یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


طاعون، محاکمه یا سالار مگس‌ها


طاعون، محاکمه یا سالار مگس‌ها
● دو یادداشت بر کوری اثر ژوزه ساراماگو
۱) باب کوربت، اکتبر ۲۰۰۱
چگونه می توان تصور کرد که ناگهان بخشی از نظام معنایی جهان دگرگون شود؟ آنچه فکر مرا به خود مشغول کرده جان سالم به در بردن از یک جنگ اتمی است؛ جنگی که جان انسان های زیادی را گرفت و ساختارهای بنیادی زندگی روزمره را ویران ساخت. دشواری هایی که انسان حتی در این بازی خیال با آن روبه رو می شود پایدار است و به او این توانایی را می دهد که به تماشای آنچه دگرگون می شود بپردازد.
من هرگز در خیالبافی هایم آنقدر پیش نرفته ام که حتی جسارت تفکر درباره تغییرات درونی خود و بازماندگان پیرامونم را داشته باشم. حتی پیش بینی رویارویی با دشواری های جسمی و چگونگی برخورد با آنها سخت تر از آن است که من در توان خود می بینم. ژوزه ساراماگو دقیقاً چنین بررسی دشوار اما استادانه یی را پیش روی ما می نهد. او نه تنها به جنبه های راستین دگرگونی ها و چگونگی برخورد شخصیت ها با آنها می پردازد، بلکه وارد گستره روانشناسی شده و ما را به بصیرت و استادی خویش شگفت زده می کند.
یک روز مردی که پشت چراغ راهنما در ماشین خود نشسته و منتظر سبز شدن چراغ است ناگهان کور می شود. این «نخستین مرد کور» است. این کوری مرموز، که در ادبیات پزشکی ناشناخته است، کم کم به همه مردم سرایت می کند. همان طور که می دانیم تنها یک نفر بینا در شهر باقی می ماند. در اینجا به سرگذشت گروهی کمتر از ۱۰ نفر می پردازیم. ما در این داستان نام نداریم بلکه تنها نشانه داریم، در میانه داستان یکی از شخصیت ها به ما می گوید «کورها نیازی به نام ندارند».
شخصیت های داستان اینها هستند؛ نخستین مردی که کور شد و همسر او، یک نفر که به این مرد کمک کرد، او را به خانه رساند اما بعد ماشین او را دزدید و به همین سبب به ماشین دزد معروف شد، دکتری که نخستین مرد کور با او مشورت کرد و زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پسرک لوچ و مردی که چشم بند سیاه داشت. چند تای دیگر هم هستند اما شخصیت های اصلی ما همین ها هستند. بعدها سگ اشکی هم به آنها افزوده می شود.
در نخستین روزهای کوری سفید که همه، همه چیز را به رنگ سفید می بینند، دولت فوراً انتشار این بیماری واگیر را اعلام می کند و شمار زیادی از کورها را به یک تیمارستان متروک می فرستد. در آنجا که کاملاً یادآور صحنه هایی از «سالار مگس ها» اثر گلدینگ است، بی قانونی مطلق برقرار می شود و گروهی از اراذل و اوباش نظارت بر جیره غذایی را به عهده می گیرند. با وجود این، وقتی هفت شخصیت اصلی داستان پی می برند که نگهبان های تیمارستان هم همگی کور شده اند، به آسانی از آنجا بیرون می آیند و وارد دنیای کورها می شوند.
همه به جز یک نفر کور هستند. زن دکتر به طریقی بینا باقی می ماند و می تواند به این گروه کوچک برای زنده ماندن یاری دهد. او مکان ها را شناسایی می کند، کورها را به صف می کند و از همه مهمتر در دنیای کورها برای شان آب و غذا فراهم می کند.این کتاب عجیب ژوزه ساراماگو چیست؟ تمثیل است؟ اگر چنین است، تمثیل چه چیز؟
تمثیل وابستگی انسان ها در روش بنیادی نظم توماس هابز؟ بیانگر نفرت انسان ها از زندگی در پرتگاه تمدن و سقوط در دامن بربریت با کمترین دگرگونی در نظم جهانی؟ یا اگر خوش بین باشیم، آیا گروه ۷ نفره هسته امیدبخشی است که حتی در آن وضعیت هولناک، انسانیت را پاس می دارد و از نو محیط ایمنی ایجاد می کند؟ اگر این گروه ۷ نفره علت آن باشد، پس برای منتقدین دشوار است حضور شخص بینایی را که زنده می ماند و گروه را رهبری می کند توضیح دهند، یا این مساله به اهمیت وجود رهبران در ادامه زندگی انسان ها اشاره می کند؟
آیا اگر تئوری تمثیل را کنار بگذاریم، این امر یک حرکت غیر جبری شگفت آور ذهنی است؟ بودن به معنی واقعی کلمه نه چیز دیگر، با بررسی منطق زندگی وقتی توانایی همچون بینایی از بین می رود، وجود زن نابینا به عنوان راهنما ضروری است؛ چون برای نجات راه قابل قبول دیگری به آسانی در دسترس نیست. این عقیده با رمان های دیگر ساراماگو هماهنگی دارد. مخصوصاً بلم سنگی و انجیل به روایت عیسی مسیح شاید حتی سال مرگ ریکاردو ریس. ساراماگو ظاهراً با بازی واقعیت های دوگانه و کنکاش در منطق نظامی که برپا می کند علاقه مند است.
من بیشتر بر این باورم که کوری را نه به عنوان تمثیل بلکه به عنوان کشف واقعیت جایگزین درک کنم. به اعتقاد ساراماگو ما آزاد هستیم که درون داستان حضور داشته باشیم و از چگونگی داستان پردازی او شگفت زده شویم.
او نه تنها پیام های داستان را فراگیر می کند، بلکه به ویژه به چگونگی واقعیات درونی دگرگونی در افکار شخصیت ها می پردازد. با وجود این ما با وضعیت خارق العاده بینایی زن دکتر روبه رو هستیم و آنگاه بازگشت حتی عجیب تر سگ «ویژه» که در بلم سنگی داشتیم، ساراماگو ظاهراً از سگ ها در نقش های فراطبیعی در فانتزی هایش استفاده می کند. با وجود این، این یکی همانند سگ بلم سنگی در نقش اصلی بازی نمی کند. به بیان دقیق تر، هنگامی که زن دکتر در اوج ناامیدی از دیدن آنچه بر سر شهر آمده است به گریه می افتد، سگ با لیسیدن اشک او به سگ اشکی معروف می شود. سگ اشکی در ادامه داستان همراه دیگران می ماند، اما ظاهراً نقش دیگری ندارد.
بعد از خواندن اولین صفحه های رمان کوری، من تقریباً اعتقادم را به ساراماگو از دست دادم؛ مردی در پشت چراغ راهنما کور می شود. مرد ماشین دزد او را به خانه می برد. همسرش فوراً او را به چشم پزشک می رساند. به فکر افتادم که او چگونه می تواند یک رمان نه چندان بلند را با داستان این مرد کور ادامه دهد. این داستان به کجا خواهد انجامید؟
به چه چیز خواهد پرداخت؟ گمان می کردم ممکن است رمان ضعیفی از ساراماگو را در دست داشته باشیم که فاجعه دوم رخ می دهد. دکتر همان شب کور می شود. وقتی که این رویداد پیش آمد من در مترو بودم و نفس نفس می زدم. می دانستم که اکنون درگیر ماجرایی عجیب هستم، اما به اینکه مردم دارند پشت سر هم کور می شوند و من درگیر دنیای جدید ساراماگو باشم نمی اندیشیدم. پایان داستان که من به آن اشاره نمی کنم خیلی برایم دلچسب نبود. داوری آن را به خواننده واگذار می کنم تا براساس برداشت خودش موضوع را کشف و ارزشیابی کند.
ژوزه ساراماگو یکی از بزرگترین داستان نویسان عصر ما است، زبان او رسا است و اغلب با آن به بازی می پردازد.در انتخاب واژه ها دقیق است، حتی داستان را متوقف می کند تا واژه ها و شیوه های بیان اندیشه خود را بازتاب دهد.خود داستان گیرایی دارد و بخش های بعدی هنگامی که گروه هفت نفره در کابوس شهر کورها سرگردان هستند از فجیع ترین و حتی ترسناک ترین صحنه هایی هستند که در داستان می بینم. کوری به هیچ وجه از آن داستان های ترسناک نیست، با وجود این، ساراماگو با خلق صحنه های گروه های کور سرگردان، که برای زنده ماندن خود و یافتن غذا تلاش می کنند، چنان وحشتی در ما برمی انگیزد که تصور نمی کنم رمان ترسناک هم تا این اندازه پیش برود. کوری نقاشی شفاف و هولناک تصاویر به اصطلاح بینا و نامی در فهرست شگفت انگیز کامیابی های ساراماگو است.سپاس فراوان از جرج اسندکر به خاطر افزودن این مطلب...
۲) جرج اسندکر دسامبر ۲۰۰۱
اخیراً نقد شما درباره «کوری» ساراماگو را خوانده ام. به عنوان یک فرد آسیب دیده بصری، سعی کرده ام کاربرد کوری را به شکل مجازی درک کنم. کوری در متن ساراماگو هم به منزله نشان درون متنی و هم به مثابه مرجع عمل می کند. کوری نشان دهنده محدودیت است و این محدودیت برای درک دقیق شباهت بین دانستن و دیدن ضروری است. کوری همچنین شخصیت ها را به سوی سرشت انسانی هدایت می کند.
وضعیت زن دکتر همواره مرا اندوهگین می کند، چشمانش به او یاری می رسانند تا دیگران را در امان نگه دارد. وجودش به منزله راوی داستان هم ضروری است. بدون او چه کسی می توانست وقایع و صحنه های رمان را گزارش دهد.
ژوزه ساراماگو در سال ۱۹۹۸ جایزه نوبل ادبیات را گرفت. اگرچه شماری از کتاب هایش به انگلیسی برگردانده شده بود، اما تا پیش از دریافت جایزه نوبل افراد زیادی در ایالات متحده رمان هایش را نخوانده بودند. آخرین رمان او «کوری» به زودی در فهرست پرفروش ترین نشریه نیویورک تایمز قرار گفت. اگر من قبلاً دو تا از کتاب هایش را نخوانده بودم، زیاد به خواندن یک رمان تمثیلی، که کوری را به عنوان نشانه اصلی به کار می برد، رغبت پیدا نمی کردم.
ساراماگو نقل قولی از کتاب «درخواست ها» تحت عنوان طنز در کوری آورده است؛ اگر می توانید ببینید، نگاه کنید. اگر می توانید نگاه کنید، مشاهده کنید. نزدیک به پایان رمان وقتی کورها دوباره بینایی شان را به دست می آورند، یکی از شخصیت های رمان می گوید؛ من فکر نمی کنم که ما کور شده بودیم. فکر می کنم ما کور هستیم، کور اما بینا، افراد کوری که می توانند ببینند، اما نمی بینند، (۲۹۲). این دو نقل قول به مفاهیم فلسفی و سیاسی رمان اشاره دارند، فقط اشاره دارند اما این مفاهیم را آشکارا بیان نمی کنند. مهم ترین مشکل رمانی تمثیلی نظیر کوری آن است که آزادی زیادی به خواننده می دهد و تفسیرهای گوناگونی را جایز می شمرد.ساراماگو کوری را به عنوان استعاره بدبختی فردی و مصیبت اجتماعی به کار می برد. داستان از آنجا آغاز می شود که نخستین مرد کور در حالی که منتظر است چراغ راهنما سبز شود، در ماشین خود بینایی اش را از دست می دهد. مردی که به او کمک می کند تا به خانه اش برسد، ماشینش را می دزدد. دو روز بعد همسر نخستین مرد کور شوهرش را نزد چشم پزشک می برد. طی چند روز زن اولین مرد کور، ماشین دزد، دکتر و همه بیمارانی که در اتاق انتظار نشسته بودند کور می شوند. تنها شخصیت داستان که به طور معجزه آسایی گرفتار کوری نمی شود زن دکتر است.
افراد زیادی پشت سر هم کور می شوند و هیچ علت مشخصی هم وجود ندارد. مسوولان بهداشت عمومی به وحشت می افتند و افراد کور را در یک تیمارستان متروک زندانی می کنند تا دیگر مردم شهر از ابتلا به کوری در امان باشند. به زندانیان جیره غذایی داده می شود. آنها را در تیمارستان متروک به حال خود رها می کنند. سربازان جلوی در ورودی نگهبانی می دهند و اعلام می کنند که هر کس بخواهد فرار کند کشته می شود.
شمار کوران به سرعت افزایش می یابد. چند گروه جدید از افراد کور به تیمارستان آورده می شوند. در میان آنها افرادی شرور هم هستند. یکی از آنها اسلحه دارد. افراد شرور چندی بعد از زندانیان دیگر می خواهند که در برابر غذا برای آنها زن بفرستند. واکنش در برابر این هتک حرمت به زودی به یک شورش تبدیل می شود. چند روز بعد زندانیان کور می فهمند که همه مردم شهر کور شده اند. سپس در جست وجوی غذا تیمارستان را ترک می کنند.
هر چه داستان پیش می رود، وضعیت کورها بدتر می شود. آنها خود را در جامعه یی نابسامان می یابند. افراد کور برای یافتن غذا و مکان به خیابان هجوم می آورند. بعد از چند روز جست وجو در میان زباله ها متوجه می شوند که به زودی یافتن غذای کافی برای زنده ماندن غیرممکن خواهد بود، در اوج ناامیدی بینایی کورها به شکل معجزه آسایی برمی گردد. رمان ناگهان بدون پرداختن به علت اسفبار کوری همگانی به پایان می رسد.
همان طور که پیشتر گفتم زن دکتر تنها کسی است که کور نمی شود . او از این مصیبت درامان می ماند و تصمیم می گیرد به افراد کور کمک کند. چشمانش در اداره کارها به او یاری می دهند. او است که مرد کور مسلح را می کشد. او است که افراد کور را برای یافتن غذا و مکان راهنمایی می کند. کوری به وضوح در این رمان به عنوان نشانه محدودیت به کار گرفته شده است. کوری سبب می شود تا تمام جامعه از حرکت باز ایستد. همچنین مردم کور را به ناتوانی جسمی و زجر روانی گرفتار می کند.
جامعه از حرکت باز ایستاده است؛ چون افراد کور قادر نیستند خدمات عادی مانند تدارک و توزیع غذا، آب و برق و نگهداری اولیه حمل و نقل و ارتباطات را انجام دهند. مشکل اصلی رمان ساراماگو در این است که نشانه اصلی او یعنی «کوری» هدف او را تفهیم نمی کند. استعاره کوری یک مرجع واقعی دارد. خوانندگان در این رمان با ابهام رابطه بین «نماد» و «واقعیت» روبه رو هستند.
نظر نویسنده رمان و پاسخ انتقادی یی که در مطبوعات روز آمده است مشکل مرجع را می پوشاند. ساراماگو چنان می نویسد که انگار توصیف استعاره یی بدبختی و مصیبت می تواند به شکلی جدا از مسائل فرهنگی باشد و به آسانی با آسیب پذیری بینایی هماهنگ شود. جالب است اشاره کنیم نقدهایی که در مطبوعات روز نوشته شده اند حتی نتوانسته اند نشان دهند که کاربرد کوری به عنوان استعاره ممکن است دشواری هایی ایجاد کند.
نقدها بیشتر به مقایسه میان کوری «طاعون» کامو و «محاکمه» کافکا و «سالار مگس ها» اثر گلدینگ پرداخته اند. در هیچ یک از بررسی هایی که من خوانده ام به مقایسه تطبیقی رمان کوری و داستان کوتاه «کشور کورها» از اچ.جی ولز اشاره نشده است. در این داستان ولز از کوری برای نشان دادن جامعه یی بسته و کشمکش فردی علیه سازگاری اجتماعی بهره می برد.هم ساراماگو و هم ولز کوری را به عنوان نشانه محدودیت به کار می برند، زیرا این نشانه به آسانی قابل درک است و بخشی از هویت مشترک نشانه های فرهنگی است. آنها کوری را همان گونه که گلدینگ از «بچه ها» در«سالارمگس ها» استفاده می کند به کار برده اند.
همانند کامو، ساراماگو از بیماری به منزله نشانه بحران سیاسی و اجتماعی بهره می برد. هر دو نویسنده بر پاسخ انسان به نابسامانی اجتماعی تاکید دارند. با وجود این در اینجا مشکل گزارش رویدادهای تاریخی به روش پزشکی وجود دارد. در این نمایش، طبیعت جای سرنوشت را می گیرد. در نتیجه کوری به عنوان یک حالت جسمی تعریف می شود.نوشته های ساراماگو بیشتر به عنوان واقع گرایی جادویی شناخته شده است. کوری با رمان های تمثیلی کافکا وجوه مشترک بیشتری دارد تا با کارهای گابریل گارسیا مارکز.
مشکل بنیادی در رمان های تمثیلی یافتن معنای اجتماعی و سیاسی آن است. ساراماگو سرنخ های کمی در اختیار خوانندگانش می گذارد، بنابراین آنها به راحتی نمی توانند کارهای او را تفسیر کنند. داستان در یک کشور بی نام رخ می دهد، زمانی در نیمه دوم قرن بیستم. شخصیت های مشخص که باید زمینه را برای رویدادها فراهم کنند، زیاد نیستند.شیوع کوری بدون هیچ گونه علت مشخص رخ می دهد. بیماری به سرعت منتشر می شود و نزدیک به پایان رمان، افراد کور بینایی خود را دوباره به دست می آورند.
مشکلی که خواننده با آن روبه رو می شود آن است که با بیماری تمثیلی، مصیبت اجتماعی و بهبود معجزه آسا چه بکند. معنی اینها چیست؟در صفحه های پایانی کتاب، یکی از شخصیت های داستان می گوید که شاید آنها هرگز واقعاً کور نبوده اند و شاید بینایان واقعاً نمی بینند. اگر درون مایه داستان این باشد در واقع نظر تازه یی نیست؛ چون توصیف تفاوت بین دیدن و فهمیدن یکی از باورهای کهن فلسفه غرب است که شاید آشکارا در کتاب «جمهوریت» بیان شده است. جایی که افلاطون از یک استعاره بصری برای نشان دادن محدودیت های شناخت انسان بهره می برد. او غاری را توصیف می کند که چند نفر در آن به شکلی نشسته اند که نور مستقیم آتش را نمی بینند، تنها می توانند بازتاب شعله های آن را روی دیوار غار ببینند.گمان می کنم ساراماگو بیشتر در پی دستیابی به درک انسان از واقعیت اجتماعی است تا مفهوم افلاطونی حقیقت محض. ای کاش او راه بهتری را برای بیان این کاوش برمی گزید.
باب کوربت - جرج اسندکر
ترجمه؛ علیرضا پردانا
منابع:
افلاطون، ۱۹۶۱، مجموعه آثار افلاطون، انتشارات دانشگاه پرینستون.
ژوزه ساراماگو، ۱۹۹۷ کوری، نیویورک، هارکورت بریس.
اچ.جی. ولز، ۱۹۱۱، کشور کورها و داستان های دیگر، لندن تی نلسون.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید