پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

آن دو دقیقه سرنوشت ساز


آن دو دقیقه سرنوشت ساز
دکترها گفتند اگر دو دقیقه دیر رسیده بودید. . . مرور لحظات سرنوشت ساز و حیاتی پس از ترور رهبر انقلاب در سال ۱۳۶۰ از زبان یکی از اعضای تیم حفاظت ایشان در آن دوران، مملو از خاطرات و اتفاقاتی است که کمتر به آن پرداخته شده است.
در روز ۶ تیر ماه ،۱۳۶۰ حضرت آیت الله خامنه ای که نمایندگی امام در شورای عالی دفاع و نیز امامت جمعه تهران را بر عهده داشتند در مسجد ابوذر تهران جهت سخنرانی و پاسخ به سوالات مردمی طبق روال هر هفته پشت تریبون قرار گرفتند، اما پس از سپری شدن ۱۰ دقیقه انفجار ضبط صوت بمب گذاری شده موجب جراحت ایشان شد، با توجه به نزدیکی سالگرد این حادثه به گفتگو با حسین جباری عضو تیم حفاظت ایشان در آن زمان نشستیم که در پی می آید.
● اولین بمباران دشمن
یکی از چیزهایی که کمتر به آن پرداخته شده، مساله حضور مقام معظم رهبری در ابتدای جنگ تحمیلی است. ایشان جزو اولین افرادی هستند که از لحظات اولیه وارد مسائل جنگ شده اند. روزی که فرودگاه مهرآباد تهران بمباران شد، ما به همراه حضرت آقا برای برنامه سخنرانی در منطقه جنوب فرودگاه حضور داشتیم، وقتی هواپیماهای عراقی ارتفاع خود را برای بمباران فرودگاه کم می کردند ما از نزدیک شاهد بودیم زمانی که سخنرانی مقام معظم رهبری به اتمام رسید، ایشان با توجه به اینکه نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند به سرعت به سمت ستاد مشترک حرکت کردیم و بدین ترتیب ایشان جزو افراد اولیه ای بودند که از همان لحظات اول وارد مسائل جنگ شدند و گزارش جنگ را همان شب خدمت حضرت امام(ره) دادند.
● حضور آقا در اولین تیم شناسایی مناطق جنگی
آقا به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع در همان روز اول جنگ گزارشی را تهیه و به خدمت امام (ره) ارائه کردند و از امام راحل برای حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل اجازه گرفتند. با توجه به نزدیکی شهید مصطفی چمران با رهبر معظم انقلاب برای حضور در جبهه ها شهید چمران نیز همراه آقا بودند، البته این نکته قابل توجه است که پس از کسب اجازه از امام (ره) برای حضور در جبهه ها، حضرت آقا همان شب قصد عزیمت به جبهه را داشتند که شهید چمران پیشنهاد دادند که تا صبح ایشان صبر کنند تا به همراه خود بتوانند تعدادی نیرو ببرند.
همان روزی که حضرت آقا به اهواز رسیدند، شبش برای شناسایی مناطق جنگی به همراه شهید چمران رفتند، در واقع ایشان در اولین تیم شناسایی مناطق جنگی به همراه تعدادی از همراهان حضور داشتند.
● هم رزمنده، هم روحانی
با توجه به اینکه حضرت آقا نماینده امام در شورای عالی دفاع و امام جمعه تهران بودند، ایشان به دلیل حجم کاری لباس رزمندگان اسلام را در زیر لباس روحانیت بر تن داشتند و برای ارائه گزارش وضعیت جبهه ها با همان لباس نظامی و روحانی خدمت امام می رسیدند. آقا نقل می کردند که امام راحل از این موضوع خیلی خوشحال بودند که ایشان به عنوان یک روحانی هم در کسوت رزمنده و هم روحانی در صحنه حضور دارند و می گفتند، ایشان هم رزمنده و هم روحانی خوبی هستند.
● حضور شبانه روزی در جبهه ها
معمولا بعد از اتمام سخنرانی در روز شنبه ما از همان جا مستقیم به سمت فرودگاه برای عزیمت به جبهه ها حرکت می کردیم و بعد از ظهر پنج شنبه نیز از جبهه ها مراجعت می کردیم، در مواقعی بود که جمعه صبح به تهران برمی گشتیم و مستقیم به نماز جمعه می رفتیم.
● ورود به مرکز مهمات منافقین
مقام معظم رهبری یکی از کسانی بود که برای انقلاب خیلی مثمر ثمر بودند، در آن برهه از زمان منافقین در تهران فعال بودند و حضرت آقا به نوعی می خواستند جلوی هجمه آنها را بگیرند و پاسخی به فعالیت های آنان بدهند.
