پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

یاکریم


یاکریم
پروردگارا! من آنم که روزی از نردبان زندگی بالاتر می رفتم، با یک سبد مملوء از شوق به آسمان می رسیدم و خروار خروار ستاره می چیدم، اما اکنون آسمان پرستاره ام به غم سرای قطره های باران تبدیل شده است.
پروردگارا! من وجود بی وجودم را از وجود تو سرشار می کنم.
این تو هستی که نازنین روزگار خموش بی کسان عالمی.
در آلونک دل سپردن هم نام تو را نوشته ام،تویی که با هر برق نگاهت همه را مست درتار و پود هیبت و شکوفایی خود می کنی.
به یاد روزگار تلخ خود که می افتم بی اختیار سیاهی چشمانم برق می زند و نامت را ذکر می کنم.
شاید اگر می توانستیم ثانیه ای ازساعات زندگی را به تمسخر نگذرانیم، هرگز در دنیای تیره و تار خود در اسارت نبودیم.
پروردگارا!
دستانم را بگیر که نیازمند حضورت هستم و تا جان در بدن دارم و نفس درگلو تو را می پرستم...
سیده ساره میرمعصومی، ۱۶ ساله تهران
¤¤¤
به نام خدایی که نامش آرام بخش دلها و تکیه گاه هر قلب خسته و شکسته است. به نام او که دردمندان را می خواند و عاشقان را رهسپار جاده نور می کند. پروردگارا! تنها یاد توست که در اوج گرفتاری ها و سختی ها مونس و تکیه گاه من است. فقط یاد توست که روح آشفته و پریشان مرا به ساحل امیدواری می رساند و آن گاه که با تو درد دل می کنم آرام می شوم. من اکنون در کنج خلوت و تنهایی نشسته ام و پنجره های امید را به سوی آفتاب رحمتت گشوده ام و دستانم را تا ارتفاع چیدن انوار مهر و لطفت بالا برده ام.
خدایا! تنها معبود من تویی و من جز تو یار و پناهی ندارم. دستم را بگیر و هرگز رهایم نکن. چون بی تو زندگی را دشتی سیاه می پندارم. شب، به عشق تو ستاره ها را بر بلندای طاق لاجوردی آویزان می کند و خورشید با یاد تو نورش را به پهنه گیتی می بخشد.
درجاده زندگی بدون تو توان حرکت ندارم. قلبم مالامال و لبریز از عشق توست. تنهایم مگذار که زندگی بی تو را اژدهایی خشمگین به چشم دیده ام. دلسوزی دلسوزتر از مادر، رهایم مکن چون تنها خاک است که طفل بی مادر را قبول می کند. تنها خاک است که دراین صورت، مرا در آغوش سرد خود می فشارد.
خدایا! همیشه وجودت را در ثانیه ثانیه زندگی ام احساس می کنم. دوستت دارم و تا لحظه ای که مرا درگور بگذارند قلبم لبریز از عشق تو و جانم متعلق به توست. رهایم مکن چون روشنایی قبر تاریکم تویی.
مونس و همدمی در شب هایی که سر بر بالش سنگی می گذارم. تو را می طلبم. یاد دارم زمانی را که چشم به دنیا گشودم و قلبم با عطر وجود تو جان تازه ای گرفت و نفسم بوی عطر خدا را می داد.
دوستت دارم. رهایم مکن.

مینا مولایی.۱۴ساله. جهرم
منبع : روزنامه کیهان