دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا
بازگشت به شهری نا امن
هواداران دور ماشینها میرقصیدند، گل سرخ پرتاب میکردند و بازگشت من و بازگشت دموکراسی را هلهله میکشیدند. مردم از درختها و تیرهای تلفن و برق آویزان شده بودند تا نگاهی به من و سایر رهبران حزب مردم بیندازند که روی کامیون کفی ایستاده بودیم. احساس خاصی داشتم؛ سالها بود در خارج زندگی کرده بودم، سالها بود خواب پاکستان را میدیدم، خواب مردممان، خواب شهرها و روستاهایمان، خواب غذا و موسیقیمان، خواب بوی برنج باسماتی که از دکه دستفروشها به مشام میرسد، خواب شادی بیهمتای صدای مردمی شاد و آزاد. باورم نمیشد که بالاخره به وطن بازگشتهام و استقبال اینقدر عظیم و پر شور و شوق بوده است. روشنتر از این نمیشد به جهان از روح دموکرات مردم پاکستان خبر داد. با شگفتی به اطرافم نگاه کردم و سایر راهپیماییها و تجمعات را به یاد آوردم. تراژدیهای گذشته و پیروزیهای گذشته را به یاد آوردم.
از ماشین بیرون را نگاه کردم و اهتزاز زنده پرچمهای سیاه و سرخ و سبز حزب مردم پاکستان که همه جا را پر کرده بودند دیدم، دریایی بود از رنگهای حزب. هزاران هزار تصویر را دیدم و همه هم تصویرهای خودم نبودند؛ عکسهای عظیم پدرم، نخستوزیر ذوالفقار علی بوتو، را هم دیدم. چپ من و راست من و جلوی من و پشت من، عکسش را بلند کرده بودند. با تمام وجود حس میکردم همانطور که آرام آرام از میان میلیونها نفر از حامیان میگذریم، او با من در همان ماشین است. و در ضمن میدانستم که همان عوامل جامعه پاکستان که در سال ۱۹۷۷ قصد نابودی پدرم و پایان دموکراسی در پاکستان را کرده بودند اکنون، درست ۳۰ سال بعد، به همان علت مقابل من صف کشیدهاند. در واقع بسیاری از کسانی که با کودتای نظامی سابق در اعدام ناعادلانه پدر من همکاری کرده بودند اکنون از استحکامات قدرت نظام مشرف و دار و دستگاه اطلاعاتی او بودند. برای من هیچ چیز مثل فردی که ژنرال مشرف اخیرا به مقام دادستانی کل منصوب کرده بود، نبود: مالک قیوم، پسر مردی که پدر من را روانه اعدام کرده بود.
این پیغام زیرکانه و ظریفی نبود. البته که ما را از آمدن منع میکردند. مشرف در جلسهها و مذاکرات خصوصی ما به من میگفت که باید بعد از انتخابات برگردم. و وقتی روشن شد که من آمدنم را به تعویق نخواهم انداخت، او به کارمندانم خبر داد که نباید تظاهرات یا تجمع عمومی به راه بیندازم و از فرودگاه مستقیم با هلیکپوتر عازم «ملک بیلاوال» در کراچی شوم. او میگفت به فکر امنیت و سلامت من است اما هوادارانش کار چندانی در تامین این امنیت نمیکردند: میتوانستند مانعی جلوی بمبهای جادهای بگذارند، چراغهای خیابان را به کار اندازند، جادهها را از ماشینهای خالی که میتوانست حاوی بمب باشد، خالی کنند. (گرچه ما چنین انتظاری نداشتیم). چنین امنیتی، به عنوان نخستوزیر سابق کشور، حق من بود. به نظر میآمد ژنرال میخواست هر طور هست کشور و جهان، شور و شوق و عظمت حامیان مرا نبینند. و البته خوب میدانست که حزب خصوصی او، حزب شاه، «مسلم لیگ پاکستان (قائد اعظم)» حتی سر نهار هم نمیتوانست یکصدنفر را داوطلبانه جمع کند. آنچه خواندید بخشی از آخرین کتاب بینظیر بوتو، سیاستمدار فقید پاکستانی با عنوان «آشتی: اسلام، دموکراسی و غرب» است که در روزهای زوج هفته در صفحه کتاب اندیشه کارگزاران منتشر میشود.
بینظیر بوتو
ترجمه: آرش عزیزی
منبع : روزنامه کارگزاران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
اسرائیل ایران آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
اصفهان قتل سلامت تهران هواشناسی شهرداری تهران سیلاب فضای مجازی آموزش و پرورش سامانه بارشی باران شهرداری
خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان تورم
مهناز افشار تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران دفاع مقدس صدا و سیما مسعود اسکویی موسیقی سریال مهران غفوریان
دانش بنیان
رژیم صهیونیستی حماس فلسطین غزه جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین نتانیاهو
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید سپاهان بازی بارسلونا لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
اپل گوگل اینستاگرام آیفون مایکروسافت باتری ناسا عکاسی
کاهش وزن سیگار توت فرنگی فشار خون اعتماد به نفس کبد چرب