پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا
آزادی در آثار شهید مرتضی مطهری
تمام امكاناتی كه در مورد جمادات ، نباتات و افعال غریزی حیوان وجود دارد، و تمام "اگر" هایی كه در وقوع آنهاست، در افعال و اعمال بشر هست و رشد یك درخت و یا انجام عمل غریزی یك حیوان ، هزاران "اگر" كه همان شرایط طبیعی هستند میتوانند وجود داشته باشد، همه آن "اگر"ها در افعال و اعمال انسان هست، بعلاوه اینكه در انسان عقل و شعور و اراده اخلاقی و قوه انتخاب و ترجیح آفریده شده است. انسان قادر است عملی را كه صد در صد با غریزه طبیعی و حیوانی او موافق است و هیچ رادع و مانع خارجی وجود ندارد به حكم تشخیص و مصلحت اندیشی ترك كند و قادر است كاری را كه صد در صد مخالف طبیعت اوست و هیچگونه عامل اجبار كننده خارجی هم وجود ندارد به حكم مصلحت اندیشی و نیروی خرد آن را انجام دهد.
انسان مانند حیوان تحت تأثیر محركات نفسانی و رغبتهای درونی واقع میشود. اما در مقابل آنها دست بسته و مسخّر نیست از یك نوع حرّیتی برخوردار است، یعنی اگر همه عواملی كه برای یك حیوان در انجام عمل غریزی فراهم است و الزاما او را وادار به عمل و حركت میكند، برای انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترك برای او از ناحیه عقل و اراده خودش باز است، انجام این عمل مشروط است به اینكه قوه تمیز و تشخیص او همانند یك شورای عالی به تصویب برساند و قوه اراده او مانند قوه مجریه به كار بیفتد. در اینجا تأثیر انسان در سرنوشت خود به عنوان یك عامل مختار یعنی عاملی كه پس از آنكه همه شرایط طبیعی فراهم آمد، در انتخاب فعل و ترك "آزاد" است معلوم میشود.۱
ما در این مقاله سعی بر آن داریم كه هرچه بیشتر شما را با مفهوم آزادی و مصداقهای آن در آثار شهید مرتضی مطهری« رحمهالله » آشنا كنیم و امید آن داریم كه بتوانیم گوشهای از دنیای پیچیده و عوامل محدود كننده آن و رابطه آزادی را با اصل علیّت عمومی بیان داریم .
آزادی بر اساس نظریه فطرت
آزادی چیست؟ این آزادی و آزادگی كه میگویند یعنی چه؟ آزادی یكی از لوازم حیات و تكامل است. یعنی یكی از نیازمندیهای موجود زنده، آزادی است. فرق نمیكند كه موجود زنده از نوع گیاه، یا از نوع حیوان و یا از نوع انسان باشد، بهر حال نیازمند به آزادی است. منتها آزادی گیاه متناسب با ساختمان آن است ، آزادی حیوان طور دیگری است، انسان به آزادیهای دیگری ماورای آزادیهای گیاه و حیوان نیاز دارد.۲
حقیقت این است كه آزادی انسانی جز با نظریه "فطرت" ، یعنی اینكه انسان در مسیر حركت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان میآید و پایه اولی شخصیت او را همان بعد میسازد و سپس تحت تأثیر عوامل محیط تكمیل میشود و پرورش مییابد، قابل تصور نیست. این بعد وجودی است كه به انسان شخصیت انسانی میدهد تا آنجا كه سوار و حاكم بر تاریخ میشود و مسیر تاریخ را تعیین میكند.۳
در اینجا یك سؤال پیش میآید و آن اینكه اگر ما قضا و قدر الهی را مستقیما و بلا واسطه علل و اسباب با حوادث مرتبط بدانیم، دیگر آزادی و اختیار بشر مفهومی نخواهد داشت. و اما با قبول اصل علیت عمومی آیا میتوان آزادی و اختیار بشر را قبول كرد یا اینكه اصل علیت عمومی نیز با آزادی و اختیار بشر منافات دارد، تنها راه عقیده به آزادی و اختیار بشر این است كه اعمال و افعال بشـر و اراده او را با هیچ علت خارجی مربوط ندانیم.بسیاری از متفكرین قدیم و جدید چنان گمان كردهاند كه اصل علیت عمومی با آزادی و اختیار بشر منافات دارد و ناچار به اراده باصطلاح "آزاد" یعنی به ارادهای كه با هیچ علت ارتباط ندارد قائل شدهاند. علاوه بر اینكه اصل علیت عمومی قابل انكار نیست و نه استثناءپذیر. اگر رابطه اراده را با علتی ماورای خود انكار كنیم، باید بپذیریم كه اعمال و افعال بشر بكلی از اختیار او خارج است . یعنی به جای اینكه بتوانیم با قبول نظر عدم ارتباط ضروری اراده با علتی از علل، نوعی اختیار برای بشر ثابت كنیم، او را بیاختیارتر كردهایم.
بشر مختار و آزاد آفریده شده است، یعنی به او عقل و فكر و اراده داده شده است. بشر در كارهای ارادی خود مانند یك سنگ نیست كه او را از بالا به پایین رها كرده باشند و تحت تأثیر عوامل جاذبه زمین خواه ناخواه به طرف زمین سقوط كند و مانند گیاه نیست كه تنها یك راه محدود در جلو او هست. بشر همیشه خود را بر سر چهار راههایی میبیند و هیچگونه اجباری ندارد كه فقط یكی از آنها را انتخاب كند، سایر راهها بر او بسته نیست و انتخاب یكی از آنها به نظر و فكر و اراده و مشیت شخصی او مربوط است؛ یعنی طرز فكر و انتخاب او است كه یك راه خاص را معین میكند.
اینجاست كه پای شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و سوابق تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان میآید و معلوم میشود كه آینده سعادت بخش یا شقاوت بار هركسی تا چه اندازه به شخصیت و صفات روحی و ملكات اخلاقی و قدرت عقلی و عملی او مربوط میشود و بالاخره به راهی كه برای خود انتخاب میكند.
تفاوتی كه میان بشر، آتش كه میسوزاند و آب كه غرق میكند وجود دارد، این است كه هیچ یك از آنها كار و خاصیت خود را از میان چند كار و خاصیت برای خود انتخاب نمیكند؛ ولی انسان انتخاب میكند. او همیشه در برابر چند كار و چند راه قرار گرفته است و قطعیت یافتن یك راه و یك كار فقط به خواست شخصی او مرتبط است.۴رابطه آزادی انسان با وجود خدا
مسأله قضا و قدر "مسألهای است كه بیش از هزار سال است حل شده و با آزادی بشر كوچكترین منافاتی ندارد، بلكه تنها با فرض خدا و قضا و قدر است كه میتوان دم از آزادی انسان زد. انسان به دلیل اینكه نفخهای است الهی میتواند از جبر طبیعت آزاد باشد. والاّ اگر انسان همین اندام است و اراده انسان قهرا زاییده همین حركات اتمها و غیره است، انسان جز مجبور چیز دیگری نمیتواند باشد. "سارتر" میگوید: انسان یك اراده آزاد است. میپرسیم: خود اراده از كجا پیدا شده؟ اگر فكر و اراده انسان خاصیتهای جبری طبیعت و ماده باشد، دیگر آزادی یعنی چه؟! بگذار این حرف را كسی بگوید كه برای انسان قدرتی مافوق طبیعت قایل است یعنی انسان را مقهور طبیعت نمیداند، قاهر بر طبیعت میداند و طبیعت را اصل و روح را فرع نمیداند. بلكه صحبت اصل و فرع نیست ، دو نیرو قایل است. طبیعت و ماورای طبیعت در انسان. و انسان به حكم آنكه شعله و فیضی است ماورای طبیعی، میتواند بر طبیعت خودش مسلط باشد و تصمیمش عین حركات اتمها نباشد، چیز دیگری باشد، میتواند طبیعت را تغییر بدهد و بر طبیعت غلبه كند. "انسان هیچ خودی ندارد غیر از آزادی " یعنی چه؟! البته اینكه انسان هیچ سرشت و طبیعتی ندارد، یك مقدار حرف درستی است. مطلبی را كه او تحت عنوان اصالت گفته است، علمای اسلام به نام اصالت وجود نمیشناسند ولی به نام دیگری بخشی از حرفهای او را گفتهاند كه انسان خودش وجود خود را میسازد. انسان خودش وجود خود را انتخاب میكنــد. یعنی انسان مانند اشیاء طبیعی نیست. آنچه در طبیعت است همان چیزی است كه خلق شده است جز انسان كه همان چیزی است كه بخواهد باشد. ولی این معنایش این نیست كه انسان فاقد سرشت و فطرت و طبیعت است، بلكه به این معنی است كه سرشت انسان چنین سرشتی است؛ نه اینكه انسان سرشت و خودی ندارد. [به عبارت دیگر] خودِ انسان خودی است كه چنین اقتضایی دارد نه اینكه انسان چون خود ندارد چنین است.۵
آزادی و آزادگی نتیجه زهد
آزادی و آزادگی از نتایج زهد است. قرآن هرگز لذت حلال را بر بشر حرام نكرده است. قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق .۶ قرآن هرگز نمیگوید از لذتی هم كه از راه مشروع به دست میآید استفاده نكن كه به آخرت برسی . ولی در عین حال مطلب دیگری هست و آن اینكه: بشرهایی كه آرزو دارند آزاد زندگی كنند و به آزادی علاقهمندند، همیشه كوشش میكنند زنجیرها را تا حدودی كه ممكن است از دست و پای خودشان برگیرند.
ما در این دنیا كه زندگی میكنیم یك سلسله احتیاجها و نیازمندیها داریم كه به حكم قانون خلقت نمیتوانیم آنها را نداشته باشیم. ما به حكم قانون خلقت احتیاج به غذا داریم و نمیتوانیم تا آن حد خودمان را آزاد كنیم كه احتیاج به غذا نداشته باشیم. باید غذا بخوریم، بلد ما یتحلل برای بدن ما ضرورت دارد. ما از این هوایی كه تنفس میكنیم نمیتوانیم آزاد باشیم . از آب نمیتوانیم آزاد باشیم. از لباس تا حدودی نمیتوانیم آزاد باشیم. این مقدار قیدها را خلقت و طبیعت به گردن ما نهاده است.
ولی یك سلسله قیدهاست كه بشر خودش برای خودش به وجود میآورد و در نتیجه خواه ناخواه دست و پایش بسته میشود و به مقدار متناسب با آن قیدها، آزادی از او سلب میشود.
به هر اندازه كه انسان بیشتر به اشیا عادت داشته باشد، بیشتر به آنها بسته است و اسیر آنهاست و به هر اندازه كه انسان اسیر آنها باشد، آزادی ندارد. ممكن است آدمی عادت كرده باشد كه همیشه روی تشك و متكای بسیار نرم بخوابد، چنین آدمی اگر یك وقت در شرایطی قرار گیرد كه بخواهد روی فرش یا زمین خالی بخوابد، ابدا خوابش نمیبرد. او دیگر فلج است، چون آزادی خود را به خاطر این اسارتها از دست داده است. لذا آزادگان همواره میخواهند ساده زندگی كنند، بدون اینكه لذتهای خدا را بر خودشان حرام كرده باشند و بدون اینكه از كارهای زندگی دست كشند. اینها در متن زندگی واقع هستند ولی دلشان میخواهد ساده زندگی كنند. دلش میخواهد سادهترین لباسها را بپوشد، خوراكش ، سادهترین خوراكها باشد، منزل و مركبش سادهترین منزلها و مركبها باشد، چرا؟ میگوید برای اینكه من نمیخواهم آزادیم را به چیزی بفروشم ، به هر اندازه خودم را به اشیا مقید كنم اسیر آنها هستم و وقتی اسیر اشیا باشم، مثل كسی هستم كه هزار بند به او بسته است. چنین آدمی نمیتواند راه برود و سبكبار و سبكبال باشد.۷
آزادی و مساوات
این معما همیشه هست: آزادی و مساوات دو ارزش انسانی هستند كه با یكدیگر متعارض میباشند. یعنی اگر افراد آزاد باشند مساوات از بین میرود و اگر بخواهد مساوات كامل برقرار شود. ناچار باید آزادیها را محدود كرد؛ چون افراد انسان مثل جنس یك كارخانه نیستند كه وقتی بطور فابریكی بیرون میآیند هیچ تفاوتی میانشان نباشد، بلكه یكی پر استعدادتر است یكی كم استعدادتر، یكی قوی البنیه است یكی ضعیف البنیه یكی ابتكار دارد دیگری ندارد، یكی تنبل است دیگری كوشا. اگر بخواهیم جامعه را میدان مسابقه قرار دهیم بدیهی است عدهای برنده میشوند، عدهای هم برنده نمیشوند. حالا یا به دلیل تنبلیاشان و یا به دلیل ناتوانیاشان. آزادی خواه ناخواه نابرابری به وجود میآورد، ولی اگر بخواهیم مساوات برقرار كنیم. ناچاریم جلوی آزادی را تا حدی بگیریم و بلكه جلوی حقوق فردی را بگیریم یعنی ناچاریم مال یكی را بگیریم بدهیم به دیگری.مثل این است كه در یك میدان اسب دوانی وقتی اسبها میخواهند با همدیگر بدوند دو حالت دارد : یك وقت ما میخواهیم اسبها را مثل اسبهای نظامیان بدوانیم، آنها را به صف میبندیم، گوشهایشان همه باید برابر یكدیگر باشند سرعت آنها نیز باید مساوی یكدیگر باشد و قهرا هم باید اسبهای خودشان را كنترل كنند. در این صورت همه اسبها با یك سرعت حركت میكنند صد اسب نظامی كه حركت میكنند، اگر مثلاً در گروههای دهتایی به فاصله ده متر از یكدیگر حركت كند یك ساعت كه حركت كنند هیچ كدام از دیگری جلو نمیافتد، ولی در اینجا جلوی آزادی اسبها گرفته شده، خیلی از آنها سركشی میكنند میخواهند تند بروند، ولی سوارش به او اجازه نمیدهد زیرا باید با دیگر اسبها بدود. ولی یك وقت هست كه مسأله، مسأله آزادی و مسابقه است مثل میدانهای اسب دوانی؛ آنجا قهرا یكی عقب میافتد و یكی جلو. پس اگر ما به اسبها بخواهیم آزادی بدهیم، برابری و هماهنگی نیست و اگر بخواهیم برابری و هماهنگی ایجاد كنیم ناچار باید آزادی را از بین ببریم آزادی بــه فرد تعلق دارد و مساوات به جامعه. در اردوی غرب تكیه بیشتر بر روی آزادی فــردی است و قهــرا مساوات را پایمال كرده و از بین بردهاند.۸
تقوا و آزادی
لازمه اینكه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یك زندگی انسانی اختیار كند این است كه از اصول معین و مشخص پیروی كند و لازمه اینكه از اصول معین و مشخصی پیروی كند این است كه خود را در چهارچوب همان اصول محدود كند و از حدود آنها تجاوز نكند و آنجا كه هوا و هوسهای آنی او را تحریك میكند كه از حدود خود تجاوز كند خود را نگهداری كند، نام این خود نگهداری كه مستلزم ترك اموری است تقواست. نباید تصور كرد كه تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه، بلكه تقوا لازمه انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود، ناچار است تقوا داشته باشد، در زمان ما میبینیم كه تقوای اجتماعی و سیاسی را اصطلاح كردهاند. چیزی كه هست تقوای دینی یك علو و قداست و استحكام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است كه میتوان تقوایی مستحكم و با مبنا بوجود آورد. و جز بر مبنای محكم ایمان به خدا نمیتوان بنیانی مستحكم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد، در آیهای میفرماید:
أفمن اسّــس بنیانــه علی تقــوی من اللّه و رضــوان خیر ام مَن أسّس بنیانه علی شفا جُرُف هار. آیا آن كس كه بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا كرده بهتر است یا آنكه بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است.
بهر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و خود بخود مستلزم ترك و اجتناب و گذشتهایی است.
با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینكه در زمان پیشوایان بزرگ دین، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممكن است كسانی كه با نام آزادی خو گرفتهاند و از هر چیزی كه بوی محدودیت بدهد فرار میكنند، چنین تصور كنند كه تقوا هم یكی از دشمنان آزادی و یك نوع زنجیر است برای پای بشر.
محدودیــت یا مصونیــت
اكنون این نكته را باید توضیح دهیم كه تقوا محدودیت نیست، مصونیت است، فرق است بین محدودیت و مصونیت اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی عین مصونیت است.
بشر خانه میسازد، اطاق میسازد با در و پنجرههای محكم و به دور خانهاش دیوار میكشد. چرا این كارها را میكند؟ برای اینكه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ كند، برای آنكه لوازم زندگی خود را در محیط امنی كه فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد زندگی خود را محدود میكند با اینكه غالبا در میان یك چهار دیواری معین بگذارد، حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسكن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است ؟ و همچنین است لباس، انسان پای خود را در كفش و سر خود را در كلاه و تن خود را با انواع جامهها محصور میكند و میپیچید و البته بوسیله همین كفش و كلاه و جامه است كه نظافت خود را حفظ میكند، جلو سرما و گرما را میگیرد، حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا میتوان نام همه اینها را زندان گذاشت و اظهار تأسف كرد كه پا در كفش و سر در كلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن اینها را از این زندانها كرد؟! آیا میتوان گفت خانه و مسكن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است؟! تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی، و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده، در سوره مباركه اعراف آیه ۲۶ بعد از آنكه نامی از جامههای تن میبرد میفرماید: و لباس التقوی ذلك خیر: یعنی تقوا كه جامه روح است بهتر و لازمتر است.آن وقت میتوان نام محدودیت روی چیزی گذاشت كه انسان را از موهبت و سعادتی محروم كند، اما چیزی كه خطر را از انسان دفع كند و انسان را از مخاطرات صیانت میكند او مصونیت است نه محدودیت، و تقوا همین است. تعبیر به مصونیت نیز یكی از تعبیرات امیرالمؤمنین« علیهالسلام »است. در یكی از كلماتش میفرماید: ألا فصونوها و تصؤنوا بها؛ یعنی تقوا را حفظ كنید و بوسیله تقوا برای خود مصونیت درست كنید.امیرالمؤمنین« علیهالسلام » تعبیری بالاتر از این هم دارد كه نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمیداند بلكه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی میشمارد. در خطبه ۲۲۸ میفرماید:فانّ تقوی اللّه مفتاحُ سَواد و ذَخیرهُ مَعاد و عِتق من كُلّ فلكة و نجاةٌ من كلّ هلكه بها ینجع الطالب و ینجر الهارب و تنال الرغایب.
یعنی تقوا كلید درستی و اندوخته روز قیامت است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی بوسیله تقوا انسان به هدف خویش میرسد و از دشمن نجات پیدا میكند و به آرزوهای خویش نایل میگردد.تقوا در درجه اول و بطور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی میدهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد میكند، رشته حرس و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر میدارد، ولی بطور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی بخش انسان است، رقیتها و بندگیهای اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است، آن كس كه بنده و مطیع پول یا مقام است، نمیتواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی كند لهذا درست است كه بگوییم عتق من كل ملكة، یعنی تقوا همهگونه آزادی به انسان میدهد، پس تقوا تنها نه این است كه قید و محدودیت نیست بلكه عین حریت و آزادی است.۹
پاورقیها:
۱) انسان و سرنوشت، ص ۵۸
۲) گفتارهای معنوی، ص ۱۲
۳) جامعه و تاریخ، ص ۸۶
۴) انسان وسرنوشت، ص ۳۹
۵) فلسفه اخلاق، ص ۲۱۷
۶) سوره اعراف ، آیه ۳۲
۷) حق و باطل ، ص ۱۶۳
۸) فلسفه اخلاق، ص ۲۶۸
۹) ده گفتار
لیلا ملایی
انسان مانند حیوان تحت تأثیر محركات نفسانی و رغبتهای درونی واقع میشود. اما در مقابل آنها دست بسته و مسخّر نیست از یك نوع حرّیتی برخوردار است، یعنی اگر همه عواملی كه برای یك حیوان در انجام عمل غریزی فراهم است و الزاما او را وادار به عمل و حركت میكند، برای انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترك برای او از ناحیه عقل و اراده خودش باز است، انجام این عمل مشروط است به اینكه قوه تمیز و تشخیص او همانند یك شورای عالی به تصویب برساند و قوه اراده او مانند قوه مجریه به كار بیفتد. در اینجا تأثیر انسان در سرنوشت خود به عنوان یك عامل مختار یعنی عاملی كه پس از آنكه همه شرایط طبیعی فراهم آمد، در انتخاب فعل و ترك "آزاد" است معلوم میشود.۱
ما در این مقاله سعی بر آن داریم كه هرچه بیشتر شما را با مفهوم آزادی و مصداقهای آن در آثار شهید مرتضی مطهری« رحمهالله » آشنا كنیم و امید آن داریم كه بتوانیم گوشهای از دنیای پیچیده و عوامل محدود كننده آن و رابطه آزادی را با اصل علیّت عمومی بیان داریم .
آزادی بر اساس نظریه فطرت
آزادی چیست؟ این آزادی و آزادگی كه میگویند یعنی چه؟ آزادی یكی از لوازم حیات و تكامل است. یعنی یكی از نیازمندیهای موجود زنده، آزادی است. فرق نمیكند كه موجود زنده از نوع گیاه، یا از نوع حیوان و یا از نوع انسان باشد، بهر حال نیازمند به آزادی است. منتها آزادی گیاه متناسب با ساختمان آن است ، آزادی حیوان طور دیگری است، انسان به آزادیهای دیگری ماورای آزادیهای گیاه و حیوان نیاز دارد.۲
حقیقت این است كه آزادی انسانی جز با نظریه "فطرت" ، یعنی اینكه انسان در مسیر حركت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان میآید و پایه اولی شخصیت او را همان بعد میسازد و سپس تحت تأثیر عوامل محیط تكمیل میشود و پرورش مییابد، قابل تصور نیست. این بعد وجودی است كه به انسان شخصیت انسانی میدهد تا آنجا كه سوار و حاكم بر تاریخ میشود و مسیر تاریخ را تعیین میكند.۳
در اینجا یك سؤال پیش میآید و آن اینكه اگر ما قضا و قدر الهی را مستقیما و بلا واسطه علل و اسباب با حوادث مرتبط بدانیم، دیگر آزادی و اختیار بشر مفهومی نخواهد داشت. و اما با قبول اصل علیت عمومی آیا میتوان آزادی و اختیار بشر را قبول كرد یا اینكه اصل علیت عمومی نیز با آزادی و اختیار بشر منافات دارد، تنها راه عقیده به آزادی و اختیار بشر این است كه اعمال و افعال بشـر و اراده او را با هیچ علت خارجی مربوط ندانیم.بسیاری از متفكرین قدیم و جدید چنان گمان كردهاند كه اصل علیت عمومی با آزادی و اختیار بشر منافات دارد و ناچار به اراده باصطلاح "آزاد" یعنی به ارادهای كه با هیچ علت ارتباط ندارد قائل شدهاند. علاوه بر اینكه اصل علیت عمومی قابل انكار نیست و نه استثناءپذیر. اگر رابطه اراده را با علتی ماورای خود انكار كنیم، باید بپذیریم كه اعمال و افعال بشر بكلی از اختیار او خارج است . یعنی به جای اینكه بتوانیم با قبول نظر عدم ارتباط ضروری اراده با علتی از علل، نوعی اختیار برای بشر ثابت كنیم، او را بیاختیارتر كردهایم.
بشر مختار و آزاد آفریده شده است، یعنی به او عقل و فكر و اراده داده شده است. بشر در كارهای ارادی خود مانند یك سنگ نیست كه او را از بالا به پایین رها كرده باشند و تحت تأثیر عوامل جاذبه زمین خواه ناخواه به طرف زمین سقوط كند و مانند گیاه نیست كه تنها یك راه محدود در جلو او هست. بشر همیشه خود را بر سر چهار راههایی میبیند و هیچگونه اجباری ندارد كه فقط یكی از آنها را انتخاب كند، سایر راهها بر او بسته نیست و انتخاب یكی از آنها به نظر و فكر و اراده و مشیت شخصی او مربوط است؛ یعنی طرز فكر و انتخاب او است كه یك راه خاص را معین میكند.
اینجاست كه پای شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و سوابق تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان میآید و معلوم میشود كه آینده سعادت بخش یا شقاوت بار هركسی تا چه اندازه به شخصیت و صفات روحی و ملكات اخلاقی و قدرت عقلی و عملی او مربوط میشود و بالاخره به راهی كه برای خود انتخاب میكند.
تفاوتی كه میان بشر، آتش كه میسوزاند و آب كه غرق میكند وجود دارد، این است كه هیچ یك از آنها كار و خاصیت خود را از میان چند كار و خاصیت برای خود انتخاب نمیكند؛ ولی انسان انتخاب میكند. او همیشه در برابر چند كار و چند راه قرار گرفته است و قطعیت یافتن یك راه و یك كار فقط به خواست شخصی او مرتبط است.۴رابطه آزادی انسان با وجود خدا
مسأله قضا و قدر "مسألهای است كه بیش از هزار سال است حل شده و با آزادی بشر كوچكترین منافاتی ندارد، بلكه تنها با فرض خدا و قضا و قدر است كه میتوان دم از آزادی انسان زد. انسان به دلیل اینكه نفخهای است الهی میتواند از جبر طبیعت آزاد باشد. والاّ اگر انسان همین اندام است و اراده انسان قهرا زاییده همین حركات اتمها و غیره است، انسان جز مجبور چیز دیگری نمیتواند باشد. "سارتر" میگوید: انسان یك اراده آزاد است. میپرسیم: خود اراده از كجا پیدا شده؟ اگر فكر و اراده انسان خاصیتهای جبری طبیعت و ماده باشد، دیگر آزادی یعنی چه؟! بگذار این حرف را كسی بگوید كه برای انسان قدرتی مافوق طبیعت قایل است یعنی انسان را مقهور طبیعت نمیداند، قاهر بر طبیعت میداند و طبیعت را اصل و روح را فرع نمیداند. بلكه صحبت اصل و فرع نیست ، دو نیرو قایل است. طبیعت و ماورای طبیعت در انسان. و انسان به حكم آنكه شعله و فیضی است ماورای طبیعی، میتواند بر طبیعت خودش مسلط باشد و تصمیمش عین حركات اتمها نباشد، چیز دیگری باشد، میتواند طبیعت را تغییر بدهد و بر طبیعت غلبه كند. "انسان هیچ خودی ندارد غیر از آزادی " یعنی چه؟! البته اینكه انسان هیچ سرشت و طبیعتی ندارد، یك مقدار حرف درستی است. مطلبی را كه او تحت عنوان اصالت گفته است، علمای اسلام به نام اصالت وجود نمیشناسند ولی به نام دیگری بخشی از حرفهای او را گفتهاند كه انسان خودش وجود خود را میسازد. انسان خودش وجود خود را انتخاب میكنــد. یعنی انسان مانند اشیاء طبیعی نیست. آنچه در طبیعت است همان چیزی است كه خلق شده است جز انسان كه همان چیزی است كه بخواهد باشد. ولی این معنایش این نیست كه انسان فاقد سرشت و فطرت و طبیعت است، بلكه به این معنی است كه سرشت انسان چنین سرشتی است؛ نه اینكه انسان سرشت و خودی ندارد. [به عبارت دیگر] خودِ انسان خودی است كه چنین اقتضایی دارد نه اینكه انسان چون خود ندارد چنین است.۵
آزادی و آزادگی نتیجه زهد
آزادی و آزادگی از نتایج زهد است. قرآن هرگز لذت حلال را بر بشر حرام نكرده است. قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق .۶ قرآن هرگز نمیگوید از لذتی هم كه از راه مشروع به دست میآید استفاده نكن كه به آخرت برسی . ولی در عین حال مطلب دیگری هست و آن اینكه: بشرهایی كه آرزو دارند آزاد زندگی كنند و به آزادی علاقهمندند، همیشه كوشش میكنند زنجیرها را تا حدودی كه ممكن است از دست و پای خودشان برگیرند.
ما در این دنیا كه زندگی میكنیم یك سلسله احتیاجها و نیازمندیها داریم كه به حكم قانون خلقت نمیتوانیم آنها را نداشته باشیم. ما به حكم قانون خلقت احتیاج به غذا داریم و نمیتوانیم تا آن حد خودمان را آزاد كنیم كه احتیاج به غذا نداشته باشیم. باید غذا بخوریم، بلد ما یتحلل برای بدن ما ضرورت دارد. ما از این هوایی كه تنفس میكنیم نمیتوانیم آزاد باشیم . از آب نمیتوانیم آزاد باشیم. از لباس تا حدودی نمیتوانیم آزاد باشیم. این مقدار قیدها را خلقت و طبیعت به گردن ما نهاده است.
ولی یك سلسله قیدهاست كه بشر خودش برای خودش به وجود میآورد و در نتیجه خواه ناخواه دست و پایش بسته میشود و به مقدار متناسب با آن قیدها، آزادی از او سلب میشود.
به هر اندازه كه انسان بیشتر به اشیا عادت داشته باشد، بیشتر به آنها بسته است و اسیر آنهاست و به هر اندازه كه انسان اسیر آنها باشد، آزادی ندارد. ممكن است آدمی عادت كرده باشد كه همیشه روی تشك و متكای بسیار نرم بخوابد، چنین آدمی اگر یك وقت در شرایطی قرار گیرد كه بخواهد روی فرش یا زمین خالی بخوابد، ابدا خوابش نمیبرد. او دیگر فلج است، چون آزادی خود را به خاطر این اسارتها از دست داده است. لذا آزادگان همواره میخواهند ساده زندگی كنند، بدون اینكه لذتهای خدا را بر خودشان حرام كرده باشند و بدون اینكه از كارهای زندگی دست كشند. اینها در متن زندگی واقع هستند ولی دلشان میخواهد ساده زندگی كنند. دلش میخواهد سادهترین لباسها را بپوشد، خوراكش ، سادهترین خوراكها باشد، منزل و مركبش سادهترین منزلها و مركبها باشد، چرا؟ میگوید برای اینكه من نمیخواهم آزادیم را به چیزی بفروشم ، به هر اندازه خودم را به اشیا مقید كنم اسیر آنها هستم و وقتی اسیر اشیا باشم، مثل كسی هستم كه هزار بند به او بسته است. چنین آدمی نمیتواند راه برود و سبكبار و سبكبال باشد.۷
آزادی و مساوات
این معما همیشه هست: آزادی و مساوات دو ارزش انسانی هستند كه با یكدیگر متعارض میباشند. یعنی اگر افراد آزاد باشند مساوات از بین میرود و اگر بخواهد مساوات كامل برقرار شود. ناچار باید آزادیها را محدود كرد؛ چون افراد انسان مثل جنس یك كارخانه نیستند كه وقتی بطور فابریكی بیرون میآیند هیچ تفاوتی میانشان نباشد، بلكه یكی پر استعدادتر است یكی كم استعدادتر، یكی قوی البنیه است یكی ضعیف البنیه یكی ابتكار دارد دیگری ندارد، یكی تنبل است دیگری كوشا. اگر بخواهیم جامعه را میدان مسابقه قرار دهیم بدیهی است عدهای برنده میشوند، عدهای هم برنده نمیشوند. حالا یا به دلیل تنبلیاشان و یا به دلیل ناتوانیاشان. آزادی خواه ناخواه نابرابری به وجود میآورد، ولی اگر بخواهیم مساوات برقرار كنیم. ناچاریم جلوی آزادی را تا حدی بگیریم و بلكه جلوی حقوق فردی را بگیریم یعنی ناچاریم مال یكی را بگیریم بدهیم به دیگری.مثل این است كه در یك میدان اسب دوانی وقتی اسبها میخواهند با همدیگر بدوند دو حالت دارد : یك وقت ما میخواهیم اسبها را مثل اسبهای نظامیان بدوانیم، آنها را به صف میبندیم، گوشهایشان همه باید برابر یكدیگر باشند سرعت آنها نیز باید مساوی یكدیگر باشد و قهرا هم باید اسبهای خودشان را كنترل كنند. در این صورت همه اسبها با یك سرعت حركت میكنند صد اسب نظامی كه حركت میكنند، اگر مثلاً در گروههای دهتایی به فاصله ده متر از یكدیگر حركت كند یك ساعت كه حركت كنند هیچ كدام از دیگری جلو نمیافتد، ولی در اینجا جلوی آزادی اسبها گرفته شده، خیلی از آنها سركشی میكنند میخواهند تند بروند، ولی سوارش به او اجازه نمیدهد زیرا باید با دیگر اسبها بدود. ولی یك وقت هست كه مسأله، مسأله آزادی و مسابقه است مثل میدانهای اسب دوانی؛ آنجا قهرا یكی عقب میافتد و یكی جلو. پس اگر ما به اسبها بخواهیم آزادی بدهیم، برابری و هماهنگی نیست و اگر بخواهیم برابری و هماهنگی ایجاد كنیم ناچار باید آزادی را از بین ببریم آزادی بــه فرد تعلق دارد و مساوات به جامعه. در اردوی غرب تكیه بیشتر بر روی آزادی فــردی است و قهــرا مساوات را پایمال كرده و از بین بردهاند.۸
تقوا و آزادی
لازمه اینكه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یك زندگی انسانی اختیار كند این است كه از اصول معین و مشخص پیروی كند و لازمه اینكه از اصول معین و مشخصی پیروی كند این است كه خود را در چهارچوب همان اصول محدود كند و از حدود آنها تجاوز نكند و آنجا كه هوا و هوسهای آنی او را تحریك میكند كه از حدود خود تجاوز كند خود را نگهداری كند، نام این خود نگهداری كه مستلزم ترك اموری است تقواست. نباید تصور كرد كه تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه، بلكه تقوا لازمه انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود، ناچار است تقوا داشته باشد، در زمان ما میبینیم كه تقوای اجتماعی و سیاسی را اصطلاح كردهاند. چیزی كه هست تقوای دینی یك علو و قداست و استحكام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است كه میتوان تقوایی مستحكم و با مبنا بوجود آورد. و جز بر مبنای محكم ایمان به خدا نمیتوان بنیانی مستحكم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد، در آیهای میفرماید:
أفمن اسّــس بنیانــه علی تقــوی من اللّه و رضــوان خیر ام مَن أسّس بنیانه علی شفا جُرُف هار. آیا آن كس كه بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا كرده بهتر است یا آنكه بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است.
بهر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و خود بخود مستلزم ترك و اجتناب و گذشتهایی است.
با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینكه در زمان پیشوایان بزرگ دین، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممكن است كسانی كه با نام آزادی خو گرفتهاند و از هر چیزی كه بوی محدودیت بدهد فرار میكنند، چنین تصور كنند كه تقوا هم یكی از دشمنان آزادی و یك نوع زنجیر است برای پای بشر.
محدودیــت یا مصونیــت
اكنون این نكته را باید توضیح دهیم كه تقوا محدودیت نیست، مصونیت است، فرق است بین محدودیت و مصونیت اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی عین مصونیت است.
بشر خانه میسازد، اطاق میسازد با در و پنجرههای محكم و به دور خانهاش دیوار میكشد. چرا این كارها را میكند؟ برای اینكه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ كند، برای آنكه لوازم زندگی خود را در محیط امنی كه فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد زندگی خود را محدود میكند با اینكه غالبا در میان یك چهار دیواری معین بگذارد، حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسكن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است ؟ و همچنین است لباس، انسان پای خود را در كفش و سر خود را در كلاه و تن خود را با انواع جامهها محصور میكند و میپیچید و البته بوسیله همین كفش و كلاه و جامه است كه نظافت خود را حفظ میكند، جلو سرما و گرما را میگیرد، حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا میتوان نام همه اینها را زندان گذاشت و اظهار تأسف كرد كه پا در كفش و سر در كلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن اینها را از این زندانها كرد؟! آیا میتوان گفت خانه و مسكن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است؟! تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی، و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده، در سوره مباركه اعراف آیه ۲۶ بعد از آنكه نامی از جامههای تن میبرد میفرماید: و لباس التقوی ذلك خیر: یعنی تقوا كه جامه روح است بهتر و لازمتر است.آن وقت میتوان نام محدودیت روی چیزی گذاشت كه انسان را از موهبت و سعادتی محروم كند، اما چیزی كه خطر را از انسان دفع كند و انسان را از مخاطرات صیانت میكند او مصونیت است نه محدودیت، و تقوا همین است. تعبیر به مصونیت نیز یكی از تعبیرات امیرالمؤمنین« علیهالسلام »است. در یكی از كلماتش میفرماید: ألا فصونوها و تصؤنوا بها؛ یعنی تقوا را حفظ كنید و بوسیله تقوا برای خود مصونیت درست كنید.امیرالمؤمنین« علیهالسلام » تعبیری بالاتر از این هم دارد كه نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمیداند بلكه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی میشمارد. در خطبه ۲۲۸ میفرماید:فانّ تقوی اللّه مفتاحُ سَواد و ذَخیرهُ مَعاد و عِتق من كُلّ فلكة و نجاةٌ من كلّ هلكه بها ینجع الطالب و ینجر الهارب و تنال الرغایب.
یعنی تقوا كلید درستی و اندوخته روز قیامت است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی بوسیله تقوا انسان به هدف خویش میرسد و از دشمن نجات پیدا میكند و به آرزوهای خویش نایل میگردد.تقوا در درجه اول و بطور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی میدهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد میكند، رشته حرس و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر میدارد، ولی بطور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی بخش انسان است، رقیتها و بندگیهای اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است، آن كس كه بنده و مطیع پول یا مقام است، نمیتواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی كند لهذا درست است كه بگوییم عتق من كل ملكة، یعنی تقوا همهگونه آزادی به انسان میدهد، پس تقوا تنها نه این است كه قید و محدودیت نیست بلكه عین حریت و آزادی است.۹
پاورقیها:
۱) انسان و سرنوشت، ص ۵۸
۲) گفتارهای معنوی، ص ۱۲
۳) جامعه و تاریخ، ص ۸۶
۴) انسان وسرنوشت، ص ۳۹
۵) فلسفه اخلاق، ص ۲۱۷
۶) سوره اعراف ، آیه ۳۲
۷) حق و باطل ، ص ۱۶۳
۸) فلسفه اخلاق، ص ۲۶۸
۹) ده گفتار
لیلا ملایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست