دوشنبه, ۱۴ خرداد, ۱۴۰۳ / 3 June, 2024
مجله ویستا

دشمنی با دین، خصومت با ملت‌ها، چهره پنهان استعمار انگلیس


دشمنی با دین، خصومت با ملت‌ها، چهره پنهان استعمار انگلیس
بررسی توانمندی فکری و فرهنگی و پویایی هویت در هر دوره‌ای از تحولات می‌تواند شاخصی قابل اطمینان و گویا برای تشخیص چگونگی حیات اجتماعی به شمار آید. مواجهه نخبگان فکری و فرهنگی، که حافظان هویت و از مولدان آن نزد هر ملتی محسوب می‌گردند، می‌تواند نشان دهد که ساختار و بافت موجود جامعه به کدام سو و با کدام انگیزه و نیرو حرکت می‌کند. آقا سیداحمد رضوی، مشهور به «ادیب پیشاوری»، که تامل در آرای وی حکایت از سرزندگی فرهنگ ایرانی ــ اسلامی در آن دوران و به تعبیر دیگر نفوذ این فرهنگ در فکر و رفتار ایرانی دارد، روشن می‌سازد که مقاومتی بنیادین در برابر استعمار وجود داشته است که این واقعیت اصالت فرهنگ و هویت در این مرز و بوم را نشان می‌دهد. نوشتار زیر، کندوکاوی محققانه در آرای ایشان می‌باشد.
آقا سید احمد رضوی،‌ مشهور به‌ «ادیب‌ پیشاوری» (۱۲۶۰.ق‌ ــ ۱۳۰۹.ش)، حکیم، ریاضی‌‌دان، ادیب‌ و حماسه‌سرای‌ بزرگ‌ اسلامی‌ ایران‌ در عصر مشروطه‌ است‌ که‌ در کثرت‌ و تنو‌ع‌ معلومات، یگانهٔ‌ روزگار خود شمرده‌ می‌شد و شخصیتی‌ چون‌ ادیب‌ یاسمی، او را برترین‌ شاعر ایران‌ در عصر اخیر دانسته‌ است. وی‌ در نوجوانی، تمامی‌ مردان‌ قبیله‌اش‌ را، که‌ در قیام‌ بر ضد انگلیسی‌ها شرکت‌ کرده‌ بودند (۱۸۵۷ــ ۱۸۵۸.م)، از دست‌ داد و ناگزیر از موطن خود نقل مکان کرد و به‌ کابل‌ و سپس‌ مشهد رفت. غم‌ قتل‌ عزیزان، و درد غربت، همواره‌ قلبش‌ را می‌فشرد، ولی‌ او فرصت‌ را از دست‌ نداد و تمامی‌ توانش‌ را در راه تحصیل‌ فقه، ادب‌، تفسیر، حکمت، ریاضی‌ و تاریخ‌ به‌ کار گرفت‌ و بدین‌ منظور به‌ شهرهای‌ متعدد سفر کرد که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ هرات‌ و مشهد و سبزوار اشاره‌ کرد. نهایتاً‌ در تهران‌ حوزهٔ‌ درس‌ و ارشاد گسترد و دیری‌ نگذشت‌ که‌ محضرش‌ محفل‌ دانش‌پژوهان‌ و ادب‌‌دوستان‌ گشت. علامه‌ محمد قزوینی، فروزانفر، فروغی، عباس‌ اقبال‌ و دهخدا از کسانی‌ هستند که‌ از محضرش‌ بهره‌ها گرفته‌اند. حافظه‌ای‌ سرشار و ذهنی‌ وقاد داشت‌ و در کثرت‌ و تنو‌ع‌ معلومات، یگانهٔ‌ عصر خود شمرده‌ می‌شد. زمانی‌ که‌ در تیر ۱۳۰۹.ش‌ درگذشت‌ و ضمن‌ تشییعی‌ باشکوه، در امام‌زاده‌ عبدالله واقع‌ در زیارتگاه حضرت‌ عبدالعظیم‌ علیهما السلام‌ به‌ خاک‌ رفت، وزیر فرهنگ‌ وقت‌ اعلام‌ کرد: «عالَمِ‌ علم‌ و ادب، شخصیتی‌ را از دست‌ داد که‌ به‌ وجود آمدن‌ چون‌ او، مشکل‌ و بلکه‌ محال‌ است.»[۱]
جالب‌ آن‌ است‌ که‌ اشتغالات‌ علمی‌ و ادبی‌ ادیب، مانع‌ توجه‌ دقیق‌ و مستمر به‌ «مشکلات‌ اجتماعی‌ مسلمین» نبود و همواره‌ به‌ «مصائب‌ ایران‌ و شرق» و دفع‌ «تجاوز استعمار» از سرزمین‌های‌ اسلامی‌ می‌اندیشید. اشعارش‌ در «دیوان» و «قیصرنامه»، حاوی‌ شرح‌ تجاوز دول‌ اروپایی‌ به‌ شرق، و تحریض‌ مسلمانان‌ به‌ قیام‌ علیه‌ استعمار است. شعر وی‌ آینه‌ای‌ تمام‌نما از رفتار زشت‌ دول‌ استعماری‌ غرب‌ با شرقیان‌ می‌باشد‌ و رمز و راز پیدایش‌ مشکلات‌ کنونی‌ شرق‌ را دربردارد.
راقم‌ سطور پیش‌ از این، دیدگاه‌های‌ ادیب‌ نسبت‌ به‌ امریکا را طی‌ مقاله‌ای‌ در همین‌ مجله‌ بررسی کرده،[۲] و در این مقاله‌ دیدگاه‌های‌ وی‌ را راجع‌ به‌ استعمار بریتانیا بیان نموده است. مأخذ ما در نقل‌ اشعار ادیب، «دیوان‌ اشعار» وی‌ (جمع‌ و تحشیه‌ و تعلیقات‌ مرحوم‌ عبدالرسولی) و نیز مثنوی‌ «قیصرنامه» (نسخهٔ‌ خطی‌ شماره‌ ۱۳۷۶۸ کتابخانهٔ‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی) می‌باشد. در طول‌ مقاله، همه‌ جا از دیوان‌ اشعار ادیب‌ با رمز «د» و از قیصرنامه‌ با رمز «ق» یاد کرده‌ایم.
۱) بریتانیای‌ کبیر؛ شیطان‌ بزرگِ‌ آن‌ روزگار
دانای‌ پیشاور، استعمار انگلیس‌ را ــ به‌ روزگار خویش‌ ــ دشمن‌ اصلی‌ امت‌ اسلام‌ و شیطان‌ بزرگ‌ جهان‌ می‌شمرد و معتقد بود که‌ آشوب‌ و اضطراب‌ گیتی‌ از این‌ اژدها بوده‌ و قرار و آرام‌ آن‌ نیز در سرکوبی‌ وی‌ نهفته‌ است‌ (ق/ صص۲۵۱، ۲۰۸، ۳۵۰ و نیز صص ۵۳۱ ــ۵۳۲). از دید ادیب، بریتانیا «دشمن‌ دین»، «دیو رجیم»، و «افعی‌ عالم‌گزای» عصر محسوب‌ می‌شد و رد پای‌ وی‌ در نوع‌ فتنه‌‌ها و توطئه‌های‌ ضد‌ اسلامی، ضد‌ شرقی‌ و ضد‌ ایرانی، آشکار بود. وی‌ حتی‌ روس‌ تزاری‌ را، با همهٔ‌ غرور و تحکمی‌ که‌ در دو دههٔ‌ اول‌ قرن‌ بیستم نسبت‌ به‌ ایران‌ (و عثمانی) نشان می‌داد، در سیاست‌ خارجی‌ بازیچهٔ‌ انگلیس‌ می‌انگاشت‌ و به‌ لحاظ‌ تبانی‌های‌ پنهان‌ لندن‌ با دولت‌ تزاری‌ در فاصلهٔ‌ سال‌های‌ ۱۹۰۷ــ۱۹۱۷ در باب‌ خاورمیانه‌ و ایران، بریتانیا را در جنایات‌ فجیعی‌ که‌ روس‌ها آن‌ ایام‌ در ایران‌ انجام‌ دادند شریک‌ جرم،‌ بلکه‌ «سببِ‌ اقوای‌ از مُباشر» می‌شمرد: مگو روس؛ کاین‌ فتنه‌ انگریز کرد/ همه‌ کار، این‌ فتنه‌انگیز کرد! (ق/ ص۲۷۹).
۲) انگلیس؛ آتش‌‌افروز اصلی‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌
به‌ دیدهٔ‌ حکیم‌ پیشاور، در جنگ‌ جهانی‌ اول، بریتانیا «نقش‌ اول» را در ایجاد آتش‌ جنگ‌ بر ضد متحدین‌ و کشاندن‌ پای‌ امریکا به‌ جبههٔ‌ ستیز با آلمان بر عهده‌ داشت. می‌دانیم‌ که‌ پس‌ از ختم‌ این جنگ‌، درباره‌ عامل‌ یا عوامل‌ اصلی‌ ایجاد آن، نظریات‌ گوناگونی‌ ابراز شد. عده‌ای آلمان را مسئول‌ اصلی‌ ایجاد جنگ‌ تلقی می‌کردند‌ و گروهی‌ دیگر، بار گناه‌ را بیشتر متوجه متفقین‌ می‌دانستند و بالأ‌خره‌ گروه‌ سوم‌ معتقد بودند که‌ هر دو جناح، تا حدودی‌ به‌ یکسان، در بر افروختن‌ جنگ مقصر بوده‌اند. نظریهٔ‌ اول، خاصه‌ در سال‌های‌ نخستین‌ پس‌ از جنگ، و تحت‌ تأثیر تبلیغات‌ دول‌ فاتح، رونقی‌ ویژه‌ داشت. اما به‌ مرور که‌ غبار تبلیغات‌ فرو نشست، نظریات‌ دیگر، خاصه‌ نظریهٔ‌ سوم‌ قوت‌ گرفت‌ و کسانی‌ نیز، بر صحت‌ نظریهٔ‌ دوم‌ پای‌ فشردند.[۳] ادیب‌ پیشاوری‌ نیز، با شناختی‌ که‌ از ماهیت‌ و سوابق‌ عملکرد انگلیس‌ در شرق‌ داشت‌ (و نیز با توجه‌ به‌ موضع‌ مقبول‌ قیصر آلمان‌ ــ ویلهلم‌ دوم‌ ــ در اعلام‌ حمایت‌ از استقلال‌ و آزادی‌ مسلمانان‌ جهان)، مقصر اصلی‌ را (به‌ویژه‌ در آتش‌‌افروزی‌ علیه‌ آلمان) استعمار انگلیس‌ می‌دانست‌ و معتقد بود که‌ بریتانیای‌ آزوَر، برای‌ تسخیر بازار جهان، و نیز به‌ علت‌ «هراس» و «حسد»ی‌ که‌ نسبت‌ به‌ رایش‌ دوم‌ داشت، این‌ جنگ‌ مهیب‌ را ایجاد کرده‌ بود و بر آتش‌ آن‌ نفت‌ می‌پاشید: پی‌ سود بازار سوداگری‌/ برانگیخت‌ خصمِ‌ شه‌ این‌ داوری‌ (ق/ ص۳۸۱)؛ آز و هراس‌ و حسدی‌ که‌ در طی‌ جنگ، افسر و دیهیم‌ بسیاری‌ از شاهان‌ را به‌ باد داد (ق/ صص۲۱۰ــ۲۰۹ و ۲۱۵). از زبان‌ روسیان‌ شکست‌‌خورده، به‌ شاه‌ آلمان‌ می‌گوید: بر ما، که‌ بد کرده‌ و به‌ جنگ‌ تو آمده‌ایم، ببخشای‌ و آتش‌ خشم‌ خویش‌ را یکسره‌ متوجه‌ انگلیس‌ کن‌ که‌ آتش‌افروز اصلی‌ و مسبب‌ حقیقی‌ جنگ، اوست‌ (ق/ صص ۲۶۹ــ۲۶۷ و نیز: صص ۳۶۲ــ۳۶۰). نیز به‌ روزگاری‌ که‌ ارتش‌ آلمان‌ هر لحظه‌ ضربات‌ کاری‌ تازه‌ای‌ به‌ پیکر انگلیس‌ و همراهان‌ وی‌ می‌زد، خطاب‌ به‌ انگلیس‌ می‌گوید:
بسی‌ خانمان‌های‌ بوده‌ کهن‌
ز رخنۀ‌ تو شد کنده‌ از بیخ‌ و بن...
به‌ روباه‌‌بازی، شدی‌ ملک‌‌گیر
ز صد دام‌ جستی، چو روباه‌ پیر
به‌ دامن‌ در افکندت‌ ایدون‌ قضا
که‌ هرگز نیابی‌ از آنجا رها
به‌ خون‌ کسان‌ ریختن، ای‌ شگفت!
همیشه‌ تو را کار بالا گرفت‌
تبه‌ گشت‌ روس‌ و فرانسیس‌ هم‌
به‌ دنبال‌ جم، رفت‌ بلقیس‌ هم‌
نثار تو کردند این‌ هر دو، جان‌
که‌ برکنده‌شان‌ شد، ز بُن، خانمان‌ (ق/ ص ۲۱۵ و نیز ۲۶۸ــ۲۶۷)
در مسمطی‌ جالب‌ ــ که‌ در دوران‌ فتوحات‌ برق‌آسای‌ آلمان‌ سروده‌ ــ با استفاده‌ از آرایه تمثیل، مسائلی‌ همچون‌ نحوهٔ‌ شروع‌ جنگ‌ جهانگیر، نقش‌ عمدهٔ‌ انگلیس‌ در آتش‌افروزی‌ و نهایتاً‌ شکسته‌ شدن‌ شاخ‌ گستاخی‌ وی‌ به دست آلمان‌ را به‌ تصویر کشیده‌ است. برپایهٔ‌ این‌ مسمط، انگلیس، «زاغ» ــ ضرب‌‌المثل‌ شومی‌ و نحوست‌ ــ است‌ و آلمان‌ (متحد دولت‌ مسلمان‌ عثمانی، و درگیر با دشمنان‌ بالفعل‌ اسلام‌ و مسلمانان) «همای‌ فرخنده» ــ پرندهٔ‌ سعادت ــ و جنگ‌ جهانگیر، عرصهٔ‌ ستیز «زاغ‌ و هما» (حُسنِ‌ این‌ تشبیه، زمانی‌ بیشتر آشکار می‌شود که‌ توجه‌ داشته‌ باشیم‌ عقاب، نشان‌ آلمان‌ بود). زاغ‌ شوم‌ ــ که‌ از فرّ‌ هما، هراسان‌ شده بود و بدان‌ رشک‌ می‌برد ــ نخست‌ به‌ سراغ‌ «زغن» (روس‌ تزاری) رفت‌ و او را ‌فریفت. سپس‌ به‌ اغوا و تحریک‌ «صُعوه» و «دُمسیجه» ــ فرانسه‌ و بلژیک‌ ــ اقدام کرد تا با کشیدن‌ پای‌ آنان‌ به‌ جنگ‌ با همای‌ آلمان، خود را از چنگال‌ حریف‌ رها سازد‌ و بلکه‌ رقیب‌ دیرینه‌ را از پای‌ دراندازد. اینان، با تفتین‌ زاغ‌ انگلیس، به‌ عرصهٔ‌ نبرد قدم ‌گذاشتند و دیری‌ نگذشت که‌ مصداق‌ مَثَلِ‌ معروف‌ تازی‌ شدند: اذا کانَ‌ الغُرابُ‌ دلیلَ‌ قوم‌ / سَیَهدیهِم‌ الی‌ دارِ‌ البَوار! (د/ صص‌ ۱۸۰ــ۱۷۸).
بر پایهٔ‌ این‌ تحلیل، ادیب‌ اولاً‌ مسئولیت‌ قتل‌ کسانی‌ را که‌ در جنگ‌ با آلمان‌ سر و افسر باختند، متوجه‌ لندن‌ می‌دانست‌ (ق/ ص ۲۳۵)؛ ثانیاً‌ به‌ قیصر آلمان‌ توصیه‌ می‌کرد که‌ از قطع‌ شاخه‌های‌ درخت‌ فتنه‌ ــ یعنی‌ فرانسه‌ و... ــ بپرهیزد و به‌ قلع‌ ریشهٔ‌ آن‌ ــ نابودی‌ انگلیس‌ ــ اقدام کند؛ در معنی، گنجشک‌ را بگذارد و گاو را بکشد!
ز خون‌ عدو، چنگ‌ الماس‌‌وار
تو را باد پیوسته‌ آهار دار
گرت‌ پیه‌ باید بکش‌ گاو دیه‌
که‌ گنجشک‌ را در شکم‌ نیست‌ پیه! (ق/ ص ۸۶)
سخن که بدینجا رسید، ذکر نکته‌ای خالی از لطف نیست:
ادیب پیشاوری عموم‌ دول‌ غربی‌ (جز آلمان عصر‌ ویلهلم‌ و متحدانش) را دشمن‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ می‌شمرد؛ منتها معتقد بود که‌ در میان‌ رجال‌ سیاسی این‌ دول، کمابیش‌ افراد خوب‌ نیز یافت‌ می‌شود. اما دولتمردان‌ انگلیس، همگی‌ بی‌استثنا شر‌ و پلیدند‌ و خصم‌ اسلام‌ و شرق می‌باشند. هر قوم، خوب‌ و بد دارد، ولی‌ خاک‌ انگلستان‌ ــ در عرصهٔ‌ سیاست‌ خارجی‌ ــ گویی‌ جز بچهٔ‌ ابلیس‌ بیرون‌ نمی‌دهد!
