پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مناظره در باب وضع کنونی لیبرالیسم


مناظره در باب وضع کنونی لیبرالیسم
راسل جاكوبی: من هیچ دلیل ساده یا مشخصی سراغ ندارم كه توضیح دهد چرا محافظه كاران با این شدت و حدت به لیبرالیسم حمله می كنند، محافظه كارانی كه به جرأت می توان گفت بیش از همه از مزایای آن برخوردارند. پوست كنده بگویم، بعید نمی دانم كه این حمله «شدید» به لیبرالیسم از یك جور ریاكاری اساسی آب می خورد یعنی از یك جور محافظه كاری كه سنگ دین به سینه می زند و ادعا می كند كه (در ایالات متحد) این جریان متكی بر سنت است اما بیش از همه جورش با حكومتی زورگو و اقتدارطلب جور است. این شاخه از محافظه كاری بدش نمی آید كه منشور حقوق را بردارد و به جایش ده فرمان [تورات] را بگذارد. از طرف دیگر حمله ای «ملایم» به لیبرالیسم را داریم از جانب نومحافظه كارانی كه هنوز به شكل دقیقی از لیبرالیسم پایبند می نمایند. برای نمونه انتقاد كلاسیك آلن بلوم به آموزش و پرورش «لیبرالی» در كتاب «بسته شدن ذهن آمریكایی» به رغم استدلال های پراشتباه و اظهارنظرهای نابجا، همچنان به چارچوبی لیبرالی پایبند است. راستش را بخواهید، بسیاری از نومحافظه كاران ادعا می كنند و چندان هم بیراه نمی گویند كه به لحاظ دغدغه های اجتماعی و سیاسی شان لیبرال اند اما به لحاظ خط مشی ای كه در سیاست خارجی اتخاذ و از آن حمایت می كنند، لیبرال نیستند.
جان هال: با این همه وكیل مدافع لیبرالیسم با پرونده ای سرشار از پیچیدگی طرف است. لیبرالیسم خواهی نخواهی ذهن حاضران در این محكمه را آشفته می كند. لیبرال بودن لاجرم با روان پارگی (اسكیزوفرنی) تمام عیار همراه است. برای توضیح این مطلب بهترین راه این است كه حضار مذكور را به دو گروه عمده تقسیم كنیم.
گروه نخست به تعبیری خود ماییم. در جهان پیشرفته ای كه به ثبات نسبی رسیده و سیاست در آن بالنسبه ملایم و اهل مدارا است. برخی رویه ها و استدلال های یقینی هستند كه برای عموم معنایی محصل دارند _ گرچه باید به خاطر داشت كه این استدلال ها آدم را به جهات كاملاً متفاوتی توجه می دهند. از یك طرف این پیش فرض عام را داریم كه می گوید یك یك افراد بشر را باید به حساب آورد، اینكه هر كسی شایستگی آن را دارد كه در نظام محاسبات خوش افزای مكتب اصالت سود محسوب شود. از طرف دیگر تشخیص این مهم ضرورت دارد كه جهان عاری از جزم اندیشی و مبتنی بر رویه آزمون و خطا كه بارزه علم و نظام بازار است، ظاهراً كارایی اش را از دست نداده است. حق با كارل پوپر است كه می گفت هیچ چیز را به معرفت یقینی نمی دانیم. لیكن همو به مسئله انباشت معرفت اشاره می كند _ برای اینكه جهان اینشتینی را جایگزین جهان نیوتنی كنیم، لزومی ندارد پل ها و ساختمان هایی را [كه با تكیه بر قوانین فیزیك نیوتنی بنا شده اند] ویران كنیم. به بیان دیگر علم و بازار به ظن قوی غیریقینی اند و مع الوصف استاندارد زندگی را آنچنان بالا می برند كه هیچ كس حاضر نیست به طور جدی از آن چشم بپوشد. استدلالی كه ذهن را متوجه جهت دیگری می كند، بدین قرار است. جان استوارت میل دست كم این احتمال را منتفی نمی دانست كه رقابت بین اندیشه ها سرانجام حقیقت كلی لیبرالی را اثبات كند. كانت مشربانی چون من كه هوادار دین پیرایی اند [اشاره به فرقه پیوریتن ها شعبه ای از مذهب پروتستان كه در قرن ۱۶ و ۱۷ در انگلستان پا گرفت و خواهان رها كردن دین از بند شعائر دست و پاگیر بودند، عقاید این فرقه نفوذ عمیقی در شیوه زندگی آمریكایی داشته.م] خدا خدا می كنند كه چنین نباشد: ما دلمان می خواهد كه روی پای خودمان بایستیم، سرنوشتمان به دست خودمان باشد و زیر بار منت هیچ كس نرویم. ما جهان بی هنجار (آنومی) را به جهان نیك هنجار (بانومی= banhomie) ترجیح می دهیم.