بهترین جایی که حضرت آقا می توانست تاثیرگذاری زیادی داشته باشند دانشگاه تهران بود، در آن زمان دانشگاه تهران مرکز فعالیت نظامی و فرهنگی منافقین بود، شاید در آن زمان بعضی بزرگان با این کار مخالفت کرده باشند زیرا در آن زمان دانشگاه تهران مرکز مهمات منافقین و در واقع ستاد نظامی این گروه بود.
بالاخره ایشان جلسات سخنرانی و پاسخ به سوالات را شنبه ها همراه با نماز ظهر و عصر در دانشگاه تهران شروع کردند و بعد از حدود ۱۰ جلسه برای ادامه جلسات سخنرانی به مسجد حاج ابوالفتح خان در میدان قیام رفتیم و با توجه به حضور اقشار مختلف اعم از دانشجو، طلبه و کاسب در این مسجد جلسات سخنرانی در آنجا پی گرفته شد.
● شنیدن صدای انفجار و پیکر غرق خون آقا
طبق روال همیشگی شنبه ۶ تیر بعد از خواندن نماز ظهر و عصر در مسجد ابوذر آقا مباحث خود را پی گرفتند، در سال ۱۳۶۰ اوج فعالیت های نظامی منافقین بود و با توجه به حضور شبانه روزی ما به همراه حضرت آقا در جبهه ها، برای چک محل سخنرانی آقا در مسجد ابوذر از سپاه نیرو خواستیم ولیکن به دلیل خنثی سازی فعالیت منافقین توسط آنها، نیرو برای چک نداشتند، من خودم قبل از سخنرانی آقا ضبط صوت را کامل باز و روشن کردم و کارهای عرف در رابطه با چک را انجام دادم، البته اگر نیرو هم از سپاه حفاظت می آمد بیشتر از کارهایی که بنده انجام دادم کاری نمی کرد.
من تنها کاری که کردم بعد از چک، ضبط را بالای تریبون سمت راست یعنی دورترین جای ممکن گذاشتم. ۱۰ دقیقه از سخنرانی حضرت آقا می گذشت، محسن جوادیان و جواد پناهی از دیگر همکاران بنده در نزدیکی آقا ایستاده بودند و من هم روبروی آقا نشسته بودم. ناگهان صدای انفجاری را شنیدم، اسلحه خود را کشیدم، مشاهده کردم هیچ کس ایستاده نیست، رفتم جلو دیدم حضرت آقا روی زمین، غرق خون افتاده اند.
● جاسازی دقیق بمب
من آن روز ۲۰ ساله بودم با عنایت خداوند توانستم آقا را روی دست بلند کنم و تا وسط مسجد بیاورم، جوادیان و پناهی به کمکم آمدند، بمب به شکلی طراحی و جاسازی شده بود که فقط به قلب آقا آسیب بزند.
بچه های بسیج مسجد جلوی خروج افراد حاضر را از مسجد گرفتند تا عوامل بمب گذاری اگر هنوز حضور دارند را شناسایی کنند. ماشین بلیزری که با کمک بچه های محلمان ضد گلوله کرده بودم را آوردم و آقا را برای رساندن به بیمارستان داخل ماشین گذاشتیم.
● احساسم این بود قلب آقا آسیب دیده
در طول مسیر به خیابان قزوین رسیدم داخل کلینیکی که آنجا بود، رفتیم با مشاهده وضعیت آقا، آنها گفتند امکانات نداریم و باید به بیمارستان بروید، ما فقط یک کپسول اکسیژن و پرستار با خود آوردیم، چون کپسول در ماشین جا نمی شد، جوادیان و پناهی جلوی ماشین کپسول اکسیژن را از بیرون نگه داشته بودند. آقا بی هوش بود و من احساسم این بود که به قلب ایشان آسیب رسیده است.
آن زمان شبکه بی سیم بین سپاه، ارتش، شهربانی، و کمیته به صورت مشترک وجود داشت و من با برقراری ارتباط در سیستم بی سیم درخواست آمبولانس از سپاه تهران، نیروی کمکی و تماس سریع با دکتر فیاض بخش، زرگر و منافی برای آمدن به بیمارستان بهارلو را کردم و در طول مسیر به صورت ورود ممنوع حرکت می کردیم و کیلومتر شمار ماشین سرعت خیلی زیادی را نشان می داد.
یکی دیگر از الطاف خداوند این بود که وقتی رسیدیم بیمارستان با توجه به عملی که همان موقع تمام شده بود، اتاق عمل آماده و دکتر فیاض بخش، زرگر و منافی رسیده بودند. آقا را فورا به اتاق عمل بردند و ایشان ۴ ساعت در اتاق عمل بودند، بعد از عمل دکترها گفتند اگر دو دقیقه دیر رسیده بودید، چون خون بدن رو به اتمام بود امکان ادامه حیات از بین می رفت.
● تجمع برای اهدای قلب
با توجه به اینکه در بی سیم اعلام شده بود که به قلب حضرت آقا آسیب رسیده، مردم در میدان راه آهن تجمع زیادی کرده بود و راه ها کاملا مسدود شده بود. مردم به خاطر عشقی که به روحانیت و حضرت آقا داشتند، آمده بودند قلب خود را اهداء کنند و می گفتند قلب ما را به آقا بدهید.
● پرواز دو هلی کوپتر برای انتقال آقا
بعد از عمل رگ گیری حضرت آقا باید به بیمارستان قلب تهران منتقل می شد، به علت تجمع زیاد مردم انتقال به وسیله ماشین ممکن نبود و یک هلی کوپتر در وسط میدان راه آهن نشست و ما یک نفر را به همراه برانکارد خونی به سمت هلی کوپتر بردیم تا مردم منطقه را ترک کنند و با هلی کوپتر دیگری آقا را انتقال دهیم.
موقع بلند شدن هلی کوپتر مردم پایه های آن را گرفته بودند و هلی کوپتر با سختی زیاد از جای خود بلند شد. بعد از ۲ یا۳ ساعت که با اعلام مسوولین تمامی راه های منتهی به بیمارستان بسته شد و جمعیت متفرق شده بودند آقا به بیمارستان قلب منتقل شدند.
● استراحت ۱۵ روزه در منزل آقا
حضرت آقا محافظان را مانند بچه های خود می دانستند، قبل از جنگ با توجه به تصادفی که کردم، پایم شکست و ۱۵ روز استراحت کردم و عین آن ۱۵ روز را در منزل آقا بودم و صبحانه، ناهار و شام را نیز با آقا صرف می کردم و صبحانه و ناهار را خانواده ایشان می آوردند.
مراجعات در طول هفته زیاد و محل ملاقات ها هم منزل آقا بود، در مواقعی میهمان ها برای صرف غذا می ماندند، مقام معظم رهبری طبع ساده ای دارند و غذای ما هم همانند آقا آش، سیب زمینی و تخم مرغ بود ولیکن مهمان ها فکر می کردند پشت بندی است و آقا می گفتند، فقط همین است اگر می خواهید، میل کنید.
● بچه های من چه شدند
روزی که آقا به هوش آمدند به دلیل اینکه نمی توانستند حرف بزنند اولین چیزی را که روی کاغذ نوشتند، این بود که بچه ها چی شدند و از بچه ها منظورشان محافظان بود، من به دلیل اینکه روحیه نداشتم آقا را در آن حالت ببینم، بیرون اتاق آقا در بیمارستان می ایستادم، دکتر منافی به آقا گفته بودند، بچه ها خوبند و آقا گفته بودند نه بیایند تا ببینمشان، آقا با دیدن ما که همه سالم بودیم خیلی خوشحال شدند.
آقا در آن زمان نگران عدم حضور شهید بهشتی در بیمارستان بودند و به دلیل اینکه آقا از شهادت آیت الله بهشتی و یارانش مطلع نشوند روزنامه و رادیو در اختیار آقا گذاشته نمی شد. سید احمد آقا و آقای هاشمی گفتند یک جوری باید به ایشان خبر بدهیم و آنها به آقا گفتند آیت الله بهشتی و یک عده ای زخمی شده اند و در روزهای بعد به صورت کامل به ایشان گفتند که در حزب جمهوری انفجار رخ داده است.
● انفجار بمب از الطاف خداوند بود
با توجه به اینکه آقا عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودند اگر برای ایشان این حادثه رخ نمی داد، فردای آن روز در جلسه حزب شرکت می کردند و جزو شهدای هفتم تیر قرار می گرفتند، این حادثه گویی معجزه ای برای ذخیره سازی ایشان برای رهبری و هدایت انقلاب اسلامی بود.
● خدمت رسانی مهمتر از درمان
نکته حائز اهمیت این بود در زمان هایی هم که دست آقا فیزیوتراپی می شد، ایشان به مطالعه و کارهای دیگر مشغول بود و از وقت بهترین استفاده را در جهت خدمت رسانی به مردم می کرد. بارها شده بود فیزیوتراپ می آمد و چند ساعت منتظر می شد ولیکن آقا به دلیل حجم کاری بالا از او عذر خواهی می کردند.
منبع : روزنامه جوان