ز هر قوم، خوب‌ و بدی‌ خاسته‌
که‌ گیتی‌ به‌ خوب‌ و بد آراسته‌
ولیکن، به‌ انصاف، کز انگلیس‌
نیامد برون‌ جز که‌ بچۀ‌ ابلیس‌ (ق/ ص۴۹۸ــ۴۹۷)
ادعای‌ فوق، عجیب‌ و سنگین‌ می‌نماید، ولی‌ ظاهراً‌ چاره‌ای‌ جز پذیرفتن‌ آن‌ نیست. چون‌ وقتی‌ که‌ حتی‌ ادوارد براون‌ نیز (با آن‌ همه‌ ادعای‌ ایران‌‌دوستی‌ و فرهنگ‌ خواهی) به‌ نوشتهٔ‌ یحیی‌ دولت‌ آبادی‌ در «حیات‌ یحیی»، قرار بود در قرارداد وثوق‌ الدوله، مستشار انگلیسی‌ حاکم‌ بر وزارت‌ فرهنگ‌ ایران‌ شود، دیگر چگونه‌ می‌توان‌ در طبقه‌ و هیئت‌ حاکمهٔ‌ بریتانیای‌ آن‌ روز، کسی‌ را از شرکت‌ در جنایات‌ آن‌ امپراتوری‌ مبر‌ا شمرد.
۳) استعمار انگلیس؛ دیو هزار چهره‌
ادیب پیشاوری، در وصف‌ شومی‌ و پلیدی، و شدت‌ و عمق‌ خطر انگلیس، و نیز شرح‌ شگردهای‌ ظریف‌ و ترفندهای‌ موذیانهٔ‌ وی، از تعابیر و تماثیل‌ گویا، دقیق‌ و گوناگونی‌ بهره‌ جسته‌ و در قالب‌ هریک‌ از آن‌ تعابیر، یک‌ یا چند خصلت‌ از خصال‌ زشت‌ آن‌ قدرت‌ استعماری‌ را هنرمندانه‌ معرفی‌ کرده‌ است. بعضی‌ از این‌ تعابیر ــ که‌ نشان‌دهنده هنر تمثیل، قدرت‌ تخیل، قوهٔ‌ بیان، غنای‌ واژگان‌ و در عین‌ حال‌ وسعت‌ اطلاع، و در عین‌ حال‌ عمق‌ کینه‌ و دشمنی‌ «اصولی» وی‌ نسبت‌ به‌ استعمار انگلیس‌ است‌ ــ عبارت‌اند از:
افعیِ‌ عالَم‌‌گزای‌ (د/ ص ۱۸۰)،
ابلیس‌ گیتی‌ دام‌ و عالَمگیر (د/ ص ۱۹)،
اژدهاکیشِ‌ مردم‌گزای‌ و زهر افشان‌ (ق/ ص ۲۶۹)،
استاد مکر و فریب‌ (ق/ ص ۴۹۰)،
بوزینهٔ‌ بی‌چشم‌ و رو و بازیگر (د/ ص ۹ و نیز ق/صص ۵۰۰ــ۴۹۷ )،
بوم‌ (جغد) زشت‌ و شوم‌ (ق/ ص ۴۳۵)،
پلنگِ‌ چو روبه‌ به‌ نیرنگ‌ جفت‌ (ق/ ص ۶۲۳)،
جادوی‌ مردم‌‌فریب‌ (ق/ ص ۱۵۷)،
جبار بی‌رحم‌ (د/ صص ۲۲ و ۴۹)،
خارپشتی‌ که‌ خارش، مکر و کید است‌ (د/ ص ۷۲)،
خرچنگ‌ کژرفتار (د/ ص ۳۳۱)،
خواجه‌ بوالحیلت‌ و ام‌‌الخداع‌ (د/ ص ۱۷۹)،
درختی‌ که‌ برگش‌ دروغ‌ و بارش‌ افسون‌ است‌ (ق/ ص ۳۸۴)،
دشمن‌ دین‌ (د/ ص ۹۰)،
دیو دوربین‌ و جادو سرشت‌ (ق/ ص ۵۸۴)،
دیو بی‌شرم‌ و لجباز (د/ ص ۷۲)،
دیو حیلت‌اندیش‌ (د/ ص ۷۲)،
دیوی‌ که‌ از دوزخ‌ بیرون‌ جسته‌ و جامهٔ‌ حور پوشیده‌ تا بهشتیان‌ را بفریبد (د/ ص ۲۰)،
روباه‌ پیر (ق/ ص ۳۶۳)،
زاغ‌ شوم‌ (ق/ ص ۴۳۵)،
پیرزنی‌ فرتوت‌ که‌ هزاران‌ اهرمن‌ در رحم‌ دارد (د/ ص ۴۳)،
سگ‌ شکاری‌ که‌ در پوست‌ آهو رفته‌ و کار روبهان‌ می‌کند (ق/ ص ۵۶۵)،
شب‌‌پره‌ (د/ ص ۹۹)،
شیر دوشنده‌ از گاو دیگران‌ (ق/ ص ۲۹۹)،
فرعون، بلکه‌ بدتر از فرعونی‌ که‌ تمساح‌‌وار از میان‌ نیل‌ خون‌ سربرآورده‌ است‌ (د/ ص ۱۳۶)،
کژدمِ‌ بیننده‌ (د/ ص ۹۹)،
کشتی‌ فریب‌ و خدعه‌ و عشوه‌ (د/ ص ۱۷)،
کفتار افسونگر (د/ ص ۱۹)،
گربهٔ‌ دزد و بی‌وفا، که‌ شب‌ لقمه‌ می‌دزدد و سحر روی‌ خود می‌شوید! (د/ صص ۱۱۲ و ۴۵)،
گرگِ‌ هیز و چشم‌خیره‌ (د/ ص ۲۲)،
گرگِ‌ روبه‌ منش‌ (ق/ ص ۲۳۷)،
گرگ‌ مکاری‌ که‌ در پوست‌ میش‌ رفته‌ و بره‌ و شیشک‌ می‌‌درد (د/ ص ۱۵۱)،
گوسالهٔ‌ زرین‌ سامری‌ (ق/ ص ۲۶۳)،
مار بد کیش، مار پردار (ق/ ص ۴۲۳)،
مار کردارِ‌ طاووس‌‌رنگ‌ (ق/ ص ۲۵۷):
ندیدم‌ به‌ مشرق‌ زمین‌ در
کسی‌به‌ فریاد بیچاره‌‌مردم‌ رسی‌
گرفتند دامان‌ قیصر به‌ چنگ‌
از این‌ مار کردار طاووس‌رنگ‌
مرغ‌ شومی‌ که‌ با دو بال‌ «جادو» و «زر» پرواز می‌کند (ق/ ص ۵۲۷)، مگس‌ بی‌حیایی‌ که‌ مدام‌ چشم‌ به‌ سفرهٔ‌ دیگران‌ دارد (د/ ص ۱۷)، مور لاغری‌ که‌ ــ بر اثر غارت‌ خلق‌ها ــ ماری‌ قوی‌ شده‌ است‌ (د/ ص ۷۳)، موش‌ بدکاره، دزد و کافر (ق/ ص ۴۹۰)، و موجودی‌ که‌ خصلت‌ مور حریص‌ و مار گزنده، یکجا، در او گرد آمده‌ است، و بالاخره: کرکس‌ زر رُبا و پیشرو دروغ‌‌آوران:
به‌ هند اندرون، کرکس‌ زر ربای‌
بگسترد بال‌ از بریتانیای‌ (ق/ ص ۴۰۵)
دروغ‌آوران‌ را تویی‌ پیشرو
دروغی‌ به‌ هر دم‌ زنی‌ نو به نو (ق/ ص ۲۷۲)
۴) خصوصیات‌ استعمار انگلیس‌
خصوصیات‌ استعمار انگلیس، به‌ دیدهٔ‌ ادیب، از قرار زیر است:
الف‌) سودجویی‌ و منفعت‌پرستی‌
سودجویی‌ و منفعت‌پرستی‌ شخصی، آن‌ هم‌ به‌ بهای‌ زیان‌ و ورشکستگی‌ دیگران، ویژگی‌ بارز استعمار انگلیس‌ طی‌ تاریخ‌ بوده‌ است. بریتانیا با پیشینیهٔ‌ سیاه‌ خود نشان‌ داده‌ که‌ سوداگری‌ است‌ که‌ به‌ انگیزهٔ‌ دستیابی‌ به‌ سود بیشتر، اقتصاد همهٔ‌ کشورها را نابود می‌خواهد:
به‌ هر مرز اندر که‌ آمد فرود
پی‌ خویش، گسترد بازار سود
همه‌ راهِ‌ داد و ستدها شکست
‌پی‌ خویشتن، کیسهٔ‌ سود بست‌ (‌ق/ صص ۳۷۷ــ۳۷۶)
چنان‌که‌ آتش‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ را نیز همو، به‌ منظور تسخیر بازارهای‌ جهان، برپا کرد:
پی‌ سود بازار سوداگری‌
برانگیخت‌ خصم‌ شه‌ این‌ داوری‌
از این‌ نقد و کالا بماند تهی‌
که‌ دارد بدین‌ دو، تنش‌ فربهی‌ (ق/ ص ۳۸۱)
قبلاً‌ گفتیم‌ که‌ در قاموس‌ لُردان‌ لندن، گویی‌ واژه‌ای‌ به‌ نام‌ ایمان‌ به‌ مبدأ و معاد وجود ندارد. طبعاً‌ آنجا که‌ ترس‌ از خدای‌ متعال‌ و شرم‌ از خلق‌ در کار نیست، «زیان‌ کسان‌ از پی‌ سود خویش‌ جُستن‌ و خواستن» نه‌ امری‌ شگفت، که‌ بسیار هم‌ طبیعی‌ است! (ق/ ص ۵۸۴). انگلستان، در روزگاری‌ که‌ آفتاب‌ در مستعمراتش‌ غروب‌ نمی‌کرد، نه‌ تنها پروای‌ مصالح‌ و منافع‌ کشورهای‌ زیردست‌ و تحت‌الحمایهٔ‌ خویش‌ را نداشت‌، بلکه‌ زبان‌ حال، حتی‌ قالش، به‌ آنان، همه‌ این‌ بود که:
شما زر دهید و شما سر دهید
همه‌ بهر من‌ یکدگر را کشید!
سر و جان‌ و زرتان‌ بباید تباه‌
که‌ تا من‌ فرازم‌ به‌ کیوان‌ کلاه! (ق/ ص ۱۴)
بریتانیا اگر خورش‌ ناچیزی‌ هم‌ به‌ ساکنان‌ مستعمرات‌ می‌داد، برای‌ آن‌ بود که‌ شتروار، خار خورند و بار برند!
خورش‌ یافت‌ از تو، پس‌ آنگه‌ تو را
خورش‌ داد اندک، زبهر چرا!
نه‌ از بهر آنت‌ دهد این‌ خورش‌
که‌ یابی‌ تن‌آسانی‌ و پرورش‌
مگر اینکه‌ جان‌ و تن، اندر رهش‌
نثار آوری، از پی‌ خرگهش‌
که‌ خرگاه‌ او ابر ساید همی‌
ترا جان‌ به‌ دوزخ‌ گراید همی‌
ترا مال‌ و جان‌ کرد باید نثار
پی‌ فر‌ او، یکدل‌ و بنده‌وار... (ق/ صص ۱۲۵ــ۱۲۴)
ویل‌ دورانت، مورخ‌ مشهور امریکایی، که‌ چندی‌ از نزدیک‌ شاهد رفتار زشت‌ استعمار انگلیس‌ با مردم‌ هند بوده‌، در کتابی‌ که‌ به‌ منظور دفاع‌ از مظلومیت‌ هندیان‌ نوشته است‌ با اشاره‌ به‌ سیر سلطهٔ‌ انگلیس‌ بر آن‌ کشور می‌نویسد: ایالات‌ هند، یکی‌ بعد از دیگری، خواه‌ به‌ وسیلهٔ‌ جنگ، خواه‌ به‌ یاری‌ رشوه، خواه‌ به‌ وسیلهٔ‌ نشر اعلامیه‌هایی‌ مانند اعلامیهٔ‌ لرد دالهَوسی‌ (Lord Dalhausie)؛ که‌ مطابق‌ مقررات‌ آن‌، پس‌ از مرگ‌ یک‌ شاهزاده‌ای‌ بدون‌ وارث‌ و جانشین، مال‌ و ملکش‌ به‌ دولت‌ بریتانیا تعلق‌ می‌گرفت)، از تصرف‌ حکمرانان‌ بومی‌ خارج‌ می‌شد‌ و به‌ تصرفات‌ دولت‌ انگلیس‌ در می‌آمد. در مدت‌ مدیریت‌ این لرد، به‌ این‌ طریق‌ و بدون‌ سر و صدا، هشت‌ ایالت‌ مهم‌ هند به‌ تصرف‌ دولت‌ بریتانیا درآمد. به‌ شاهزادگان‌ و حکمداران‌ هندی‌ رسماً‌ اخطار می‌شد که‌ از دو چیز یکی‌ را باید قبول‌ کنند؛ یعنی‌ یا خود را برای‌ جنگ‌ و کشته‌ شدن‌ آماده‌ سازند، یا باید هر قدر دولت‌ انگلیس‌ بخواهد، باج‌ بدهند. این‌ هم‌ طریق‌ دیگری‌ بود که‌ بریتانیا برای‌ تصرف‌ سایر ایالات‌ هندوستان‌ در پیش‌ گرفت. در سال‌ ۱۸۷۰.م‌ دولت‌ بریتانیا چهار هزار، در سال‌ ۱۸۸۰.م پانزده‌هزار، در سال‌ ۱۸۹۰.م نودهزار‌ و در انتهای این قرن‌ (نوزدهم میلادی) ۱۳۳۰۰۰ میل‌ مربع‌ با اتخاذ این‌ تدابیر، به‌ متصرفات‌ خود افزوده‌ بود. ژان‌ مورلی (Gohn morlay) اعتراف‌ می‌کند که‌ فقط در قرن‌ نوزدهم، دولت‌ انگلیس‌ ۱۱۱ فقره‌ جنگ‌ در هندوستان‌ به راه‌ انداخت‌ و در تمام‌ آن‌ها، بدون‌ اینکه‌ به‌ یک‌ نفر سرباز انگلیسی‌ محتاج‌ شود، قوای‌ هندی‌ را به‌ جنگ‌ و ستیز وامی‌داشت. میلیون‌ها هندی‌ با چشم‌ بسته‌ جنگیدند تا طوق‌ اسارت‌ و بندگی‌ به‌ گردن‌ هندوستان‌ بیفتد. تمام‌ مخارج‌ و مصارف‌ این‌ جنگ‌ها تا دینار آخر، به‌ عنوان‌ اضافه‌ مالیات، از خود اهالی‌ گرفته‌ می‌شد.[۴]
لرد کرزن، نایب‌ السلطنهٔ‌ مشهور و متبختر انگلیس‌ در هند، در سال‌های‌ آغازین‌ قرن‌ بیستم، با اشاره‌ به‌ نقش‌ مؤ‌ثر ارتش‌ هند بریتانیا در سرکوبی قیام‌ ضد انگلیسی‌ بوئرها (واقع‌ در افریقای‌ جنوبی) و نیز چینی‌ها، می‌نویسد: «سال‌ گذشته‌ هندوستان‌ شرکت‌ خود را در حفظ‌ منافع‌ امپراتوری‌ به‌ خوبی‌ نمایش‌ داد. فرستادن‌ فوری‌ ارتش‌ هندی» سبب «نجات‌ مستعمرهٔ‌ ناتال‌ [ = بوئرها] گردید. ارتش‌ هند بود که‌ سفارت‌ انگلیس‌ را در پکن‌ محفوظ‌ داشت. اگر دست‌ ما از طرف‌ مشرق‌ تا به‌ چین، و از طرف‌ مغرب‌ تا به‌ افریقای‌ جنوبی‌ می‌رسد شک‌ و تردید نیست‌ که‌ این‌ موضوع‌ نفوذ ما را مدلل‌ می‌دارد و البته‌ در بسط‌ این‌ نفوذ، سپاهیان‌ هند مقام‌ مهمی‌ را احراز می‌کنند.»[۵]
ویل‌ دورانت، کتاب‌ خود را در ۱۹۳۰.م،‌ یعنی‌ سال‌های‌ اوج‌ درگیری‌ مردم‌ هند با استعمار انگلیس،‌ تالیف کرد. او در تشریح‌ وضع‌ جاری‌ ارتش‌ هند و استثمار آن‌ به منظور‌ پیشبرد اهداف‌ استعماری‌ انگلیس‌ در نقاط‌ مختلف‌ جهان‌ خاطرنشان‌ می‌سازد: «تعداد مجموع‌ قوای‌ فعلی‌ هندوستان‌ بالغ‌ بر ۰۰۰/۲۰۴ نفر می‌باشد. میان‌ این‌ عده‌ تقریباً‌ شش‌هزار نفر انگلیسی‌ وجود دارد که‌ صاحب منصبان‌ قشونی‌ و تمام‌ هوانوردانی‌ که‌ تعداد آن‌ها بالغ‌ بر ۱۸۷۴ نفر می‌باشد، جزء آن‌هاست. بقیهٔ‌ قشون‌ از افراد هندی‌ تشکیل‌ یافته‌ و در میان‌ این‌ عدهٔ‌ کثیر، فقط‌ معدودی‌ به‌ درجهٔ‌ صاحب‌منصبی‌ رسیده‌اند. حق‌ دخالت‌ در امور هوایی‌ و قورخانه، از هندیها سلب‌ شده‌ است. فقط‌ ۷۰ درصد افراد قشون‌ از آن‌ها تشکیل‌ می‌گردد. دولت‌ بریتانیا اهالی‌ هندوستان‌ را فاقد لیاقت‌ عقلانی‌ در نظر دنیا قلمداد کرده‌ است، ولی‌ حاضر نیست‌ همین‌ اشخاص‌ نالایق‌ را رها سازد و آزاد بگذارد تا خودشان‌ فنون‌ جنگ‌ و کشتار را آموخته‌ و به‌ کمال‌ رسانند.
مصارفِ‌ نگاه‌ داشتن‌ این‌ قشون، که‌ موظف‌ است‌ به‌ یاری‌ گلوله‌ و سرنیزه، طوق‌ بندگی‌ را به‌ گردن‌ وطن‌ و هم‌وطنان‌ خود بیندازد، از جیب‌ خود اهالی‌ بیرون‌ می‌آید. پولی‌ که‌ در سال‌ ۱۹۲۶ به‌ مصرف‌ نگاهداری‌ این‌ قشون‌ رسید، معادل‌ ۶۶۰/۷۳۵/۲۰۰ دلار بود. اگر این‌ مبلغ‌ را به‌ نسبت‌ میان‌ اهالی‌ هندوستان‌ تقسیم‌ نماییم، خواهیم‌ دید هر یک‌ از افراد این‌ ملت، خواه‌ مرد خواه‌ زن‌ و خواه‌ طفل، ۳ درصد عواید خانوادگی‌ خود را فقط‌ برای‌ نگاهداری‌ این‌ قشون‌ به‌ دولت‌ پرداخته‌ است. در هر جا که‌ قشون‌ هند مجبور شود برای‌ حفظ‌ منافع‌ دولت‌ انگلیس‌ جانفشانی‌ کند، خواه‌ در افغانستان‌ یا برمه، خواه‌ در بین‌ النهرین‌ یا فرانسه‌ (دولت‌ انگلیس‌ مختار است‌ قشون‌ هند را به‌ هر جا بخواهد اعزام‌ دارد)، مخارج‌ آن‌ از خزانهٔ‌ امپراتوری‌ انگلیس،‌ که‌ جنگ‌ و خونریزی‌ برای‌ بسط‌ اقتدار آن‌ است،‌ بیرون‌ نمی‌آید. در هر جای‌ دنیا که‌ قشون‌ هند، برای‌ حفظ‌ منافع‌ دولت‌ بریتانیا با بذل‌ جان‌ خود دفاع‌ نماید، مصارف‌ جنگ‌ تا دینار آخر از عواید داخلی‌ هندوستان‌ تحصیل‌ می‌شود... در ایام‌ جنگ‌ عمومی‌ [ اول]، هندوستان‌ مجبور شد برای‌ یاری‌ و کمک‌ به‌ متحدین‌ مبلغ‌ ۰۰۰/۰۵۰/۵۰۰ دلار و برای‌ پرداخت‌ قرضه‌های‌ جنگ‌ ۰۰۰/۰۰۰/۹۵۰ دلار از جیب‌ خود خرج‌ کند، ۰۰۰/۸۰۰/۲ نفر از فرزندان‌ خود را به‌ میدان‌های‌ جنگ‌ اعزام‌ داشت‌ که‌ برای‌ حفظ‌ منافع‌ امپراتوری‌ بریتانیا بکشند و کشته‌ شوند، ۰۰۰/۴۰۰ نفر کارگر برای‌ اجرای‌ امور فرستاد. در سال‌ ۱۷۲۲ [کذا] تقریباً‌ ۶۴ درصد مجموع‌ عواید هندوستان‌ برای‌ این‌ قشون‌ برادرکشی‌ به‌ مصرف‌ رسید. هندی‌ها مجبور بودند به‌ قتل‌ عام‌ برادران‌ هندی‌ خود بپردازند تا اینکه‌ برمه، طوق‌ بندگی‌ بریتانیا را به‌ گردن‌ بیندازد. مجبور بودند در راه‌ یک‌ امپراتوری‌ جان‌ شیرین‌ خود را فدا کنند تا... در اثر مظالم‌ آن‌ در هر سال‌ بیش‌ از ۰۰۰/۰۰۰/۱ نفر هندی‌ از گرسنگی‌ تلف‌ شود.
هیچ‌ قشونی‌ در تمام‌ دنیا این‌ مقدار از عواید عمومی‌ مملکت‌ را به‌ مصرف‌ نمی‌رساند و تلف‌ نمی‌کند. در سال‌ ۱۹۲۶ نایب‌‌السلطنه، تصمیم‌ دولت‌ را مبنی‌ بر ایجاد "بحریهٔ‌ شاهنشاهی‌ هند" اعلام‌ داشت. در ضمن‌ اعلامیهٔ‌ خود، تصدیق‌ کرده‌ بود که‌ این‌ بحریه‌ باید به‌ هر یک‌ از نقاط‌ امپراتوری‌ که‌ پارلمان‌ انگلیس‌ معین‌ نماید برود و تمام‌ مخارج‌ آن‌ از خزانهٔ‌ هندوستان‌ پرداخته‌ می‌شود.»[۶]
نگرانی‌ و اندوه‌ ادیب‌ از آتش‌افروزی‌های‌ انگلستان‌ در جنگ‌ جهانگیر، از جمله، ریشه‌ در این‌ امر داشت‌ که‌ سوخت‌ ماشین‌ جنگی‌ لندن، از ذخایر و منابع‌ غارت‌‌شدهٔ‌ ممالک‌ شرقی‌ تأمین‌ می‌گشت‌ و بدنهٔ‌ ارتش‌ وی‌ نیز ــ در ستیز با متحدین‌ ــ انبوه‌ انسان‌هایی‌ بودند که‌ آن‌ قدرت‌ استعماری‌ از دیار مشرق‌ (به‌ویژه‌ هندوستان) استخدام‌ و استثمار کرده‌ و به‌ عرصهٔ‌ جنگی‌ پوچ‌ و سَبُعانه‌ کشانده‌ بود. و بدینسان، همچون‌ همیشه، رنج‌ و شکنج، از آنِ‌ استعمارزده، و ادعا و تفاخر از آنِ‌ لردان‌ مستعمره‌‌چی‌ بود. (د/ ص ۲۰). چنان‌که‌ از کلنل‌ لورنس‌ انگلیسی‌ ــ طر‌اح‌ اصلی‌ نقشهٔ‌ ایجاد شورش‌ در سرزمین‌های‌ عربی‌ بر ضد دولت‌ عثمانی، و از صحنه‌‌گردانان‌ مهم‌ حملهٔ‌ مشترک‌ اعراب‌ تجزیه‌‌طلب‌ و نیروهای‌ انگلیسی‌ به‌ خطوط‌ ارتباطی‌ و مراکز نظامی این‌ دولت‌ ــ نقل‌ شده‌ که‌ بعد از پایان‌ جنگ‌ مباهات‌کنان‌ می‌گفته‌ است: «من‌ افتخار دارم‌ که‌ نگذاشتم‌ در هیچ‌ یک‌ از سی صحنهٔ‌ نبردی‌ که‌ وارد آن‌ شدم، خون‌ یک‌ فرد انگلیسی‌ بر زمین‌ بریزد. زیرا در نظر من، همهٔ‌ مناطقی‌ که‌ بر اثر این‌ جنگ‌ به‌ دست‌ ما آمد ارزش‌ مرگ‌ یک‌ نفر انگلیسی‌ را نداشت»![۷] به‌ قول‌ ادیب:
نگه‌ کن‌ بر این‌ خصم‌ شاه‌ بلند
که‌ افکند هر سو به‌ حیلت‌ کمند
چنان‌ بُد که‌ از بهر خاکی‌ بَدَست[۸]
که‌ آید مر او را ز جایی‌ به‌ دست‌
اگر خون‌ این‌ بی‌گناهان‌ هزار
شود ریخته‌ از یمین‌ و یسار
نبودش‌ از این‌ کار پرهیز هیچ‌
نبینی‌ چنین‌ فتنه‌انگیز هیچ‌ (ق/ ص ۱۸۹)
مشاهدهٔ‌ این‌ گونه‌ حقایق‌ تلخ، قلب‌ ادیب‌ را سخت‌ می‌فشرد و به ویژه‌ از اینکه‌ می‌دید ستون‌ فقرات‌ استعمار انگلیس‌ را عمدتاً‌ هم‌وطنانِ‌ هندیِ‌ زبون‌ و غافلِ‌ خودِ‌ وی‌ تشکیل‌ می‌دهند، شدیداً‌ اندوهگین‌ و معترض‌ بود:
به‌ میدان‌ درونش‌ فرنسیس‌ پیش‌
سپر کرده‌ از بهر او جان‌ خویش‌
گروهی‌ ز هندو و افغان‌ به‌ هم‌
روان‌ کرده‌ در عرصهٔ‌ دود و دم‌
بیاورد یازان‌ به‌ آوردشان‌
فدای‌ بریتانیا کردشان‌ (ق/ صص ۵۱۸ ــ ۵۱۷)
به‌ لندن‌ درون، بار هر میوه‌دار
که‌ از هند بالید، بگشاد بار‌
بریطانیا، زآن‌ زر افزای‌ شد
که‌ پنج‌ آب‌ پنجاب‌ زر زای‌ شد
ز لندن‌ برون‌ آمد آوای‌ عود
ز بوی‌ دل‌انگیز صحرای‌ عود
بریطانیا، کام‌ شیرین‌ از اینست‌
که‌ بنگاله‌ قند و شکر آفرینست‌
همه‌ خواستۀ‌ هند تاراج‌ شد
که‌ لندن‌ چنین‌ پَر‌ در‌اج‌ شد (ق/ صص ۴۳۵ــ۴۳۴ و ۵۱۲ــ۵۱۱).
مقصود ادیب، از نغز‌ جایِ‌ پر برگ‌ و نوا و خوش‌ آب‌ و هوایی‌ که‌ پر از لُعبتان‌ بریتانیاست، شهر «سیملا»ی‌ هند (پایتخت‌ ییلاقی‌ حکومت‌ انگلیس‌ در آن‌ کشور) می‌باشد‌ که‌ منطقه‌ای‌ بسیار خوش‌ و خرم‌ است‌ و در دامنهٔ‌ کوه‌ هیمالیا قرار دارد. ویلیام‌ شایرر (خبرنگار امریکایی)، که‌ به‌ آنجا رفته است، در توصیف‌ سیملا و تبعیض‌ آشکار و خشنی‌ که‌ بین‌ انگلیسی‌ها و مردم‌ بومی‌ آن‌ شهر وجود داشت، روشنگری‌های‌ جالبی‌ دارد که‌ باید شرح‌ آن‌ را از همان‌ مأخذ بازجست.[۹]
بدین‌ ترتیب، آیا ادیب‌ حق‌ نداشت‌ از مشاهدهٔ‌ این‌ همه‌ فجایع‌ به‌ ستوه‌ آید و کسانی‌ را که‌ این‌ همه‌ خواری‌ و ذلت‌ را از سوی‌ مُشتی‌ بیگانهٔ‌ مغرور و متکبر تحمل‌ می‌کردند و چه‌ بسا به‌ این‌ خفت، افتخار نیز می‌نمودند! هدف‌ تیرهای‌ پرخاش‌ و اعتراض‌ سازد؟!
ب‌) حرص‌ بی‌پایان‌
ویژگی‌ دیگر استعمار انگلیس، حرص‌ و طمع‌ بیکران‌ و چشم‌‌دوزی‌ به‌ مال‌ و منال‌ دیگران‌ است. ادیب‌ در این‌ زمینه‌ اشعار نغز بسیار دارد. اطلاق‌ تعابیری‌ چون‌ کرکس‌ زر رُبا، موش‌ سکه‌‌خوار، غلیواژ، زغن، زنبور سرخ، مگس‌ و خرمگس، کَنه، گربهٔ‌ دزد و امثال‌ آن‌ها دربارهٔ‌ بریتانیا، همه‌ ناظر به‌ همین‌ خصلت‌ زشت‌ و پیامدهای‌ سوء آن‌ است:
شنیدم‌ ز پیشینه‌ مردم‌ که‌ آز
بود بر سپارنده‌ راهش‌ دراز
از این‌ راه، با بال‌ شاهین‌ و پر
به‌ صد عمر کرکس‌ نیابی‌ گذر
بر این‌ گفته‌ بر، گر که‌ خواهی‌ گواه‌
بود کار و کردارِ‌ بدخواه‌ شاه[۱۰]
جهانی‌ ز آزارش‌ آسوده‌ نیست‌
که‌ آزش‌ به‌ اندازه‌ پیموده‌ نیست‌
تو گفتی‌ که‌ آزش‌ یکی‌ اژدهاست‌
کز او مانده‌ گیتی‌ به‌ رنج‌ و عناست... (ق/ صص ۳۷۷ــ۳۷۶ و ۳۵۲)
زغن‌‌وار بر بوی‌ مردار، پر
به‌ خاور بگسترده‌ از باختر
زغن، بوی‌ مردار از راه‌ دور
همی‌ بشنود، چون‌ خُرو[۱۱] بوی‌ هور
پی‌ بوی‌ مردار، فرسنگ‌ها
بپریده‌ با پر‌ نیرنگ‌ها
به‌ هند اندرون، کرکس‌ زر رُبای‌
بگسترد بال‌ از بریطانیای‌ (ق/ ص ۴۹۹)
نتیجه‌ و لازمهٔ‌ قهری‌ این‌ آز بیکران، غارت‌ و چپاول‌ ملت‌های‌ جهان‌ است‌ (ق/ صص۱۲۵ــ ۱۲۴ و ۱۸۴ــ۱۸۳ و ۱۹۸ــ ۱۹۷ و نیز: ۳۷۷ــ۳۷۶ و ۴۰۷) که‌ آن‌ نیز بدون‌ تمهید مقدماتی‌ چون‌ ایجاد آشوب‌ بین‌ ملت‌ها و دولت‌ها و نابودی‌ خانمان‌ها ممکن‌ نیست. از سیاست‌ ایجاد آشوب‌ و انقراض‌ خاندان‌ها در آینده‌ سخن‌ خواهیم‌ گفت.
آسیب‌ آن‌ حرص‌ و آز، گریبان‌ کشور ما را نیز گرفته‌ بود:
طمع‌ کرده‌ بُد دشمن‌ بد سُگال‌
که‌ بشکسته‌ پر باد و برکنده‌ بال‌
که‌ تا گنج‌ مکران‌ و کرمان‌ خورد
رهِ‌ آهن‌ آنجا ز عمان‌ برد
به‌ کام‌ اندرش‌ بود کوچ‌ و بلوچ‌
گواراتر از شربت‌ آبلوچ‌
حصاری‌ کند بهر هندوستان‌
به‌ کام‌ دل‌ و شادی‌ دوستان‌
ز شش‌ سوی‌ افغان‌ کند باره‌ای‌
که‌ مانَد چو کودک‌ به‌ گهواره‌ای‌
به‌ ایران‌ درون‌ کرد آشوب‌ها
بر آکند ایران‌ به‌ ناخوب‌ها... (ق/ ص ۳۹۳)
ادیب، با توجه‌ به‌ حرص‌ و ولع‌ بی‌منتهای‌ لردان‌ لندن‌ در جمع‌ مال‌ و غارت‌ ثروت‌ مردم‌ جهان، آنان‌ را ــ اگر نه‌ نَسَباً، دست‌ کم‌ حَسَباً‌ ــ از نژاد یهودای‌ اسخریوطی‌ (یعنی‌ قوم‌ یهود) می‌شمرد:
همان‌ دیو کآهنگ‌ عیسی‌ نمود
کز این‌ کوه‌ پرتاب‌ کن‌ خویش‌ زود
کزو شد گرفته‌ مسیحای‌ پاک‌
بیفتاد در بحر آشوبناک‌
نژاد همان‌ دیو پتیاره، نوز
به‌ گیتی‌ درونند آتش‌ فروز (ق/ صص ۴۰۶ــ۴۰۵)[۱۲]
ج) کشتار فجیع‌ ملت‌ها
غارت‌ ملت‌ها و تحمیل‌ سلطهٔ‌ خویش‌ بر آنان، امری‌ آسان‌ و بی‌دردسر نیست‌ و به ویژه‌ ملت‌هایی‌ که‌ دارای‌ شعور ملی‌ و حمیت‌ قومی‌اند، ذلت‌ اسارت‌ در چنگ‌ اجنبی‌ سلطه‌جو را ــ که‌ از صدها فرسنگ‌ آن‌ سوتر به‌ سراغشان‌ آمده‌ است‌ ــ برنمی‌تابند و از شرف‌ انسانی‌ خویش‌ سرسختانه‌ دفاع‌ می‌کنند. اینجا است‌ که‌ استعمار جهانخوار، برای‌ درهم‌ شکستن‌ قوهٔ‌ مقاومت‌ آن‌ها، به‌ اعمال‌ گوناگونی دست‌ می‌زند و از آن‌ جمله، با دَد منشی‌ تمام، حمام‌ خون‌ به‌ راه‌ می‌افکند؛ رفتار زشتی‌ که‌ کارنامهٔ‌ بریتانیا، از آن‌ مالامال‌ است:
ندیدی‌ تو گرگ‌ تهی‌ دَره[۱۳] را
که‌ چون‌ می‌درد بی‌گنه‌ بره‌ را؟!
همیدون‌ دَرَد این‌ تبهکار‌ قوم‌
ز گله‌ و رمۀ‌ شرق‌ یوماً‌ فیوم‌ (ق/ ص ۵۸۶)د) مکر و تزویر
ویژگی‌ دیگر انگلیس،‌ که‌ وی‌ را در طی‌ تاریخ‌ از دیگر دول‌ استعماری‌ غرب‌ تا حدود زیادی‌ متمایز کرده‌ است، مکر و نیرنگ‌ بی‌نظیر، و اهتمام‌ مستمر‌ وی‌ به‌ پیشبرد مقاصد شوم‌ خود از راه‌ فریب‌ ملت‌ها و دولت‌هاست. فریب‌ و نیرنگ، گویی، خونی‌ است‌ که‌ در کالبد سیاست‌ بریتانیا جاری‌ است: فریبش‌ دونده‌ رگ‌ و پی‌ درون‌ / چو اندر تن‌ جانور، ریم‌ و خون! (ق/ ص ۳۴۸). ادیب، اصولاً‌ از روی‌ و ریا شدیداً‌ نفرت‌ داشت‌ و دغل‌بازی‌ و دورویی‌ را زشت‌ترین‌ گناه‌ می‌شمرد (ق/ صص ۶۸، ۱۲۴، ۱۵۲، ۵۳۳، ۵۸۴، ۵۹۲ و ۶۱۵):
فزون‌تر زهر بد که‌ کس‌ یاد کرد
دغل‌بازی‌ است‌ و دغل‌باز مرد
ز هر دیو کز دوزخ‌ آمد به‌ در
دغل‌باز مردم‌ بود زشت‌تر
شنیدم‌ ز فرزانه‌ استاد، من‌
که‌ دارم‌ بسی‌ نکته‌ زو یاد، من‌
که‌ چون‌ روز رخشنده، یکرنگ‌ باش‌
چو بزدوده‌ آیینه‌ از زنگ‌ باش‌
مشو همچو شب‌ بیهُده‌ لاعبی‌
که‌ گه‌ صادق‌ آری‌ و، گه‌ کاذبی‌
به‌ گیتی‌ درون‌ نیست‌ چیزی‌ دگر
بتر از دروغ‌ و فریب‌ ای‌ پسر
دو رنگی‌ بد است‌ و نکوهیده‌ خوی‌
بدین‌ یافت‌ دیو از جهان‌ آرزوی...
به‌ سر هر که‌ دستار تلبیس‌ بست‌
غلافی‌ ز آدم‌ بر ابلیس‌ بست‌
بدترین‌ گرگ، آن‌ است‌ که‌ برای‌ دریدن‌ گوسفندان، در جلد میش‌ رود و مخوف‌ترین‌ سگ‌ نیز آن‌ سگی‌ که‌ به‌ قصد شکار آهوان، مکر روبهان‌ پیشه‌ کند و پوست‌ آهو بر تن:
بدترین‌ گرگ‌ آن‌ که‌ با مکر و دغل‌ آید برون‌
کرده‌ در بر جلد میشی، بره‌ و شیشک‌ دری‌ (د/ صص۱۵۱ و ۵۶۶ــ۵۶۵)
اگر ادیب‌ در میان‌ دولت‌ها و کانون‌های‌ استکباری‌ غرب، نسبت‌ به‌ انگلیس‌ عناد و کینه‌ای‌ زایدالوصف‌ داشت، یکی‌ از علل‌ عمدهٔ‌ آن‌ همین‌ بود که‌ آن‌ امپراتوری‌ درازدست‌ را در مکر و شیطنت، شدیدتر و خطرناک‌تر از همگُنان‌ می‌دید؛ چنان‌که‌ هشدارهای‌ فوق‌ را نوعاً‌ در مقام‌ تحذیر از ترفند استعمار انگلیس‌ داده‌ است. وی خطاب‌ به‌ چرخ‌ سفله‌ پرور، و با تعریض‌ به‌ انگلیس، گوید:
تویی‌ گر که‌ رخشنده‌ چشمۀ‌ فروغ‌
چرا پروری‌ کارگاه‌ دروغ؟!
به‌ هر جا فریبنده‌ای‌ کژ زبان‌
دروغ‌ و فریبش‌ ز تو شد روان‌
به ویژه‌ بد اختر که‌ از باختر
فرازید چون‌ اژدها وار سر
بدین‌ دو هنر هر دری‌ برگشاد
به‌ خاور درون‌ سر به‌ هر در نهاد
خزید اندرون‌ و زفر[۱۴] باز کرد
ز کوره‌ پدید آتشین‌ گاز[۱۵] کرد
به‌ گاز اندرون‌ هِشته‌ زهر آب‌ها
به‌ گوش‌ اندرون‌ کِشته‌ سیماب‌ها
به‌ دَم‌ گاه‌ نرم‌ و گهی‌ تیز دم‌
به‌ خود در کشید آنچه‌ بُد بیش‌ و کم‌ (ق/ ص۵۳۳)
البته، دول‌ استعماری‌ غرب، برای‌ دستیابی‌ به‌ مطامع‌ خود در جهان،‌ نوعاً‌ از به‌کارگیری‌ فریب‌ و افسون‌ دریغ‌ نمی‌کنند و به‌ قول‌ ادیب: شاهکارشان، ابتدا «فریب» و سپس‌ «اُشتُلُم» است. اما سخن‌ این‌ است‌ که‌ بریتانیا، در حقیقت، معدنِ‌ دغا و کانِ‌ دغل‌،‌ و استاد مکر و فریب‌ است، و دیوان‌ تازه‌رس‌ و نوکیسه‌ای‌ چون‌ امریکا، به‌ واقع، در مکتب‌ او درس‌ شیطنت‌ خوانده‌اند:
دغل‌ را بریتانیا معدن‌ است‌
دغا و دغل‌ رُسته‌ از لندن‌ است...
نه‌ آیین‌ شاهان‌ بود رنگ‌ و مکر
نه‌ این‌ مرغشان‌ خفت‌ هرگز به‌ وَکر[۱۶]
بریتانیا خفته‌ در گور باد
که‌ این‌ رسم‌ بد در جهان، او نهاد
بیالود با ننگ، جنس‌ بشر
کش‌ آمد از این‌ جنس‌ بالا و بر
که‌ استاد مکر و فریب‌ است‌ او
گُرازنده‌ اندر وُریب‌ است‌ او (ق/ صص ۴۸۱ و ۴۹۰ــ۴۸۹)
به‌ دیدهٔ‌ ادیب، دیپلماسی‌ لندن‌ در قیاس‌ با دیگر سیاست‌های‌ استکباری، به‌ مراتب‌ فریبنده‌تر و پیچیده‌تر عمل‌ می‌کند و به‌ همین‌ دلیل‌ نیز خطرسازتر و طبعاً‌ مبارزهٔ‌ با آن‌ سخت‌تر و دشوارتر از مبارزه‌ با سایرین‌ است. در چشم‌ آن‌ حکیم‌ فرزانه، دریاداری‌ انگلیس، حتی‌ در آب‌های‌ روی‌ و ریا و نیرنگ‌ نیز از دیگران‌ پیش‌ افتاده‌ بود!
رانده‌ در بحر سیاست‌ کشتی‌ای‌ کش‌ بادبان‌
از خداع‌ و، لنگرش‌ عشوه، فریبش‌ ناخداست! (د/ ص ۱۷)
دیپلماسی‌ پرمکر لندن، به‌ آن‌ شیاد چرب‌‌زبان‌ و چیره‌‌دست‌ می‌ماند که‌ به‌ جای‌ پارچه، مهتاب‌ را گز می‌کرد و به‌ بهایی‌ گران‌ به‌ خلق‌ می‌فروخت! (ق/ ص ۵۶۳). بریتانیا، در شیوه‌ و شگرد، فرزند ابلیس‌ است‌ که‌ پس‌ از رانده‌ شدن‌ از درگاه‌ الهی‌ ــ جل‌ جلاله‌ ــ به‌ جرم‌ استکبار در برابر خالق‌ و حسد نسبت‌ به‌ اشرف‌ مخلوقات، از کینه‌ و فتنه دست‌ برنداشت‌ و مزورانه‌ در پوست‌ مار یا جلد طاووس‌ رفت‌ و آدم‌ بوالبشر را فریفت‌ و از بهشت‌ بیرون‌ کرد:
بدان‌ سان‌ که‌ بابای‌ این‌ بچه‌ دیو
برآمد به‌ آدم‌ به‌ بانگ‌ و غریو
که‌ آدم‌ چرا یافت‌ بر من‌ سری؟
چرا گشت‌ ویژه‌ بر او مهتری‌
بدین‌ گونه‌ این‌ اهرمن‌ بچه‌ نیز
برآمد به‌ ابنای‌ وی‌ در ستیز
ز باباش‌ این‌ خو بود مرده‌ری[۱۷]
بر این‌ خوی‌ و هنجار ای‌ مرد ری!
گر از وسوسۀ‌ او ز باغ‌ جنان‌
برون‌ رفت‌ آدم‌ به‌ صد آرمان‌
به‌ نیرنگِ‌ این‌ جانشین‌ پدر
بسا کس‌ که‌ از خانمان‌ شد به‌ در
بسا مام‌ کز نازنین‌ پور خویش‌
جدا ماند و بسپرد جان‌ سینه‌ ریش‌
بسا جامهٔ‌ محنت‌ و آذرنگ‌
که‌ پوشید گیتی‌ ز جور فرنگ‌ (ق/ ص ۵۰۰)
چه‌ می‌گویم؟!این‌ امپراتوری‌ «مارکردار و طاووس‌‌رنگ»، به‌ لحاظ‌ مکر و افسون، حتی‌ از پدرش‌ ــ ابلیس‌ ــ نیز جلو زده‌ و صدها گام‌ پیش‌تر افتاده‌ است!
ز نیرنگ‌ تخمی‌ که‌ ابلیس‌ کشت‌
همه‌ بارش‌ از بهر این‌ پور هِشت
به‌ انصاف، کاین‌ پور اندر هنر
بچربید و افتاد پیش، از پدر! (ق/ ص ۵۱۱)
ممکن‌ است‌ عده‌ای‌ خیال‌ کنند انگلستان‌ فقط نسبت‌ به‌ دشمنان‌ خود مکر می‌ورزد. خیر! انگلستان‌ نه‌ تنها دشمنان، بلکه‌ دوستانش‌ را نیز از این‌ موهبت! محروم‌ نمی‌گذارد. آری، دوست‌ و دشمن، به‌ یکسان، در مواقع‌ حساس‌ از ناروی‌ او بهره‌ می‌برند (ق/ ص ۵۱۱). هشدار که، نیش‌ از نوش، و زخم‌ از مرهم‌ او، بهتر است:
بس‌ نوش‌ کز وی‌ نیش‌ به، وز مرهم‌ او ریش‌ به‌
دوری‌ از آن‌ بدکیش‌ به، کو خُفیه‌ عدوان‌ پرورد
در زیر چینی‌ پرنیان، کژدم‌ بسی‌ دارد نهان‌
با مکر و افسون، گر فلان، ور زآنکه‌ بهمان‌ پرورد...
با هر که‌ در آمیزشی، بنهفته‌ در آویزشی‌
در شهر شور انگیزشی‌ جز تو کجا کس‌ بنگرد؟ (د/ صص ۴۷ و ۵۰)
ادیب، در میان‌ خصال‌ زشت‌ انگلیس، بیش‌ از هر چیز به‌ مکر و نیرنگ‌ او تاخته‌ است. در آنجا که‌ بر شاخص‌ترین‌ مطاعن‌ استعمار بریتانیا انگشت‌ می‌نهد، نخست‌ از خودخواهی‌ و سودجویی‌ وی‌ سخن‌ می‌گوید و سپس‌ به‌ مکاری‌ و حیلتگری‌اش‌ گریز می‌زند و در این‌ باب‌ داد سخن‌ می‌دهد:
یکی‌ خو ز خوهای‌ دیو است‌ این‌که‌ دارد به‌ خود مهر و، با خلق‌ کین‌
مرا باش‌ گوید پر از سیم‌ گنج‌جهان‌ را اگر هست‌ گو باش‌ رنج...
و دیگر که‌ مکار و دستان‌ زن‌ است‌نه‌ این‌ خوی‌ مردان، که‌ خوی‌ زن‌ است... (ق/ صص۵۸۴ــ۵۸۳)
نیز در اشعاری‌ که‌ راجع‌ به‌ گرفتاری‌ هند و ایران‌ در چنگ‌ انگلیسی‌ها سروده‌ و دُرَرهای‌ معنی‌ سُفته‌ است، فصلی‌ مُشبع‌ از آن‌ اشعار، به‌ قدح‌ و افشای‌ نیرنگ‌های‌ انگلستان‌ در این‌ دو کشور، و تحذیر شدید از فریب‌های‌ تازه‌ و نوبه‌نوی‌ آن‌ قدرت‌ شیطانی‌ اختصاص‌ دارد. با اشاره‌ به‌ تسلط‌ انگلیس از راه‌ مکر و نیرنگ، بر هندوستان‌ گوید:
ندانست‌ بیچاره‌ هندو که‌ دیو
هفته‌ است‌ در قولِ‌ مکاره‌ دیو
وگرنه‌ بیایستش‌ از پیش‌ راند
چو مَکاره‌ دیوش‌ سویِ‌ خویش‌ خواند...
به‌ هر کشور اندر، به‌ افسون‌ و رنگ
‌بگیرد همی‌ ابلهان‌ را به‌ چنگ‌
به‌ فرزانگان‌ بر کند تنگ‌ جای‌
به‌ نیروی‌ این‌ ابلهان‌ سرای‌
بشوراند این‌ ابلهان‌ را همه
‌به‌ هر سر شبانی‌ که‌ دارد رمه...
چه‌ دانست‌ هندو که‌ جادوگری‌ است،
‌به‌ هر مویش‌ اندر نهفته‌ سری‌ است‌
فرو برده‌ سر در شکم‌ لاک‌‌وار،
برآورده‌ چون‌ ژوژه‌ از پشت‌ خار
چو آذر همایون‌ به‌ جادوگری
‌نموده‌ گهی‌ اژدها گه‌ پری‌
چه‌ دانست‌ هندو که‌ بازارگان
‌نوردیده‌ دریا پی‌ سوزیان[۱۸]
به‌ کشتی‌ ز دریا فراز آمده،
‌به‌ سختی‌ ز راه‌ دراز آمده‌
که‌ تا سود توزد به‌ سوداگری
‌چو زاوش‌ شود روشن‌ از مشتری‌
به‌ هند اندرون‌ کدخدایی‌ کند،
به‌ هر بوم‌ فرمانروایی‌ کند
همه‌ هند طاعت‌‌پذیرش‌ شود،
همه‌ ساله‌ ابر مطیر[۱۹]ش‌ شود
برد بچه‌ هندو همه‌ رنج‌ را
که‌ تا لندنی‌ آکَنَد گنج‌ را
کند بچه‌ هندو سر و جان‌ فدا
که‌ انگریز بر وی‌ بود کدخدا
خبر ده‌ ز من‌ رای‌ مهراج‌ را
که‌ بردم‌ من‌ از هند فخراج‌ را
به‌ هر جا که‌ گنجی‌ بد از سیم‌ و زر،
بریطانیا گشت‌ آن‌ را مقر
قطار اندرون‌ باش‌ همچون‌ شتر،
مهارت‌ به‌ من‌ ده‌ تو ای‌ خار خور!
ز تو یوغ‌ و گاو و شیار است‌ و شخم،
‌ز من‌ آنچه‌ بار آورد کشته‌ تخم!
ز تو آب‌ دادن‌ به‌ باغ‌ اندرون
ز من‌ چیدن‌ میوه‌ها گونه‌ گون!... (‌ق/ صص ۴۱۰ــ۴۰۸)
چنان‌که‌ دیدیم، بسیاری‌ از تعابیر و تماثیلی‌ که‌ دانای‌ پیشاور در وصف‌ انگلیس‌ و منش‌ و روش‌ شیطانی‌ وی‌ به‌ کار برده، معطوف‌ به‌ همین‌ خصلت‌ (یعنی‌ دو رویی‌ و حیله‌گریِ) انگلیسی‌ها است. به‌ مَثَل، تعابیر و تماثیلی‌ چون: ابلیس‌ گیتی‌ دام‌ و عالَمگیر؛ پلنگِ‌ چو روبه‌ به‌ نیرنگ‌ خفت؛ چرب‌گفتار جادو‌طراز؛ خواجهٔ‌ بوالحیلت‌ و اُمُّ‌ الخِداع؛ بارهٔ‌ فریب‌ و افسون؛ دیوِ‌ حیلت‌‌اندیش؛ زاغِ‌ طاووس‌رنگ‌؛ و مرغ‌ شومی‌ که‌ با دو بال‌ جادو و زر پرواز می‌کند، همه‌ حاکی‌ از این‌ خصلت‌ زشت‌ و پلشت‌ است. چنان‌که‌ افزون‌ بر آن‌ تعابیر، از کشور انگلیس‌ و شهر لندن‌ نیز با عناوینی‌ چون‌ جادوستان، خانهٔ‌ مکر و رنگ، رُستنگه‌ اهریمن، بیت‌الفتن، اهرمن‌خانه، کارگاه‌ فریب، و اهریمن‌دان‌ یاد می‌کند (ق/ صص ۲۸۳ و‌ ۴۰۳ و ۴۲۳ و ۳۵۶ و...). گویی‌ اساساً‌ زبان‌ انگلیسی‌ ــ که‌ دیپلمات‌های‌ لندن با آن‌ سخن‌ می‌گویند ــ زبان‌ فریب‌ و دامِ‌ حیلت‌گستری‌ است! از زبان‌ خواجه‌ سروش‌ گوهرفروش‌ ــ که‌ هم‌سفرانش‌ به‌ هنگام‌ خواب، گوهر قیمت‌اش‌ را از دست‌ وی‌ ربوده بودند‌ و او با حیله‌ و تدبیر در پی‌ ستاندن‌ گوهر خویش‌ از چنگ‌ آنان‌ بود ــ می‌گوید:
کنون‌ به‌ که‌ دام‌ حِیَل‌ گسترم
نه‌ هنجار جنگ‌ و جدل‌ آورم
همه‌ کار با رنگ‌ریزی‌ کنم‌،
زمانی‌ زبان‌ انگریزی‌ کنم...
چو گویم‌ «نعم»، قصد من‌ «لا» بُوَد!
چوگویم‌ که‌ «سر»، قصد من‌ «پا» بُوَد!
کنم‌ دوستی‌ از پی‌ دشمنی،
‌فرشته‌ شوم‌ بهر اهریمنی‌
فریبم‌ همه‌ ابلهان‌ را بدین
‌کَبَستِ‌ نهان‌ کرده‌ از انگبین[۲۰] (ق/ ص ۶۵۹)
در طی‌ تاریخ، قدرت‌پرستان‌ بلندپروازی‌ که‌ سودای‌ تسخیر جهان‌ داشتند، برای‌ دستیابی‌ به‌ این‌ مقصود نوعاً‌ از راه‌ جنگ‌ و ستیز آشکار با قدرت‌های‌ موجود وارد می‌شدند و حریف‌ را در میدان‌ نبرد رویاروی‌ به‌ خاک‌ هلاک‌ می‌افکندند. از زمان‌ اسکندر و آتیلا تا دوران‌ چنگیز و تیمور، در، همیشه‌ بر این‌ پاشنه‌ چرخیده‌ است. هر کس‌ چنگ‌ و دندانی‌ تیزتر داشت‌ و فنون‌ جنگ‌ بهتری را به کار می‌برد، پیش‌تر می‌افتاد و بیشتر می‌برد. اما ننگ‌ و نفرت‌ بر سالوس‌ پیر انگلیس‌ باد که‌ در عرصهٔ‌ جنگ‌ با حریفان، از نبرد رویاروی‌ پرهیز می‌کرد و پشت‌ رقیبان‌ را، نه‌ با زور بازو، که‌ با مکر و تزویر، به‌ خاک‌ می‌رساند:
شنیدی‌ اگر نام‌ چنگیز را
مدان‌ زو کم‌ این‌ فتنه‌‌انگیز را
که‌ او مردواری‌ در آمد ز راه
‌پی‌ قتل‌ مردم‌ به‌ خیل‌ و سپاه‌
نه‌ چون‌ فتنه‌انگیز زن‌ در نهان،
‌به‌ روباه‌بازی‌ سپرد او جهان‌
وگر بشمری‌ آنچه‌ این‌ دیو کشت‌،
بُوَد این‌ چو خروار و، آن‌ نیمه‌ مشت!
در عصر ادیب، بریتانیا بر اقطار جهان، از شرق‌ دور تا جنوب‌ افریقا، تسلط‌ داشت‌ و به‌ اصطلاح، آفتاب‌ در قلمروش‌ غروب‌ نمی‌کرد. ناراحتی‌ و اندوه‌ فزون‌ از حد‌ آن‌ بزرگمرد، فقط برای‌ این‌ نبود که‌ کران‌ تا کران‌ گیتی، به‌ کام‌ دیو پلید، و پایمال‌ چکمهٔ‌ نژاد آنگلوساکسون‌ است. غصهٔ‌ او همه‌ این‌ بود که‌ لردان‌ لندن‌نشین، این‌ همه‌ قلمرو را نه‌ با چنگ‌ و دندان‌ شیر نر، که‌ بیشتر با روباه‌‌بازی‌ و فتنه‌انگیزی‌ گرفته‌اند. وی خطاب‌ به‌ استعمار انگلیس‌ می‌گوید:
فسانه‌ شد از تو بسی‌ خانمان،
‌تو نیز از پی‌شان‌ فسانه‌ بمان‌
گر افسانه‌شان‌ دردِ‌ دل‌ آورد،
فسانۀ‌ تو هر درد از دل‌ برد
اگر خونشان‌ شیر نر ریختی‌
به‌ چنگالشان‌ بند بگسیختی؛
نبودی‌ به‌ دل‌ اندرم‌ درد هیچ
‌نخوردی‌ بر آتش‌ ــ چو مو ــ تاب‌ و پیچ‌،
ولی‌ خونشان‌ خورد روباه‌ پیر
به‌ روباه‌‌بازی، نه‌ با تیغ‌ و تیر
بسی‌ گنج‌ شاهان‌ که‌ پرداختی
‌که‌ بالا به‌ رعنایی‌ افراختی‌
گهی‌ همچو سوداگران‌ بست‌ بار،
به‌ بازارگانی‌ بیاراست‌ کار
گهی‌ آتش‌ فتنه‌ افروخت‌ او،
بدین‌ فتنه‌ها زر بیندوخت‌ او (‌ق/ ص ۵۱۲ و ۳۶۳)
بنابراین‌ باید از مکر و افسون‌ انگلیس، و رنگ‌ و ترفندش، سخت‌ بر حذر بود و هیچ‌‌گاه‌ به‌ وعده‌ و ویدش‌ فریفته‌ و دلخوش‌ نشد:
از این‌ اَکدَش‌ بدرگ‌ از هر دو سوی
‌حذر بایدت‌ کرد ای‌ راهجوی...
که‌ با مکر او مکر شیطان‌ کم‌ است،
‌ز دریای‌ وی، اهرمن‌ یک‌ نم‌ است!
عزازیل، طفل‌ دبستان‌ او است‌،
هدر خون‌ مردم‌ ز دستان‌ او است...
گرت‌ با چنین‌ شوخ‌ طر‌ار، کار
فتد ای‌ به‌ دل‌ ساده‌ در روزگار
به‌ دستار بر، نه، که‌ بر سر حذر
ببایَدت‌ کردن‌ به‌ هر رهگذر!
مشو با چنین‌ مست، هم‌جام‌ تو،
که‌ او پخته‌ طبع‌ است‌ و بس‌ خام‌ تو...
کُلَه‌ از سر ماه‌ بردارد او
به‌ طر‌اری‌ ایدون[۲۱] هنر دارد او! (ق/ صص ۴۵۸ــ۴۵۷)
دیوان‌ اشعار ادیب‌ و قیصرنامهٔ‌ وی، سرشار از قدح‌ و افشای‌ مکر انگلیس، و تحذیر شرقیان‌ از پوچی‌ وعده‌ها، سستی‌ پیمان‌ها و خطر نیرن‌گهای‌ اوست، که‌ امثال‌ وثوق‌ الدوله‌ (عاقد قرارداد اسارتبار ۱۹۱۹ ایران‌ و انگلیس) را به‌ دام‌ و کام‌ خود کشید:
ز چونین‌ کسان، عقل‌ گیرد کنار
نگیردش‌ ــ چون‌ تو ــ چو جان‌ در کنار!
تو از دود افیون‌ و رطل‌ گران
‌نخفتیده‌ و، کژدمت‌ پاسبان‌
به‌ شیرینی‌ اندوده‌ نیشت‌ زند
گهی‌ از پس‌ و، گه‌ ز پیشت‌ زند
از آن‌ نیش، خارش‌ به‌ تن‌ زایدت،
‌بخاریش‌ خوش‌ خوش، که‌ خوش‌ آیدت!
پس‌ از چندی‌ آن‌ نیشِ‌ زهر آبدم‌،
پدید آورد در تو آثار سم‌
که‌ آن‌ را به‌ تریاک‌ و دم‌ چاره‌ نیست
‌که‌ آن‌ زخم، جز زخم‌ جان‌ خاره‌ نیست‌ (‌ق/ ص ۵۶۴)
الحق‌ که‌ هیچ‌ کس‌ چون‌ ادیب، فرایند استثمار کشورها به دست‌ بریتانیا را به‌ شیوایی‌ ترسیم‌ نرده‌ است:
نخستین‌ ز بُن‌ برکند خانه‌ را،
به‌ موشان‌ دهد سقف‌ ویرانه‌ را
که‌ تا موش‌ غربال‌وارش‌ کند
چو پرویزَنِ‌ آب‌ بارش‌ کند
همان‌ موش‌ کو سد‌ عادان‌ شکست‌
گمارَدت‌ بر بام، این‌ دیو مست‌
بُن‌ خانه‌ برکنده‌ و بام‌ هم‌ تهی
کَندو از پخته‌ و خام‌ هم‌
پس‌ آنگه‌ ز بالا بهار آورد
که‌ بحران‌ توفان‌ به‌ کار آورد
هوا را گشاده‌ شود چاک‌ و در
زفتد ز ابر بارنده‌ در تَنت‌ لرز
گل‌ و لای‌ از سقف‌ ریزد فرو
نبینی‌ نشستنگهی‌ اندر او
روان‌ گردد از زیر، سیلِ‌ دمان،
‌شود بسته‌ راه‌ نجات‌ و امان‌
فتور و خلل‌ زاید از هر سوی
نه‌ کهنه‌ به‌ بر مانَدَت، نه‌ نوی‌
سپس‌ گویدت‌ خانه‌ آباد کن
یکی‌ لادِ‌ سُتوار، بنیاد کن‌
به‌ خاد[۲۲]ش‌ ده‌ آن‌ بی‌بها مرده‌ لاش
که‌ خادش‌ کند مُسته[۲۳] بهر چراش‌
هر اندام‌ او را به‌ صد خاد ده
و زین‌ لاشه، هر خاد را زاد ده‌
به‌ خون‌ دلش‌ چشم‌ پیروزه‌‌وار
ز الماس‌ مژگانش‌ کن‌ لعل‌ بار (‌ق/ ص ۵۰۹)
مکر و نیرنگ‌ انگلیس، در عرصهٔ‌ سیاست‌ خارجی‌ این‌ کشور، تجلیات‌ گوناگونی‌ دارد که‌ ذیلاً‌ به‌ بعضی‌ از آن‌ها اشاره‌ می‌کنیم:
هـ ) دروغگویی‌ و پیمان‌شکنی‌
دروغگویی‌ در قول‌ و قرارها، و بی‌اساسی‌ وعده‌ها و نویدها، وجه‌ بارز سیاست‌ خارجی‌ لندن طی تاریخ‌ بوده‌ است:
چو مرغی‌ ندانم‌ کت‌ انبار نیست
به‌ تو هیچ‌ مرغی‌ همآواز نیست‌
دروغ‌آوران‌ را تویی‌ پیشرو
دروغی‌ به‌ هر دم‌ زنی‌ نو بنو (‌ق/ ص ۲۷۲)
طبعاً‌ وقتی‌ که‌ وعده‌ها از اساس، پوچ، و قول‌ و قرارها در اصل، مبتنی‌ بر دروغ‌ و نیرنگ‌ باشد، در مرحلهٔ‌ اجرا و عمل‌ نیز انتظاری‌ جز خُلف‌ وعده‌ و شکستن‌ پیمان‌ نمی‌توان‌ داشت: عهد تو با کس‌ بسته‌ نیست، کآن‌ ز آن‌ سپس‌ بشکسته‌ نیست‌ / دل‌ نه‌ که‌ خارت‌ خسته‌ نیست، کز باغ‌ تو دل‌ نشکفید (د/ ص ۵۰).
با نگاهی‌ به‌ پیشینهٔ‌ روابط‌ و مناسبات‌ انگلستان‌ با کشورها (به ویژه‌ کشورهای‌ شرقی) در چهار قرن‌ اخیر، کاملاً‌ درمی‌یابیم‌ که‌ خلف‌ عهد و پیمان‌‌شکنی، از دیر زمان، بخش‌ لاینفک، بلکه جزء مُقَوٍّمِ‌ سیاست‌ خارجی‌ این‌ قدرت‌ شیطانی‌ بوده‌ است. به عنوان مثال‌ در نامه‌ای‌ که‌ در سال‌ ۱۷۲۹.م،‌ صدراعظم‌ کشور عثمانی‌ در اختیار سفیر کبیر بریتانیا در اسلامبول‌ (سر رابرت‌ انسلی) قرار داده، از پیمان‌شکنی‌های‌ مکرر انگلیس‌ به‌ سختی‌ تنقید شده‌ است.[۲۴]
و) سیاست‌ تازیانه‌ و هویج‌
از جلوه‌های‌ بارز مکر انگلیس، دوگونگی‌ رفتار وی‌ در مواجهه با دیگران‌ است؛ گاه، همچون‌ شب‌پره، در زمانی‌ که‌ چشم‌ها خفته‌ و خورشید در چاه‌ مغرب‌ نهفته‌ است‌ آرامش‌ شبانه‌ را پوشش‌ نفوذ و در واقع‌ شبیخون‌ خود می‌سازد و گاه، همچون‌ جُره‌ باز ــ عقاب‌ نر و قوی‌ ــ آشکارا در آسمانِ‌ روشن‌ روز ظاهر می‌شود‌ و به‌ شکار صید مشغول می‌گردد:
به‌ هر کشور اندر که‌ آمد فرود،
دو گونه‌ بُدش‌ کار و گفت‌ و شنود
چو شب‌پره، گاهی، نهان‌ پر زدن
دگر باره، چون‌ جُره‌ بازی‌ شدن‌
به‌ لب‌ اندرون‌ جادو بابلی
‌به‌ مشت‌ اندرون‌ خنجر کابلی‌ (‌ق/ ص۱۹۱)
گاه‌ نرمگوی‌ است‌ و گاه‌ تیزخوی: به‌ دم‌ گاه‌ نرم، و گهی‌ تیزدَم/ به‌ خود در کشید آنچه‌ بُد بیش‌ و م‌ (ق/ ص ۵۳۳).
همچون‌ کَشَف‌ (لاک‌پشت‌ آبی) گاه‌ سر در لاک‌ خود می‌برد (و می‌اندیشد که‌ چگونه‌ ملت‌ها را غارت‌ کند) و گاه‌ نیز سر بیرون‌ می‌آورد‌ و چونان‌ اژدهایی‌ دمان‌ به‌ راه‌ می‌افتد؛ یعنی‌ حمله‌ را آغاز می‌کند (ق/ ص ۳۱۷). گاه‌ اژدها می‌نُماید و گاه‌ فرشته‌ و پری؛ ولی‌ در همه‌ جا و همه‌ وقت‌ ماهیتاً‌ اهریمنی‌ مکار و توطئه‌گر بیش‌ نیست:
فرو برده‌ سر در شکم، لاک‌‌وار
بر آورده‌ ــ چون‌ ژوژه‌ ــ از پشت‌ خار
چو آذر همایون‌ به‌ جادوگری
نموده‌ گهی‌ اژدها، گه‌ پری‌ (‌ق/ ص ۴۰۹)
اگر عده‌ای‌ از اهل‌ نظر سیاست‌ بریتانیا را سیاست‌ «تازیانه‌ و هویج» خوانده‌اند بیراه‌ نیست.ز) ایجاد آشوب‌ در کشورها
جلوهٔ‌ دیگر سیاست‌ بریتانیا، ایجاد آشوب‌ و اغتشاش‌ در نقاط‌ مختلف‌ جهان‌ است‌ که‌ به‌ هدف‌ سلطه‌ بر ملت‌ها و استثمار منابع‌ طبیعی‌ و نیروهای‌ انسانی‌ آن‌ها انجام می‌شود. چنان‌که‌ قبلاً‌ گفتیم، سلطه‌ بر جهان‌ و غارت‌ ملت‌ها ــ به‌ویژه‌ استعباد و استثمار ملت‌های‌ غیور و آگاه‌ ــ کار آسانی‌ نیست‌ و نوعاً‌ با عکس‌العمل شدید آن‌ها روبرو می‌شود. از این‌ رو مستکبران‌ طماعی‌ که‌ در پی‌ تسخیر و بلع‌ جهان‌اند، ناچارند برای‌ صید ماهی، آب‌ را گل‌آلود کنند و حریفِ‌ هوشیار و مقاوم‌ را در سیاست‌ داخلی‌ و خارجی‌ گرفتار صدها مشکل‌ سازند؛ و این‌ همه‌ بدان‌ خاطر است‌ که‌ در بین‌ دعوا، «لحاف‌ ملا» را به‌ غارت‌ برند! فهم‌ این‌ نکته، کلید رمز سیاست‌ بریتانیا در طی تاریخ‌ است. ادیب پیشاوری در وصف‌ دو وزارت‌خانهٔ‌ انگلیس‌ (وزارت‌خارجه‌ و وزارت‌ مستعمرات) می‌گوید: در لندن، خانه‌ای‌ است‌ که‌ در پشت‌ درهای‌ بستهٔ‌ آن، اهریمن‌‌بچگانی‌ چند نشسته‌‌اند و دائماً‌ علیه‌ ملت‌ها و دولت‌ها دسیسه‌ می‌کنند:
به‌ مغرب‌ درون، هست‌ یک‌ آبخوست[۲۵]
یکی‌ شهر، کش‌ نام‌ لندن‌ در اوست‌
به‌ خون‌ کسان، شهری‌ آراسته
‌گهر برده‌ از هندو، هم‌ خواسته[۲۶]
در آن‌ شهر آباد پهن‌ و فراخ
ز هر سو برآورده‌ بس‌ کُشک‌ و کاخ‌
یکی‌ خانهٔ‌ بی‌ در و روزن‌ است
‌نشسته‌ در او چند اهریمن‌ است‌
نشسته‌ در او اهرمن‌ بچه‌ چند
ز اهریمن‌ آمُخته‌ پازند و زند...
شب‌ و روز از بهر مردم‌ همه
سُگالیده‌ کیدی‌ چو کژدم‌ همه‌
بر آغالد این‌ را بر آن‌ بی‌گناه
که‌ تا افکند هر دو تن‌ را به‌ چاه‌
چو افکنده‌ شد هر دو، یکبارگی
‌به‌ زیر آورد بهر خود بارگی‌
به‌ هر جا وصالی، فراق‌ افکند
بهرجا دو همدم، نفاق‌ افکند (‌ق/ ص ۴۹۹ــ۴۹۸)
ایجاد آشوب‌ و اغتشاش‌ در جهان‌ توسط‌ دیپلماسی‌ لندن، از نظر ادیب‌ به‌ صورت‌های‌ زیر انجام‌ می‌شود:
۱) ایجاد یا تشدید اختلاف‌ و کشمکش‌ بین‌ دستجات، طبقات‌ و گروه‌های‌ مختلف‌ جامعه؛
۲) تحریک‌ ملت‌‌ها بر ضد‌ دولت‌ها، و نیز ایجاد یا تشدید اختلاف بین دولت‌های مختلف.
۱) اختلاف‌افکنی‌ بین‌ دستجات‌ و گروه‌های‌ ملت‌: «تضاد و اختلاف» میان‌ اعضا و عناصر تشکیل‌دهندهٔ‌ بدن‌ آدمی، در حکم‌ شمشیر «مرگ» است. اختلاف‌ بین‌ گروه‌ها و دستجات‌ جامعه‌ نیز مایهٔ‌ کشمکش‌ دائمی‌ و بالماَّل‌ ضعف‌ و نابودی‌ آنان‌ خواهد بود. انگلیسی‌ها برای‌ آنکه‌ کیان‌ و شوکت‌ ملت‌ها را نابود سازند‌ و آنان‌ را به‌ بندگی‌ کشانند، از همین‌ قانون‌ طبیعی‌ بهره‌ می‌گیرند. آن‌ها هر جا که‌ پای‌ می‌نهند، موذیانه‌ به‌ ایجاد شکاف‌ در جامعه‌ یا تشدید اختلافات‌ موجود دست می‌زنند‌ و الحق‌ نیز در به‌کارگیری‌ این‌ شگرد شیطانی‌ استادند؛ درست‌ همچون‌ باغبانِ‌ رند داستان‌ مثنوی‌ که‌ میان‌ آن‌ سه‌ تن‌ که‌ به‌ باغ‌ وی‌ دستبرد زده‌ بودند نقار و اختلاف‌ افکند و با این‌ ترفند، هر سه‌ را ــ یکی‌ پس‌ از دیگری‌ ــ تنبیه‌ و تبعید کرد!
بر دشمنان‌ استعمار فرض‌ است‌ که‌ از اختلاف‌ در بین‌ خویش‌ بپرهیزند و همچون‌ مشتی‌ واحد بر فرق‌ دشمن‌ مشترک‌ فرود آیند و توطئه‌ وی‌ مبنی‌ بر «تفرقه‌ بینداز و حکومت‌ کن» را خنثی‌ سازند.
خلافِ‌ عناصر، بود تیغ‌ مرگ
‌خلاف‌ است‌ مر مرگ‌ را ساز و برگ‌
چو دور از خلاف‌ است‌ طبع‌ اثیر
ازیرا است‌ پاینده‌ دور و مسیر
نکاهدش‌ زین‌ هرگزی‌ پویه[۲۷]، تن‌
نه‌ پیوند گیرد، نه‌ گیرد شکن‌
نهاد بنی‌ آدم‌ اندر خلاف‌
بود مایهٔ‌ کین‌ و جنگ‌ و مصاف...
در این‌ صنعت، این‌ قوم‌ بفراخت‌ یال
‌به‌ هر کشور اندر بگسترد بال‌
که‌ یکرنگی‌ قوم‌ بردارد او
دو رنگی‌ به‌ قوم‌ اندرون‌ آرد او
به‌ شهر اندر، آشوب‌ و جنگ‌ اوفتد
دو رنگی‌ رومی‌ و زنگ‌ اوفتد...
تو هنجار آن‌ باغبان‌ با سه‌ تن
‌نیدی؟! از این‌ بیشتر دم‌ مزن!
خلاف‌افکنان‌اند و مردم‌‌فریب
‌نپیموده‌ ره‌ جز که‌ اندر اُریب‌
که‌ این‌ است‌ هنجارِ‌ این‌ دیو‌ طبع
‌که‌ آکنده‌ دارد به‌ صد ریو، طبع‌
مشو از فسانه‌ و ز افسون‌ وی
به‌ خواب‌ اندر ای‌ رهرو نیک‌ پی...
سخن‌های‌ وی، توبه‌تو چون‌ پیاز
کشیده‌ بسی‌ جامه‌ بر روی‌ آز
تو یک‌ چشم‌ داری‌ و، آن‌ نیز کاز[۲۸]
و را در فریب‌ است‌ صد چشم‌ باز (‌ق/ صص ۴۷۷ــ۴۷۶)
هندوستان، در مدت‌ سلطهٔ‌ انگلیس‌ بر آن‌ کشور، صحنهٔ‌ اجرای‌ این‌ سیاست‌ شوم‌ بود و اگر از زمان‌ رهایی‌ و استقلال‌ آن‌ کشور تا کنون‌ مشکل‌ اختلاف‌ هندوهای‌ افراطی‌ با مسلمانان، همواره‌ یکی‌ از گرفتاری‌های مهم و مساله‌ساز‌ هند و پاکستان‌ است، این‌ مشکلهٔ‌ بزرگ‌ و اساسی‌، میوهٔ‌ تلخ‌ درختی‌ است‌ که‌ انگلیسی‌ها ــ بیش‌ از هر کس‌ ــ به‌ آن‌ آب‌ و کود رسانده‌اند.
ویلیام‌ شایرر، خبرنگار مشهور امریکایی، که‌ چندی‌ از نزدیک‌ با گاندی‌ مأنوس‌ بود‌ و اخبار نهضت‌ ضد استعماری‌ هند را به‌ کشورش‌ مخابره‌ می‌کرد، دربارهٔ‌ اختلاف‌افکنی‌ انگلیسی‌ها میان‌ گروه‌های‌ مختلف‌ هندی‌ می‌نویسد: «در مدت‌ کوتاهی‌ که‌ خود در هند بودم، در کشاکش‌ جنبش‌ بزرگ‌ عدم‌ اطاعت‌ علیه‌ مقامات‌ انگلیسی‌ و در بعضی‌ از شهرها، بین‌ هندوها و مسلمین‌ درگیری‌ها و مبارزات‌ سختی‌ به‌ وجود می‌آمد که‌ توأم‌ با خشونت‌ و قساوت‌ بسیار بود، به‌ طوری‌ که‌ خون‌ را در رگ‌های‌ من‌ منجمد می‌کرد. صدها و صدها زن‌ و مرد و کودک‌ از هر دو طرف‌ تا سر حد مرگ‌ مضروب‌ و مجروح‌ می‌شدند. خیلی‌ مشکل‌ بتوان‌ تشخیص‌ داد که‌ چه‌ تعدادی‌ از درگیری‌ها به‌ تحریک‌ انگلیسی‌ها و به‌ منظور جلوگیری‌ از اتحاد جامعه‌ برای‌ کسب‌ خودمختاری‌ به‌ وجود آمده‌ و هندو و مسلمان‌ را به‌ جان‌ یکدیگر انداخته‌ است. رئیس‌ پلیس‌ انگلیسی‌ بمبئی‌ یک‌ مرتبه‌ با لحن‌ تمسخرآمیزی‌ به‌ من‌ گفت: ایجاد درگیری‌ و فتنه‌ بین‌ هندوها و مسلمانان‌ کار ساده‌ای‌ است‌ و اضافه‌ نمود: با صد دلار می‌توان‌ آشوب‌ خونینی‌ به‌ راه‌ انداخت! کافی‌ است‌ برای‌ انداختن‌ لاشهٔ‌ یک‌ گاو به‌ معبد هندوها، مبلغی‌ به‌ چند مسلمان‌ بپردازی‌ و یا چند هندو را تحریک‌ کنی‌ که‌ جسد خوکی‌ را به‌ مسجدی‌ بیندازند؛ آنگاه‌ درگیری‌ خونینی‌ ایجاد خواهد شد که‌ در آن‌ بسیاری‌ از مردم‌ با ضربات‌ چاقو مصدوم‌ و مجروح‌ یا کشته‌ می‌شوند!»
ادیب‌ نیز معتقد است‌ که‌ یکی‌ از عوامل‌ چیرگی‌ انگلیسی‌ها بر شبه‌قاره، وجود زمینه‌های‌ اختلاف‌ میان‌ دو گروه‌ بزرگ‌ هندو و مسلمان‌ در آن‌ دیار بود که‌‌ انگلیسی‌ها بدان‌ دامن‌ می‌زند:
نفاق‌ مسلمان‌ و هندو، ورا
به‌ هند اندرون‌ کرد فرمانروا...
دو رنگی‌ بد است‌ و نکوهیده‌ خوی‌
بدین‌ یافت‌ دیو از جهان‌ آرزوی‌ (ق/ صص ۵۸۴ ــ۵۸۳)
نیز گوید:
مپندار کانجا به‌ نیرو گرفت‌
به‌ شمشیر و، با زور بازو گرفت‌
تو را و مرا سست‌ و بی‌توش‌ یافت‌
تهی‌ مغز و بی‌کیش‌ و بی‌هوش‌ یافت‌
ز ما آتشی‌ در میانمان‌ فکند
بدین‌ رنگ، بنیاد هر دو دو بکند (ق/ ص ۲۹۱)
۲) تحریک و شوراندن‌ ملت‌ها بر ضد دولت‌ها و نیز دولت‌ها بر ضد یکدیگر: یکی‌ از شگردهای مهمی‌ که‌ استعمار انگلیس، برای‌ از پادرآوردن‌ دول‌ رقیب‌ یا مخالف‌ خود، همواره‌ از آن‌ سود می‌جوید، ایجاد یا تشدید اختلاف‌ بین‌ دولت‌ها با ملت‌های‌ خویش، و تحریک‌ و آغالش‌ مردم‌ بر ضد حکومت‌هاست. همچنانکه می‌کوشد (برای پیشبرد اهداف شوم خویش) دولت‌ها را به جان یکدیگر بیفکند. به‌ نمونه‌هایی‌ از این‌ شگرد شیطانی‌ اشاره‌ می‌کنیم:
۱) از نظر حکیم‌ پیشاور، جریان‌ «مشروطهٔ‌ وارداتی» در ایران‌ (با نهضت‌ اصیل‌ «عدالتخانه» و نیز «مشروطهٔ‌ مشروعه» اشتباه‌ نشود) که‌ با تحصن‌ در سفارت‌ انگلیس‌ در زمان‌ مظفرالدین‌شاه‌ آغاز شد و فجایعی‌ چون‌ گسترش‌ موج‌ آشوب‌ و هرج‌ و مرج‌ در کشور، کشمکش‌ فزاینده‌ بین‌ جناح‌های‌ مختلف، و تضاد میان‌ ملت‌ و دولت‌ آفرید و ثمرات‌ تلخی‌ چون‌ اعدام‌ شیخ‌ شهید نوری‌ (پیشوای‌ روحانیت) در ملأ‌ عام‌ در تهران‌ و کشتارهای‌ فراوان‌ خصوصاً‌ در صفحات‌ آذربایجان‌ به‌ بار آورد، حاصل‌ همین‌ شگرد دیرینه‌ بود که‌ از سوی‌ دیپلماسی‌ لندن، و به‌ هدف‌ مات‌ کردن‌ حریف‌ روسی‌ در صفحهٔ‌ شطرنج‌ سیاست‌ خاورمیانه‌ و نیز گوشمالی‌ مظفرالدین‌شاه‌ و محمدعلی‌‌شاه‌ ضد‌ انگلیسی‌ و بالأ‌خره‌ ضربه‌ زدن‌ به‌ اسلام‌ و روحانیت‌ شیعه‌ انجام‌ شد:
به‌ مغرب‌ درون‌ هست‌ یک‌ آبخوست‌
یکی‌ شهر، کش‌ نام‌ لندن، در اوست...
در آن‌ شهر آباد پهن‌ و فراخ‌
ز هر سو برآورده‌ بس‌ کُشک‌ و کاخ‌
یکی‌ خانهٔ‌ بی‌ در و روزن‌ است‌
نشسته‌ در او چند اهریمن‌ است‌
شب‌ و روز از بهر مردم‌ همه‌
سُگالیده‌ کیدی‌ چو کژدم‌ همه‌
بر آغالد این‌ را بر آن‌ بی‌گناه‌
که‌ تا افکند هر دو تن‌ را به‌ چاه‌
چو افکنده‌ شد هر دو، یکبارگی‌
به‌ زیر آورد بهر خود بارگی‌
به‌ هر جا وصالی، فراق‌ افکند
به‌ هر جا دو همدم، نفاق‌ افکند...
به‌ ایران‌ درون‌ شورشی‌ خواست‌ کرد
یکی‌ «شورَوی‌ مجلسی» راست‌ کرد
بدین‌ «شورش» اندر که‌ او ره‌ سپارد
به‌ جادوگری‌ نام‌ «شَور»ش‌ گذارد!
در این‌ فتنه‌ شد کشته‌ چندین‌ هزار
که‌ در گردنش‌ خونشان‌ ماند بار (ق/ صص ۵۰۰ــ۴۹۸ و ۴۳۶ــ۴۳۵)
نیز گوید: طمع‌ کرده‌ بد دشمن‌ بد سُگال‌
که‌ بشکسته‌ پر باد و برکنده‌ بال!
که‌ تا گیج‌ و مکران‌ و کرمان‌ خورد
ره‌ آهن‌ آنجا ز عمان‌ برد
به‌ کام‌ اندرش‌ بود کوچ‌ و بلوچ‌
گواراتر از شربت‌ آبلوچ‌
حصاری‌ کند بهر هندوستان‌
به‌ کام‌ دل‌ و شادی‌ دوستان‌
ز شش‌ سوی‌ افغان‌ کند باره‌ای‌
که‌ ماند چو کودک‌ به‌ گهواره‌ای‌
به‌ ایران‌ درون‌ کرد آشوب‌ها
برآکند ایران‌ به‌ ناخوب‌ها...
زهم‌ بگسلانید سررشته‌ها
به‌ خرمن‌ در، آذر زد و کِشته‌ها
گروهی‌ ندانسته‌ انجام‌ کار
فتادند در یکدگر گرگ‌وار
ز رخ‌ پردهٔ‌ شرم‌ برداشتند
همه‌ تخم‌ پرخاش‌ و کین‌ کاشتند
زافسون‌ پنهان‌ که‌ او خوانده‌ بود
به‌ تن‌ اندرونشان‌ چو خون‌ رانده‌ بود
چو دیوانه‌ سگ‌ مر کسی‌ را گزد
از او خون‌ دیوانگی‌ بر مزد
بدین‌ گونه‌ گشتند مردم‌ همه‌
به‌ ایران‌ درون‌ از شبان‌ تا رمه‌
نه‌ ناموس‌ بر کس‌ بماند و نه‌ زر
بکندند از کاخ‌ها بام‌ و در
بشد کشته‌ مردم‌ در این‌ گیرودار
فزون‌تر ز اندازهٔ‌ هر شمار (ق/ ص ۳۹۳)
ادیب، در تحلیل‌ حوادث‌ تاریخ‌ ایران‌ در فاصلهٔ‌ طلوع‌ مشروطه‌ (۱۳۲۴.ق) تا قراداد ۱۹۱۹ وثوق‌الدوله، و داغ‌ و درفش‌ وی‌ برای‌ تحمیل‌ این‌ قرارداد استعماری، معتقد است‌ که‌ جمعی‌ از فرزندان‌ ناخلف‌ ایران‌ [ = امثال‌ تقی‌زاده‌ و...] به‌ تلبیس‌ ابلیس‌ [= انگلیس] کشور ایران‌ را همچون‌ فرنگیس‌ (همسر سیاوشِ‌ مقتول) بیوه‌ کردند [ =عزل‌ محمدعلی‌شاه‌ از اریکهٔ‌ سلطنت]. سپس‌ دیو آتش‌‌نژاد [ = انگلیس] در مقام‌ تاراج‌ ایران‌ برآمد و با روی‌ کار آوردن‌ ایادی‌ خویش،‌ نظیر حسینقلی‌‌خان‌ نو‌اب‌ (که‌ به‌ ایجاد حساسیت‌ شدید در همسایهٔ‌ شمالی‌ انجامید‌ و خصوصاً‌ با چراغ‌ سبزی‌ که‌ سر ادوارد گری‌ ــ طراح‌ قرارداد ۱۹۰۷ و تجزیهٔ‌ ایران‌ به‌ منطقهٔ‌ نفوذ روس‌ و انگلیس‌ ــ به‌ روس‌ها نشان‌ می‌داد، آن‌ها را عملاً‌ به‌ اشغال‌ بخش‌هایی‌ از خاک‌ ایران‌ تحریک‌ می‌کرد) زمینهٔ‌ تجاوز آشکار به‌ خاک‌ ایران‌ توسط‌ روس‌ها را فراهم‌ آورد. زمانی‌ هم‌ که‌ بر اثر حملات‌ آلمان‌ به‌ روسیه‌ ــ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ ــ و قیام‌ ملت‌ روس‌ بر ضد تزار، فاتحهٔ‌ دولت‌ تزاری‌ خوانده‌ شد و ایران‌ از شر‌ افعی‌ روس‌ نجات‌ یافت، انگلستان‌ آسوده‌ ننشست‌ و این‌ بار ساز تازه‌ای‌ ــ بدآهنگ‌‌تر از ساز و آواز پیشین‌ ــ نواخت‌ و آن، این‌ بود که‌ با ناخلف‌ بچه‌ای‌ که‌ در اواخر جنگ‌ جهانی‌ اول‌ صدارت‌ کشور را به‌ عهده‌ داشت‌ [= وثوق‌‌الدوله] گرم‌ گرفت‌ و به‌ دست‌ او و یارانش، و با اتکا به‌ قشونی‌ که‌ از دوران‌ جنگ‌ در جای‌ جای‌ ایران‌ اسلامی‌ داشت، در مقام‌ تحمیل‌ سلطهٔ‌ انحصاری‌ و رسمی‌ خویش‌ بر این‌ سرزمین‌ برآمد: قرارداد ۱۹۱۹ وثوق‌ الدوله‌ ــ کاکس.
تو ای‌ خاک‌ ایران‌ بدین‌ گلرخی
گمانم‌ همان‌ یوسف‌ فرخی‌
به‌ تو بر، بر آشفته‌ خویشان‌ تو
چو گرگان‌زده‌ بر تو میشان‌ تو
ز پستان‌ تو شیرنوشندگان
‌تو را گشته‌ ایدون‌ فروشندگان!
نخستین، به‌ تلبیس‌ ابلیس‌ تو
شدی‌ بیوه‌ همچون‌ فرنگیس‌ تو
دگر باره‌ این‌ دیو آتش‌‌نژاد
همه‌ هر چه‌ بودت‌ به‌ تاراج‌ داد
به‌ اوباش‌ مردم‌ عروسیت‌ کرد
لگدکوب‌ بی‌باک‌ روسیت‌ کرد
چو این‌ فتنه‌ بنشست‌ اندر زمان
‌به‌ مکر دگر برگشاد او زبان‌
تو را ناخلف‌بچه‌ بسیار بود
که‌ مر دیو را یاور و یار بود
چو این‌ ناخلف‌ بچه‌ بر کار کرد
پی‌ خویشتن‌ گرم‌ بازار کرد
به‌ کام‌ دل‌ او، به‌ ملک‌ اندرون
‌سیاست‌ همی‌ راند این‌ پر فسون‌
همه‌ هر چه‌ گفت‌ او شنیدن‌ گرفت‌
به‌ بال‌ و پر او پریدن‌ گرفت‌
چو هَمیان‌ زر زو گرانبار کرد
زر و سیم‌ در خانه‌ انبار کرد
خراسان‌ و قزوین‌ و دیلم‌
همه ‌چراگاهشان‌ شد رمه‌ بر رمه‌
بسنده‌ نکرده‌ بر این‌ کار هم‌
به‌ چاهت‌ بیفکند بهر درم... (ق/ صص۴۵۴ــ۴۵۳)
۲) از نظر ادیب، در قیامی‌ نیز که‌ در اواخر جنگ‌ جهانی‌ اول، و متعاقب‌ شکست‌های‌ پیاپی‌ ارتش‌ تزری‌ از آلمان‌ قیصری، در سراسر روسیه‌ بر ضد‌ امپراتور تزاری‌ (نیکولای‌ دوم) و سلسلهٔ‌ کهنسال‌ رومانوف‌ سربرداشت‌ و نهایتاً‌ به‌ عزل‌ و قتل‌ تزار انجامید، انگلیس‌ بی‌کار نبود؛ چرا که‌ تزار روس، در پی‌ شکست‌های‌ سخت‌ خویش‌ از آلمان، به‌ خطای‌ سیاسی‌ خود (مبنی‌ بر ورود به‌ میدان‌ جنگ‌ با قیصر، بر اثر تحریکات‌ انگلیس) واقف‌ شده‌ و برای‌ جلوگیری‌ از ضرر بیشتر، مخفیانه‌ درصدد بستن‌ عهدنامهٔ‌ صلح‌ با متحدین‌ برآمده‌ بود. با صلح‌ روسیه‌ و آلمان، قهراً‌ کفهٔ‌ جنگ‌ و توازن‌ قوا در جهان‌ به‌ سود دول‌ محور (آلمان‌ و...) به‌ هم‌ می‌خورد و این‌ امر، در آن‌ وانفسا، دقیقاً‌ به‌ معنی‌ نابودی‌ و تباهی‌ انگلیس‌ بود. زیرا ارتش‌ آلمان، از ناحیهٔ‌ روس‌ها فراغت‌ خاطر می‌یافت‌ و همهٔ‌ قوای‌ خویش‌ را مصروف‌ جبهه‌های‌ جنگ‌ با فرانسه‌ و انگلیس‌ می‌ساخت‌ (چنان‌که‌ پس‌ از صلح‌ لنین‌ با قیصر، همین‌ طور هم‌ شد). با احساس‌ این‌ خطر اساسی‌ از سوی‌ تزار بود که انگلیسی‌ها با تحریکات‌ حساب‌شدهٔ‌ خویش‌ بر آتش‌ «قیام‌ مردم‌ ستم‌دیده‌ و سرخوردهٔ‌ روس‌ علیه‌ تزار» نفت‌ پاشیدند و در نتیجه‌ تزار، پیش‌ از آنکه‌ به‌ صلح‌ با آلمان‌ توفیق‌ یابد و روسیه‌ را از صف‌ متفقین‌ خارج‌ سازد، افسر و دیهیم‌ خویش‌ را درباخت‌ و اصولاً‌ خاندان‌ سلطنتی‌ رومانوف‌ برای‌ همیشه‌ از دَور حکومت‌ خارج‌ شد!
ندانم‌ چه‌ جادو به‌ کار آورید
که‌ یکباره‌ از مرد، مردم‌ رمید؟!
پر آشوب‌ شد شهر و کشور همه‌
شبان‌ بر، بشورید یکسر رمه‌
بگفتند این‌ شاه‌ ما، ناسزاست‌
از او فرهٔ‌ خسروانی‌ جداست‌
نخواهیم‌ ما اینچنین‌ شاه‌ را
به‌ خاک‌ افکنید این‌ سیه‌ ماه‌ را
گرفتند و بردند پس‌ مرد را
بدان‌ سان‌ که‌ بادِ‌ بزان‌ گرد را (ق/ ص ۲۶۵)
البته ادیب، قطعاً‌ زمینه‌ها و اسباب‌ داخلی‌ این‌ گونه‌ تحولات‌ تاریخی‌ (نظیر ظلم‌ و بیداد خاندان‌ رومانوف) را منکر نیست، اما می‌خواهد به‌ علل‌ و اسباب‌ پنهان‌ آن‌ها نیز توجه‌ دهد. تفصیل مطلب، موکول به فرصت دیگری است.
۳) می‌دانیم‌ که‌ جنگ‌ جهانی‌ اول، با تلاطم‌های‌ سختی‌ که‌ داشت، به‌ حیات‌ چهار امپراتور مقتدر و کهنسال‌ پایان‌ داد. نخستین‌ آن‌ها، امپراتوری‌ روس‌ تزاری‌ بود که‌ بدان‌ اشارت‌ رفت، و آن‌ سه‌ تای‌ دیگر نیز، امپراتوری‌های‌ اتریش‌ ــ هنگری ــ امپراتوری‌ آلمان‌ و بالأ‌خره‌ خلافت‌ عثمانی‌ بود که‌ هر سه‌ در جناح‌ متحدین‌ و در جرگهٔ‌ مخالفان‌ انگلیس‌ قرار داشتند و در تجزیه‌ و تلاشی‌ آن‌ها، به ویژه‌ نابودی‌ امپراتوری‌ «مسلمان» عثمانی، انگلیسی‌ها (با همکاری‌ صهیونیزم‌ جهانی) بسیار‌ مؤ‌ثر بودند.
گفتنی‌ است‌ راهی‌ که‌ استعمار بریتانیا برای‌ نابودی‌ عثمانی‌ در پیش‌ گرفت، به‌‌کارگیری‌ همان‌ شگردی‌ بود که‌ پیش‌ از این‌ از آن‌ یاد کردیم: ایجاد اختلاف‌ و آشوب‌ در صفوف‌ حریف، برانگیختن‌ ملت‌ بر ضد دولت، و فروپاشاندن‌ جبههٔ‌ حریف‌ از درون! زیرا، چنان‌که‌ پیش‌تر گفتیم، شکست‌ و نابودی‌ دولت‌ عثمانی، عمدتاً‌ معلول‌ قیام‌ و حملهٔ‌ ناسیونالیست‌های‌ ساده‌لوح‌ عرب‌ (به‌ رهبری‌ شریف‌ حسین) بود که‌ از سوی‌ امثال‌ کلنل‌ لورنس، لرد کیچنر، ژنرال‌ آللنبی‌ و سر استورز، تحریک‌ و سازماندهی‌ شده‌ بودند و وطن‌پرستان‌ عرب، به‌ سودای‌ خام‌ تشکیل‌ «دولت‌ بزرگ‌ عربی»، با دشمنان‌ اسلام‌ در راه‌ نابودی‌ دولت‌ عثمانی‌ همکاری‌ جد‌ی‌ کردند؛ غافل‌ از آنکه‌ استعمار انگلیس‌ (گذشته‌ از آنکه‌ بر پایهٔ‌ سیاستِ‌ «تفرقه‌ بینداز و حکومت‌ کنِ»، هیچ‌‌گاه‌ استقرار دولت‌ مقتدر و متحدی‌ را در منطقهٔ‌ عربی‌ برنمی‌تابد) در پشت‌ پرده‌ نیز با صهیونیسم‌ جهانی‌ بر سر تشکیل‌ «کانون‌ ملی» یهود در فلسطین‌، یعنی‌ پی‌ریزی‌ مقدمات‌ تشکیل‌ دولت‌ اسرائیل،‌ به‌ توافق‌ رسیده‌ و لرد بالفور، وزیرخارجهٔ‌ انگلیس، در نامهٔ‌ نوامبر ۱۹۱۷.م به‌ «روچیلد عزیز»ش! قول‌ همه‌ گونه‌ مساعدت‌ را داده‌ است!
در یک‌ کلام، انگلیس‌ ــ که‌ در میدان‌ درگیری‌ نظامی، خود را حریف‌ متحدین، به ویژه‌ ارتش‌ قهار آلمان‌ نمی‌دید ــ کوشید که‌ این‌ نقص‌ را در عرصهٔ‌ جنگ‌های‌ سیاسی‌ و روانی، و با ایجاد شکاف‌ میان‌ دولت‌ها و ملت‌های‌ جبههٔ‌ رقیب، جبران‌ کند و با شوراندن‌ بدنهٔ‌ قدرت‌ خصم‌ علیه‌ رأسِ‌ هرم‌ آن، توان‌ ادامهٔ‌ جنگ‌ را از وی‌ بگیرد، بلکه‌ جان‌ وی‌ را بستاند و به‌ راستی‌ هم‌ که‌ در این‌ راه، دیپلماسی‌ قوی‌ و فعالی‌ داشت‌ (و البته‌ تندی‌ها، خشک‌‌سری‌ها و تلخ‌گوشتی‌های‌ رجال‌ عثمانی‌ بر ضد‌ ملیت‌ها و اقوام‌ مختلف‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ نیز، زمینهٔ‌ مساعدی‌ برای‌ پیشرفت‌ دیپلماسی‌ لندن‌ فراهم‌ کرد).
از ادیب‌ بشنویم‌ که‌ در قدح‌ مکر انگلیس‌ به‌ روزگار جنگ‌ جهانی‌ اول، و هشدار به‌ ملت‌ها و... که‌ در دام‌ توطئه‌های‌ تفرقه‌‌افکنانهٔ‌ وی‌ نیفتند، با اشاره‌ و خطاب‌ به‌ شاه‌ آلمان، می‌گوید:
چنین‌ است‌ هنجار بدخواه‌ شاه
‌شها! از خدا جز زوالش‌ مخواه!
شهان‌ را پی‌ نام‌ افراختن
‌سزد ملک‌ با تیغ‌ پرداختن‌
نه‌ در کورهٔ‌ غدر، بستن‌ دمه
‌بیاشوفتن‌ بر شبانان، رمه‌
که‌ این‌ گله‌ را می‌نباشد شبان
‌بچرد، به‌ دلخواه، روز و شبان‌
چو آشفته‌ شد بر شبانان، گله
دگرگونه‌ باید نهادن‌ تله‌
شبان، چون‌ که‌ شد از میانه‌ برون
‌فتد گله‌ ناکام‌ دام‌ اندرون‌
اگر داشتی‌ این‌ گله‌ هوش‌ و رای‌
نبودیش‌ ابلیس، خود، رهنمای‌
نه‌ دنبال‌ گرگان‌ همی‌ تاختی
اگر خوی‌ گرگانه‌ بشناختی‌ (‌ق/ صص۲۰۶ــ۲۰۵)
بنای‌ سیاست‌ شیطانی‌ انگلیس، افزون‌ بر آنچه‌ گفتیم، بر دو رکن‌ زیر استوار بود: تباهی‌ خاندانهای‌ ایل‌ و عریق‌ و کهن. برکشیدن‌ و مسلط‌ کردن‌ افراد پست‌ منحط‌ بومی؛ یعنی‌ همان‌ چیزی‌ که‌ ملای‌ متقیان‌ هفت مایهٔ‌ سقوط‌ و تباهی‌ دولت‌ها شمرده‌ است: یُستَدبَرُ‌ الدُّوَل‌ بِتأخیر الاَفاضل‌ و تقدیمِ الاَراذل!
ح‌‌) تباهی‌ خاندانهای‌ اصیل‌ و عریق
خاندانهای‌ اصیل‌ و کهن‌ در هر جامعه‌ نوعاً‌ واجد خصال‌ انسانی‌ و خُلقیات‌ مثبت‌ آن‌ جامعه، و در نتیجه‌ عملاً‌ سد‌ راه‌ سلطهٔ‌ بیگانه‌ و مانع‌ اجرای‌ نقشه‌ها و دسایس‌ مخرب‌ آن‌ هستند و اسلام‌ نیز دقیقاً‌ از همین‌ روی‌ به‌ «تکریم‌ عزیزان» هر قوم‌ ــ اعم‌ از مسلمان‌ و کافر ــ فرمان‌ داده‌ است.
اصولاً‌ درختی‌ که‌ ریشه‌های‌ استوار و کهن‌ دارد، در برابر توفان‌ یا سیل، مقاومتی‌ شایان‌ از خود نشان‌ می‌دهد و چنانچه‌ بادهای‌ قوی‌ بعضی‌ از شاخه‌ها و حتی‌ بخشی‌ از تنهٔ‌ آن‌ را نیز درهم‌ بشکند، از آنجا که‌ ریشه‌ پابرجاست، دوباره‌ جوانه‌ خواهد زد‌ و برگ‌ و بار خواهد داد. متقابلاً‌ نهالی‌ که‌ از ریشه‌ درآمده‌ یا ریشه‌ای‌ سست‌ و پوک‌ دارد، قرار و آرام‌ ندارد و با وزش‌ هر باد، به‌ این‌ سو و آن‌ سو می‌رود و چه‌ بسا در فضا معلق‌ می‌شود. انسان‌ها نیز ــ که‌ حکم‌ نهالی‌ رُسته‌ از خاندان‌ را دارند ــ این‌ چنین‌اند.[۲۹]
کارشناسان‌ استعمار نیز می‌دانند که‌ آب‌ آن‌ها با انسان‌های‌ اصل و نسب‌دار، معتبر، محبوب‌ و متنفذ، در یک‌ جوی‌ نمی‌رود، یا کمتر می‌رود؛ زیرا این‌ گونه‌ افراد، با گنجینهٔ‌ اطلاعات، تجارب، و مواریث‌ علمی‌ و معنوی‌ ذی‌قیمتی‌ که‌ از اسلاف‌ خویش‌ به‌ ارث‌ برده‌اند، از ترفندها و توطئه‌های‌ دشمن‌ کمابیش‌ آگاه‌اند و کمتر به‌ دام‌ آن‌ می‌افتند. در نتیجه، در برابر توفان‌ تحکم‌ و تهاجم‌ وی‌ ایستادگی‌ می‌ورزند. لهذا استعمارگران‌ و ایادی‌ آنان، چاره‌ای‌ جز متلاشی‌ کردن‌ و نابود ساختن‌ خانواده‌های‌ کهن‌ و رجال‌ عریق‌ ــ چه‌ سیاسی‌ و چه‌ روحانی‌ ــ نمی‌بینند؛ چنان‌که‌ صدام‌ معلوم‌الحال، در عراق‌ همین‌ معامله‌ را با خاندان‌های‌ عریق‌ و اصیلی‌ چون‌ بیت‌ مرحوم‌ حکیم‌ و صدر انجام‌ داد و رضاخان‌ پهلوی‌ نیز در دوران‌ دیکتاتوری‌ بیست‌ساله‌اش، یکی‌ از ضربه‌های مهمی‌ که‌ به‌ اسلام‌ و ایران‌ زد اقدام‌ وی‌ به‌ نابود ساختن‌ رجال‌ و مهم‌ علمی‌ و سیاسی‌ وقت‌ کشور، و ایجاد قحط‌الرجال‌ در عرصهٔ‌ دین‌ و سیاست‌ بود.
بررسی‌ کارنامهٔ‌ استعمار انگلیس‌ نیز نشان‌ می‌دهد که‌ سیاست‌ وی‌ در کنار ایجاد نقار و نفاق‌ و اختلاف‌ در جامعه‌ و شکستن‌ وحدت‌ و یکپارچگی‌ ملی، انقراض‌ خاندان‌ها و نابودی‌ سلسله‌های‌ ریشه‌‌دار و کهن‌ بوده‌ و هست:
بسا خاندان‌ کز شرف‌ سود سر
به‌ خاور زمین‌ در، به‌ خورشید بر
چو ماهی‌ ندیده‌ کسوف‌ و کلف
‌فروزنده‌ اندر تبارش‌ شرف‌
به‌ نیرنگ‌ ابلیس‌ کز باختر
فرازید بال‌ و بگسترد پر
پراکنده‌ شد آن‌ کهن‌ خاندان
که‌ شد دیو بر آرزو کامران‌
بسا کاخ‌های‌ فرازیده‌ سر
بسا شاخ‌های‌ پر از برگ‌ و بر
بشد کنده‌ از بیخ‌ آن‌ شاخ‌ها
بیفتاد بر خاک‌ آن‌ کاخ‌ها (‌ق/ صص ۵۸۶ ــ ۵۸۵)
برکناری‌ رجال‌ لایق‌ در ممالک‌ شرقی‌ نیز از سوی‌ استعمار، به‌ همین‌ منظور و در جهت‌ اجرای‌ همین‌ یاست‌ شوم‌ انجام می‌گیرد. از کاپیتان‌ نوئل، عضو سازمان‌ جاسوسی‌ انگلیس‌ (اینتلیجنت‌سرویس)، و مأمور فروپاشی‌ نهضت‌ میرزا کوچک‌خان، نقل‌ شده‌ که‌ گفته‌ است: «در ممالکی‌ که‌ منافع‌ حیاتی‌ داریم‌ نباید بگذاریم‌ مردان‌ لایق‌ حکومت‌ کنند. دستور است‌ که‌ هرگاه‌ یکی‌ از رجال‌ سیاست‌ خواست‌ به‌ نفع‌ کشورش‌ کار کند یا باید او را از بین‌ ببریم‌ و یا از رأس‌ کاری‌ که‌ به‌ عهده‌ دارد، برداریم»[۳۰] و این‌ دقیقاً‌ همان‌ سیاست‌ شیطانی‌ای‌ بود که‌ (به‌ گفتهٔ‌ ادیب) انگلیسی‌ها در هند پیش‌ گرفتند:
ز روزی‌ که‌ شد پای‌ شوم‌ تو باز
به‌ کشتی‌ بپیمود راه‌ دراز
تبه‌ شد به‌ نیرنگ‌ تو بی‌شمار
تنی‌ کو شمرده‌ شدی‌ با هزار
بسی‌ نامور خاندان‌ کهن
‌ز مکر تو شد کنده‌ از بیخ‌ و بن‌
بسی‌ با شرف‌ نامدار بلند
به‌ تن‌ ارجمند و به‌ دل‌ فرهمند
شرف‌ توخته‌ از نیاکان‌ خویش‌
چو بیجاده‌ رخشنده‌ از کان‌ خویش‌
چو دستان‌ تو پیشدستی‌ گرفت
‌فروزنده‌ اخترش‌ پستی‌ گرفت‌ (‌ق/صص ۴۰۵ــ ۴۰۴۹)
ط‌) برکشیدن و مسلط کردن افراد پست و منحط بومی
عمال‌ استعمار، برای‌ انقراض‌ خاندان‌های‌ کهن، و نیز کنار زدن‌ فرزانگان‌ حاکم، از طرق‌ مختلفی‌ وارد عمل‌ می‌شوند که‌ یکی‌ از موارد مهم برکشیدن‌ عناصر پست‌ و بی‌شخصیت‌ بومی‌ و گنجاندن‌ این‌ گونه‌ افراد در پست‌های‌ کلیدی‌ و حساس‌ است. پیداست‌ در خانه‌ای‌ که‌ دیو وارد شود، مجالی‌ برای‌ تکاپوی‌ فرشتگان‌ نخواهد بود:
به‌ خاور درون، دودمانی‌ نبود
کز آن‌ دودمان‌ بر نیاورد دود
به‌ چاره‌ سُگالی‌ و بد گوهری
به‌ انگیزش‌ کهتر و لشکری‌
پی‌ خویشتن‌ تخت‌ و کرسی‌ گرفت
یکی‌ را درم‌ داد و ارسی‌ گرفت‌
به‌ هر جا که‌ ناپاک‌ تن‌ کهتری
برانگیختش‌ بر رخ‌ مهتری‌ (ق/ ص ۲۶۸ و نیز: صص۴۱۰ــ۴۰۸ و ۴۶۱)
آری‌ استعمار انگلیس، وارد سرزمین‌ دیگران‌ می‌شود و سپس، خروس‌‌وار، هر جا که‌ مرد پست‌ و بی‌شخصیتی‌ یافت‌ وی‌ را در زیر بال‌ و پر عنایت‌ خویش‌ می‌گیرد‌ و آبستن‌ قول‌ و قرارها و وعده‌ و وعیدهای‌ خویش‌ می‌گرداند:
به‌ هر کشور اندر، که‌ آمد فرود دو گونه‌ بُدش‌ کار و گفت‌ و شنود
چو «شب‌پره» گاهی‌ نهان‌ پر زدن
‌دگر باره، چون‌ «جُره‌ بازی»[۳۱] شدن‌
به‌ لب‌ اندرون، جادو بابلی
به‌ مشت‌ اندرون، خنجر کابلی‌
به‌ هر جا که‌ مرد نفایه‌ گهر
به‌ زیر خروسش‌ بگسترد پر
چو زین‌ ماکیان‌ چند خایه‌ گرفت
‌دغل‌ پیشه‌ را کار پایه‌ گرفت‌
بیفزود بر پایه پایه‌یْ‌ دگر
به‌ یاری‌ آهخته‌ خایه‌یْ‌ دگر
به‌ تیراندرون، هشته‌ پرّ‌ عقاب
به‌ خون‌ کرده‌ بال‌ عقابان‌ خضاب‌
همان‌ قاقم‌ نرم‌ هموار پشت
بسی‌ برنیامد که‌ شد خارپشت...
تو گویی، کهربایی‌ است‌ که‌ تنها کاه‌ها را جذب‌ خویش‌ می‌سازد!
گَزان‌ مار دیدم‌ گُزین‌ تو را
نه‌ باره‌یْ‌‌ تو خواهم، نه‌ زین‌ تو را
برآوردهٔ‌ ناکسی، نیست‌ کس
‌تویی‌ شوره‌ و، پروریده‌یْ تو خس‌
همه‌ کاه‌ در می‌کشی‌ سوی‌ خویش
مگر کهربایی‌ تو ای‌ زشت‌ کیش؟! (‌ق/ ص ۵۷۰)
۵) پاسخ‌ به‌ یک‌ سؤ‌ال:
این‌ همه‌ پستی‌ و پِلِشتی، چرا؟!
به‌ راستی‌ چه‌ عامل‌ یا عواملی‌ سبب‌ می‌شود که‌ قدرتی‌ چون‌ امپراتوری‌ انگلیس، این‌ گونه‌ حریص‌، سنگدل، خون‌آشام‌ و غارتگر گردد و شأنی‌ برای‌ خویش‌ در جهان، جز آتش‌افروزی‌ و فتنه‌انگیزی‌ نداند و نشناسد؟!
در پاسخ‌ این‌ سؤ‌ال‌ مهم‌ و اساسی‌ باید گفت: ایمان‌ نداشتن به‌ خدای‌ جهان، و بی‌اعتقادی‌ به‌ حساب‌ و کتاب‌ و عقاب‌ آن‌ جهان، آدمی‌ را از هر درنده‌ای‌ پست‌تر و وحشی‌تر می‌سازد و هر چه‌ هم‌ که‌ میدانِ‌ جولان‌ و تُرکتازی‌ چنین‌ آدمی‌ بازتر باشد این‌ پستی‌ و وحشیگری‌ دامنه‌ و عمقی‌ فراتر و بیشتر می‌یابد و جلوه‌‌ای‌ خشن‌تر و مخوف‌تر:
نبیند بداندیش‌ شه‌ را هنر
کسی‌ کو گمارد به‌ کارش‌ نظر
به‌ جز آتش‌ فتنه‌ افروختن
جهانی، به‌ نامردمی، سوختن‌
ز هر سوی، جر‌اره‌ انگیختن
‌شرنگی‌ به‌ شهد اندر آمیختن‌
چو نبود به‌ ایزد گرایندگی‌
نباشد از این‌ کار شرمندگی‌
کسی‌ کو به‌ یزدان‌ گراینده‌ نیست
‌از این‌ شغل‌ بد هیچ‌ شرمنده‌ نیست
‌چو بر روز بادافرهی‌ نگروی
به‌ هر سو که‌ دیوت‌ دوانَد، دَوی!
کفر و بی‌ایمانی، اصولاً‌ چشم‌ عبرت‌‌بین‌ و باطن‌‌نگرِ‌ انسان‌ها را کور می‌سازد و سر‌ آنکه‌ دولت‌های‌ استعماری‌ از افول‌ و غروبِ‌ هم‌پالکی‌های‌ خود عبرت‌ نمی‌گیرند در همین‌ امر نهفته‌ است:
طبیعت‌پرستان‌ کافر نهاد
بتابند سر از ره‌ عقل‌ و داد
چو نبوند آگه‌ به‌ راز نهان
‌نگیرند عبرت‌ ز کار جهان‌ (‌ق/ ص ۵۲۹)
آتش‌‌نهادان‌ لندن‌نژاد نیز از این‌ حکم‌ کلی، مستثنا نبوده‌ و نیستند. ایمان‌ به‌ مبدأ و معاد که‌ نبود، تلاش‌ بشر جز در راه‌ شکم‌ و شهوت‌ نخواهد بود:
همه‌ کوشش‌ جز پی‌ نای‌ نیست‌
همه‌ جنبشش‌ جز پی‌ گای‌ نیست‌
پی‌ این‌ دو، بر باد داده‌ جهان‌
چو بوزینه‌ زین‌ سو بدان‌ سو جهان...
چو قو‌اده‌ دل‌ بهر زر داده‌ای
به‌ مهر زر، آذر درافتاده‌ای‌
پی‌ زر، بسی‌ خانمان‌ سوخته‌
که‌ تا زر پی‌ خویشتن‌ توخته‌ (‌ق/ صص ۵۰۰ــ۴۹۷)
۶) درخواست‌ نابودی‌ انگلیس‌ از درگاه‌ الهی‌
با این‌ سیرت‌ زشت‌ و رفتار ناپسندی‌ که‌ ادیب‌ در انگلیس‌ سراغ‌ داشت، و قرار و آرام‌ جهان‌ را در سرکوبی‌ آن‌ افعی‌ عالَم‌‌گَزا می‌دانست، طبیعی‌ است‌ که‌ نسبت‌ به‌ آن‌ قدرت‌ شیطانی‌ کینه‌ای‌ بس‌ شدید داشته باشد‌ و پیوسته‌ از درگاه‌ باری‌ تعالی‌ نابودی‌ و فروپاشی‌ وی‌ را درخواست‌ کند:
خدعهٔ‌ ابلیسِ‌ گیتی‌ دامِ‌ عالَمگیر او
پاره‌ کن‌ از هر کران‌ گر شهر، ور خود روستاست‌
شش‌ جهت‌ را آهنین‌ دیوار کن‌ بر بوم‌ وی
‌ای‌ خداوندی‌ که‌ حُکمت‌ یفعلُ‌ اللَه‌ ما یشاست...
پرّ‌ و بال‌ این‌ زغن‌بچه‌ بسوزان‌ در هوا
که‌ جهان‌ از پر‌ و بالش‌ در وبال‌ است‌ و وباست...
هستی‌ او هر تنی‌ را رنج‌ و هر دل‌ راست‌ درد
هم‌ زوال‌ او است‌ درمان، هم‌ فنای‌ او دواست‌ (‌د/ ص ۱۹)
خاصه، زمانی‌ که‌ در اواخر جنگ‌ جهانی، امپراتوری‌ تزاری‌ ــ زیر ضربات‌ ارتش‌ آلمان‌ و قیام‌ مردم‌ روسیه‌ از داخل‌ ــ از پای‌ درآمد و متلاشی‌ شد، دعای‌ شبانه‌‌روزی‌ ادیب‌ به‌ درگاه‌ حق‌ این‌ بود که‌ بار پروردگارا، امپراتوری‌ بریتانیا را نیز به‌ روز سیاه‌ خاندان‌ رومانوف‌ بنشان! (ق/ صص ۳۸۱ــ۳۸۰، ۳۸۴، ۴۰۴ــ۴۰۳). نیز از خاک‌ ایران‌ می‌خواست‌ که‌ سر سوی‌ آسمان‌ کند‌ و از عمق‌ جان‌ به‌ درگاه‌ ایزد منان‌ ناله‌ نماید و بگوید:
که‌ ای‌ برفرازندهٔ‌ آسمان
بدانسوی‌تر از قیاس‌ و گمان‌
بدانسان‌ که‌ آن‌ دیو دژخیم‌ خوی
بدش‌ ملک‌ جم‌ داشتن‌ آرزوی‌
همه‌ آرزوی‌ دلش‌ خاک‌ شد
تنش‌ همچو گلچاک‌ گلچاک‌ شد،
بر این‌ دیو بد نیز آتش‌ ببار
میاور درخت‌ امیدش‌ به‌ بار
ز نستوه‌ و نستوده‌ دیوم‌ رهان
‌و زین‌ قوم‌ کش‌ گشته‌ با وی‌ دهان‌
بدان‌ خشم‌ کو بند عادان‌ گسست
‌غم‌انگیز شد سد‌ شادان‌ گسست‌
بدان‌ خشم، دیوار مکر و فریب
‌چو از شاخِ‌ سیب‌ اندر افکن‌ به‌ شیب‌ (‌ق/ ص ۴۲۰)
و بالأ‌خره، زمانی‌ که‌ ضدیت‌ شدید نو دولتانِ‌ بولشویک‌ روسیه‌ را با انگلیس‌ ‌شنید از خدای‌ متعال‌ درخواست‌ کرد که‌ با چاقوی‌ تیز آنان، خیک‌ پر بادِ‌ استعمار بریتانیا را در خاورمیانه‌ چاک‌ دهد!
برانگیز یا رب‌ شکافنده‌ خیک
‌اگر مَنشویک‌ است، گر بُلشویک‌
که‌ تا بر درد خیک‌ پرباد را
نشاند به‌ شاگردی‌ استاد را! (‌ق/ ص ۴۸۹)
در همین زمینه، باید افزود که ادیب مرگ انگلیس را در ایران و هند پیش‌بینی کرده است که بررسی اشعار وی در این باب و توضیح آن موکول به فرصتی دیگر است.
علی‌ ابوالحسنی‌ (مُنذِر)
پی‌نوشت‌ها
[۱]ــ برای تفصیل زندگی ادیب، و اشعار «اخلاقی ــ اعتقادی» و «سیاسی ــ ضداستبدادیِ» وی رک: علی ابوالحسنی، آینه‌دار طلعت‌ یار، زندگی‌نامه و اشعار ادیب پیشاوری، چاپ دوم، عبرت، تهران، ۱۳۸۰
[۲]ــ رک: اسب تروای ویلسون، وصف ماهیت امریکا در دوران جنگ جهانی اول از زبان ادیب پیشاوری، مندرج در: مجله زمانه، سال ۲، ش ۱۴، آبان ۱۳۸۲
[۳]ــ رک: لویس ل. اسنایدر، رک: جهان در قرن بیستم، ترجمه دکتر ابراهیم آتی، صص۲۸ــ۳۷ و ۵۷
[۴]ــ ویل دورانت، اختناق ایران، ترجمه رحیم نامور، صص۳۷ــ ۳۶
[۵]ــ دولافوز، تاریخ هند، ترجمه فخر داعی گیلانی، ص۳۵۷
[۶]ــ ویل دورانت، همان، صص۵۱ــ۴۹؛ به‌ گفتهٔ‌ مهاتما گاندی‌ در کنفرانس‌ میزگرد لندن‌ (۱۹۳۱): انگلیسی‌ها طی‌ آن‌ جنگ‌ نیم‌ بیلیون‌ دلار از هندی‌ها، بابت‌ جنگ، مساعده‌ گرفتند. دولت‌ هند ارتشی یک‌‌میلیونی‌ برای‌ شرکت‌ در جبهه‌های‌ جنگ‌ به‌ آن‌ سوی‌ دریاها اعزام‌ کرد‌ و «هزینه‌ و تجهیزات‌ کامل‌ این‌ ارتش‌ نیز از جیب‌ مردم‌ هند پرداخت‌ شد. در حالی‌که‌ مردم‌ هند حتی‌ یک‌ نماینده‌ هم‌ در ترکیب‌ دولت‌ نداشتند و در مورد جنگ‌ و سایر مسائل، حق‌ اظهار نظری‌ برای‌ آن‌ها قائل‌ نشده‌ بودند» (ویلیام‌ شایرر، خاطرهٔ‌ گاندی، ترجمهٔ‌ دکتر حسن‌ حاج‌ سیدجوادی، ص‌ ۲۵۵). شایرر، خبرنگار مشهور امریکایی‌ که‌ شاهد نطق‌ گاندی‌ در این کنفرانس‌ بوده است، خاطر نشان‌ می‌سازد: در جنگ‌ جهانی‌ اول، «هندوستان‌ یک‌میلیون‌وسیصدهزار نفر نیرو برای‌ امپراتوری‌ انگلیس‌ فراهم‌ کرد و طی‌ آن‌ ۱۰۶ هزار نفر جان‌ خود را از دست‌ دادند» (همان، ص‌ ۳۸). گفتنی‌ است‌ که‌ این‌ تعداد در جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ به‌ ۴/۲ میلیون‌ نفر رسید (گیتاشناسی، ص‌ ۳۷۲). سفیر هند در تهران، در مصاحبه‌ با مجلهٔ‌ پیام‌ انقلاب‌ (ش‌ ۴۰، ۱۴ شهریور ۱۳۶۰، صص‌ ۶۱ــ۵۸) ضمن‌ اشاره‌ به‌ تعداد انبوه‌ نیروهای‌ هندی‌ شرکت‌‌کننده‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول، تأکید می‌کند: «هند از این‌ لحاظ، مرکز استعمار بود که‌ برای‌ استعمار کشورهای‌ کوچک‌ دیگر، انگلیسی‌ها از نیروی‌ نظامی‌ هندی‌ها استفاده‌ می‌کردند؛ برای‌ سرکوب‌ ایرانی‌ها و دیگر مردمان‌ مستضعف‌ و تا زمانی‌ که‌ [انگلستان] هند را زیر سلطه‌ داشت‌ تمام‌ مستعمرات‌ را هم‌ نگهداری‌ می‌کرد. با توسل‌ به‌ نیروی‌ نظامی‌ و قدرت‌ اقتصادی‌ هند حتی‌ برای‌ سرکوب‌ به‌ ترکیه‌ و مالت‌ هم، نیروی‌ هندی‌ فرستاده‌ شد.»
[۷]ــ خسرو معتضد، جنگ جهانی اول، صص ۱۲۷ــ۱۲۶
[۸]ــ وجب.
[۹]ــ ویلیام شایرر، همان، صص۲۱۰ــ۲۰۳
[۱۰]ــ بدخواه شاه (قیصر) آلمان: انگلیس.
[۱۱]ــ خروس.
[۱۲]ــ آنچه ادیب، با شم تیز سیاسی‌اش، در هیات حاکمه بریتانیای آن روز احساس کرده است، با حاصل تحقیقات پژوهشگران معاصر (همچون آقای عبدالله شهبازی) همخوانی دارد. راقم این سطور نیز در مقدمه کتاب «مهاتما گاندی؛ همدلی با اسلام، همراهی با مسملین»، به طور مستند نشان داده که چگونه خاندان کلان سرمایه‌دار و صهیونیست «روچیلد» و ایادی آن در قرن نوزدهم به تیزیِ شمشیر استعمار بریتانیا در سرکوبی ملت‌های هند و مصر و...، یاری‌رسانده و متقابلا از مواهب آن دولت استعماری بهره برده است.
[۱۳]ــ شکم.
[۱۴]ــ زبان.
[۱۵]ــ قیچی آتشین.
[۱۶]ــ آشیانه.
[۱۷]ــ مرده‌ریگ، ارثیه.
[۱۸]ــ معامله، که سود و زیان دارد.
[۱۹]ــ ابرباران‌زا.
[۲۰]ــ حنظل به معنای هندوانه تلخ، و انگبین نیز عسل است.
[۲۱]ــ این‌گونه.
[۲۲]ــ کرکس.
[۲۳]ــ طعمه.
[۲۴]ــ برای مطالعه متن نامه رک: جان دیونپورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد(ص) و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدی، صص۱۷۴ــ۱۷۰
[۲۵]ــ جزیره.
[۲۶]ــ مال.
[۲۷]ــ حرمت تند پیوسته.
[۲۸]ــ کاژ
[۲۹]ــ به‌ قول‌ یکی‌ از نویسندگان: «مادام‌ که‌ ریشهٔ‌ درختی، غنی‌ و قوی‌ نبود و به‌ ژرفا و پهنای‌ زمین‌ فرو نرفت، شاخه‌های‌ آن‌ پربار، و بار آن‌ لبالب‌ از درخشندگی‌ و حیات‌ نخواهد بود. بر اثر قدرت‌ و سلامت‌ ریشه‌ است‌ که‌ شاخه‌ها ستبر و برومند می‌شود و سایه‌ گستر؛ در اجتماع‌ انسان‌ها و تشکیل‌ خانواده‌ها نیز، شجره‌‌نامه‌ و سابقهٔ‌ اجداد، حکم‌ ریشهٔ‌ درخت‌ را دارد.» رک: پایداری‌ تا پای دار، از همین‌ قلم، ص‌ ۱۴۲
[۳۰]ــ ابراهیم فخرایی، سردار جنگل میرزاکوچک‌خان، ص۹۹
[۳۱]ــ عقاب نر و نیرومند.
منبع : ماهنامه زمانه