مردمانی كه در جهانی متفاوت از ما زندگی می كنند _ جهان بلشویكی، نازی ها، یا انواع و اقسام مذاهب بنیادگرا _ بعید است نظرشان را با شنیدن استدلال های فوق عوض كنند: این استدلال ها در جهانی لیبرالی معنا می یابند و اینجا هم باید چندان این استدلال ها را مكرر كرد كه جهان لیبرال توان ذهنی لازم را برای دفاع از خود پیدا كند. جهان های دیگر غالباً اهل قهرمان سازی و كمال گرایی اخلاقی اند و ارزش های مادی انگارانه را خوار می شمرند. با این همه لیبرال ها در آرزوی فضایی هستند كه در آن بتوانند از موضعی شناور و سیال برون از جمیع عوالم اجتماعی استدلال های خود را عرضه دارند و دیگر جهان ها را كه بعضاً از آنها بیزاری می جویند، به خود جذب كنند. این كار آسان نیست اما محال هم نیست. حجم ویرانی های ناشی از تلاش های آدمیان برای معنا بخشیدن به جهان در شرایط زندگی صنعتی به راستی رعب آور است. این را بسیاری از كسانی كه در آن جهان ها به سر می برند، می دانند. «مصرف كنندگان جهان متحد شوید» چندان شورانگیز و سكرآور نیست، اما مزایای نه چندان ملموس زندگی بهنجار در وضعیت عادی (normality) برای اكثریت ابنای بشر به راستی گیرایی دارد.
•بسیاری از منتقدان لیبرالیسم كسانی بوده اند كه از اهمیت تاریخی و نقش مهم آن در حفظ بقای لیبرال دموكراسی آگاهی داشته اند. اینان طیف فكری وسیعی را تشكل می دهند، از ماركسیست ها و شاخه های مختلف مابعد ماركسیستی گرفته تا جماعت گرایان، آزادانگاران (libertarians) و محافظه كاران _ بسیاری از ایشان در زمره اثرگذارترین متفكران قرن بیستم بودند. اینان اغلب نقدهای بسیار مفیدی بر لیبرالیسم وارد كرده اند بی آنكه خواسته باشند آن را بالكل ویران كنند. گروهی مدعی اند كه لیبرالیسم نسبت به سنت و هویت جمعی غفلت می ورزد، گروهی تصور یك دولت لیبرال نیرومند را مضحك می دانند و برخی دیگر دعوی لیبرالیسم را مبنی بر جهان گیری و اعتقاد به مبانی جهانشمول (universalism) پوچ و بی مایه ارزیابی می كنند. ارزیابی شما از این قبیل انتقادها وقتی به بازاندیشی مشغول می شوید، چیست و در آغاز قرن بیست و یكم چه كسانی منتقدان لیبرالیسم به شمار می آیند؟
ریچارد رورتی: فكر نمی كنم جماعت گرایان نشان داده باشند كه لیبرالیسم «نسبت به سنت و هویت جمعی غفلت می ورزد.» فرانكلین روزولت [رئیس جمهور آمریكا از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵] سیاست های موسوم به «راهكار نوین» را به مردم آمریكا قبولاند. بدین وسیله كه تاكید كرد اقدامات مبتنی بر اصل توزیع مجدد (redistributionist) _ تدابیری كه شكاف بین غنی و فقیر را در آمریكا باریك كرد _ راه خوبی است برای تقویت و بیان حس شهروندی مشترك. كشورهایی چون نروژ و هلند _ كه به فرضیه مارگارت تاچر با عنوان «دایه _ دولت» به منتها درجه عمل كرده اند [nanny-state حكومتی را گویند كه زندگی شهروندان خود را با پیشنهاد یك استاندارد معقول برای زندگی كنترل می كند.م] _ نه در توجه به سنت كم گذاشته اند و نه نسبت به هویت جمعی بی اعتنا بوده اند. اتفاقاً برعكس، نروژ ی ها و هلندی ها به این واقعیت می بالند كه كشورهای شان بیش از اكثر كشورهای جهان دغدغه عدالت اجتماعی دارند. در مورد جهان گیری یا همان اعتقاد به مبانی جهانشمول، فكر نمی كنم اختلاف نظر فیلسوفان در این باره كه چه چیز جهانشمول است و چه چیز نه، دخلی به این پرسش داشته باشد كه آیا باید در راه تحقق آرمان های انقلاب فرانسه بكوشیم و اگر باید، چگونه همان گونه كه بارها به مناسبت های مختلف عنوان كرده ام، می توان آرمان های اجتماعی _ سیاسی عصر روشنگری را از جهانشمول گرایی مبتنی بر اصالت عقل فلسفه روشنگری جدا نمود. وقتی پای تبیین فلسفی آن آرمان ها به میان می آید، راستش دیویی دست كمی از كانت ندارد.
بلا اگید: منتقدانی كه در نقد لیبرالیسم جانب اعتدال را نگاه می دارند، آن را از درون نقادی می كنند. دلمشغولی های این گروه را باید جدی گرفت. وقتی نگاه چشمانی نقاد بر روی تناقضات همچنان كه بر روی استیلاجویی ناگزیر ایدئولوژی لیبرال متمركز می شود، باید در عین حال به گفت و شنود انتقادی تن بدهد. نتیجه چنین گفت و شنودی چه بسا پیدایش یك ایدئولوژی بدیل باشد. گو این كه در فضای كنونی، من یكی كه چنین بدیلی را سراغ ندارم.
• به نظر می رسد راهبردهای پیشنهادی محافظه كاری _ و آخرین شعبه آن، نو محافظه كاری- برای مواجهه با معضلات اقتصادی و اجتماعی و همچنین با تهدیدات بین المللی كه دامان دموكراسی های معاصر را گرفته، در نظر شهروندان دموكراسی های غربی مقبول تر از راهبردهای لیبرال ها است. در كوتاه مدت به نظر می رسد این تلقی عكس العملی باشد به حالت فراگیر در بخش بزرگی از جوامع غربی كه احساس خطر و آسیب پذیری می كنند. اما سئوال این است كه پیاده شدن ارزش ها و معیارهای محافظه كاران در حوزه های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جوامع دموكراتیك در درازمدت چه معنایی و تبعاتی دارد؟
ریچارد رورتی: به نظر من باید هم اكنون به دقت بین دو پدیده تمایز گذاشت: از سویی هراس های برخاسته از دورنمای مهاجرت توده وار و جمعی مردمان جنوب فقیر به شمال غنی (وحشتی كه در اروپا و جنوب غربی ایالات متحده پیدا شده) و از سوی دیگر، مسائل و معضلات پرشماری كه گریبانگیر لیبرال های معاصر است. معضل مهاجرت از هر نظر كه بگویید، اكنون مهمترین مسئله است. این سئوال كه چگونه باید مهاجران جنوبی را از مصرف بی رویه و چه بسا اتمام همه منابع و ذخایر شمال بازداریم، ما را با دوراهه و معضلی واقعی درگیر می كند. لیبرال ها هر قدر هم كه از این طرز فكر بدشان بیاید، احتمالاً در آخر مجبور خواهند شد تمهیداتی بیندیشند كه مهاجرت را به شدت محدود خواهد كرد. من واقعاً نمی دانم لیبرال ها از چه راهی می توانند مردمان جنوب را ثروتمند كنند، من كه راهی نمی بینم- فی المثل، راهی برای ایجاد رونق اقتصادی و افزایش ثروت مردمان در لیبریا یا گواتمالا وجود ندارد. شاید وجود این شكاف عمیق، این نابرابری لاینحل بین شمال و جنوب دیگر به لیبرال ها امكان ندهد كه باز هم از دیدگاه های بین المللی دم بزنند؛ احتمالاً دیگر باید فكر صدور آرمان های عصر روشنگری اروپا را به كل جهان از سر بیرون كنند. دست شستن از این فكر به احتمال قوی تصویری را كه لیبرال ها از خویش دارند تا حدود زیادی در سرشان خراب می كند و لطمات زیادی به روحیه و اعتماد به نفس ایشان خواهد زد- هرچند كه این لطمه ها لزوماً جبران ناپذیر نیستند. پس چنان كه دیدید، من درباره دورنماهای لیبرالیسم خیلی خوش بین نیستم. با این حال، هیچ بدیلی هم برای آن سراغ ندارم. تنها می توانم اذعان كنم كه لیبرالیسم بهترین نظام اندیشه ای است كه اروپا تا به اكنون داشته، مكتبی كه اروپا و آمریكای شمالی را به بهترین جامعه بشری كه تاكنون خلق شده بدل كرده است. با این همه بعید است كه این مكتب در سرتاسر كره خاكی ما جواب بدهد.بلا اگید: نومحافظه كاری و محافظه كاری معاصر بدیل های ریشه ای در خوری برای لیبرالیسم نیستند. هر دو جریان جلوه هایی از تاكیدهای غلط بر پاره ای جنبه های محدود لیبرالیسم اند: مسئولیت پذیری، پاسخگویی، قبول مسئولیت در قبال امور مالی، آموزش عمومی و غیره و ذلك. شاهد مثال قضیه، تقاضای «آموزش مبتنی بر مذهب» (RBE) است. تقاضای هواداران RBE این است كه می توانند با آزادی تمام فرزندان شان را بر وفق تعالیم كتاب مقدس آموزش دهند. اینان- برخلاف محافظه كاران سنتی- نمی خواهند به اخلاقیات مطلوب شان مشروعیت قانونی بدهند بلكه خواستار آزادی و دسترسی به «بیت المال» اند تا بتوانند مدارس خود را بر مبنای ارزش های ویژه خویش اداره كنند. این امر آدم را وسوسه می كند كه هواداران این جریان را متهم به خشك اندیشی و تحجر مذهبی كند، ولی اگر این گروه حاضر باشند با صداقت به مباحثه در باب كاستی های آموزش و پرورش دولتی آنگونه كه در جماعت ایشان اجرا می شود تن بدهند، می توان به فواید حاصل از بحث دل بست. لیبرالیسم در حقیقت دو خصم جدی دارد: جزم اندیشی و خشك اندیشی.
•الگوی غربی لیبرال دموكراسی بر اركانی چون رونق اقتصادی، توسعه بادوام و تا حدودی نوعی از دولت رفاه استوار است. در عین حال لیبرالیسم به مقدمات اساسی خویش به دیده آموزه ای جهانشمول می نگرد، آموزه ای دارای اعتبار كلی. آیا این الگو را نمی توان- نظر به فقر و فلاكت موجود در محله های فقیرنشین و زاغه های ممالك غربی و تهیدستی و بی نوایی عظیمی كه در جهان سوم بیداد می كند- حفظ كرد، بدون اینكه آن الگو لاجرم بسته و محدود به غرب ماند؟ به عبارت دیگر، آیا امروزه روز می توان به دوام لیبرالیسم اندیشید بی آنكه مجبور باشیم آرمان های آن را محدود به دموكراسی های ثروتمند غربی كنیم؟
ریچارد رورتی: همان طور كه در جواب سئوال پنجم عرض كردم، با كمال تاسف گمان می كنم لیبرالیسم تنها در صورتی می تواند به حیات خویش ادامه دهد كه آرمان هایش را محدود به دموكراسی های ثروتمند غربی كند. لیكن تیموتی اش خوش بین تر است و من نومیدانه آرزو می كنم حق با او باشد و خود اشتباه كرده باشم.
بلا اگید: لیبرالیسم مشربی است كه به همراه رشد صنعت و تجارت سربرآورد، نخست در تقابل با بنیادگرایی مذهبی (اسپینوزا) و سپس در تقابل با مرجعیت سیاسی (تفكر روشنگری). فرآیند اجتماعی شدن كار و نه فقط انباشت ثروت، سهم مهمی در ظهور لیبرالیسم داشت. اقتصادی كه متكی به سرمایه و منابع مادی باشد ولو اینكه نظامی ثروتمند باشد، بیشتر با مرجعیت باوری همخوانی دارد. از همین روی، مشكل بتوان چنین اقتصادی را مایه حیات و نمو ایدئولوژی لیبرالی شمرد. لیبرالیسم مسلماً به ثروت و برخورداری اقتصادی نسبی نیاز دارد، همچنان كه مستلزم احترام به استقلال و خودآیینی افراد و نهادهایی است كه به یك یك افراد جامعه امكان آزمون و خطا برای تحقق بخشیدن به استعدادهای خود می دهند- اینها نه فقط مقدمات پیدایش لیبرالیسم اند كه نیز شرط بقای آن اند.
راسل جاكوبی: شیوه دلخواه آنانی كه در ایالات متحده پولشان از پارو بالا می رود و به همین سبب در وحشت و هراس دائمی به سر می برند، این است كه در جماعت هایی محصور [یا اصطلاحاً «دردار» gated] زندگی كنند كه از دسترسی عموم درامان باشند. آیا آینده لیبرال دموكراسی های جهان را چنین تصویری رقم خواهد زد؟ جزیره هایی محصور و حفاظت شده در دریایی از فقر و خشونت؟ شاید. نمی توانم به دروغ ادعا كنم كه از این جماعت های در و دروازه دار كاری بر نمی آید؛ دروازه ها را می توان بلندتر كرد و برج و باروها را استوارتر و به نگهبانان سپرد كه به كسی رحم نكنند. این شوه در درازمدت اما، همانگونه كه در مورد تبعیض و تفكیك نژادی آفریقای جنوبی دیدیم، محكوم به شكست است؛ هرچند این «مدت طولانی» ممكن است چندین و چند دهه به درازا كشد.
جان هال: لیبرالسیم تا بوده با مخالفت و اعتراض روشنفكرانی مواجه بوده كه كمر به ترویج شاكله های یكپارچه گری اخلاقی بسته اند. جای تعجب نیست. روشنفكران زمانی آقای عالم بودند و به مردمان جهان خط می دادند: سواد و فرهنگ در انحصار ایشان بود، ایشان بودند كه در حیات آدمیان معنا می آفریدند و از این حیث ارج و قربی داشتند. امروزه اما روشنفكران در شكاف ها و درزهای نظام بازار روزگار می گذرانند و به هیچ وجه ارج و قرب سابق را ندارند. عموماً ناراحت اند و دل واپس، ما نباید چنین باشیم: آن حالت از خود بیگانگانی كه روشنفكران دچارش شده اند در اكثر آدم ها مصداق ندارد، چه برای اینان دستاوردهای مدرنیته به مراتب بیشتر از سنت بوده است. این عجالتاً بدین معنی نیست كه اندیشه های قدرتمند اهمیت چندانی ندارد. می توان به وجود اندیشه ورانی چون مونتسكیو، اخلاق باوران اسكاتلندی، كینز، پوپر، آرون و گلنر افتخار كرد- و تازه من تنها از كسانی نام بردم كه بیشتر از همه تحسین مرا برمی انگیزند لیكن اینان اندیشه ورانی بودند كه در عین ناباوری ما خود را اصلاً «روشنفكر» نمی دانستند، كسانی كه «از بالا به پائین» (de haut en bas) با آدم ها و درباره آدم ها حرف می زنند.
لیبرالیسم اكنون با چالش های كاملاً تازه ای رودررو است، پیش از اشاره به دو فقره از این چالش ها- كه متاسفانه لیبرال چنان كه باید با آنها دست و پنجه نرم نكرده است- بد نیست چشم اندازی كلی از این چالش ها به دست دهیم. چالش های ماركسیستی و فاشیستی شكست خوردند و چالش های برخاسته از انواع بنیادگرایی مذهبی مربوط به حاشیه جهانی مترقی می شود. چین بی گمان در آینده هماورد مهمی خواهد بود، اما هم اكنون بیش از حد تصور به جهان مترقی وابسته است- گواه روشن این مدعا اشتیاق زایدالوصفی است كه چین برای واگذاری سرمایه های هنگفت به ایالات متحد نشان می دهد. به بیان دیگر، ما دیگر در دهه ۱۹۳۰ به سر نمی بریم كه حریفان و رقیبان لیبرالیسم از قرار معلوم در آن واحد قدرت ایدئولوژیك، برنامه های گیرای اقتصادی و توان بالای نظامی داشتند. هر دو چالشی كه اكنون پیش رو داریم از این واقعیت نشأت گرفته كه جوامع متمكن لیبرال امروزه در جهانی به مراتب وسیع تر به سر می برند. قاعده عدم مداخله دیگر معنا و مفهوم سابق را ندارد، اكنون در جهانی زندگی می كنیم كه دغدغه حقوق بشر همه جا بر سر زبان ها افتاده؛ كافی است نگاهی به تلویزیون هامان بیندازیم، روی صفحه آنها می توان هر روز وحشت و هراس را به چشم دید. لیبرالیسم هنوز به درستی نمی داند با این وضعیت نوپدید چه باید بكند- چگونه بیرون از گود بایستد و جوامع را تشویق به تحول اجتماعی كند، كه اغلب بهترین راه است و هنگامی كه مداخله نه فقط مطلوب بلكه عملاً ضروری است خود وارد عمل شود و ملت- سازی كند (nation- build). لیبرال ها باید پیامدگرا باشند، باید بدانند كه وقتی نتوانند به وعده هاشان جامه عمل بپوشانند، فاجعه بار خواهد آمد. به عبارت دیگر باید حواس شان جمع محدودیت هایی باشد كه قدرت برای خواست هاشان ایجاد می كند. موضوع دوم به مراتب بیشتر در حوزه اختیار جهان لیبرال است. هر انسانی هر كجا كه باشد، اهمیت دارد، هیچ كس از این قاعده مستثنا نیست، پس هر انسانی را باید به عنوان یك فرد به حساب آورد. جوامع لیبرال نباید خود را از گردونه مهاجرت و تجارت بیرون كنند. استدلال اقتصاددانان لیبرال- كه كشورهای ثروتمند با ارتقای چرخه تولید می توانند ثروتمند بمانند- صحیح است. اما این حقیقت اعضای جوامع پیشرفته را محكوم به تحول دائمی و تطبیق مدام با شرایط حادث جهان می كند. این هم مطلوب است و هم ضرورت دارد، اما بسیاری تنها زمانی با روی گشاده این حقیقت را خواهند پذیرفت كه حمایت شوند و آموزش ببینند كه چگونه در این راه سیرصعودی داشته باشند و از پله های ترقی بالا بروند. لیبرالیسم متكی بر دموكراسی اجتماعی ضرورت دارد اگر قرار است از منافع حاصل از تحمل مشقات لیبرالیسم متكی بر بازار بین المللی بهره مند شویم. تفكری كه به تفرقه و پراكندگی انجامد به دلهره ها و نگرانی های موجود دامن می زند: بخش اعظم قدرت مواجهه با این موضوعات و مسائل همگانی در ایالات متحد قرار دارد. لیبرالیسم اما در آمریكای امروز رونق و شكوفایی گذشته را ندارد. بازار مناقشات در آنجا هنوز داغ داغ است.
•همه دموكراسی های مدرن با این مسئله رویارویند كه در قبال برابری سیاسی و نابرابری اقتصادی بالاخره چه باید بكنند. كوشش های بسیاری كه در قرن بیستم برای حذف هر دو قسم نابرابری سیاسی و اقتصادی به دست دیگر ایدئولوژی ها به عمل آمد، به فاجعه انجامید. «دولت رفاه» ظریف ترین تدبیری بود كه لیبرال ها برای رفع و رجوع این تنش اندیشیدند، با این همه سرمایه داری معطوف به رفاه- اقدام تهورآمیزی با هزینه های گزاف- به نظر می رسد اكنون تحت فشار شدید قرار گرفته و دم به دم از توانش كاسته می شود. هم امروز برای رفع این تنش چه كار از دست مان برمی آید؟
ریچارد رورتی: من مطمئن نیستم كه گفته شما درباره حال و روز سرمایه داری معطوف به رفاه درست باشد، چرا كه هنوز كه هنوز است در بسیاری از كشورها جواب می دهد ولی یك چیز را مطمئنم، اینكه هیچ كس فكر بهتری برای پیشبرد آن و تداوم بخشیدن به آن در سر ندارد.
بلا اگید: برابری [به خودی خود] جزء لوازم ذاتی لیبرالیسم نیست. آنچه لیبرالیسم لازم می آورد اما، برابری در فرصت ها (و از جمله، برابری در برابر قانون) است.
لیبرالیسم چیزی جز این نمی طلبد كه همه شهروندان «ابزارها»ی به كارگیری آزادی شان را تا بدان حد كه استعدادها و توانمندی های شان اقتضا می كند داشته باشند این یعنی اجازه و امكان مشاركت كامل را در آن نهادهای سیاسی و اقتصادی كه فراخور توانایی ها و نیازهای شان است داشته باشند. و البته اگر چه مشاركت آزاد در سیاست متكی بر انتخابات یكی از شرط های لازم لیبرالیسم است، به هیچ وجه كافی نیست.
راسل جاكوبی: بله درست است، دولت های رفاه با معضلات عدیده ای- جمعیتی، اقتصادی و اجتماعی- دست به گریبان اند. اما به گمان من، الگوی اروپای غربی هنوز از حیز انتفاع ساقط نشده است. شكی نیست كه حذف كامل تامین خدمات اجتماعی یا بیمه اجتماعی یا رفاه گستری در دستور كار هیچ یك از دول غربی نیست. این جوامع بدون استثنا از جوامع آغاز قرن نوزدهم كه نشانی از دولت رفاه نبود، ثروتمندترند. چه لزومی دارد به عقب برگردیم؟

سموئل آبراهام و اگون گل
ترجمه: صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق