شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
مجله ویستا
علل نفوذ ادبیات عامهپسند و عواقب خطرناک آن

وقتی فهرست كتابهای پرفروش منتشر شد، و ادبیات عامهپسند بیش از نود و پنج درصد آن را به خود اختصاص داد، شماری از اهل قلم در مصاحبههای مختلف مطالبی را عنوان را كردهاند كه تعجب بسیاری را برانگیخت. در یك جامعه مدنی همه باید حرفشان را بزنند، اما برای اینكه «مدنی بودن» به «مدرنیزاسیون» محدود نشود، اصلح آن است كه حرفهایی كه از تریبونهای عمومی گفته میشوند بر شالوده دانش و اطلاعات بنیان شوند. برای نمونه بعضیها گفتهاند كه «ادبیات عامهپسند بدون حمایت دولت و بدون توجه به بحران اقتصادی و گرانی كتاب، فارغ از همه عوامل پیش میرود و خوانندگان پرشمار خود را دارد.»
در پاسخ باید گفت كه، اولاً امكان ندارد یك عنصر عینی و ذهنی اجتماعی فارغ از تأثیر دیگر عوامل حركت كند و سرعت، شتاب و مسیر خود را، خود بهتنهایی تعیین كند، چه در آنصورت جزو عناصر اجتماعی محسوب نمیشود بلكه پدیدهای است اتفاقافتاده در خلاء. ثانیاً ادبیات عامهپسند در هر كشوری كه باشد، بهطور غیرمستقیم در خدمت تثبیت وضعیت موجود است؛ چه آثار دافنه دوموریه انگلیسی و جان گریشام آمریكایی باشد و چه آثار نویسندگان حقوقبگیر حكومت شوروی سابق مثل سرافیموویچ، لئونوف و فورمانف، كه صبحها در«اداره نگارش اتحادیه نویسندگان» كارت ورود میزدند و تا عصر داستان مینوشتند و پس از زدن كارت، خارج میشدند.
ثالثاً ،حمایت یا عدمحمایت یك نهاد، مثلاً دولت، در كمكهای مالی یا تبلیغ خلاصه نمیشود. دولت كسی را به خرید نان یا گرفتن عكس یا اصلاح سر تشویق نمیكند، اما مجموعه عوامل زیستشناختی، اداری و فرهنگی و ماهیت زندگی به گونهای است كه مردم چنین میكنند.حال همین عوامل را از منظر روحی، عاطفی و فرهنگی در نظر بگیریم: ترانهها و آهنگهای عامهپسند، وفور سریالهای مبتذل و فیلمهای هندی و تایوانی، انواع و اقسام مسابقات سطحیگرایانه رادیویی و تلویزیونی و وجود دهها روزنامه و مجله زرد، طرح مباحث پیشپاافتاده در رسانهها و تسری آن به خانهها و ادارهها، از همراهی یا عدمهمراهی عمهخانم در مراسم خواستگاری گرفته تا هندوانه خوردن حین رانندگی و حتا همین لحن لمپنی برای تبلیغات بازرگانی، همه و همه ساز و كارهای پیچیدهای در انسان بهوجود میآورند به نام سادهخواهی یا بهطور صریح ابتذالگرایی.
یعنی اگر روزگاری شو فلان شومن و فیلمهای آبگوشتخوری و سریال روزهای زندگی و ترانه آقادزده و گنجقارون بهعنوان ابتذال برای یك انسان عامه ایرانی جاذبه داشت، حالا همین سریالهای ایرانی و خارجی موجود و مسائل حاشیهای و جنگ و دعواهای تكراری و ابدی مادر شوهر و عروس و مسائل حاشیهای فوتبال و وزنهبرداری جذابیت دارند. بهعبارت دیگر از دیدگاه سخن فلسفی و بهطور اخص انسانشناسی نوعی پیكربندی فرهنگی (Cultural Configuration) پدید میآید كه الگوی فرهنگی( Cultural Pattern ) آن اساساً ارضاءكننده روحیه انسان عامه است و نه انسانهایی كه به دلایل دیگر در صدد تعالی فرهنگی خود هستند. انسان عامه هم خود بهخود بهسوی ادبیات عامهپسند رانده میشود نه رمانهای رومن گاری و ناتالیا گینزبورگ. اما آن امكانات را چه نهادی فراهم كرده است كه یك انسان «عامه» میشود؟ پاسخ روشن است: مجموعه عوامل فرهنگی و اجتماعی،بهویژه نهادی كه قدرت انجام این فعالیتها را دارد.
نتیجه این فعالیتها این است: بیاعتنایی ضمنی به كتاب و اندیشه و حتی دعوت خیرخواهانه دیگران به اندیشیدن و نوعدوستی، و از اعتبار افتادن نیكی بهشكل عام، تبلیغ و ترویج ابتذال، چه بهصورت سریالهایی كه هیچچیز تازهای ندارند و فقط به«عینیتنمایی» دنیا و انسانهای پیرامون میپردازند و چه در قالب مسابقات درونتهی و صرفاً سرگرمكننده.
به آمارها نگاه كنیم: در حال حاضر طبق اطلاعاتی كه در كتابها، آرشیوهای روزنامهها، سایتها و وبلاگهای جهانی موجود است، در جوامع پیشرفته حدود دو (۲) درصد مردم با متنهای نخبه و تخصصی و فوقتخصصی مأنوس هستند؛ مثلاً در عرصه داستان، كارهای جویس، وُلف، گرترود استاین، مارگریت دوراس، دوروتی ریچاردسون، مارسل پروست، رُبگرییه، و ناتالی ساروت را میخوانند. حدود بیست (۲۰) درصد به ادبیات جدی گرایش دارند: یوسا، هاینریش بل، ساراماگو، گرین، كنراد، هسه، ایبسن، داستایفسكی، تولستوی، هاثورن، چخوف، ملویل، ناباكف، همینگوی، فاكنر، كافكا، فوئنتس، ژید، توماس و هاینریش مان، هنری جیمز، تامس هاردی و... حدود پنجاه(۵۰) درصد نیز داستانهای عام و عامهپسند میخوانند: جان گریشام، دانیل استیل، رولینگ، دوموریه، آلبادسس پدس، الكساندر دوما. برای اطلاعات بیشتر به سایتهای ادبی آمریكا، انگلستان و كانادا مراجعه كنید.
ترانهها و آهنگهای عامهپسند، وفور سریالهای مبتذل و فیلمهای هندی و تایوانی، انواع و اقسام مسابقات سطحیگرایانه رادیویی و تلویزیونی و وجود دهها روزنامه و مجله زرد،طرح مباحث پیشپاافتاده در رسانهها و تسری آن به خانهها و ادارهها، از همراهی یا عدمهمراهی عمهخانم در مراسم خواستگاری گرفته تا هندوانه خوردن حین رانندگی و حتا همین لحن لمپنی برای تبلیغات بازرگانی، همه و همه ساز و كارهای پیچیدهای در انسان بهوجود میآورند به نام سادهخواهی یا بهطور صریح ابتذالگرایی.
