پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا

آزادی در آثار شهید مرتضی مطهری


تمام امكاناتی كه در مورد جمادات ، نباتات و افعال غریزی حیوان وجود دارد، و تمام "اگر" هایی كه در وقوع آنهاست، در افعال و اعمال بشر هست و رشد یك درخت و یا انجام عمل غریزی یك حیوان ، هزاران "اگر" كه همان شرایط طبیعی هستند می‏توانند وجود داشته باشد، همه آن "اگر"ها در افعال و اعمال انسان هست، بعلاوه اینكه در انسان عقل و شعور و اراده اخلاقی و قوه انتخاب و ترجیح آفریده شده است. انسان قادر است عملی را كه صد در صد با غریزه طبیعی و حیوانی او موافق است و هیچ رادع و مانع خارجی وجود ندارد به حكم تشخیص و مصلحت اندیشی ترك كند و قادر است كاری را كه صد در صد مخالف طبیعت اوست و هیچ‏گونه عامل اجبار كننده خارجی هم وجود ندارد به حكم مصلحت اندیشی و نیروی خرد آن را انجام دهد.
انسان مانند حیوان تحت تأثیر محركات نفسانی و رغبتهای درونی واقع می‏شود. اما در مقابل آنها دست بسته و مسخّر نیست از یك نوع حرّیتی برخوردار است، یعنی اگر همه عواملی كه برای یك حیوان در انجام عمل غریزی فراهم است و الزاما او را وادار به عمل و حركت می‏كند، برای انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترك برای او از ناحیه عقل و اراده خودش باز است، انجام این عمل مشروط است به اینكه قوه تمیز و تشخیص او همانند یك شورای عالی به تصویب برساند و قوه اراده او مانند قوه مجریه به كار بیفتد. در اینجا تأثیر انسان در سرنوشت خود به عنوان یك عامل مختار یعنی عاملی كه پس از آنكه همه شرایط طبیعی فراهم آمد، در انتخاب فعل و ترك "آزاد" است معلوم می‏شود.۱
ما در این مقاله سعی بر آن داریم كه هرچه بیشتر شما را با مفهوم آزادی و مصداقهای آن در آثار شهید مرتضی مطهری« رحمه‏الله » آشنا كنیم و امید آن داریم كه بتوانیم گوشه‏ای از دنیای پیچیده و عوامل محدود كننده آن و رابطه آزادی را با اصل علیّت عمومی بیان داریم .
آزادی بر اساس نظریه فطرت
آزادی چیست؟ این آزادی و آزادگی كه می‏گویند یعنی چه؟ آزادی یكی از لوازم حیات و تكامل است. یعنی یكی از نیازمندیهای موجود زنده، آزادی است. فرق نمی‏كند كه موجود زنده از نوع گیاه، یا از نوع حیوان و یا از نوع انسان باشد، بهر حال نیازمند به آزادی است. منتها آزادی گیاه متناسب با ساختمان آن است ، آزادی حیوان طور دیگری است، انسان به آزادیهای دیگری ماورای آزادیهای گیاه و حیوان نیاز دارد.۲
حقیقت این است كه آزادی انسانی جز با نظریه "فطرت" ، یعنی اینكه انسان در مسیر حركت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان می‏آید و پایه اولی شخصیت او را همان بعد می‏سازد و سپس تحت تأثیر عوامل محیط تكمیل می‏شود و پرورش می‏یابد، قابل تصور نیست. این بعد وجودی است كه به انسان شخصیت انسانی می‏دهد تا آنجا كه سوار و حاكم بر تاریخ می‏شود و مسیر تاریخ را تعیین می‏كند.۳
در اینجا یك سؤال پیش می‏آید و آن اینكه اگر ما قضا و قدر الهی را مستقیما و بلا واسطه علل و اسباب با حوادث مرتبط بدانیم، دیگر آزادی و اختیار بشر مفهومی نخواهد داشت. و اما با قبول اصل علیت عمومی آیا می‏توان آزادی و اختیار بشر را قبول كرد یا اینكه اصل علیت عمومی نیز با آزادی و اختیار بشر منافات دارد، تنها راه عقیده به آزادی و اختیار بشر این است كه اعمال و افعال بشـر و اراده او را با هیچ علت خارجی مربوط ندانیم.بسیاری از متفكرین قدیم و جدید چنان گمان كرده‏اند كه اصل علیت عمومی با آزادی و اختیار بشر منافات دارد و ناچار به اراده باصطلاح "آزاد" یعنی به اراده‏ای كه با هیچ علت ارتباط ندارد قائل شده‏اند. علاوه بر اینكه اصل علیت عمومی قابل انكار نیست و نه استثناءپذیر. اگر رابطه اراده را با علتی ماورای خود انكار كنیم، باید بپذیریم كه اعمال و افعال بشر بكلی از اختیار او خارج است . یعنی به جای اینكه بتوانیم با قبول نظر عدم ارتباط ضروری اراده با علتی از علل، نوعی اختیار برای بشر ثابت كنیم، او را بی‏اختیارتر كرده‏ایم.
بشر مختار و آزاد آفریده شده است، یعنی به او عقل و فكر و اراده داده شده است. بشر در كارهای ارادی خود مانند یك سنگ نیست كه او را از بالا به پایین رها كرده باشند و تحت تأثیر عوامل جاذبه زمین خواه ناخواه به طرف زمین سقوط كند و مانند گیاه نیست كه تنها یك راه محدود در جلو او هست. بشر همیشه خود را بر سر چهار راههایی می‏بیند و هیچ‏گونه اجباری ندارد كه فقط یكی از آنها را انتخاب كند، سایر راهها بر او بسته نیست و انتخاب یكی از آنها به نظر و فكر و اراده و مشیت شخصی او مربوط است؛ یعنی طرز فكر و انتخاب او است كه یك راه خاص را معین می‏كند.
اینجاست كه پای شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و سوابق تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می‏آید و معلوم می‏شود كه آینده سعادت بخش یا شقاوت بار هركسی تا چه اندازه به شخصیت و صفات روحی و ملكات اخلاقی و قدرت عقلی و عملی او مربوط می‏شود و بالاخره به راهی كه برای خود انتخاب می‏كند.
تفاوتی كه میان بشر، آتش كه می‏سوزاند و آب كه غرق می‏كند وجود دارد، این است كه هیچ یك از آنها كار و خاصیت خود را از میان چند كار و خاصیت برای خود انتخاب نمی‏كند؛ ولی انسان انتخاب می‏كند. او همیشه در برابر چند كار و چند راه قرار گرفته است و قطعیت یافتن یك راه و یك كار فقط به خواست شخصی او مرتبط است.۴رابطه آزادی انسان با وجود خدا
مسأله قضا و قدر "مسأله‏ای است كه بیش از هزار سال است حل شده و با آزادی بشر كوچك‏ترین منافاتی ندارد، بلكه تنها با فرض خدا و قضا و قدر است كه می‏توان دم از آزادی انسان زد. انسان به دلیل اینكه نفخه‏ای است الهی می‏تواند از جبر طبیعت آزاد باشد. والاّ اگر انسان همین اندام است و اراده انسان قهرا زاییده همین حركات اتمها و غیره است، انسان جز مجبور چیز دیگری نمی‏تواند باشد. "سارتر" می‏گوید: انسان یك اراده آزاد است. می‏پرسیم: خود اراده از كجا پیدا شده؟ اگر فكر و اراده انسان خاصیتهای جبری طبیعت و ماده باشد، دیگر آزادی یعنی چه؟! بگذار این حرف را كسی بگوید كه برای انسان قدرتی مافوق طبیعت قایل است یعنی انسان را مقهور طبیعت نمی‏داند، قاهر بر طبیعت می‏داند و طبیعت را اصل و روح را فرع نمی‏داند. بلكه صحبت اصل و فرع نیست ، دو نیرو قایل است. طبیعت و ماورای طبیعت در انسان. و انسان به حكم آنكه شعله و فیضی است ماورای طبیعی، می‏تواند بر طبیعت خودش مسلط باشد و تصمیمش عین حركات اتمها نباشد، چیز دیگری باشد، می‏تواند طبیعت را تغییر بدهد و بر طبیعت غلبه كند. "انسان هیچ خودی ندارد غیر از آزادی " یعنی چه؟! البته اینكه انسان هیچ سرشت و طبیعتی ندارد، یك مقدار حرف درستی است. مطلبی را كه او تحت عنوان اصالت گفته است، علمای اسلام به نام اصالت وجود نمی‏شناسند ولی به نام دیگری بخشی از حرفهای او را گفته‏اند كه انسان خودش وجود خود را می‏سازد. انسان خودش وجود خود را انتخاب می‏كنــد. یعنی انسان مانند اشیاء طبیعی نیست. آنچه در طبیعت است همان چیزی است كه خلق شده است جز انسان كه همان چیزی است كه بخواهد باشد. ولی این معنایش این نیست كه انسان فاقد سرشت و فطرت و طبیعت است، بلكه به این معنی است كه سرشت انسان چنین سرشتی است؛ نه اینكه انسان سرشت و خودی ندارد. [به عبارت دیگر] خودِ انسان خودی است كه چنین اقتضایی دارد نه اینكه انسان چون خود ندارد چنین است.۵
آزادی و آزادگی نتیجه زهد
آزادی و آزادگی از نتایج زهد است. قرآن هرگز لذت حلال را بر بشر حرام نكرده است. قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق .۶ قرآن هرگز نمی‏گوید از لذتی هم كه از راه مشروع به دست می‏آید استفاده نكن كه به آخرت برسی . ولی در عین حال مطلب دیگری هست و آن اینكه: بشرهایی كه آرزو دارند آزاد زندگی كنند و به آزادی علاقه‏مندند، همیشه كوشش می‏كنند زنجیرها را تا حدودی كه ممكن است از دست و پای خودشان برگیرند.
ما در این دنیا كه زندگی می‏كنیم یك سلسله احتیاجها و نیازمندیها داریم كه به حكم قانون خلقت نمی‏توانیم آنها را نداشته باشیم. ما به حكم قانون خلقت احتیاج به غذا داریم و نمی‏توانیم تا آن حد خودمان را آزاد كنیم كه احتیاج به غذا نداشته باشیم. باید غذا بخوریم، بلد ما یتحلل برای بدن ما ضرورت دارد. ما از این هوایی كه تنفس می‏كنیم نمی‏توانیم آزاد باشیم . از آب نمی‏توانیم آزاد باشیم. از لباس تا حدودی نمی‏توانیم آزاد باشیم. این مقدار قیدها را خلقت و طبیعت به گردن ما نهاده است.
ولی یك سلسله قیدهاست كه بشر خودش برای خودش به وجود می‏آورد و در نتیجه خواه ناخواه دست و پایش بسته می‏شود و به مقدار متناسب با آن قیدها، آزادی از او سلب می‏شود.
به هر اندازه كه انسان بیشتر به اشیا عادت داشته باشد، بیشتر به آنها بسته است و اسیر آنهاست و به هر اندازه كه انسان اسیر آنها باشد، آزادی ندارد. ممكن است آدمی عادت كرده باشد كه همیشه روی تشك و متكای بسیار نرم بخوابد، چنین آدمی اگر یك وقت در شرایطی قرار گیرد كه بخواهد روی فرش یا زمین خالی بخوابد، ابدا خوابش نمی‏برد. او دیگر فلج است، چون آزادی خود را به خاطر این اسارتها از دست داده است. لذا آزادگان همواره می‏خواهند ساده زندگی كنند، بدون اینكه لذتهای خدا را بر خودشان حرام كرده باشند و بدون اینكه از كارهای زندگی دست كشند. اینها در متن زندگی واقع هستند ولی دلشان می‏خواهد ساده زندگی كنند. دلش می‏خواهد ساده‏ترین لباسها را بپوشد، خوراكش ، ساده‏ترین خوراكها باشد، منزل و مركبش ساده‏ترین منزلها و مركبها باشد، چرا؟ می‏گوید برای اینكه من نمی‏خواهم آزادیم را به چیزی بفروشم ، به هر اندازه خودم را به اشیا مقید كنم اسیر آنها هستم و وقتی اسیر اشیا باشم، مثل كسی هستم كه هزار بند به او بسته است. چنین آدمی نمی‏تواند راه برود و سبكبار و سبكبال باشد.۷
آزادی و مساوات
این معما همیشه هست: آزادی و مساوات دو ارزش انسانی هستند كه با یكدیگر متعارض می‏باشند. یعنی اگر افراد آزاد باشند مساوات از بین می‏رود و اگر بخواهد مساوات كامل برقرار شود. ناچار باید آزادیها را محدود كرد؛ چون افراد انسان مثل جنس یك كارخانه نیستند كه وقتی بطور فابریكی بیرون می‏آیند هیچ تفاوتی میانشان نباشد، بلكه یكی پر استعدادتر است یكی كم استعدادتر، یكی قوی البنیه است یكی ضعیف البنیه یكی ابتكار دارد دیگری ندارد، یكی تنبل است دیگری كوشا. اگر بخواهیم جامعه را میدان مسابقه قرار دهیم بدیهی است عده‏ای برنده می‏شوند، عده‏ای هم برنده نمی‏شوند. حالا یا به دلیل تنبلی‏اشان و یا به دلیل ناتوانی‏اشان. آزادی خواه ناخواه نابرابری به وجود می‏آورد، ولی اگر بخواهیم مساوات برقرار كنیم. ناچاریم جلوی آزادی را تا حدی بگیریم و بلكه جلوی حقوق فردی را بگیریم یعنی ناچاریم مال یكی را بگیریم بدهیم به دیگری.مثل این است كه در یك میدان اسب دوانی وقتی اسبها می‏خواهند با همدیگر بدوند دو حالت دارد : یك وقت ما می‏خواهیم اسبها را مثل اسبهای نظامیان بدوانیم، آنها را به صف می‏بندیم، گوشهایشان همه باید برابر یكدیگر باشند سرعت آنها نیز باید مساوی یكدیگر باشد و قهرا هم باید اسبهای خودشان را كنترل كنند. در این صورت همه اسبها با یك سرعت حركت می‏كنند صد اسب نظامی كه حركت می‏كنند، اگر مثلاً در گروههای ده‏تایی به فاصله ده متر از یكدیگر حركت كند یك ساعت كه حركت كنند هیچ كدام از دیگری جلو نمی‏افتد، ولی در اینجا جلوی آزادی اسبها گرفته شده، خیلی از آنها سركشی می‏كنند می‏خواهند تند بروند، ولی سوارش به او اجازه نمی‏دهد زیرا باید با دیگر اسبها بدود. ولی یك وقت هست كه مسأله، مسأله آزادی و مسابقه است مثل میدانهای اسب دوانی؛ آنجا قهرا یكی عقب می‏افتد و یكی جلو. پس اگر ما به اسبها بخواهیم آزادی بدهیم، برابری و هماهنگی نیست و اگر بخواهیم برابری و هماهنگی ایجاد كنیم ناچار باید آزادی را از بین ببریم آزادی بــه فرد تعلق دارد و مساوات به جامعه. در اردوی غرب تكیه بیشتر بر روی آزادی فــردی است و قهــرا مساوات را پایمال كرده و از بین برده‏اند.۸
تقوا و آزادی
لازمه اینكه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یك زندگی انسانی اختیار كند این است كه از اصول معین و مشخص پیروی كند و لازمه اینكه از اصول معین و مشخصی پیروی كند این است كه خود را در چهارچوب همان اصول محدود كند و از حدود آنها تجاوز نكند و آنجا كه هوا و هوسهای آنی او را تحریك می‏كند كه از حدود خود تجاوز كند خود را نگهداری كند، نام این خود نگهداری كه مستلزم ترك اموری است تقواست. نباید تصور كرد كه تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه، بلكه تقوا لازمه انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود، ناچار است تقوا داشته باشد، در زمان ما می‏بینیم كه تقوای اجتماعی و سیاسی را اصطلاح كرده‏اند. چیزی كه هست تقوای دینی یك علو و قداست و استحكام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است كه می‏توان تقوایی مستحكم و با مبنا بوجود آورد. و جز بر مبنای محكم ایمان به خدا نمی‏توان بنیانی مستحكم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد، در آیه‏ای می‏فرماید:
أفمن اسّــس بنیانــه علی تقــوی من اللّه و رضــوان خیر ام مَن أسّس بنیانه علی شفا جُرُف هار. آیا آن كس كه بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا كرده بهتر است یا آنكه بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است.
بهر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و خود بخود مستلزم ترك و اجتناب و گذشتهایی است.
با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینكه در زمان پیشوایان بزرگ دین، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممكن است كسانی كه با نام آزادی خو گرفته‏اند و از هر چیزی كه بوی محدودیت بدهد فرار می‏كنند، چنین تصور كنند كه تقوا هم یكی از دشمنان آزادی و یك نوع زنجیر است برای پای بشر.
محدودیــت یا مصونیــت
اكنون این نكته را باید توضیح دهیم كه تقوا محدودیت نیست، مصونیت است، فرق است بین محدودیت و مصونیت اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی عین مصونیت است.
بشر خانه می‏سازد، اطاق می‏سازد با در و پنجره‏های محكم و به دور خانه‏اش دیوار می‏كشد. چرا این كارها را می‏كند؟ برای اینكه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ كند، برای آنكه لوازم زندگی خود را در محیط امنی كه فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد زندگی خود را محدود میكند با اینكه غالبا در میان یك چهار دیواری معین بگذارد، حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسكن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است ؟ و همچنین است لباس، انسان پای خود را در كفش و سر خود را در كلاه و تن خود را با انواع جامه‏ها محصور می‏كند و می‏پیچید و البته بوسیله همین كفش و كلاه و جامه است كه نظافت خود را حفظ می‏كند، جلو سرما و گرما را می‏گیرد، حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا می‏توان نام همه اینها را زندان گذاشت و اظهار تأسف كرد كه پا در كفش و سر در كلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن اینها را از این زندانها كرد؟! آیا می‏توان گفت خانه و مسكن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است؟! تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی، و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده، در سوره مباركه اعراف آیه ۲۶ بعد از آنكه نامی از جامه‏های تن می‏برد می‏فرماید: و لباس التقوی ذلك خیر: یعنی تقوا كه جامه روح است بهتر و لازمتر است.آن وقت می‏توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت كه انسان را از موهبت و سعادتی محروم كند، اما چیزی كه خطر را از انسان دفع كند و انسان را از مخاطرات صیانت می‏كند او مصونیت است نه محدودیت، و تقوا همین است. تعبیر به مصونیت نیز یكی از تعبیرات امیرالمؤمنین« علیه‏السلام »است. در یكی از كلماتش می‏فرماید: ألا فصونوها و تصؤنوا بها؛ یعنی تقوا را حفظ كنید و بوسیله تقوا برای خود مصونیت درست كنید.امیرالمؤمنین« علیه‏السلام » تعبیری بالاتر از این هم دارد كه نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمی‏داند بلكه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی می‏شمارد. در خطبه ۲۲۸ می‏فرماید:فانّ تقوی اللّه مفتاحُ سَواد و ذَخیرهُ مَعاد و عِتق من كُلّ فلكة و نجاةٌ من كلّ هلكه بها ینجع الطالب و ینجر الهارب و تنال الرغایب.
یعنی تقوا كلید درستی و اندوخته روز قیامت است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی بوسیله تقوا انسان به هدف خویش می‏رسد و از دشمن نجات پیدا می‏كند و به آرزوهای خویش نایل می‏گردد.تقوا در درجه اول و بطور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می‏دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می‏كند، رشته حرس و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می‏دارد، ولی بطور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی بخش انسان است، رقیت‏ها و بندگی‏های اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است، آن كس كه بنده و مطیع پول یا مقام است، نمی‏تواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی كند لهذا درست است كه بگوییم عتق من كل ملكة، یعنی تقوا همه‏گونه آزادی به انسان می‏دهد، پس تقوا تنها نه این است كه قید و محدودیت نیست بلكه عین حریت و آزادی است.۹

پاورقیها:
۱) انسان و سرنوشت، ص ۵۸
۲) گفتارهای معنوی، ص ۱۲
۳) جامعه و تاریخ، ص ۸۶
۴) انسان وسرنوشت، ص ۳۹
۵) فلسفه اخلاق، ص ۲۱۷
۶) سوره اعراف ، آیه ۳۲
۷) حق و باطل ، ص ۱۶۳
۸) فلسفه اخلاق، ص ۲۶۸
۹) ده گفتار

لیلا ملایی