیست. اما این گونه تبلیغات در نگاه آنها جا افتاده است و میدانند كه تبلیغی است فرهنگی كه در طولانی مدت جواب میدهد.
من خودم زمانی به دنبال این بودم كه چنین اتفاقی برای یكی از نمایشهایم بیفتد، پس به یك كمپانی ایرانی مراجعه كردم، آنها فقط در نظرشان بود كه تنها هزینه كاغذ بروشور ما را بپردازند. البته یك چیز را هم بگویم؛ آنجا هم دستمزدهای تئاتر كم است. میتوانم ادعا كنم تئاتریها در آنجا هم وضعیت بهتری نسبت به ما ندارند. آنجا هم وضعشان بهتر از ما نیست. تازه آنجا رقابت بیشتر است و بیرحمانهتر.
شاید برایتان جالب باشد، اما آنجا یك شوخی كمدینها این است كه میگویند همه گارسونها بازیگر تئاترند، و البته این تاحدودی هم درست است. آنجا خیلی از بازیگران تئاتر گارسون رستوران هستند. آنجا هم شغل تئاتر شغل دوم است، خیلی سخت میشود با حرفه بازیگری تئاتر زندگی كرد. مگر آنها كه عضو ثابت یك گروه نمایشی هستند و ماهیانه حقوق ثابت دارند كه البته بازهم حقوق كمی دارند.
خود من اولین چكی كه از بازیگری تئاتر آمریكا گرفتم ، یك چك ۱۷۰، ۱۸۰ دلاری بود كه اصلا دلم نمیآمد نقدش كنم! آنجا هم كار تئاتر و بازیگری و حرفه نمایش تنها یك موهبت است و اصلا قابل مقایسه نیست با درآمدی كه بازیگران سینما در هالیوود دارند.
درست است كه بسیاری از بازیگران مشهور هالیودی گاهی سری هم به «برادوی» میزنند و بازی و حضورشان در یك نمایش باعث فروش خوب آن نمایش میشود، اما فراموش نكنید كه آنها هم هرگز منتظر درآمد چندانی از تئاتر نیستند و هرگز نمیتوانند بودجههای ۲۵ و تا ۳۰ میلیونی خود را از سینما به «برادوی» هم تعمیم دهند.
آن هم به خاطر خود تئاتر میآیند و میدانند كه به هرحال فروش تئاتر محدود است. من معتقدم، حضور صرف ستارههای بزرگ در یك نمایش سبب یك كار نمایشی خوب نمیشود. مجموعه یك كار نمایشی باید درست باشد تا نمایشی جذاب شود و بشود درموردش حرف زد. هرچند در سینما اینطور نیست و گاهی حضور چند ستاره بزرگ از یك اثر ضعیف سینمایی، یك اثر ممتاز و جذاب میسازد. دلیلش هم روشن است؛ انتظار از تئاتر بیشتر است و مردم باید بلیتهای گرانتری را نسبت به بلیتهای سینما خریداری كنند.
همه اینها را گفتیم، اما این «برادوی» خیلی هم آش دهانسوزی نیست. بیشتر دانستن ما از تئاتر «برادوی» دردی از ما درمان نمیكند و تحولی در تئاتر ما ایجاد نمیكند. «برادوی» ازنظر تكنیك قابل بحث است و همین بحث بودجه. اینطور نیست كه ما اساسا در ایران به هیچوجه نتوانیم كارهایی را كه آنها در «برادوی» انجام میدهند انجام بدهیم.
مشكل ما همین بودجه است و تكنیك. مثلا من در «برادوی» نمایشی دیدم درباره جنگ ویتنام. ناگهان درمیانه نمایش صدای بالهای یك هلیكوپتر بلند شد، طوریكه تمام تن من میلرزید، همان لحظه با خودم فكر كردم؛ خدای من چه سیستم صداگذاری خوبی، غافل از اینكه چند لحظه بعد، یك هلیكوپتر واقعی آمد و درست وسط صحنه نشست.
باد پرههای هلیكوپتر نمیدانید در سالن چه حركت و صدایی ایجاد كرده بود... خب، این یك بودجه میلیاردی میخواهد، بودجهای كه آنها میتوانند پرداخت كنند. اگر در «برادوی» یك كار موزیكال اجرا میشود، قطعا تعدادی از بهترین آهنگسازان و خوانندهها در آن مشغول كار و فعالیت هستند.
صحبت از تكنیك و عظمت است، نه كیفیت و فكر. شما فكر میكنید اگر همان سالنها و همان بودجهها را به «علی رفیعی» بدهند و همان تكنیك را، او نمیتواند چنین نمایشهایی را روی صحنه ببرد؟ ممكن است نیاز به فراگیری تكنیك باشد، اما مگر چقدر طول میكشد؟
تكنیكها را میشود در یك دوره فشرده شش ماهه یاد گرفت، مشكل بودجه و امكانات است. ما مشكل فكر و خلاقیت نداریم؛ استخرش نبود وگرنه، شناگران ماهری میشدیم. در همان «برادوی» زمانی به یك جوان ۲۵ساله ایرانی به نام «رضا عبدو» میدان دادند، بودجههای كلان دراختیارش گذاشتند و تهیهكنندگان تئاتر حمایتش كردند، او هم جوان بااستعداد و متفكری بود، چند نمایش در سطح استانداردهای بینالمللی را روی صحنه برد؛ نمایشهایی كه خیلی هم تجاری نبود كه اتفاقا متفكرانه بود و تا مدتها روی صحنههای نمایش میماند.
این پسر جوان ایرانی عمر طولانی نداشت ولی نكته اینجاست كه چطور تا استعدادی را كشف كردند، پرورشش دادند و در چنان جایگاهی قرارش دادند، تا او هم نمایشهای چند میلیون دلاری روی صحنه ببرد و مورد توجه مردم و منتقدان تئاتر قرار بگیرد. «عبدو» هم از ابتدا خیلی كارها را بلد نبود، اما با دراختیار داشتن دو دستیار كاركشته میشود خیلی كارها كرد. نسل جوان ما در جهان نسل ممتازی است.
این نسل در جامعهای شكل گرفته كه در این ۳۰ سال اخیر، هر روزش یك تاریخ بوده است. این چیزی است كه میتواند هم مثبت باشد و هم مخرب. اما جوانان ما واقعا قابل مقایسه با جوانان هیچ كجای جهان نیستند؛ نسل عجیبی هستند و حرفهای زیادی دارند. هرچند هنوز زبان آن را پیدا نكردهاند. چندروز پیش نمایشی را دیدم در سالن «سایه»؛ «ددالوس وایكاروس»، واقعا برایم جالب بود.
اینكه با ۵۰۰هزار تومان آهن، چنین نمایشی را روی صحنه برده بودند؛ آنقدر خلاق و تماشایی. یادم میآید، زمانی در «برادوی» به دیدن نمایش «سه خواهر» چخوف رفتم، پرده نمایش كه گشوده شد، تنها ۲۰ ثانیه طول كشید تا اشكم سرازیر شود.
نمیدانید چه منظرهای بود، درختان ۳۰، ۴۰ متری با برگ و شاخه؛ تا چشم كار میكرد درخت و آن ته، لابهلای درختها یك كلبه ... و تنها به فاصله ده دقیقه زمان استراحت و تغییر دكور نمایش، همه چیز تغییر كرد و ما به داخل كلبه كشانده شدیم و آن عظمت مرا آنطور تحت تاثیر قرار داد.
حالا اگر به همین آقای «غنیزاده» كارگردان نمایش «ددالوس وایكاروس»، پنج میلیون دلار بدهند، فكر میكنید نمیتواند كاری كند؟ نمیتواند با توانایی و خلاقیتاش چنین صحنهای بسازد؟ من فكر كنم میتواند. به همین خاطر زمانیكه نمایش او را دیدم، فقط غبطه خوردم.
فرهاد آییش
منبع : روزنامه هممیهن
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست