یکشنبه, ۲۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 16 June, 2024
مجله ویستا

تسامح سرکوبگر


تسامح سرکوبگر
فلسفه سیاسی هربرت مارکوزه اندیشمند آلمانی در کل واکنش رادیکال به ناتوانی جنبش های سوسیالیستی و کارگری در اروپا و ظهور فاشیسم به عنوان شکلی از اشکال سیاسی سرمایه داری است. اندیشه مارکوزه بویژه در متن تاریخ فاشیسم و واکنش نسبت به آن قابل درک است. در مقاله پیش رو تلاش خواهیم کرد تا جنبه های پراهمیت اندیشه مارکوزه را توضیح داده و رویکرد او به جامعه مدرن صنعتی را بررسی کنیم.
● تمدن سرکوبگر و انسان تک ساحتی:
پس از تبعید خود خواسته مارکوزه به ایالات متحده آمریکا، روانکاوی فرویدی به نحو فزاینده توجه او را جلب کرد. از نظر مارکوزه نارسایی مارکسیسم واقعاً موجود، مربوط به ناتوانایی طبقه کارگر صنعتی در جهت کسب آگاهی انقلابی لازم برای گذر به سوسیالیسم است. با آنکه سرمایه داری پیشرفته شرایط عینی این گذر را فراهم کرده است اما، آگاهی لازم درون پرولتاریا تکوین نمی یابد. به نظر مارکوزه شکل آگاهی کارگران لزوماً با تغییرات مادی تغییر نخواهد کرد. به نظر او نوع آگاهی خود مانع عمده ای برای تحول انقلابی است.
بر این اساس، کارگران که قرار بود نماینده جهان علایق راستین باشند، دیگر نمی توانند میان علایق کاذب و راستین تفکیکی قرار دهند. طبقه کارگر و جامعه به طور کلی در لذات کاذب و روزمره نظام سرمایه داری غرق می شوند و تصور می کنند که به راستی خرسند هستند. برای رفع این معضل مارکوزه از روانکاوی فروید کمک می گیرد.
اما مهمترین کتاب مارکوزه در نقد جامعه صنعتی پیشرفته کتاب انسان تک ساحتی است. مارکوزه در این کتاب آسیب هایی را که جامعه سرمایه داری پیشرفته بر توانایی نقد وارد کرده است، بررسی می کند. وی معتقد است پیشرفت فنی، چون به صورت نظام تامی از تسلط و هماهنگ سازی درآید، صورت هایی از زندگی و قدرت پدید می آورد که ظاهراً نیروهای مخالف نظام را با خود نظام سازگار می کند و هرگونه اعتراضی را که به نام امیدهای تاریخی آزادی از رنج و تسلط صورت گیرد شکست می دهد یا باطل می کند.
به نظر مارکوزه نیروهای رهایی بخش در جامعه صنعتی به نحو فزاینده ای در حال نابودی هستند، دیگر چندان نیروی مخالفی باقی نماده است. یکی از علل این تحول، گسترش رفاه و بهبود مادی است که جامعه پیشرفته را در بر گرفته است. اما این رفاه کاذب، تنها در خدمت برآوردن نیازها و خواسته های کاذب افراد است. نیازهای کاذب، همان نیازهایی است که طبقات حاکمه به عنوان خواسته های واقعی توده بر آنها تحمیل می کنند. در جامعه موجود افراد دیگر توان تشخیص مصالح راستین خود را از دست داده و کاملاً فسخ شده اند. بنابراین قاعدتاً بایستی گروهی از روشنفکران مصالح آنان را بازشناسی کنند. بطور کلی از نظر مارکوزه امر رهایی بر عهده گروهها و روشنفکرانی است که در متن جامعه و علایق آن در نغلتیده اند و در حاشیه بسر می برند. چنین گروههایی ممکن است علایق راستین را دریابند و در جهت تحقق آن کوشش کنند.
● اقتدار و تسامح در جامعه بورژوایی:
مارکوزه در کتاب کوچک و پرمحتوای خود به نام در باب اقتدار، به بررسی ریشه های اقتدار درجامعه بورژوایی از بدو شکل گیری آن می پردازد. در این اثر مارکوزه با بررسی مفهوم اقتدار از خلال نوشته های مصلح دینی مارتین لوتر و پیگیری آن در اندیشه های متفکرانی همچون کانت و هگل تبار مفهوم اقتدار و نسبت پیچیده آن با مفهوم آزادی و جایگاه عملی آن دو را در جامعه بورژوایی نشان می دهد. از نظر مارکوزه رابطه اقتدار محور دو عنصر اساسی را در نگرش ذهنی کسی که تابع اقتدار است، مسلم می انگارد: میزان معینی از آزادی (خود خواستگی: بازشناسی و تصدیق حامل اقتدار، که صرفاً مبتنی بر اجبار نیست) و در مقابل، سرسپردگی، یعنی تسلیم کردن اراده (و در واقع فکر و عقل) به اراده مقتدرانه یک غیر یا دیگری.
بنابراین در رابطه اقتدار محور، آزادی و ناآزادی، خودآئینی و دیگر آئینی، در مفهومی یکسان به یکدیگر پیوند می خورند و در شخص واحدی که تابع است یکی می شوند.
بنابراین ریشه مفهوم اقتدار به مفهوم آزادی بر می گردد. این آزادی عملی فرد، آزادی اجتماعی او و غیاب آن است که در معرض خطر است، وحدت خودآئینی درونی و دگر آئینی بیرونی، انحلال آزادی در جهت تبدیل به نقطه مقابل آن، مشخصه تعیین کننده مفهوم آزادی است، مفهومی که از دوران اصلاح دینی بر نظریه بورژوایی چیره بوده است. نظریه بورژوایی زحمات بسیاری متحمل شد تا این تناقض ها و تعارض ها را توجیه کند.
در نهایت مارکوزه وضعیت اقتدار را در جامعه بورژوازی چنین ترسیم می کند: «بورژوازی بزرگترین نبردهایش را تحت لوای «عقل» پیش می برد، لیکن دقیقاً جامعه بورژوایی است که عقل را به تمامی از تحقق اش محروم می کند. آن بخشی از طبیعت که انسان از طریق روش های عقلانی به مهار خود درآورده نسبت به قرون وسطی بی نهایت بزرگتر است؛ فرآیند مادی تولید جامعه در موارد بسیاری تا آخرین جزئیاتش عقلانی شده است، ولی به عنوان یک کل «ناعقلانی» باقی می ماند. شکل های گوناگون این تعارض ها در دوگانگی روابط بورژوایی اقتدار دیده می شوند. این روابط به رغم عقلانی بودن اتفاقی اند، به رغم عینی بودن آشفته و آنارشیک اند و به رغم ضروری بودن بد هستند.
مارکوزه در مقاله معروفی با عنوان نامتعارف «تسامح سرکوبگر» شرایط انضمامی این تحلیل خود از رابطه اقتدار ـ آزادی را در جامعه پیشرفته صنعتی در پیوند با مفهوم تسامح نشان می دهد. از نظر مارکوزه تسامح واقعی غایتی فی نفسه است. پیش شرط آفرینش جامعه انسانی محو شدن خشونت و کاهش سرکوب به میزانی است که برای حمایت از آدمیان و حیوانات در برابر درنده خویی و پرخاش لازم است، اما از نظر مارکوزه چنین جامعه ای هنوز وجود ندارد؛ حرکت به سمت این جامعه در مقیاسی جهانی منع می شود. خشونت و سرکوب در هیئت روش های بازدارنده و در هیئت روش های تشنج زدایی در قلع و قمع های نو استعماری، ترویج وپیاده می شود و به یکسان مورد حمایت حکومت های دموکراتیک و اقتدار طلب است و اتباع این حکومت ها طوری پرورش می یابند تا این اعمال را به منزله اعمال ضروری برای حفظ وضع موجود ادامه دهند. تسامح به آن دسته از سیاست ها، اوضاع و شرایط و شیوه های رفتاری بسط می یابد که در اصل نباید با آنها تسامح و مدارا کرد، چون فرصت ها و بحث های آفریدن موجودیتی عاری از ترس و فلاکت را، اگر از بین نبرند، سد می کنند.
در جامعه امروز تسامح از حالت فعال به حالت منفعل و از عمل به بی عملی درآمده است. جامعه موجود با افکار و عقاید یکسره مخالف خود در صورتی تسامح می ورزد که این عقاید به عرصه عمل تسری پیدا نکند. «در جامعه لیبرالی کاملاً استقرار یافته انگلستان و ایالات متحده، آزادی بیان و تألیف حتی به تندروترین دشمنان جامعه اعطا می شود، مشروط به اینکه آنان از کلمه به عمل و از گفتار به کردار عبور نکنند.»
از دیدگاه چپ نو، به طورکلی عمل سیاسی برای محقق ساختن یوتوپیا در هر شرایطی ممکن است. بنابراین، نظریه مارکسیسم ارتدکس، اکونومیسم، و دترمینیسم، تنها مانع عمل انقلابی است. تحقق وحدت عین و ذهن در مارکسیسم چپ نو، اینک تنها نیازمند عمل سیاسی است. زیرا آگاهی لازم در این باره قبلاً در فلسفه بدست آمده است و بنابراین دیگر نیازی به فلسفه و نظریه نیست. براساس چنین استدلالی است که مارکسیسم فلسفی و اندیشمندانه یکباره به نظریه ای عملگرا تبدیل می شود.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
کیانوش بوستانی - هما رحیمی
منبع : روزنامه ایران