پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
برهان عالم خارج
جورج ادوارد مور، (George Edward Moore) در سال ۱۸۷۳ در لندن به دنیا آمد و در سال ۱۸۹۲ وارد كمبریجشد. نخستین كتاب خود ] Principia Ethica مبانی اخلاق ] را در سال ۱۹۰۳ منتشر كرد. از ۱۹۱۱ به بعد در كمبریج درس میداد و در ۱۹۸۵ درگذشت. سالها سردبیر مجله معتبر فلسفی Mind بود. گذشته از كتاب مبانی اخلاق كتاب دیگری به نام اخلاق دارد كه آقای اسماعیل سعادت آن را به فارسی ترجمه كردهاند و در سلسله انتشارات «شركت انتشارات علمی و فرهنگی» منتشر شده است. سه كتاب مهم دیگر او عبارتند از:
Philosophical Studies , Some Main Problems of Philosophy , Philosophical Papers
مور برخلاف راسل فقط در زمینه فلسفه كار میكرد و از اینرو در خارج از محافل فلسفی چندان شناخته نیست. اما چون یكی از پیشروان مكتب تحلیل فلسفی به معنای جدید است، تاثیر او كمتر از تاثیر برتراند راسل نبوده است. دو مقاله «در دفاع از حس مشترك» و «برهان عالم خارج» نمونههای بارزی از نحوه تحلیل فلسفی مور را نشان میدهند. مور معتقد بود كه كار فلسفه آن نیست كه با حس مشترك بستیزد، بلكه باید آن را تحلیل كند. مقاله «در دفاع از حس مشترك» در واقع استفاده از روش تحلیل برای رد فلسفه باركلی است كه نه تنها به انكار وجود عین طبیعی بلكه به «خود تنهایی»، ( solipsism) میانجامد.
مقاله «برهان عالم خارج» كه ترجمه آن در این مجموعه آمده است، نشان میدهد كه برهان كانتبرای وجود عالم خارج كافی نیست; مقدمه برهان خود مور برای اثبات عالم خارج چیزی جز آن نیست كه دو دستخود را بلند میكند و یك بار با یك دست آن دست را و بار دیگر با دست دیگر این دست را نشان میدهد و میگوید علم به قضایایی مانند «این یك دست است» دیگر تحلیلبردار نیست و اینگونه قضایا، به همین دلیل، برهانی نیست هرچند كه بر آنها علم داریم. منتقدان مور این نحوه استدلال بر وجود عالم خارج را عامیانه خواندهاند و میگویند بالا رفتن دست مور از لحاظ فلسفی بر عمل غیرفلسفی سامول جانسون هیچ برتری ندارد كه وقتی شنید باركلی وجود عالم خارج را انكار میكند لگد محكمی بر سنگی كوفت و گفت: این هم عالم خارج!
روش مور عبارت است از تحلیل و فروكاستن قضایای فلسفه و عرف عام به سادهترین قضایایی كه از دادههای حس برمیآید و میكوشد تا جایی كه ممكن است ورق را از نقش پراكنده ساده كند; و چون اغلب نوشتههایش درسهایی است كه داده است، سبك بیان او در عین سادگی و دقت و حفظ وحدت اصطلاح، چنان به تكرار و اطناب آمیخته است كه گاهی ستوهآور میشود. این همه سادگی و دقت و تكرار و اطناب نه پیش از مور و نه پس از او در فلسفه دیده نشده است، اما كسی هم مانند مور فلسفه و فیلسوفان را با واقعیت صلب هستی عالم خارج رو در رو نساخته است. (م.ب.) در مقدمه ویرایش دوم كتاب نقدعقل مجرد كانت، چند كلمهای آمده است كه در ترجمه پروفسور كمپ اسمیتبه صورت زیر ترجمه شده است:
هنوز هم این بیآبرویی برای فلسفه مانده است ... كه وجود چیزهای خارج از خود ما ... باید به صرف ایمان پذیرفته شود و اگر كسی در وجود آن چیزها شك كند ما نمیتوانیم با هیچ برهان قانعكنندهای با شك او مقابله كنیم. (۱)
از این كلمات به وضوح برمیآید كه كانتبرای آوردن برهانی برای «وجود چیزهای خارج از ما» یا شاید بهتر استبگوییم (زیرا به نظر من امكان دارد قوت كلمات آلمانی را به این ترتیب بهتر بتوان رساند) «وجود آن چیزهای خارج از ما»، اهمیت قائل بوده است; زیرا اگر برای آوردن برهان اهمیت قائل نبود، بعید بود كه نیاوردن برهان را «بیآبرویی» بخواند. و همچنین بهوضوح برمیآید كه او فكر میكرده است كه آوردن چنین برهانی از جمله كارهایی است كه در حوزه فلسفه است، زیرا اگر چنین نبود اینكه برهانی نیاوردهاند ممكن نبود برای فلسفه بیآبرویی باشد. حال حتی اگر كانت در هر دو عقیده خود بر خطا باشد، باز هم برای من هیچ شكی نیست كه بحث و فحص در این مساله كه چه نوع برهانی، اگر باشد، میتوان در اثبات «وجود چیزهای خارج از ما» آورد اهمیت دارد و همچنین موضوعی است كه در حوزه فلسفه است. و از همان ابتدا كه به نوشتن این مقاله آغاز كردم هدف من بحث درباره همین مساله بوده است. اما این را نیز همینجا گفته باشم كه چنانكه خواهید دید، حداكثر فقط به گفتن بخش بسیار كوچكی از آنچه باید درباره آن گفته شود توفیق یافتهام.
كلمات «... این بیآبرویی برای فلسفه مانده است... كه ما نمیتوانیم...» اگر به معنای دقیق در نظر گرفته شود تلویحا به این معنی است كه در لحظهای كه كانت آنها را مینوشته استخود نتوانسته استبرهان قانعكنندهای در زمینه مورد بحثبیاورد. اما به نظر من این دیگر چون و چرا ندارد كه كانتخود فكر نمیكرده است كه شخص خود او در آن زمان نمیتوانسته است چنین برهانی بیاورد. برخلاف، در جملهای كه بلافاصله پیش از آن جمله آمده است، كانت صراحتا گفته است كه در ویرایش دوم كتاب نقد كه در همان هنگام مشغول نوشتن پیشگفتار آن بوده است، «برهانی قوی» برای همان چیز آورده است; و افزوده است كه معتقد است كه برهان او «تنها برهان ممكن» است. درست است كه در این جمله قبلی برهانی را كه آورده استبرهان «وجود چیزهای خارج از ما» یا «وجود آن چیزهای خارج از ما» نمیخواند بلكه آن را برهان «واقعیت عینی شهود خارج» میخواند، اما سیاق كلام جای شك باقی نمیگذارد كه كانت دو عبارت «واقعیت عینی شهود خارج» و «وجود چیزهای (یا «آن چیزهای») خارج از ما» را طوری بهكار میبرد كه هر چه برهان اولی باشد ضرورتا برهان دومی نیز هست. بنابراین باید فرض را بر این بگذاریم كه وقتی كه او به طرزی سخن میگوید كه گویی ما نمیتوانیم برهان قانعكنندهای بیاوریم منظور او آن نیست كه بگوید خود او، همچون دیگران، در آن هنگام نمیتواند; بلكه منظور او آن است كه تا زمان كشف برهانی كه آورده است، نه خود او و نه هیچ كس دیگری نمیتوانستهاند. البته، اگر این فكر او درستباشد كه برهان قانعكنندهای آورده است، به مجرد انتشار برهان او وضعیتی كه وصف میكند پایان میگیرد. به مجرد آنكه این اتفاق میافتاد هر كس كه آن برهان را میخواند میتوانست فقط با تكرار آنچه كانت آورده بود برهان قانعكنندهای بیاورد و آن وقت «بیآبرویی» فلسفه برای همیشه رفع میشد. بنابراین اگر مسلم بود كه برهان نكته موردنظر كه كانت در ویرایش دوم آورده برهان قانعكنندهای است، این خود مسلم میشد كه دستكم یك برهان قانعكننده آوردهاند; و تمامی آنچه از مسالهای كه گفتم قصد بحث و فحص در آن دارم باقی میماند اولا این مساله بود كه برهان كانت چه نوع برهانی است و ثانیا آیا (برخلاف عقیده خود كانت) شاید برهانهای دیگری از همان نوع یا انواع دیگر باشد كه آنها نیز قانعكننده باشند. اما به نظر من ابدا مسلم نیست كه برهان كانت قانعكننده باشد. بهنظر من ابدا مسلم نیست كه او در برطرفساختن اوضاع و احوالی كه خود آن را بیآبرویی فلسفه میشمرد توفیق یافته باشد; و بنابراین، این مساله كه آیا ممكن است هیچ برهان قانعكنندهای در مورد نكته موردبحث آورد هنوز هم درخور بحث است.
اما نكته مورد بحث چیست؟ گمان میكنم باید اذعان كنیم كه عبارت «چیزهای خارج از ما» تا اندازهای عبارت غریبی است و عبارتی است كه معنای آن یقینا بهطور كامل روشن نیست. اگر بهجای «چیزهای خارج از ما» گفته بودم «چیزهای خارج» شاید كمتر غریب به گوش میرسید و شاید معنای این عبارت روشنتر بهنظر میآمد; و به نظر من ما معنای «چیزهای خارج» را با این توضیح روشنتر میكنیم كه این عبارت را فیلسوفان مستمرا به عنوان مخفف عبارت «چیزهای خارج از ذهنهای ما» بهكار بردهاند. واقع آن است كه بنابر یك سنت دیرپای فلسفی سه عبارت «چیزهای خارج»، «چیزهای خارج از ما» و «چیزهای خارج از ذهنهای ما» به صورت مترادف یكدیگر بهكار رفته و هر كدام به نحوی بهكار رفته است كه گویی نیاز به توضیحی ندارد. نمیدانم منشا این كاربرد چیست. از زمانهای پیشین در آثار دكارت به كار رفته است، و از آنجا كه دكارت این عبارتها را چنان بهكار میبرد كه گویی هیچ نیازی به توضیح ندارد، احتمال میرود پیش از او نیز به همان معنی بهكار رفته باشد. از این سه عبارت، به نظر من، عبارت «خارج از ذهنهای ما» از همه روشنتر است زیرا دستكم اینرا روشن میكندكه آنچه موردنظر است «خارج از بدنهای ما» نیست; در حالیكه دو عبارت دیگر را میتوان به این معنی گرفت: در واقع حتی میان فیلسوفان نیز درباره نسبتبین مفهوم «چیزهای خارج» و «چیزهای خارج از بدنهای ما» سردرگمی فراوانی وجود داشته است. اما حتی عبارت «چیزهای خارج از ذهنهای ما» نیز به نظر من تا روشنی كامل فاصله بعیدی دارد; و اگر من بخواهم واقعا روشن سازم كه منظورم از «برهان وجود چیزهای خارج از ما» چیست، این كار را نمیتوانم فقط با این كار بكنم كه بگویم منظورم از «خارج از ما» همان «خارج از ذهنهای ما» است.
كانتخود در جایی میگوید كه عبارت «خارج از ما» «ابهام ناگزیری در خود دارد.» وی میگوید كه «گاهی به معنای چیزی است كه به صورت شیء فینفسه متمایز از ما وجود دارد و گاهی به معنای چیزی است كه فقط متعلق به نمود خارجی است»; او چیزهایی را كه به نخستین معنی از این دو معنی خارج از ماست «اعیانی كه میتوان آنها را به معنای برترینی (۲) اعیان خارجی خواند» میخواند و اعیانی كه به معنای دوم خارج از ماست «اعیان خارجی تجربی» مینامد; و سرانجام كانت میگوید كه برای رفع هرگونه تردید درباره این مفهوم اخیر، اعیان خارجی تجربی را از اعیان خارجی كه ممكن است آنها را به معنای برترینی «خارجی» خواند بدینصورت مشخص خواهد كرد «كه آنها را چیزهای مشخصی كه در مكان با آنها برخورد میشود مینامم.»
به نظر من این عبارت اخیر كانتیعنی «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» تقریبا به روشنی نشان میدهد آن چیزها چه نوع چیزهایی هستند كه میخواهم درباره آنها بررسی كنم كه چه نوع برهانی، اگر باشد، بر این میتوان آورد كه چیزهایی از آن نوع وجود دارند. بدن من، بدنهای آدمهای دیگر، بدنهای جانوران، همه انواع گیاهان، سنگها، كوهها، خورشید، ماه، ستارگان و سیارات، خانهها و ساختمانهای دیگر، همه انواع اشیاء ساختهشده - صندلیها، میزها، تكههای كاغذ و غیره، همه «چیزهایی هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود.» خلاصه، همه چیزهایی از آن نوع كه فیلسوفان آنها را «اعیان طبیعی»، «اشیاء مادی» یا «اجسام» میخوانند بهوضوح ذیل این عنوان قرار میگیرند. اما طبعا از عبارت «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» فهمیده میشود كه این عبارت به مواردی هم اطلاق میشود كه اسمهایی مانند «اعیان طبیعی»، «اشیاء مادی» یا «اجسام» را بعید است كه بتوان بر آنها اطلاق كرد. فیالمثل با سایهها گاهی در مكان برخورد میشود، هرچند بعید است كه بتوانیم آنها را به درستی «اعیان طبیعی»، «اشیاء مادی» یا «اجسام» بنامیم; و اگرچه در یكی از موارد استعمال واژه «چیز» سایه را «چیز» خواندن درست نیست اما عبارت «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» را طبعا میتوان مترادف با «هرچه بتوان در مكان با آن برخورد كرد» دانست و این عبارت عبارتی است كه در كمال صحت میتوان آن را شامل سایهها نیز دانست. خواست من آن است كه عبارت «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» به این معنای وسیع گرفته شود; بهنحوی كه اگر برهانی بتوان یافتبر اینكه دو سایه گوناگون وجود داشته است، بیدرنگ این نتیجه بهدست آید كه دستكم دو چیز از «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» وجود داشته است و این برهان درخصوص نكته موردبحثبههمان قوت برهانی باشد بر اینكه دست كم دو عین از «اعیان طبیعی» از هر قبیل كه هستند، وجود داشتهاند.بنابراین، عبارت «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» را طبعا میتوان به نحوی در نظر گرفت كه معنای بسیار وسیعی داشته باشد - معنایی كه حتی از معنای «عین طبیعی» یا «جسم» نیز وسیعتر باشد، هرچند كه این دو اصطلاح نیز خود معنای وسیعی دارد. اما با همه وسعتی كه معنای آن عبارت دارد، از یك جهتبه اندازه عبارت دیگری كه كانتبه عنوان مترادف با آن بهكار برده است وسیع نیست; و به نظر من مقایسهای بین این دو عبارت برای هرچه روشنتر ساختن این نكته مفید است كه آن چیزهایی كه نسبتبه آنها میخواهم بپرسم چه برهانی، اگر باشد، میتوان آورد كه چنان چیزهایی وجود دارند، از چه قبیل هستند.
عبارت دیگری كه كانتبه عنوان مترادف با «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» بهكار برده است در جملهای بهكار رفته است كه بلافاصله پیش از جملهای است كه قبل از این نقل شد و در آن میگوید كه عبارت «چیزهای خارج از ما»«ابهام ناگزیری در خود دارد.» در آن جمله قبلی كانت میگوید كه هر «عین تجربی» در صورتی خارجی خوانده میشود كه در مكان ظاهر شود.» بنابراین عبارت «در مكان ظاهر شود» را چنان بهكار میبرد كه گویی مترادف با «در مكان با آنها برخورد میشود» است. اما به آسانی میتوان نمونههایی از «چیزها»یی یافت كه به سختی میتوان منكر شد كه «در مكان ظاهر» میشوند اما كاملا طبیعی است كه با تاكید تمام منكر آن شویم كه «در مكان با آنها برخورد میشود.» مثلا توصیف زیر را از یك سلسله اوضاع و احوالی در نظر بگیرید كه در آن آنچه پارهای از روانشناسان «رد تصویر منفی» و پارهای «رد حسی منفی» خواندهاند، حاصل میشود. «اگر پس از نگاه استوار به یك پاره سفید بر زمینهای سیاه چشم را به یك زمینه سفید بگردانیم، تا اندك مدتی یك پاره خاكستری میبینیم.» (فورستر، كتاب درسی روانشناسی، چهار جلد، جلد سوم، ص ۱۲۶۶; نقلشده در كتاب استاوت، راهنمای روانشناسی، چاپ سوم، ص ۲۸۰). اخیرا پس از خواندن این سخنان زحمتی به خود دادم و یك ستاره چهارپر از یك تكه كاغذ سفید چیدم و آن را بر زمینه سیاهی نهادم و بر آن «نگاه استواری» كردم و سپس چشمم را به یك ورقه سفید كاغذ برگرداندم: واقعا دیدم كه تا مدتی یك پاره خاكستری میبینیم - نه تنها یك پاره خاكستری دیدم بلكه آن را بر زمینه سفید دیدم و در عینحال این پاره خاكستری كمابیش به شكل همان ستاره چهارپری بود كه قبل از آن بر آن «نگاه استواری» كرده بودم - آن هم ستاره چهارپری بود. این آزمایش ساده را چند بار با موفقیت تكرار كردم. هر كدام از این ستارههای چهارپر خاكستری كه در هر بار آزمایش یكی از آنها را میدیدم همان بود كه «رد تصویر» یا «رد حسی» خوانده میشود; آیا كسی میتواند منكر شود كه میتوان در كمال صحت گفت كه هر كدام از این رد تصویرها «در مكان ظاهر» شده است! من هر كدام از آنها را بر یك زمینه سفید واقعی دیدم و در این صورت هر كدام از آنها بر یك زمینه سفید واقعی «ظاهر» شد. اما اگر چه «در مكان ظاهر» شد، گمان میكنم هر كسی احساس میكند كه اگر بگوییم با آن رد تصویرها «در مكان برخورد شد» سخت گمراهكننده خواهد بود. ستاره سفیدی كه من به آن «نگاه استوار»ی كردم، زمینه سیاهی كه آن ستاره را بر آن دیدم و زمینه سفیدی كه رد تصویرها را بر آن دیدم البته «در مكان با آنها برخورد شد»: اینها در واقع «اعیان طبیعی» یا رویههای اعیان طبیعی بودند. اما یك تفاوت عمده بین آنها از یك سو و رد تصویرهای خاكستری از سوی دیگر را میتوان به صورت كاملا طبیعی با این گفته بیان كرد كه با رد تصویرها «در مكان برخورد نمیشد.» و یكی از دلایلی كه چرا چنین استبه نظر من ساده است. وقتی میگویند با فلان و بهمان در فلان زمان «در مكان برخورد میشود» طبعا این فكر را به وجود میآورد كه شرایطی هست كه هر كس آن شرایط را داشته باشد میتوان تصور كرد كه آن «چیز» موردنظر را «به حس درك میكند» یعنی اگر چیز دیدنی باشد، آن را میبیند و اگر بسودنی باشد آن را لمس میكند و اگر صدا باشد میشنود و اگر بو باشد میبوید. وقتی میگویم ستاره چهارپر سفیدی كه به آن نگاه استواری كردم یك «عین طبیعی» بود و با آن «در مكان برخورد میشد»، معنای ضمنی این گفته من آن است كه هر كس كه در آن زمان در آن اتاق بود و دارای بینایی عادی و حس لامسه عادی بود میتوانست آن را ببیند و لمس كند. اما درخصوص آن رد تصویرهای خاكستری كه من دیدم، تصور نمیرود كه كسی غیر از من میتوانست هیچ كدام از آنها را ببیند. البته كاملا میتوان تصور كرد كه اگر آنان در آن زمان با من در اتاق بودند و همان آزمایشی را كه من كردم میكردند، رد تصویرهایی بسیار شبیه به رد تصویرهایی كه من دیدم میدیدند: این فرض هم مهمل نیست كه بگوییم حتی میتوانستند رد تصویرهایی دقیقا شبیه به یكی از آنهایی كه من دیدم ببینند. اما این فرض مهمل است كه بگوییم هر كدام از آن رد تصویرهایی را كه من دیدم كس دیگری هم میتوانستببیند: این فرض مهمل است كه دو كس میتوانند یك رد تصویر را ببینند. از اینرو، یكی از دلایل اینكه میگوییم با هیچ یك از آن رد تصویرهایی كه من دیدم «در مكان برخورد نمیشد»، هرچند كه هر كدام از آنها بیشك بر من «در مكان ظاهر شد»، همین است كه تصور نمیرود هیچكس دیگر میتوانست هیچ كدام از آنها را ببیند. بنابراین طبیعی است كه عبارت «با آنها در مكان برخورد میشود» بدینصورت فهمیده شود كه درباره هر چیزی كه شخصی آن را به حس درك میكند بگوییم با آن چیز در مكان برخورد میشود و این برابر با آن است كه بگوییم ممكن بود دیگران نیز همچون آن شخص آن چیز را به حس درك كنند.
بنابراین رد تصویر منفی از آن نوع كه وصفش آمد، یك نمونه از «چیزها»یی است كه هرچند باید پذیرفت كه در «مكان ظاهر» میشوند اما با این حال چنین نیست كه «در مكان با آنها برخورد شود» و چنین نیست كه به معنای موردنظر ما «خارج از ذهنهای ما» باشند. و دو مثال مهم دیگر نیز میتوان آورد.
مثال اول این است: میدانیم كه مردم گاهی چیزها را دو تا میبینند و این همان است كه روانشناسان نیز با این گفته وصف میكنند كه مردم «تصویر مضاعف» یا دو «تصویر» از چیزی كه به آن نگاه میكنند دارند. در این موارد شك نیست كه كاملا طبیعی است كه بگوییم هر كدام از آن دو «تصویر» «در مكان ظاهر» میشود: یكی در یك جا دیده میشود و دیگری در جای دیگر و این عینا به همان معنی است كه هر كدام از آن رد تصویرهای خاكستری كه من دیدم در جای معینی بر زمینه سفیدی كه به آن نگاه میكردم دیده شد. اما این دیگر كاملا غیرطبیعی است كه بگوییم وقتی من تصویر مضاعفی دارم با هر كدام از آن دو تصویر «در مكان برخورد میشود.» برخلاف، یقین است كه چنین نیست كه با هر دو تصویر «در مكان برخورد شود». اگر چنین بود كس دیگری هم میتوانست عینا همان دو تصویری را كه من میبینم ببیند; و اگر چه این فرض مهمل نیست كه كس دیگر نیز میتوانستیك جفت تصویر ببیند كه دقیقا شبیه به یك جفت تصویری باشد كه من میبینم اما این فرض مهمل است كه كس دیگری میتوانست عینا همان یك جفت تصویر را ببیند. بنابراین هر موردی كه كسی چیزی را دو تا میبیند نمونهای است از دستكم یك «چیز» كه اگر چه «در مكان ظاهر» میشود یقینا باآن «در مكان برخورد نمیشود».
و دومین مثال مهم این است: میتوان در كمال صحت گفت كه دردهای جسمانی عموما «در مكان ظاهر» میشوند. وقتی كه دندانم درد میگیرد، درد را در جای معینی از فك یا در دندان معینی حس میكنم; وقتی انگشتم را میبرم و ید روی آن میگذارم و میسوزد، درد را در جای معینی در انگشتم احساس میكنم; و كسی كه پایش قطع شده باشد ممكن است در جایی احساس درد كند كه اگر پایش را از دست نداده بود در آنجا بود. یقین است كه كاملا طبیعی است كه عبارت «در مكان ظاهر میشود» را بدین معنی بگیریم كه اگر در معنای مورد مثال، دردی در جای معینی احساس شود آن درد «در مكان ظاهر» میشود. و با اینهمه به همان دلیل كه در مورد رد تصویرها و تصویرهای مضاعف آوردیم، كاملا غیرطبیعی است كه درباره دردها بگوییم كه با آنها «در مكان برخورد میشود». كاملا میتوان تصور كرد كه شخص دیگری دردی احساس كند كه دقیقا شبیه به دردی باشد كه من احساس میكنم اما این فرض مهمل است كه بگوییم او میتواند عینا همان دردی را احساس كند كه من احساس میكنم. و در واقع دردها مثال رایج آنگونه «چیزها»یی هستند كه فیلسوفان میگویند از ذهنهای ما «خارج» نیستند بلكه «داخل» آنها هستند. فیلسوفان درباره هر دردی كه من احساس كنم میگویند كه آن درد ضرورتا نه خارج از ذهن من كه درون آن است.
و سرانجام گمان میكنم یك دسته دیگر از «چیزها» درخور ذكر باشد كه یقینا اعیان «خارجی» نیستند و یقینا به آن معنایی كه مورد نظر من استبا آنها «در مكان برخورد نمیشود» اما با این همه برخی از فیلسوفان برآناند كه بگویند آن چیزها «در مكان ظاهر میشوند» اگر چه نه دقیقا به همان معنایی كه دردها، رد تصویرها و تصویرهای مضاعفی از آن قبیل كه توصیف كردم «در مكان ظاهر میشوند.» اگر به نور چراغ برق نگاه كنید و سپس چشمان خود را ببندید، گاه اتفاق میافتد كه تا مدت كوتاهی بر زمینه تاریكی كه آن را معمولا وقتی چشمان خود را میبندید میبینید، پاره نوری میبینید كه شكل آن شبیه به نوری است كه لحظهای قبل به آن نگاه میكردید. اگر این پاره نور را ببینید، خود نمونه دیگری است از آنچه برخی از روانشناسان «رد تصویر» و برخی دیگر «رد حسی» نامیدهاند; اما برخلاف رد تصویر منفی كه پیش از این از آن سخن گفتم در هنگامی دیده میشود كه شما چشمان خود را ببندید. شاید برخی از فیلسوفان بر آن باشند كه بگویند این رد تصویر كه با چشمان بسته دیده میشود «در مكان ظاهر میشود» اگر چه یقینا با آن «در مكان برخورد نمیشود». این فیلسوفان برآناند كه بگویند آن رد تصویر «در مكان ظاهر میشود» زیرا یقینا در فاصله اندكی از شخصی كه آن را میبیند ظاهر میشود: حال چگونه میتوان گفت چیزی در فاصله اندكی از من ظاهر شده استبیآنكه «در مكان ظاهر» شده باشد! با اینهمه بین اینگونه رد تصویرها كه با چشمان بسته دیده میشوند و رد تصویرهایی از آنگونه كه پیش از این توصیف كردم تفاوتی هست كه ممكن است فیلسوفان دیگر را به آنجا برساند كه بگویند چنین نیست كه این رد تصویرها كه با چشمان بسته دیده میشوند اصلا «در مكان ظاهر» بشوند. این تفاوت را به این طرز میتوان بیان كرد كه وقتی چشمان شما بسته است هیچ بخشی از مكان طبیعی را اصلا نمیبینید - یعنی هیچ بخش از مكانی را كه وقتی میگوییم «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» به آن اشاره میكنیم. رد تصویری كه با چشمان بسته دیده میشود یقینا در نوعی مكان ظاهر میشود اما این پرسش باقی میماند كه آیا درست است كه بگوییم در مكان ظاهر میشود یا نه.
بنابراین به نظر من روشن است كه به هیچ روی نمیتوانیم هر چه را كه طبعا در باب آن میگوییم «در مكان ظاهر میشود» در عینحال طبعا در باب آن بگوییم «چیزی است كه در مكان با آن برخورد میشود.» پارهای از «چیزها» كه در مكان ظاهر میشوند به قطع و یقین در مكان با آنها برخورد نمیشود; یا، به عبارت دیگری كه برای رساندن همین مفهوم میتوان بهكار برد، به قطع و یقین اصلا «واقعیتهای طبیعی» نیستند. بنابراین مفهوم «در مكان ظاهر میشوند» از یك جهتبسیار وسیعتر از مفهوم «در مكان با آنها برخورد میشود» است: بسیارند چیزهایی كه مشمول مفهوم اول میشوند كه مشمول مفهوم دوم نمیشوند - بسیاری از رد تصویرها، دستكم یكی از دو «تصویر» در وقتی كه كسی دو تا میبیند و اغلب دردهای جسمانی «در مكان ظاهر میشوند» هرچند كه با هیچ كدام از آنها «در مكان برخورد نمیشود». از این امر كه «چیزی» در مكان ظاهر میشود به هیچوجه نتیجه نمیشود كه در مكان با آن برخورد میشود. اما همانطور كه مفهوم اولی از یك جهت وسیعتر از مفهوم دومی است، از جهت دیگری مفهوم دومی وسیعتر از مفهوم اولی است. زیرا بسیارند چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود كه اگر درباره آن بگوییم كه در مكان ظاهر میشوند درست نیست. از این امر كه با «چیزی» در مكان برخورد میشود به هیچوجه نتیجه نمیشود كه در مكان ظاهر میشود. من فرض را بر این نهادهام كه از عبارت «در مكان با آنها برخورد میشود» چنین برمیآید و به نظر من طبعا ممكن است چنین برآید كه هر «چیز» ممكن استبه حس دریافتشود; اما از این امر كه هر چیز ممكن استبه حس دریافتشود این نتیجه حاصل نمیشود كه به حس دریافت میشود; و اگر واقعا به حس دریافت نشود در مكان هم ظاهر نخواهد شد. از خصوصیات آنگونه «چیزها»یی كه آنها را با عبارت «با آنها در مكان برخورد میشود» وصف كردم، از جمله سایهها، آن است كه این فرض درباره هر كدام از آنها كه در زمان معینی به حس دریافت میشود مهمل نیست كه هم (۱) در آن زمان ممكن بود وجود داشته باشد بیآنكه به حس دریافتشود و هم (۲) در زمان دیگری ممكن بود وجود داشته باشد بیآنكه در آن زمان دیگر به حس دریافتشود و هم (۳) در تمام دوران وجود خود لزومی نداشته است كه در هیچ زمان اصلا به حس دریافتشود. از اینرو، این فرض مهمل نیست كه بسیاری از چیزها كه در زمانی با آنها در مكان برخورد میشد هرگز در هیچ زمان اصلا «ظاهر» نشدهاند و بسیاری از چیزها كه با آنها اكنون در مكان برخورد میشود اكنون «ظاهر» نمیشوند و همچنین هرگز نشده و هرگز نخواهند شد. همان عبارت كانت را بهكار میبریم و میگوییم مفهوم «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» نه فقط اعیانی را دربر میگیرد كه مورد تجربه فعلی هستند بلكه اعیانی را نیز دربر میگیرد كه مورد تجربه ممكن هستند; و از این امر كه چیزی مورد تجربه ممكن هستیا بوده استبه هیچوجه نتیجه نمیشود كه اصلا «ظاهر» شده یا میشود یا خواهد شد.گمان میكنم اكنون برای همه روشن شده باشد كه چون من رد تصویرها، تصویرهای مضاعف و دردهای جسمی را جزء «چیزهای خارج» به شمار نمیآورم، همچنین نباید نه هیچیك از «تصویرها»یی را كه اغلب در وقتبیداری «با چشم ذهن میبینیم» جزء «چیزهای خارج» به شمار آورم و نه هیچیك از تصویرهایی را كه وقتی خواب هستیم در رؤیا میبینیم; همچنین اصطلاح «خارج» را به نحوی بهكار بردهام كه از اینكه كسی در زمانی توهم بصری داشته است نتیجه میشود كه در آن زمان چیزی میدیده است كه «خارج» از ذهن او نبوده است و از اینكه آن كس در زمانی توهم سمعی داشته است نتیجه میشود كه در آن زمان صدایی میشنیده است كه «خارج» از ذهن او نبوده است. اما یقینا عبارات «خارج از ذهنهای ما» و «در مكان با آنها برخورد میشود» را به آن وضوحی استعمال نكردهام كه در مورد هر «چیز»ی كه به نظر میرسد بتوان بیدرنگ گفت كه آیا باید یا نباید آن را جزء «چیزهای خارج از ذهنهای ما» و «در مكان با آنها برخورد میشود» به شمار آورد. فیالمثل، چیزی نگفتهام كه این نكته را كاملا روشن كند كه آیا بازتابی را كه در آینهای میبینم باید «چیزی كه در مكان با آن برخورد میشود» و «خارج از ذهنهای ما» دانستیا نه، و نیز چیزی نگفتهام كه این نكته را كاملا روشن كند كه آیا آسمان را باید چنین دانستیا نه. درباره آسمان گمان میكنم هر كسی احساس میكند كه اگر درباره آن به عنوان «چیزی كه در مكان با آن برخورد میشود» سخن بگوییم كاملا نادرست است; و گمان میكنم اغلب مردم به شدت اكراه دارند كه بیقید و شرط بگویند كه با بازتابهایی كه مردم در آینه میبینند «در مكان برخورد میشود.» و با اینهمه نه آسمان و نه بازتابهایی كه در آینهها دیده میشوند از یك جنبه همان وضع دردهای جسمانی یا رد تصویرها را ندارند و این همان جنبهای است كه بر آن به این سبب تاكید نمودم كه دلیلی استبر اینكه با دردهای جسمانی یا رد تصویرها در مكان برخورد نمیشود - یعنی این فرض مهمل است كه بگوییم عینا همان دردی را كه من احساس میكنم دیگری نیز میتواند احساس كند یا عینا همان رد تصویری را كه من میبینم دیگری نیز میتواند ببیند. درباره بازتابهای آینهها كاملا طبیعی است كه در اوضاع و احوال معینی زبانی به كار ببریم كه تلویحا بدان معنی است كه كس دیگری میتواند همان بازتابی را ببیند كه ما میبینیم. كاملا طبیعی است كه میتوانیم به دوستی بگوییم: «آن نقش قرمز را روی آب آنجا میبینی؟ نمیدانم كه بازتاب چیست» درست همانطور كه میتوانیم به دامنه تپه دوردستی اشاره كنیم و بگوییم: «آن لكه سفید را روی تپه آنجا میبینی؟ نمیدانم كه چیست.» و درباره آسمان هم كاملا واضح است كه این گفته مهمل نیست كه آدمهای دیگر هم آن را همانطور میبینند كه من.
بنابراین باید اذعان كرد كه من عبارت «چیزهایی كه در مكان با آن برخورد میشود» و، بنابراین، عبارت «خارج از ذهنهای ما» را كه عبارت اول در توضیح آن بهكار رفت، آنچنان روشن نكردهام كه درخصوص هر نوع «چیز»ی كه ذكر میشود هیچ شكی در این نباشد كه با آن چیزها «در مكان برخورد میشود» یا نه یا «خارج از ذهنهای ما» هستند یا نه. اما اینكه تعریف قاطعی از عبارت «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» در دست نیست، تا جایی كه میدانم، برای مطلب موردنظر من در اینجا اهمیتی ندارد. زیرا گمان میكنم برای مطلب موردنظر من همین بس باشد كه این نكته را روشن كنم كه وقتی در مورد بسیاری از چیزها عبارت «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» را بهكار میبرم، در مورد هر یك از این انواع، از این قضیه كه چیزهایی از آن نوع هستند نتیجه میشود كه چیزهایی هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود. و در واقع فهرستی (هرچند كه هیچ كامل نیست) از چیزهایی آوردهام كه به این طرز استعمال عبارت «چیزهایی كه به نحوی در مكان با آنها برخورد میشود» مربوط است. در این فهرست از جمله جسمهای انسانها و جانوران، گیاهان، ستارگان، خانهها، صندلیها و سایهها را آوردهام; و اكنون تاكید میكنم كه عبارت «چیزهایی را كه در مكان با آنها برخورد میشود» به طرزی استعمال كردهام كه درخصوص هر كدام از انواع چیزها، از این قضیه كه «چیزها»یی از آن نوع هستند نتیجه میشود كه چیزهایی هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود: مثلا از این قضیه كه گیاهان هستند یا گیاهان وجود دارند نتیجه میشود كه چیزهایی هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود و از این قضیه كه سایهها وجود دارند نتیجه میشود كه چیزهایی هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود و هكذا در مورد همه انواع «چیزها»یی كه در اولین فهرستخود ذكر كردم. اگر این نكته روشن باشد برای مطلب موردنظر من كافی است، زیرا اگر روشن باشد، آنوقت این هم روشن خواهد بود كه، چنانكه پیش از این نیز به تلویح گفتم، اگر ثابت كنید كه دو فقره گیاه وجود دارد یا یك گیاه و یك سگ وجود دارند یا یك سگ و یك سایه وجود دارند و غیره و غیره، به خودی خود ثابتشده است كه چیزهایی هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود: دیگر نیازی نیست كه علاوه بر این برهان جداگانهای بیاوریم بر اینكه از این قضیه كه گیاهان وجود دارند حتما نتیجه میشود كه چیزهایی هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود.
حال درخصوص عبارت «چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود» گمان میكنم آسان بتوان باور داشت كه من میتوانم آن را به معنایی استعمال كنم كه دیگر برای آنكه از «گیاهان وجود دارند» نتیجه شود كه «چیزهایی هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود»، برهانی لازم نباشد; اما درخصوص عبارت «چیزهای خارج از ذهنهای ما» گمان میكنم موضوع فرق میكند. شاید كسی بگوید كه: «من به وضوح میبینم كه از قضیه «در حال حاضر دستكم دو سگ وجود دارند» این قضیه نتیجه میشود كه «در حال حاضر دستكم دو چیز هست كه در مكان با آنها برخورد میشود»، چنانكه اگر بتوان ثابت كرد كه در حال حاضر دو سگ وجود دارند به خودی خود ثابتشده است كه در حال حاضر دستكم دو چیز هست كه در مكان با آنها برخورد میشود. ملتفت هستم كه دیگر نیازی نیست كه علاوه بر این برهان جداگانهای بیاورند بر اینكه قضیه «چیزهایی هست كه در مكان با آنها برخورد میشود» از قضیه «دو سگ وجود دارند» نتیجه میشود; واضح است كه ممكن نیستسگی وجود داشته باشد كه در مكان با آن برخورد نشود. اما به هیچ روی بر من تا این اندازه معلوم نیست كه اگر بتوان ثابت كرد كه دو سگ یا دو سایه وجود دارند به خودی خود ثابت میشود كه دو چیز خارج از ذهنهای ما وجود دارند. مگر ممكن نیست كه سگی، هرچند مسلما بایستی «در مكان با آن برخورد شود»، عین خارجی - عینی خارج از ذهنهای ما نباشد؟ آیا برای آنكه بگوییم چیزی كه در مكان با آن برخورد میشود باید خارج از ذهنهای ما باشد برهان جداگانهای لازم نیست؟ البته اگر واژه «خارجی» را صرفا به صورت مترادف با «در مكان با آن برخورد میشود» استعمال كنید دیگر برهانی بر این لازم نیست كه سگها عین خارجی هستند: در این صورت اگر بتوانید ثابت كنید كه دو سگ وجود دارند به خودی خود ثابت كردهاید كه بعضی چیزهای خارجی وجود دارند. اما دشوار میتوانم بپذیرم كه شما (یا هر كس دیگر) واقعا واژه «خارجی» را صرفا به صورت مترادف با «در مكان با آن برخورد میشود» استعمال میكنید; و اگر استعمال نمیكنید آیا برهانی بر این لازم نیست كه «هرچه در مكان با آن برخورد میشود باید خارج از ذهنهای ما باشد؟»
چنانكه دیدیم، كانت میگوید كه عبارت «خارج از ما» یا «خارج» در واقع به دو معنای بسیار متفاوت استعمال میشوند; و درخصوص یكی از این دو معنی كه خود آن را معنای «برترینی» مینامد و میكوشد تا با این گفته آن را روشن سازد كه معنایی است كه در آن «خارج» یعنی «موجود به صورت شیء فینفسه متمایز از ما»، این دیگر شهره آفاق است كه خود كانت هم معتقد بود كه چیزهایی كه در مكان با آنها برخورد میشود بدینمعنی «خارجی» نیستند. بنابراین به عقیده او، برای واژه «خارجی» معنایی هست كه فیلسوفان عموما این واژه را بدان معنی به كار بردهاند و چنان است كه اگر «خارجی» بدان معنی بهكار رود از قضیه «دو سگ وجود دارند» نتیجه نمیشود كه چیزی خارجی وجود دارد. اینكه این معنای مفروض چیست، گمان نمیكنم حتی خود كانت هم موفق به دادن توضیح روشنی درباب آن شده باشد; دلیلی هم بر این فرض نمیشناسم كه فیلسوفان واژه «خارجی» را به معنایی استعمال كرده باشند كه در آن معنی چیزهایی كه در مكان با آن برخورد میشود خارجی نیستند. اما درباره آن معنای دیگر چه باید گفت كه به گفته كانت واژه «خارجی» عموما در آن معنی به كار رفته است - همان معنایی كه آن را «خارجی تجربی» میخواند؟ این مفهوم با مفهوم «در مكان با آن برخورد میشود» چه ارتباطی دارد؟ توجه داشته باشیم كه در آنچه از كانت نقل كردم خود او اصلا به وضوح نمیگوید كه پاسخ درستبه این پرسش از نظر او چیست. فقط این جمله غریب را میآورد كه برای رفع هرگونه تردید درباره مفهوم «خارجی تجربی»، اعیانی را كه این مفهوم درباره آنها صدق میكند از اعیانی كه ممكن است آنها را به معنای برترینی «خارجی» خواند بدینترتیب مشخص میكند «كه آنها را چیزهای مشخصی كه در مكان با آنها برخورد میشود مینامم.» بیتردید یكی از تعابیر این سخنان غریب آن است كه به نظر كانت مفهوم «خارجی تجربی» همان مفهوم «در مكان با آن برخورد میشود» است - و او معتقد است كه واژه مترادفی استبا «در مكان با آن برخورد میشود». حال اگر منظور او همین باشد بسیار دشوار میبینم كه بتوان گفت عقیدهاش درست است. آیا واقعا فیلسوفان واژه «خارجی» را صرفا به عنوان واژه مترادف با «در مكان با آن برخورد میشود» به كار بردهاند؟ آیا خود كانت چنین كرده است؟
گمان نمیكنم نه فیلسوفان چنین كرده باشند، نه خود كانت; و برای آنكه توضیح دهم كه چگونه آن را بهكار بردهاند و دو مفهوم «خارج از ذهنهای ما» و «در مكان با آن برخورد میشود» چه نسبتی با یكدیگر دارند، به نظر من باید به روشنی توجه همگان را به امری جلب كنم كه تاكنون فقط طرداللباب به آن اشاره كردهام: یعنی به این امر كه كسانی كه چیزهایی را «خارج از» ذهنهای ما مینامند عموما چنانكه انتظار داریم چیزهای دیگری را كه میخواهند در تضاد با آن چیزهای اول قرار دهند چیزهایی «در» ذهنهای ما مینامند. البته اغلب خاطرنشان كردهاند كه وقتی در اینجا واژه «در» استعمال میشود و به دنبال آن «ذهن من»، «ذهن تو»، «ذهن او» و غیره میآید، واژه «در» به معنای مجازی استعمال شده است. و موارد استعمال مجازی واژه «در» پیش از آن عبارات در تداول عموم وجود دارد كه ما آنها را كاملا میفهمیم. مثلا جملههایی مانند «وقتی آن كار را ترتیب میدادم شما را در ذهن داشتم» یا «وقتی كه گفتم بعضیها هستند كه از دستزدن به عنكبوت چندششان میشود شما را در ذهن داشتم». در این موارد میتوان عبارت «به یاد شما افتادم» را به همان معنای «شما را در ذهن داشتم» به كار برد. اما مسلم است كه این مورد خاص استعمال مجازی واژه «در» آن موردی نیست كه فیلسوفان در هنگامی استعمال میكنند كه میخواهند آنچه را «در» ذهن من است در تضاد با آنچه خارج از آن است قرار دهند. برخلاف، وقتی واژه «خارج» را به كار میبرند شما حتی در موقعی كه من شما را در ذهن دارم نیز خارج از ذهن من هستید. اگر بخواهیم بفهمیم این مورد خاص استعمال مجازی عبارت «در ذهن من» چیست كه طوری است كه آنچه «خارج» از ذهن من استبه آن معنایی كه اینك مورد نظر ماست، هرگز نمیتواند «در» آن باشد، به نظر من باید مواردی از آن نوع «چیزها»یی را در نظر بگیریم كه میگویند به این معنای خاص «در» ذهن من است. پیش از این سه نمونه از این موارد را مثال زدم كه به نظر من وافی به مقصود كنونی من است: هر درد جسمانی كه حس میكنم، هر رد تصویری كه با چشمان بسته میبینم و هر تصویری كه وقتی در خواب و رؤیا هستم «میبینم» مثالهای بارز آن نوع «چیز»ی هستند كه فیلسوفان از آن با عبارت «در ذهن من» سخن گفتهاند. و به نظر من شك نیست كه وقتی از چیزهایی مانند بدن من، ورق كاغذ، ستاره - خلاصه كلا از «اعیان طبیعی» - به عنوان «خارجی» سخن گفتهاند مرادشان آن بوده است كه بر تفاوت مهمی تاكید كنند كه احساس میكنند بین چیزهایی از این قبیل و «چیز»هایی مانند درد، رد تصویری كه با چشمان بسته دیده میشود و تصویری در رؤیا، وجود دارد. اما این چه تفاوتی است؟احساس میكنند بین درد جسمانی كه من حس میكنم یا رد تصویری كه با چشمان بسته میبینم از یك سو و خود بدن من چه تفاوتی وجود دارد؟ - این چه تفاوتی است كه آنان را به اینجا رسانده است كه بگویند در حالیكه درد جسمانی و رد تصویر «در» ذهن من است، خود بدن من «در» ذهن من نیست - یعنی حتی وقتی بدن خود را لمس میكنم و میبینم یا درباره آن فكر میكنم نیز در ذهن من نیست؟ پیش از این گفتم كه یكی از تفاوتهایی كه بین این دو وجود دارد آن است كه با بدن من در مكان برخورد میشود، درحالیكه با درد جسمانی و رد تصویر در مكان برخورد نمیشود. اما به نظر من خطاست كه بگوییم این همان تفاوتی است كه فیلسوفان را به جایی رسانده است كه بگویند این دو چیز اخیر «در» ذهن من است و بدن من «در» ذهن من نیست.
پاسخ این پرسش كه چه تفاوتی آنان را به جایی رسانده است كه این سخن را بگویند به نظر من ابدا آسان نیست; اما سعی میكنم پاسخی را كه گمان میكنم درستباشد به اختصار در اینجا بیاورم.
به نظر من پیش از هر چیز باید در نظر گرفت كه كاربرد كلمه «ذهن» در جایی كه میگویند هر درد جسمانی كه من حس میكنم در «ذهن» من است كاربردی است كه با تداول عام در گفتار عادی مطابقت كامل ندارد، هرچند كه در فلسفه بسیار متداول است. گمان نمیكنم كسی بیاید و بگوید دردهای جسمانی كه من حس میكنم «در ذهن من» هستند مگر اینكه حاضر باشد كه بگوید من با ذهن خود دردهای جسمانی را حس میكنم; و گفتن این عبارت اخیر به نظر من با تداول عام غیرفلسفی مطابقت كامل ندارد. این طبیعی است كه بگوییم من با ذهن خود به خاطر میآورم و میاندیشم و تصور میكنم و دردهای ذهنی - مثلا سرخوردگی را - حس میكنم، اما به نظر من چندان طبیعی نیست كه بگوییم من با ذهن خود دردهای جسمانی - مثلا سردرد شدید را - حس میكنم; و شاید حتی از این هم كمتر طبیعی باشد كه بگوییم من با ذهن خود میبینم و میشنوم و میبویم و میچشم. با اینهمه، بر طبق كاربرد فلسفی جاافتادهای دیدن و شنیدن و بوییدن و چشیدن و درد جسمانی داشتن به همان اندازه رویداد یا روند ذهنی به شمار میآیند كه به خاطر آوردن یا اندیشیدن یا تصور كردن. به نظر من فیلسوفان این كاربرد را از آن رو برگزیدهاند كه بین جملههایی چون «گربهای را دیدم»، «صدای رعدی شنیدم»، «بوی تند پیاز شنیدم»، «انگشتم سخت تیر كشید» از یك سو و جملههایی مانند «بهخاطر میآورم كه او را دیدهام»، «درباره برنامه كار میاندیشیدم»، «صحنه را پیش خود تصور كردم»، «به تلخی سرخورده شدم»، از سوی دیگر شباهتی واقعی دیدهاند - شباهتی كه همه این جملهها را در یك دسته گرد میآورد و این دسته از جملهها با سایر جملههایی كه در آنها «من» یا «ام» بهكار رفته است مانند «من از دو متر كوتاهتر بودم»، «به پشت دراز كشیده بودم»، «موهایم خیلی بلند بود» متباین هستند. اما این شباهت چیست؟ شباهتی كه میتوان آن را با این گفته بیان كرد كه هشت جمله اول همگی از آن نوع جملههایی هستند كه دادههای روانشناسی را فراهم میآورند، درحالیكه سه جمله آخر چنین دادههایی را فراهم نمیآورند. همچنین شباهتی است كه میتوان آن را، چنانكه اكنون در میان فیلسوفان معمول شده است، با این گفته بیان كرد كه اگر در مورد هشت جمله اول با افزودن تاریخ جمله را مشخصتر كنیم، جملهای به دست میآید كه اگر صادق باشد از آن چنین نتیجه میشود كه من در آن تاریخ «تجربهای داشتهام» در حالیكه این امر درخصوص سه جمله آخر صدق نمیكند. فیالمثل اگر این صادق باشد كه امروز بین ظهر و پنج دقیقه بعدازظهر گربهای دیدم نتیجه میشود كه امروز بین ظهر و پنج دقیقه بعدازظهر «تجربهای داشتهام»; در حالیكه از این قضیه كه در ماه دسامبر ۱۸۷۷ من از دو متر كوتاهتر بودهام نتیجه نمیشود كه در ماه دسامبر ۱۸۷۷ تجربهای داشتهام. اما این كاربرد فلسفی «تجربه داشتن» خود نیازمند توضیح است، زیرا با كاربرد این عبارت كه در تداول عموم جا افتاده است همسان نیست. با اینهمه به نظر من توضیحی كه وافی به مقصود باشد این است كه هر فیلسوفی كه این كاربرد را رعایت میكرده است میتواند بگوید كه من در زمان معینی «تجربهای داشتهام» اگر و فقط اگر یا (۱) در آن زمان هوشیار بودهام یا (۲) در آن زمان رؤیا میدیدهام یا (۳) چیز دیگری درباره من صدق میكرده است كه شباهت داشته استبه آنچه وقتی هوشیار بودهام و وقتی رؤیا میدیدهام در باره من صدق میكرده است و این شباهت از یك جنبه بسیار واضحی است كه آنچه از آن جنبه در هنگامی كه رؤیا میبینم درباره من صدق میكند به چیزی شباهت دارد كه وقتی هوشیار هستم درباره من صدق میكند و نیز از آن جنبه، آنچه در هنگامیكه مثلا چیزی جلو چشمم مجسم میشود درباره من صدق میكند به هر دو شباهت دارد. این توضیح البته تا اندازهای مبهم است، اما به نظر من آنقدر روشن هست كه وافی به مقصود ما باشد. این توضیح به منزله آن است كه بگوییم با این كاربرد فلسفی عبارت «تجربه داشتن» در صورتیكه من در زمانی نه هوشیار بودهام نه رؤیا میدیدهام نه چیزی جلو چشمم مجسم شده است نه هیچ چیز دیگر از این قبیل در كار بوده است میتوان گفت كه من در آن زمان هیچ تجربهای نداشتهام; و ابهام این توضیح البته در این است كه مشخص نیست چه چیزهای دیگری از این قبیل به شمار میآیند. این را به حال خود گذاشتهام تا از مواردی كه پیش میآید معلوم شود. اما به نظر من همین كافی است: اغلب اوقات شب كه در خواب هستم نه هوشیارم، نه رؤیا میبینم، نه چیزی جلو چشمم مجسم میشود و نه هیچ چیز دیگری از این قبیل در كار است - یعنی كه هیچ تجربهای ندارم. اگر این توضیح درباره كاربرد فلسفی «تجربه داشتن» آنقدر كه باید و شاید روشن باشد به نظر من معنی این گفته را كه هر دردی كه من حس میكنم یا هر رد تصویری كه با چشمان بسته میبینم «در ذهن من» استبا این گفته میتوان توضیح داد كه آن معنی چیزی بیشتر یا كمتر از این نیست كه بگوییم فرض اینكه همان درد یا همان رد تصویر هنگامی وجود داشته است كه من هیچ تجربهای نداشتهام مستلزم تناقض است; یا به عبارت دیگر از این قضیه كه در زمانی آن درد یا آن رد تصویر وجود داشته است نتیجه میشود كه من در آنزمان تجربهای داشتهام. و اگر چنین باشد میتوان گفت كه تفاوتی كه بین دردهای جسمانی كه من احساس میكنم و رد تصویرهایی كه میبینم از یك طرف و بدن من از طرف دیگر كه فیلسوفان را به جایی رسانده است كه بگویند این درد یا رد تصویر «در ذهن من» است درحالیكه بدن من هرگز در ذهن من نیستبلكه همیشه «بیرون از» یا «خارج از» ذهن من است، فقط در این است كه درحالی كه این فرض كه دردی كه من حس میكنم یا رد تصویری كه میبینم در زمانی وجود دارد كه من هیچ تجربهای ندارم فرض متناقضی است، این فرض هیچ تناقضی ندارد كه بدن من در زمانی وجود دارد كه من هیچ تجربهای ندارم; و به نظر من حتی میتوانیم بگوییم مراد فیلسوفان از عبارات گیجكننده و گمراهكنندهای مانند «در ذهن من» و «خارج از ذهن من» فقط همین است و بس.
اما حال اگر گفتن اینكه چیزی، مثلا بدن من، خارج از ذهن من است صرفا بدینمعنی باشد كه از قضیهای حاكی از اینكه آن چیز در زمان معینی وجود داشته به هیچ روی این قضیه نتیجه نمیشود كه من در آن زمان تجربهای داشتهام، پس به همین قیاس اگر درباره چیزی بگوییم كه خارج از ذهنهای ما است این گفته بدینمعنی است كه از قضیهای حاكی از اینكه آن چیز در زمان معینی وجود داشته استبه هیچ وجه نتیجه نمیشود كه هیچ كدام از ما در آن زمان تجربهای داشته است. و اگر منظور از ذهنهای ما ذهنهای موجودات انسانی است كه روی زمین زندگی میكنند، كه به نظر من معمولا منظور همین است، پس نتیجه میشود كه هر دردی كه جانوران حس میكنند و هر رد تصویری كه ممكن استببینند و هر تجربهای كه ممكن است داشته باشند هرچند كه خارج از ذهنهای خود آنها نیست ولی خارج از ذهنهای ماست. و این خود بیدرنگ روشن میسازد كه مفهوم «خارج از ذهنهای ما» چه تفاوتی با مفهوم «در مكان با آن برخورد میشود» دارد; زیرا البته با دردهایی كه جانوران حس میكنند یا رد تصویرهایی كه آنها میبینند بیش از دردهایی كه ما حس میكنیم یا رد تصویرهایی كه ما میبینیم در مكان برخورد نمیشود. از این قضیه كه اعیان خارجی وجود دارند - یعنی اعیانی وجود دارند كه به هیچ وجه در هیچیك از ذهنهای ما نیستند - نتیجه نمیشود كه چیزهایی وجود دارند كه در مكان با آنها برخورد میشود. و از اینرو «خارج از ذهنهای ما» صرفا مترادف با «در مكان با آن برخورد میشود» نیست: یعنی «خارج از ذهنهای ما» و «در مكان با آن برخورد میشود» دو مفهوم متفاوت است. و به نظر میرسد نسبت درستبین این دو مفهوم این باشد: پیش از این دیدیم كه چه بسیار انواع «چیزها» وجود دارند كه درخصوص هر كدام از آن انواع از این قضیه كه دستكم یك چیز از آن نوع وجود دارد این قضیه نتیجه میشود كه دستكم یك چیز وجود دارد كه در مكان با آن برخورد میشود. مثلا این قضیه از این قضایا نتیجه میشود: «دستكم یك ستاره وجود دارد»، «دستكم یك بدن انسانی وجود دارد»، «دستكم یك سایه وجود دارد» و غیره. و به نظر من میتوان گفت كه هر نوع چیزی كه این امر نسبتبه آن صادق است این نیز صادق است كه از قضیهای حاكی از اینكه دستكم یك «چیز» از آن نوع وجود دارد، این قضیه نتیجه میشود كه دستكم یك چیز خارج از ذهنهای ما وجود دارد. مثلا از قضیه «دستكم یك ستاره وجود دارد» نه فقط نتیجه میشود كه «دستكم یك چیز وجود دارد كه در مكان با آن برخورد میشود» بلكه این نیز نتیجه میشود كه «دستكم یك چیز خارجی وجود دارد» و به همین قیاس در سایر موارد.دلیل من بر این گفته از این قرار است: نوعی چیز را در نظر بگیرید به نحوی كه هر چیزی از آن نوع، اگر چیزی از آن باشد، حتما باید «در مكان با آن برخورد شود»; مثلا نوع «حباب صابون» را در نظر بگیرید. اگر من درباره چیزی كه آن را به حس دریافت میكنم بگویم «این حباب صابون است» به نظرم چنین میرسد كه یقینا به تلویح گفتهام كه تناقضی در این نیست كه بگوییم آن چیز پیش از آنكه من آن را به حس دریافت كنم وجود داشته و به وجود خود ادامه خواهد داد ولو آنكه من دیگر آن را به حس دریافت نكنم. به نظر من این جزئی است از معنای این سخن كه بگوییم آن چیز حباب صابون واقعی است و مثلا با حباب صابون وهمی فرق دارد. البته از اینكه واقعا یك حباب صابون استبه هیچ روی نتیجه نمیشود كه در واقع پیش از آنكه من آن را به حس دریافت كنم وجود داشته یا وقتی دیگر آن را به حس دریافت نمیكنم به وجود خود ادامه خواهد داد: حبابهای صابون یك نمونه از آن نوع «عین طبیعی» و «چیزی كه در مكان با آن برخورد میشود» هستند كه در مورد آنها مشهور است كه نمونههای خاصی از نوع آن اغلب فقط تا مدتی كه شخص معینی آنها را به حس دریافت میكند وجود دارند. اما چیزی كه من به حس دریافت میكنم حباب صابون نبود، مگر آنكه وجود آن در زمان معینی تابع منطقی دریافتحسی من از آن در آن زمان باشد; یعنی مگر آنكه از این قضیه كه نسبتبه زمان معینی، آن چیز در آن زمان وجود داشته است هرگز این نتیجه برنیاید كه در آن زمان من آن را به حس دریافتهام. اما اگر این صادق باشد كه آن چیز حباب صابون نبود مگر آنكه در زمان معینی وجود داشته باشد بیآنكه در آنزمان مورد دریافتحسی من باشد، پس یقینا این هم صادق است كه آن چیز حباب صابون نبود مگر آنكه ممكن باشد در زمان معینی وجود داشته باشد بیآنكه این قضیه صادق باشد كه من در آن زمان نوعی از انواع تجربه داشتهام: آن چیز حباب صابون نمیبود مگر آنكه هر زمانی را كه در نظر بگیرید، از این قضیه كه آن چیز در آن زمان وجود داشته است نتیجه نمیشود كه من در هیچزمان تجربهای داشتهام. یعنی از این قضیه درخصوص چیزی كه من آن را به حس دریافت میكنم بر اینكه آن چیز حباب صابون است این قضیه نتیجه میشود كه خارج از ذهن من است. اما وقتی میگویم چیزی كه به حس دریافت میكنم حباب صابون است ضمنا بدینمعنی است كه خارج از ذهن من نیز هست، و فكر میكنم، به یقین، ضمنا بدینمعنی نیز هست كه خارج از همه ذهنهای دیگر نیز هست: ضمنا بدینمعنی است كه چیزی از قبیل آن چیزها نیست كه چیزهای آن قبیل فقط در صورتی بتوانند در زمانی وجود داشته باشند كه كسی تجربهای داشته باشد. بنابراین فكر میكنم كه از قضیهای به صورت «حباب صابونی هست!» واقعا این قضیه نتیجه میشود كه «یك عین خارجی هست!» «یك عین خارج از همه ذهنهای ما هست!» و اگر این درباره نوع «حباب صابون» صدق كند به یقین درباره هر نوع دیگری (از جمله نوع «اسب شاخدار») صدق میكند كه اگر چیزی از آن نوع وجود داشته باشد نتیجه میشود كه بعضی چیزها هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود.
بنابراین، به نظر من، در مورد همه انواع «چیزها» كه چناناند كه اگر یك جفت چیز باشند و هر دو آنها از یكی از این انواع باشند، یا یك جفت چیز باشند و یكی از آنها از یك نوع و دیگری از نوع دیگر باشد، آنگاه بیدرنگ نتیجه میشود كه چیزهایی هستند كه در مكان با آنها برخورد میشود و همچنین این نیز صادق است كه اگر من بتوانم ثابت كنم یك جفت چیز هستند كه یكی از آنها از یكی از این انواع و دیگری از نوع دیگر استیا یك جفت چیز هست كه هر دو آنها از یكی از این انواع است، آنگاه به خودی خود ثابت كردهام كه دستكم دو «چیز خارج از ما» وجود دارد. یعنی اگر من بتوانم ثابت كنم كه اكنون هم یك ورق كاغذ و هم یك دست انسان وجود دارد، ثابت كردهام كه اكنون «چیزهای خارج از ما» وجود دارند; اگر بتوانم ثابت كنم كه اكنون هم یك كفش و یك كیف وجود دارد ثابت كردهام كه اكنون «چیزهای خارج از ما» وجود دارد، وغیره; و به همین قیاس اگر بتوانم ثابت كنم كه اكنون دو ورق كاغذ، یا دو دست انسان، یا دو كفش، یا دو كیف و غیره وجود دارند همان را ثابت كردهام. بس واضح است كه هزاران چیز گوناگون وجود دارند كه اگر در هر موقع من بتوانم وجود هر كدام از آنها را ثابت كنم، وجود چیزهای خارج از ما را ثابت كردهام. آیا نمیتوانم وجود هیچیك از این چیزها را ثابت كنم؟
به نظر من چنین میرسد كه عقیدهای كه كانت اظهار كرده بر اینكه فقط یك برهان بر وجود چیزهای خارج از ما وجود دارد و آن هم برهانی است كه خود او آورده از حقیقتبسیار دور است و من میتوانم شمار فراوانی از برهانهای گوناگون بیاورم كه هر كدام هم كاملا قوی باشد; و در بسیاری از زمانهای دیگر میتوانستهام برهانهای بسیار دیگری بیاورم. مثلا اكنون میتوانم ثابت كنم كه دو دست انسان وجود دارد. چگونه؟ با اینكه دو دستخود را بالا ببرم و ضمن اینكه با دست راست اشارهای میكنم بگویم كه «این یك دست است» و سپس ضمن اینكه با دست چپ اشارهای میكنم بیفزایم كه «و این یك دست است.» و اگر با این كار به خودی خود وجود چیزهای خارج را ثابت كرده باشم همه خواهید دید كه میتوانم این كار را به چندین و چند راه دیگر نیز بكنم; لازم نیست امثله را دوچندان كنم.
اما آیا هماكنون ثابت كردم كه در آن لحظه دو دست انسان وجود داشت؟ به اصرار میگویم كه ثابت كردم; و برهانی كه آوردم كاملا قوی بود; و شاید محال باشد برای هر چیز دیگری برهانی از این بهتر و قویتر آورد. البته این برهان، برهان نبود مگر با تحقق سه شرط; یعنی: (۱) مقدمهای كه آن را به عنوان برهان نتیجه آوردم غیر از نتیجهای باشد كه مقدمه را برای اثبات آن آوردم; (۲) مقدمهای كه آوردم چیزی باشد كه به آن علم داشته باشم نه اینكه فقط به آن معتقد باشم اما به هیچوجه مسلم نباشد یا چیزی باشد كه هرچند در واقع صادق بوده است من به صدق آن علم نداشته باشم; (۳) نتیجه واقعا از مقدمه حاصل شده باشد. و برهان من هر سه شرط را در واقع داشت. (۱) مقدمهای كه آوردم به قطع و یقین غیر از نتیجه بود، زیرا نتیجه فقط این بود كه «دو دست انسان در این لحظه وجود دارد» ولی مقدمه چیزی بود بسیار مشخصتر از این - چیزی كه با نشان دادن دستم و پارهای اشارههای دیگر و گفتن كلمات «این یك دست است، و این یك دست دیگر است» بیان كردم. پرواضح است كه مقدمه و نتیجه با یكدیگر متفاوت بودند زیرا پرواضح است كه نتیجه ممكن بود صادق باشد ولو آنكه مقدمه كاذب باشد. با آوردن مقدمه چیزی آوردم بسیار بیش از آنچه با آوردن نتیجه آوردم. (۲) یقینا در آن لحظه به آن چیزی كه با تركیبی از پارهای اشارهها و گفتن كلمات «این یك دست است و این یك دست دیگر» بیان كردم علم داشتم. من علم داشتم بر اینكه در جایی كه آن را با تركیبی از پارهای اشارهها و ادای لفظ «این» در دفعه اول نشان دادم یك دست وجود دارد و در جای دیگری كه آن را با تركیبی از پارهای اشارهها و ادای لفظ «این» در دفعه دوم نشان دادم دست دیگری وجود دارد. از این مهملتر چه كه بگوییم به آن علم نداشتم بلكه فقط معتقد بودهام و شاید هم آنجور نبوده است! بر این روال حتی میتوان گفت كه من علم بر این ندارم كه اینجا ایستادهام و حرف میزنم - شاید هم اصلا نایستادهام و حرف نمیزنم، و كاملا مسلم نیست كه اصلا هستم! و سرانجام (۳) كاملا مسلم است كه نتیجه از مقدمه حاصل شده است. این امر به همان اندازه مسلم است كه اگر اكنون این یك دستباشد و این یك دست دیگر، نتیجه میشود كه اكنون دو دست وجود دارد.
بنابراین برهان من برای وجود چیزهای خارج از ما هر سه شرط لازم برای برهان قوی را داراست. آیا برهان قوی شرطهای لازم دیگری دارد كه یحتمل برهان من آنها را ندارد؟ شاید چنین باشد; نمیدانم; اما بر این نكته تاكید میكنم كه تا جایی كه من میدانم همه ما علیالدوام اینگونه برهانها را برهانهای قطعی پارهای نتیجهها دانستهایم - كه سرانجام پارهای از مسائل را كه قبلا نسبتبه آنها شك داشتهایم فیصله میدهد. مثلا فرض كنید مساله این باشد كه آیا در صفحه فلان از بهمان كتاب سه غلط چاپی هستیا نه. «الف» میگوید هست، «ب» میخواهد در آن شك كند. «الف» چگونه میتواند صحت گفته خود را ثابت كند؟البته با این كار میتواند ثابت كند كه كتاب را بردارد، ورق بزند تا به آن صفحه برسد و به سه جای جداگانه روی صفحه اشاره كند و بگوید: «این یك غلط چاپی، این هم یكی، این هم یكی». البته این یكی از روشهایی است كه ممكن است وجود سه غلط چاپی را ثابت كرد! البته «الف» نمیتواند با این كار ثابت كند كه سه غلط چاپی در صفحه موردنظر هست مگر اینكه مسلم باشد كه در هر یك از جاهایی كه به آنها اشاره میكند یك غلط چاپی هست. اما اینكه میگوییم ممكن است آن را به این روشنی ثابت كند خود به منزله آن است كه بگوییم ممكن است مسلم باشد كه هست. اگر امكان آن رود كه چنان چیزی مسلم باشد، هماكنون به یقین مسلم است كه یك دست در یكی از دو جایی كه نشان دادم بود و دست دیگر در جای دیگر.
بنابراین هماكنون برهانی آوردم كه در آن زمان اعیان خارجی وجود داشتهاند; و واضح است كه اگر برهان آوردم، میتوانستم در آن زمان بسیاری برهانهای دیگر از همان نوع بیاورم كه در آن زمان اعیان خارجی وجود داشته و اكنون میتوانم بسیاری برهانهای دیگر از همان نوع بیاورم كه اكنون اعیان خارجی وجود دارد.
اما اگر آنچه از من میخواهند آن باشد كه ثابت كنم در گذشته اعیان خارجی وجود داشتهاند آنگاه میتوانم برهانهای گوناگون بسیاری بر آن نیز بیاورم. اما این برهانها از جهات مهمی با برهانهایی كه هماكنون آوردم نوعا تفاوت دارد. و تاكید میكنم كه وقتی كانت میگوید قادر نبودن به آوردن برهان وجود اعیان خارجی بیآبرویی است، دلیل وجود آنها در گذشته یقینا به رفع آن بیآبرویی كه وی از آن سخن میگوید كمك میكند. كانت میگوید كه اگر به خاطر كسی خطور كند كه در وجود آنها شك كند، باید قادر باشیم برهان قانعكنندهای جلو او بگذاریم. اما مراد كانت از كسی كه در وجود آنها شك میكند یقینا فقط منظور او شخصی نیست كه شك میكند كه آیا هیچ عین خارجی در لحظهای كه او سخن میگوید وجود دارد یا نه، بلكه منظور او شخصی است كه شك میكند كه آیا هیچگاه هیچ عین خارجی وجود داشته استیا نه; و از اینرو برهانی بر اینكه پارهای اعیان خارجی در گذشته وجود داشته استیقینا به بخشی از آنچه این شخص در آن شك میكند مربوط میشود. حال من چگونه میتوانم ثابت كنم كه اعیان خارجی در گذشته وجود داشتهاند؟ یك برهان این است: میتوانم بگویم: «اندك زمانی پیش دو دستبالای این میز بلند كردم; پس اندك زمانی پیش دو دست وجود داشت; پس در زمانی از زمانهای گذشته دستكم دو دست وجود داشته است، فهوالمطلوب.» این برهان كاملا محكمی استبه شرط آنكه به مفاد مقدمه آن علم داشته باشم. اما من علم دارم كه اندكزمانی پیش دو دستبالای این میز بلند كردم. در واقع همه شما نیز بر آن علم دارید. هیچ شكی نیست كه چنین كردم. بنابراین برهان كاملا قاطعی بر این آوردم كه در گذشته اعیان خارجی وجود داشته است; وبیدرنگ همه میبینید كه اگر این برهان، برهانی قاطع باشد پس من میتوانستم برهانهای بسیار دیگری از همین نوع بیاورم و اكنون هم میتوانم برهانهای بسیار دیگری بیاورم. اما این نیز پرواضح است كه این نوع برهان از جهات مهمی با آن نوع برهان تفاوت دارد كه هماكنون بر این آوردم كه در آن زمان دو دست وجود داشت.
بنابراین من دو برهان قاطع بر وجود اعیان خارجی آوردهام. برهان اول بر این بود كه در زمانی كه آن برهان را آوردم دو دست انسان وجود داشته است; برهان دوم بر این بود كه در زمانی پیش از آنكه آن برهان را آوردم دو دست وجود داشته است. این برهانها از جهات مهمی با یكدیگر تفاوت داشتند. و خاطرنشان كردم كه در آن موقع میتوانستم برهانهای قاطع بسیاری از هر دو نوع بیاورم. این نیز واضح است كه اكنون نیز میتوانم برهانهای قاطع بسیاری از هر دو نوع بیاورم، چندانكه اگر برهانی كه طلب میشود از نوع این برهانها باشد، چیزی آسانتر از اثبات وجود اعیان خارجی نیست.
اما من نیك آگاه هستم كه با همه آنچه گفتم هنوز هم بسیاری از فیلسوفان احساس میكنند كه هیچ برهان قانعكنندهای درباره موضوع موردبحث نیاوردهام. و در پایان مختصری در این باب میگویم كه چرا در مورد برهانهای من این ناخرسندی را احساس میكنند.
یك جهت آن، به نظر من، این است: كسانی هستند كه «برهان عالم خارج» را شامل برهان چیزهایی میدانند كه من كوششی برای اثبات آنها نكردهام و اثبات هم نكردهام. پرآسان نیست كه بگوییم این كسان چه چیزی را میخواهند اثبات شود - چیست آن چیزی كه اگر برهانی برای آن به دست نیاورند نمیگویند كه برهانی برای وجود اعیان خارجی دارند; اما من میتوانم به تقریب توضیح دهم كه اینان چه میخواهند و آن توضیح این است كه اگر من قضایایی را كه به عنوان مقدمههای دو برهان خود آوردهام به برهان اثبات میكردم، آنان شاید میپذیرفتند كه وجود اعیان خارجی را اثبات كردهام، اما وقتی چنین برهانی در كار نیست (كه البته نه آن را آوردهام و نه كوششی برای آوردن آن كردهام)، آنان میگویند كه من آنچه را به نظر آنان برهان وجود عالم خارج است نیاوردهام. به عبارت دیگر برای آنچه اكنون میگویم، یعنی در زمانی كه دستهای خود را بلند میكنم و میگویم «این یك دست است و این یك دست دیگر است»، برهان میخواهند; و در مورد دیگر، برای آنچه اكنون میگویم، یعنی در زمانی كه میگویم: «هماكنون دو دستبالای این میز بلند كردم»، برهان میخواهند. البته آنچه واقعا میخواهند فقط برهان این دو قضیه نیست، بلكه چیزی استشبیه یك گزاره كلی در اینخصوص كه چگونه هر قضیهای از این نوع اثبات میشود. البته چنین چیزی نیاوردهام; و اعتقاد دارم كه نمیتوان آورد: اگر مراد از برهان وجود چیزهای خارجی این باشد، معتقدم كه آوردن برهان وجود چیزهای خارجی ممكن نیست. البته در پارهای موارد میتوان برای قضایایی كه شبیه به آن قضایا هستند چیزی كه شاید بتوان آن را برهان خواند آورد. اگر كسی از میان شما گمان برد كه یكی از دستهای من مصنوعی است میتوان به او گفتبرای بهدستآوردن برهان این قضیه من كه «این یك دست است و این یك دست دیگر» بیاید و دست مشكوك را از نزدیك وارسی كند، شاید هم به آن دستبزند و فشار دهد تا مسلم شود كه واقعا یك دست انسان است. اما گمان نمیكنم كه تقریبا در كلیه موارد آوردن هیچ برهانی میسر باشد. آخر چگونه میتوانم اكنون ثابت كنم كه: «این یك دست است و این یك دست دیگر است؟» گمان نمیكنم بتوانم ثابت كنم. برای آنكه ثابت كنم لازم است كه، چنانكه دكارت اشاره كرده است، ثابت كنم كه اكنون در رؤیا نیستم. اما چگونه میتوانم ثابت كنم كه در رؤیا نیستم؟ شك نیست كه دلائل قاطعی بر این دارم كه بگویم اكنون در رؤیا نیستم; قرینه قطعی دارم كه بیدارم: اما این غیر از آن است كه بتوانم آن را به برهان ثابت كنم. نمیتوانم بگویم همه قراینی كه دارم چیست; و برای آنكه برهانی برای شما بیاورم دستكم لازم است كه این كار را بكنم.
اما به نظر من جهت دیگر اینكه برخی كسان احساس میكنند برهانهای من قانعكننده نیست نه فقط آن است كه برای چیزی از من برهان میخواهند كه من آن را اثبات نكردهام بلكه فكر میكنند كه اگر من نتوانم این برهانهای اضافی را بیاورم، برهانهایی هم كه آوردهام ابدا برهانهای قاطعی نیستند. و به نظر من، این یك خطای مسلم است. اینان میگویند: «اگر نتوانید مقدمه برهان خود را، یعنی این یك دست است و این یك دست دیگر است، ثابت كنید پس بر آن علم ندارید. حال خود شما پذیرفتید كه اگر بر آن علم نداشته باشید، برهان شما قاطع نیست. بنابراین برهان شما، برخلاف آنكه میگویید، برهان قاطعی نیست.» من فكر میكنم این نظر كه اگر من نتوانم چیزهایی از این قبیل را اثبات كنم بر آنها علم ندارم، نظری است كه كانت در همان جملهای كه در ابتدای این گفتار آوردم بیان كرده است، یعنی در آنجا كه به تلویح میگوید تا زمانی كه برهانی برای وجود چیزهای خارج نداریم، وجود آنها را باید به صرف ایمان پذیرفت. به نظر من مقصود او این است كه اگر من نتوانم ثابت كنم كه این یك دست ستباید آن را فقط به وجه ایمان بپذیرم - نمیتوانم بر آن علم داشته باشم. من فكر میكنم كه اگر چه این نظر در میان فیلسوفان بسیار رایج است ولی خطای آن را میتوان نشان داد - هرچند كه فقط با به كار بردن مقدماتی میتوان نشان داد كه صدق آنها معلوم نمیشود مگر آنكه به وجود اعیان خارجی علم داشته باشیم. من میتوانم به چیزهایی علم داشته باشم كه نمیتوانم آنها را به برهان ثابت كنم; و در میان چیزهایی كه یقینا بر آنها علم دارم، ولو آنكه (فكر میكنم) نتوانم آنها را به برهان ثابت كنم، مقدمههای دو برهانی است كه آوردم. بنابراین باید بگویم كه اگر كسانی باشند كه از این دو برهان فقط به این دلیل ناخرسند باشند كه من بر مقدمههای آنها علم ندارم، این كسان برای ناخرسندی خود دلیل محكمی ندارند.
پینوشتها:
۱. این چند كلمه در ترجمه فارسی سنجش خرد ناب به صورت زیر آمده است: «باز، این امر رسوایی فلسفه و خرد همگانی آدمیان است... كه برجا هستی شیءهای بیرون از ذهن را...، تنها بر پایه گروش باید پذیرفت; و اگر بهذهنكسی خطوركندكه در بر جا هستی آنها شك كند، نمیتوان هیچ برهان خرسندكنندهای در برابر ارائه داد.» [ سنجش خرد ناب، امانوئل كانت، ترجمه دكتر میرشمسالدین ادیب سلطانی، امیركبیر، ص۴۶ (پانویس) ]
۲. transcendental واژهای كه در فلسفه كانتبه معنای «برتر از حس و تجربه حسی» است و در فارسی به «متعالی»، «فراتری»، «ترافرازنده»، «برین» و «برترین» و غیره ترجمه شده است. در اینجا واژه «برترین» به قیاس شعر سعدی «ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم» انتخاب شده است. - مترجم.
منبع : بنياد انديشه اسلامي
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست