چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


‌بیداری خانه نسوان‌


‌بیداری خانه نسوان‌
اگر تورقی در تاریخ نمایشنامه‌نویسی ایران کنیم و با دیدی جستجوگرانه و نکته‌سنج‌، این تاریخ را بررسی نماییم‌، ‌فهرستی از نام‌های گوناگونی از عبد الحسین نوشین و میرزا فتحعلی آخوند‌زاده و بسیاری دیگر به عنوان بانیان هنر تئاتر امروزی در ایران می‌یابیم که بسیار پر قدرت و نام‌دار‌، در طول تاریخ نمایشنامه‌نویسی ایران،‌ قد علم کرده ‌و باقی مانده‌اند‌؛ حال آن که در این فهرست پر نام و نشان‌، حتی اشاره‌ای کوچک نیز به زنان‌قدرتمند و استواری نشده که تمامی مصائب و مشکلات اعم از تبعید و بد‌نامی و زندان و دست آخر حتی مرگ را تاب آورده و برای رسیدن کشور به جایگاه واقعی این هنر، تسلیم نشده‌اند‌.
"‌بیداری خانه نسوان‌" درباره همین زنان است‌. زنان نمایشنامه‌نویسی‌ که از زندگی خود چیزی غیر ا ز روزمر‌‌گی می‌خواهند‌. آنان که از عقب ماندگی و در پستو ماندن به تنگ آمده و خواهان تجدد و پیشرفت خود و کشورشان هستند‌. این زنان در خانه ای که نامش را "بیداری خانه نسوا‌ن" گذاشته‌اند‌، به سرپرستی مدحت‌، زنی تجدد خواه و از فرنگ برگشته که می‌خواهد کشور و مردم کشورش را نیز هم چون گذشته تاریخی‌شان از عقب ماندگی بیرون آورده و به کشوری با فرهنگ و هنر و دور از تحجر تبدیل کند، دور هم جمع شدند. او که سال‌ها دوراز کشور زندگی کرده و به تحجر و کوته فکری شدید جامعه آشنا نیست‌؛ آگهی‌ای مبنی بر دعوت زنان ترقی‌خواه برای کسب هنر درام‌نویسی و آشنایی با علم و هنر و معرفت روز جهان در روزنامه‌(‌یومیه آن زمان‌) منتشر می‌کند تا زنان را در خانه بزرگ و قدیمی به جا مانده از پدر، به رایگان درس دهد وزمینه را برای پیشرفت جامعه فراهم کند.
نویسنده در این جا زنانی را وارد این بیدار خانه می‌کند که به ظاهر بر آمده از طبقه بالای جامعه هستند‌؛ محجوبه که پدری شاعر و ادیب دارد‌، ملکه که شوهرش در فرنگ درس خوانده و از رده‌های بالای جامعه محسوب می‌شود‌ و اختر پدری روشنفکر و امروزی و شوهری والا‌مقام دارد که از سردم داران ارتش ایران در جنگ جهانی دوم است‌.
اما این تنها لایه بیرونی تمامی این آدم‌هاست‌. لایه‌ای که پشت آن تفکری عقب افتاده و زن ستیز قرار دارد‌؛ تفکری که درآن زن‌، تنها متعلق است به مطبخ و حرمسرا و...
در این تفکر، ‌زن‌ حق داشتن فرهنگ و هنر و تمدن و حتی تفکر را از خود ندارد چنانچه می‌بینیم چگونه هر سه مرد خانواده‌ها تمام تلاش خود را برای منصرف کردن زنان برای رفتن به این بیدار خانه که نقش مهمی در بیداری آنان ایفا می‌کند‌، انجام می‌دهند تا آنان را از ساده‌ترین حق خود‌، یعنی استقلال و هویت فردی دور نگه دارند.
ملکه‌، دختر آذری زبان و عاشق‌، ‌که به خیال خود به واسطه مقاومت و عدم تسلیم در برابر ازدواج نا‌خواسته توانسته بود با منوچهر‌(مرد فرنگ درس خوانده و ظاهرا روشنفکر) ازدواج کند‌، ناگهان از تبانی پدر و شوهر برای خانه نشین کردنش پی می‌برد و می‌فهمد مردی که در این مدت دل درگرو او داشته و نمایشنامه‌اش ‌را در باره عشق به او نوشته‌، مردی کلاش است که تنها به خاطر پول پدر ‌(‌که در تمام طول سال‌ها خرج تحصیل او را در فرنگ می‌داده‌ است) با او ازدواج کرده و او را مجبور به ترک همه خواسته‌ها و حقوق انسانی‌اش می‌کند. او به زودی در می‌یابد شوهر فرنگ رفته و به ظاهر امروزی‌‌اش نیز تفاوتی با دیگر مردان عقب افتاده و متحجرشهر و ‌کشورش ندارد و در حالی که فریاد مخالفت سرمی‌دهد ،به طرف پستو خانه شوهر برده می‌شود‌.
محجوبه نیز برادری دارد که‌ از جاهل‌های به اصطلاح کلاه مخملی شهر‌ است و برای خلاف‌هایش حد و مرزی قائل نیست و افتخارش ویرانه کردن خانه و کاشانه مردم و به آتش کشیدن سینمایی پر از تماشاگر و تجاوز به جان و مال و ناموس مردم است‌. او با این همه کج رفتاری و ویژگی‌های بد اخلاقی‌، پدر شاعرش را بر‌می‌انگیزد تا برای دفاع از شرف‌ و ناموس ‌خود‌!
‌مانع خواهر شده و با حمله به خانه مدحت‌(‌همان بیدار خانه‌) محجوبه را با بی‌آبرویی تمام ‌و همانند خلافکاران‌، ‌به بند کشیده و در تمام کوچه و خیابان دست بسته بگرداند و به زندان خانه برد تا برای همیشه او را از حقوقش محروم کند. محجوبه ‌در حالی که تلخ ‌می‌گرید از علاقه خود به هنر تئاتر و درام‌نویسی سخن می‌گوید و او که یکبار در برابر خواسته پدر ایستادگی کرده و در راه تفکر و تجدد و فرهنگ‌، حتی نام خود را نیز قربانی کرده و بین هنر‌، ‌خانه و کاشانه و نام خانوادگی‌، هنر را انتخاب کرده و به خانه مدحت پناه آورده است‌، در حالی که همانند بدکارترین مردمان به بند کشیده شده و توسط برادر بر روی زمین کشیده می‌شود‌، از پدر می‌پرسد اگر کسی او را از شعر و شاعری محروم می‌کرد چه احساسی داشت‌؟ و پاسخ پدر روشنفکر این است که ای کاش از ابتدا گناه کبیره‌ای به نام ‌تئاتر ودرام و درام‌نویسی را رها کرده و در خانه‌، کنار پدر نشسته‌، تنها برای خود و نه دیگری شعر می‌نوشت تا مبادا نامحرمان نوشته‌های او را بخوانند و آثارش را بر صحنه تئاتر ببینند.
‌و اما اختر‌، او که شوهرش سر منصب ارتش است و به ظاهر مردی دنیا دیده و امروزی است در برابر تمامی فداکاری‌ها و از خود گذشتگی‌های اختر‌، به راحتی نمایشنامه او را پاره کرده و او را مطلقه اعلام می‌کند‌. هوشنگ که درست زمان بیرون آمدن اختر از خانه مدحت‌، ‌با او برخورد می‌کند‌، در برابر خوشحالی ‌اختر ازآمدن‌ او به مرخصی‌، دست نوشته‌های اختر را گرفته و پاره می‌کند و سپس می‌گوید که اگر بخواهد به درام‌نویسی و تجدد‌خواهی ادامه دهد،‌ دیگر نه در خانه پدر جایی برای ‌او هست و نه در کنار شوهر‌. هوشنگ‌، ‌متن اختر را پاره کرده و به او می‌گوید که از داشتن همسری هنرمند و با فرهنگ‌(‌گناهکار و بی‌حیا‌)‌، احساس شرم می‌کند. او اختر را وادار به انتخاب بین درام و تئاتر از یک طرف و پدر و شوهر و زندگی‌ از طرف دیگر می‌کند و می‌گوید تاب تحمل زندگی با زن بی‌حیایی که نوشته‌هایش ‌را به مردم‌ نشان دهد، ‌ندارد. او اختر را ترک ‌می‌کند‌، بدون این که لحظه‌ای به رها کردن زنی تنها در شهری پر خطر بیندیشد‌. او اختر را ترک می‌کند ‌تا وی‌(اختر) ‌نیز همانند محجوبه به خانه مدحت که بیدار خانه‌ای برای زنان تجدد‌خواه بوده‌، پناه آورد‌.
اما او تسلیم نمی‌شود و پس از ساعت‌ها گریستن‌، ناگهان برخواسته و ‌تصمیم به صحبت کردن با پدرش می‌افتد‌، پدر روشنفکری که به دخترش آزادی عمل داده تا خودش شوهر مورد علاقه‌اش را انتخاب کند‌. اختر در تاریکی شب‌، از خانه مدحت بیرون می‌رود تا با پدر صحبت کرده و او را راضی به درام‌نویسی و فعالیت فرهنگی‌خود کند. او‌(‌اختر) مصمم است که حتی یک شب را هم ازدست نداده ‌و حتماً همین امشب موافقت پدر را دریافت کند‌. او شبانه، تنها و بی‌یار و یاور‌، بدون این که شوهر غیرتمندش نگرانی‌ای از کوچه‌های نا‌امن شهر به خود راه دهد، ‌از خانه بیرون می‌رود اما در دام دو مزاحم می‌افتد‌. دو مزاحمی که ‌همانا برادر محجوبه و دوست همسلکش است‌. مزاحمانی که ادعای اختر در‌باره همسر یکی از سرمنصبان ارتش بودن را به باد استهزا و خنده گرفته و اگر‌چه که مستی عقل از سرشان برده‌، اما پرسش به جایی مطرح کرده و می‌گویند سرمنصب ارتش چگونه همسر خود را نیمه شب‌، تنها و بی‌یاور در کو‌چه‌های شهر رها می‌کند؟ اختر در برابر آنان مقاوت کرده و تلاش برای گریختن می‌کند، اما در بن‌بست کوچه به دام افتاده و به قتل می‌رسد‌.
اختر به زمین می‌افتد و در حال مرگ نوشته‌های خونین خود را در دست فشرده و می‌گوید باید بمیرد تا زنان در آینده بتوانند حقوق خود را به دست آورند و این پایانی کوبنده و تاثیر‌گذار برای مخاطب و البته مولفی زیرک است که نمایش خود را در اوج به پایان رسانده و از پر گویی‌های اضافه و بی‌مورد و صحنه‌هایی بی‌ربط که نتیجه‌ای جز خستگی تماشگر در پی ندارد‌، جلو گیری می‌کند‌. اما مولف اثر در این جا‌، با چیدمان معکوس‌ و بدون دقت ‌صحنه‌ها‌ی پایانی نمایش‌(‌عاقبت هر کدام از دخترها) نظم منطقی اثر را در هم ریخته و هدف نهایی‌اش را کمرنگ می کند؛ چراکه صحنه به قتل رسیدن اختر آن چنان تکان دهنده و تاثیر‌گذار است که می‌تواند مخاطب را ساعت‌ها‌، ‌روزها و حتی هفته‌ها به خود مشغول سازد اما برخلاف انتظار ‌مولف‌، این صحنه ‌را در ابتدا قرار داده و پس از آن صحنه بیرون آوردن و به بند کشیدن محجوبه از بیدار خانه مدحت وبردن او به سوی خانه پدری و در پایان،‌ اتفاق بسیار کمرنگ ملکه که شوهرش مردی فاقد ظریب هوشی و حتی مشابه کودکی رشد نکرده و عقب افتاده است و هیچ قدرت اظهار‌نظر و تصمیم‌گیری نداشته و به نظر می‌رسد پدر ملکه نیز برای دستیابی به اهدافش عمداً او را برای همسری دخترش برگزیده تا تنها مطیعی محض باشد در برابر فرمان او که دختر من نباید درام‌نویسی کند. اگرچه که مصلحت ایجاد می‌کند تا این موضوع از زبان همسر دختر بیان شود و نه خود او(‌پدر)‌. در این صحنه می‌بینیم ملکه‌، از رابطه قدیم و طولانی پدر و شوهر ناراحت شده و در پاسخ پدر که می‌گوید مگر ازدواج با منوچهر را نمی‌خواستی‌؟
‌بزرگترین مبارزه‌اش فریادی ‌است که می‌گوید " نه این جوری" و سپس به حالت قهر‌، مکان ‌را ترک کرده و پدر و‌شوهر را به دنبال خود روانه می‌سازد و این همان چیدمان وارونه است‌.‌مولف در این جا صحنه‌ها را از اوج به فرود چیده ، حال آن که قرار است مخاطب را درگیر خود کرده و مقدمه را برای صحنه پایانی نمایش آماده کند‌. در پایان نمایش‌، زمانی که قمری مستخدم خانه‌، خبر به قتل رسیدن اختر را برای مدحت آورده و مدحت برای باور کردن این موضوع در حال از خانه بیرون رفتن است‌؛ سه مرد زن پوش‌ با چادر و روبنده به خانه آمده و با بیرون رفتن مدحت‌، قمری را زخمی‌، خانه را ویران و همه جا را به نابودی می‌کشند و سپس به یکدیگر می‌گویند که تیتر تمام یومیه‌ها‌ی‌(‌روزنامه‌ها‌ی‌) فردا ،این است که عده‌ای زن نجیب و شرافتمند‌، بی‌حیایی و بی‌نزاکتی زنان تجدد‌خواه را تاب نیاورده و آنان را به تقاص اعمال کریهشان رساندند. در پایان با بازگشت مدحت و مرگ قمری در آغوش وی‌(‌مدحت) شعارهای مدحت آغاز می‌شود‌. شعارهایی از قبیل این که آهای من تسلیم نمی‌شوم‌، من گریه نمی‌کنم‌، من شیون نمی‌کنم‌، من زاری نمی‌کنم و ... که می‌توانست با اندکی توجه به عمق و گریز از سطح ، با نوشتن و نصب تابلوی دوباره‌ای همانند چراغ ‌بیداری خانه زنان روشن و آماده خدمت‌گذاری به زنان است‌، به دور از هر گونه شعار‌پردازی‌، سخن خود را گفته و به نتیجه لازم برای پایان نمایش خود برسد‌.
اگرچه که ‌اساساً پرداختن به این موضوع و نمایش مشکلات و مصائب اولین زنان نمایشنامه‌نویس و هنرمند امروزی ‌ایران‌، به خودی خود حرکتی قابل تقدیر است و دقت و هوشیاری"‌کیانی" ‌در مقام مولف ‌اثر‌ در ارائه لحظاتی به یاد ماندنی‌ و استفاده از شعرهای سنتی و بازی‌های کلامی را ‌یاد‌آور می‌شود‌. لحظاتی که ‌هدف مولف را در پس لایه‌های طنزهای شادی‌آوری قرار می‌دهد که در ابتدا خنده را بر لبان مخاطب آورده و سپس او را به فکر فرو می‌برد‌. تفکری عمیق درباره ستمی که در طول تاریخ هنر امروزی ایران بر حق ‌زنان کشور روا داشته و شاید هرگز پایانی برای آن نیست وطنزی که ‌بااندکی نگاه نشانه شناسانه، ‌تلخی آن را در می‌یابیم‌. به یاد بیاورید صحنه عکس گرفتن هوشنگ را از نوعروس زیبا و جوانش ، اختر ، که ‌ژست او را با چتر نپسندیده و از او می‌خواهد با قرار دادن کوزه‌ای روی سر‌، همانند زنان کارگر قدیمی که از رودخانه آب برداشته و نفس زنان ‌به بالای کوه می‌بردند‌، ژست بگیرد و این نشانه‌ای است از نوع تفکر هو‌شنگ نسبت به همسرش اختر.
طراحی صحنه و لباس نیز در این نمایش قابل اعتنا‌ست‌. آن جا که لباس‌های هر یک از شخصیت‌ها علاوه برحس ‌زیبایی شناسانه آن‌، ‌براساس نوع ‌شخصیت او تدارک دیده شده است‌. پیراهن نارنجی و تاحدودی براق و چشمگیر برای اختر که عاشق پیشه است و روحیه‌ای شاد و سرخوش دارد‌. پیراهن سبزملایم و ساده تر( البته زیبا ) برای ‌محجوبه که دختری ساده ، مهربان و بی غل و غش است‌. کت ودامن آجری رنگ برای ملکه و جلیقه‌، دامن مشکی و بلوز نقره ای بسیار زیبا برای مدخت که سنش از دیگرا ن جا افتاده تر است . تا در خا نه ای قدیمی ، با شیشه های رنگی و مشبک و سکویی که خانه را از خیابان با سنگفرش های نقاشی شده کف خیابان جدا کرده ‌و به تمامی معماری دوره زمانی‌ پهلوی اول‌(‌جنگ جهانی دوم‌)‌ را در ذهن القا می‌کند تا بیش از پیش‌، ‌ذهن‌ مخاطب را به عمق تحرک زنان هنرمند و فرهیخته ای ببرد که از همه چیز خود گذشتند تا زنان ایران بتوانند‌ تاریخ تئاترامروزی‌ ایران‌ را رقم بزنند. اگرچه که قلم و ذهن تاریخ‌، به سادگی آنان را فراموش کرده و فهرست طولانی‌ای از مردا‌ن ‌نامدار عرصه نمایشنامه‌نویسی ایران به آیندگان عرضه داشته است‌. فهرستی فراموش شده ‌از نشانه‌های بیداری زنان در طول تاریخ‌.
صبا رادمان
امیررضا-امیرحسین
http://questiong.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید