دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا


بازخوانی بورخس و تحول یک دوران


«... در بحث هایمان سعی می كردم با تمام كینه سارتری كه می توانستم گرد آورم، نشان بدهم كه روشنفكری كه مانند بورخس می نویسد، سخنی می گوید و رفتار می كند؛ به نحوی مسئول همه بیماری های اجتماعی دنیا است و داستان ها و شعرهایش چیزی نیست جز آواز دهلی كه از دور خوش است... اما وقتی بحث ها در كنج خلوت اتاقم یا كتابخانه به پایان می رسید، مثل پاكدین متعصب سامرست موآم در داستان باران، طلسم بورخس را مقاومت ناپذیر می دیدم و داستان ها و اشعار و مقالاتش را با حیرت بسیار می خواندم.» (ماریو بارگاس یوسا در كتاب واقعیت نویسنده، ترجمه: مهدی غبرایی، ص ۱۹) شاید این از اقبال بارگاس یوسا باشد كه در دورانی نویسندگی را آغاز كرده كه تحولات فرهنگی و ادبی در مسیر بسیار متفاوتی قرار گرفته است. خورخه لوییس بورخس و آثارش را می توان نماد تمام و كمال این تحول در سال های میانی قرن بیستم ارزیابی كرد. برای بورخس هم حیرت انگیز بود كه آثارش به ناگهان در دهه هفتم عمرش مورد توجه جهانی قرار گیرد و در كشورهای انگلیسی زبان بارها و بارها خوانده و تحلیل شود. او در كشور خود، شهرتش را مدیون اشعارش بود و داستان های كوتاه را برای پاسخ به نیازی درونی می نوشت. در سال های میانی قرن بیستم بود كه دریافت این داستان هایش هستند كه اسباب شهرت روز افزونش را فراهم ساخته اند و از این پس در وهله اول به عنوان بورخس داستان نویس شناخته خواهد شد، نه بورخس شاعر. طی آن سال ها منتقدان و تحلیل گران مختلفی مایه های فلسفی آثار او را بررسی كردند و دیدگاه هایی را مطرح ساختند كه حتی خود بورخس را هم شگفت زده می كرد.بورخس از «هزارتوها» و «باغ گذرگاه های هزار پیچ» می نوشت و عقایدی را مطرح می كرد كه حاوی تردید های عمیق فلسفی بودند. تا قبل از آن، متفكران چپ گرا بودند كه جریان غالب فرهنگی در كشورهای جهان را پیش می بردند و البته ستاره اقبال آنها در میان جوانان و روشنفكران این كشورها رو به افول گذاشته بود. بارگاس یوسا، سارتر را نماد این متفكران چپ گرا می دانست. متفكرانی كه از «تعهد نویسنده در قبال زمانه و جامعه» سخن می گفتند و معتقد بودند كه «می توان از راه نوشتن بر تاریخ، تاثیر گذاشت.»بورخس اما به كلی از چنین عقایدی بركنار بود و دغدغه های بسیار شخصی تری را در ادبیات دنبال می كرد. مفاهیم داستان های او اگرچه پرسش های فلسفی بی شماری را در ذهن پدید می آورد؛ اما هرگز ابعادی فراتر از لذت بردن و انبساط خاطر نمی یافت و مقاصد بلندپروازانه ای را دنبال نمی كرد. از همین رهگذر می توان دلیل انتقاد های او از آثار نویسندگان بزرگی همچون جویس و همینگوی را دریافت. او طرفدار راز و ابهام بود و با منش آن نویسندگانی سر مخالفت داشت كه به بازگویی خاطره یا ماجرایی در زندگی خود می پردازند تا بتوانند از آن به نوعی افسون زدایی كنند. در عین حال از قائل شدن كاركردهای اجتماعی و سیاسی برای یك اثر ادبی ، گریزان بود و نمی توانست چنین دیدگاهی را درك كند. نقدهایی كه گاه و بی گاه در مصاحبه هایش بر كمونیسم و كشورهای كمونیستی وارد آورده، براساس این دیدگاه قابل تحلیل است. اما آنچه كه در این نوشتار قصد داریم بدان اشاره كنیم توضیح حال و هوای كلی آثار بورخس نیست. آنچه كه می خواهیم مورد توجه قرار دهیم؛ دورانی است كه اقبال گسترده به آثار بورخس آغاز می شود. دورانی كه دیگر تمایلی به ابهام زدایی نیست و اتفاقاً آنچه مورد توجه قرار می گیرد؛ پرداختن به ابهام و تردید است. این همان دورانی است كه عده ای آن را پسا مدرن نام نهاده اند و عد ه ای دیگر القاب متفاوت تری برای آن در نظر گرفته اند. اما آنچه كه مشخص به نظر می رسد این است كه بورخس را می توان نماد و نمونه چنین تحولی در عالم ادبیات و فرهنگ دانست. پیش از او نویسندگان دیگری هم بوده اند كه این دیدگاه را در آثارشان پی گرفته اند. اما این تقارن زمانی به نحو مطلوبی در مورد بورخس اتفاق افتاده است و می شود آن را از خوش اقبالی های این نویسنده آرژانتینی قلمداد كرد. هر چند كه خود او چندان به این موضوع توجهی نمی كرده و همواره نگران بوده كه محبوبیت ناگهانی اش «مثل حباب بتركد.» این درحالی است كه میزان بازخوانی آثار او روز به روز افزایش می یابد و از همین جا می توان دریافت كه علایق ادبی و فلسفی جوامع همچنان در همان مسیری قرار دارد كه رشد و گسترش آن از سال های میانی قرن بیستم بوده است.