باری، این بیست درصد كه قشر بالنده(Emergent Medium) جامعه نامیده میشود، در كلیات در برگیرنده دانشگاهدیدهها، دانشجویان، كارمندهای مراكز آموزشی، فرهنگی، علمی، نشریات و هنركدهها، مراكز آموزش و پرورش و بانكها و ردههای شغلی حسابدار، نقشهكش، پرستار، كادرهای پروازی و حتی افسرها و درجهدارها است بدون اینكه محدویت به این شغلها و حرفهها شود- یعنی زنهای خانهدار را هم میتواند شامل شود. اما در شماری از جوامع این بیست درصد بهعلت «كنار گذاشتن نواندیشی بهطور كلی و ادبیات جدی بهطور اخص» از سوی مدیریت سیاسی جامعه عموماً و رسانه تلویزیون خصوصاً، هرگز وجود خارجی پیدا نكرده است؛ زیرا عناصر بالنده فرهنگی(Emergent Culural Elements) نتوانستهاند در برابر عناصر فرهنگی باقیمانده از گذشته( Residual Culural Elements ) و عناصر مسلط (Dominant Culural Elements) قد علم كنند؛ نكتهای كه ریموند ویلیامز در مقالههای متعددی از آن صحبت میكند.
همین جا مجبورم یك پرانتز باز كنم: قشر بالنده از لحاظ رفتار اجتماعی كمترین مشكلات را برای جامعه ایجاد میكند. جرم و جنایت در این قشر در مقیاس نسبی خیلی كمتر از آن پنجاه درصد عامهپسندخوان و نیز آن بیست و هشت درصدی است كه اصلاً طرف كتاب نمیرود. بررسیهای هنجاری و ناهنجاری بعضی از مؤسسات روانشناسی و نیز جامعهشناسی مؤید این امر است. در میان كشورهای آمریكای شمالی و اروپا، كشور آلمان بهطور نسبی در این مورد تحقیقات بهتری را پیگیری كرده است، اما ظاهراً تا امروز به فارسی ترجمه نشدهاند.
برگردیم به بحث اولمان. ویلیامز، امبرتو اكو، مارشال مكلوهان و دیگر متفكران برای رسانهها نقش خاصی قائل هستند و معتقدند كه «ارتباط» از هر مقولهای كه باشد، تعیینكننده نهایی فرهنگ یك جامعه است. اجازه بدهید بهصورت مشخص حرف بزنم. رادیو و تلویزیون شماری از كشورها یك صد هزارم وقت و هزینه و تداركاتی را كه صرف فوتبال و سریالهای تكراری و مبتذل میكنند، صرف ادبیات جدی معاصر نمیكنند. بعضی شبها سه بازی از لیگهای آلمان، اسپانیا و ایتالیا پشت سرهم پخش میكنند، اما حتی در فاصله دو نیمه یك بازی، یك رمان یا مجموعه داستان معرفی نمیكنند. بنابر این و با توجه به آنچه در دبستان و دبیرستان و دانشگاههای این كشورها میگذرد، در چنین جوامعی قشر بالنده نمیتواند شكل بگیرد. بیدلیل نیست كه گاهی كسانی را میبیند كه بهتازگی لیسانس و فوقلیسانس گرفتهاند یا پزشك، مهندس و وكیل و معلم با سابقهاند یا اصلاً دانشجو داشنگاهاند، اما سال تا سال یك رمان جدی نمیخوانند و بهحدی با رمان و داستان كوتاه بیگانهاند كه باور نمیكنید.
و نیز بههمین دلیل است كه میبینم عام و خاص، پیر و جوان، عارف و عامی و خرد و كلان مینشینند به دیدن فلان سریال مبتذل پُربازیگر. حال سؤال این است: مگر نه این است كه همین سرگرمی فوتبال و همین سریالها و مسابقات گونهای تبلیغ غیرمستقیم و تأییدیهای است بر رمانهای عامهپسند؟ پس چرا حمایت دولتی از ادبیات عامهپسند را نادیده میگیریم؟ نه اینكه این قضایا در كشورهای پیشرفته(از نظر فرهنگی) وجود نداشته باشد، آنجا هم هست، بیشتر هم هست. اعتراضهای تند متفكرینی مثل كارل ریموند پوپر، فرانك ریموند لیویس، برتراند راسل، گئورگ گادامر، ریموند ویلیامز، ریچارد هوگارت، پل ریكور، ادوارد سعید، لشك كولاكوفسكی، الكساندر سولژنیتسین و صدها متفكر دیگر بهحدی بود و هست كه بارها سیاستگذاران فرهنگی كشورهای مختلف اذعان كردهاند كه تحت تأثیر این اندیشهها، پاری از برنامههای فرهنگی را محدود كردهاند و شماری دیگر را بسط دادهاند - شاید به این دلیل كه اندیشمندان در درجه اول مقامات دولتها را مقصر اوفول فرهنگی مردم میدانند. پوپر كه تئوریزهترین فیلسوف قرن بیستم در مقوله۱ آزادی شناخته شده است، تا جایی پیش میرود كه در مقاله مشهورش «قانونی برای تلویزیون» میگوید:«تلویزیون تنها نهادی است كه باید آزادی آن را مشروط كرد و اداره آن را به نظامی از فرهیختهها، شبیه نظام پزشكی یا نظام مهندسی سپرد تا هر تازهواردی با فرهنگ نازل خود ذهن فرزندان كمتجربه مردم را با محصولات بنجل و مبتذل مسموم نكند.»۲
اگر برنامههای رسانههای فراگیر یك جامعه هنوز در سطح قضایای «زد و خورد كافه افق طلایی خودمان یا دانسینگ ماتاهاری خارجیها» و «دعواهای عروس و مادرشوهر» باقی بمانند، و از سوی دیگر اطلاعات عام مردم را بهروز نكنند، چه در قالب بیاطلاع گذاشتن مردم از جریانهای ارزشمند ادبی و هنری و علمی و بشردوستانه، و چه تأكید تصویری و كلامی بر ازرشهای انسانی، آنگاه جاذبه انكار ناپذیر ابتذال باعث میشود عامهگرایی كشش پیدا كند. برای نمونه، اگر دبستانها و دبیرستانهای جوامع عقبمانده مثل كشورهای پیشرفته در كتابهای درسی داستان معاصر جدی نگنجانند، خواهناخواه بخشی از جامعه را به خواندن آثار جدی عادت نمیدهند. تحقیقات گستردهای در این مقوله از سوی دانشگاههای كورنل و جان هاپكینز در امریكا و دانشگاه وانكوور در كانادا و چندین و چند دانشگاه و مؤسسه اروپایی انجام شده است كه میتوان به نتایج آنها استناد كرد. پس ادبیات عامهپسند در یك كشور آنطور كه بعضیها گفتهاند بیحمایت نیست. بلكه دقیقاً مثل اصلاح سر یا گرفتن عكس، حاصل كاركرد میلیونهای عامل تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و روزمره است. یعنی ساختار جامعه به گونهای است كه در نهایت همسو و هم محور با ادبیات عامهپسند است.دقیقتر نگاه كنیم: رسانههای عمومی فلان كشور عقبمانده (ازنظر فرهنگی) خصوصاً تلویزیون تمام عناصر شمردهشده فرهنگی جامعه را بهمدد تصاویر بیشمار روایی و گزارشی یك كاسه كرده و چاله و چوله ساختار نهچندان شكلگرفته ذهنی مردم را سامان میدهد؛ یعنی بهمثابه «منبع نهایی مكمل»( Final Supplementary Source ) وارد عمل میشود. با اینحال از یك نكته نباید گذشت: در بعضیكشورها مردم حق انتخاب دارند و این تعیینكنندهترین وجه تفاوت جامعه آنها با جوامع عقبمانده است. مثلاً نگاهی به یكی از كشورها میاندازیم؛ كشور فرانسه.
در دو كانال عمده تلویزیون این كشور هر شب یك « منتقد مستقل» میآید و در ساعت مناسب (البته نه ساعت سه بعد از نیمهشب) به مدت نیم تا سهربع ساعت، یك رمان یا مجموعه داستان جدی یا كتابی دیگر را «معرفی» میكند. این روش میتواند الگوی خوبی برای مدیران دلسوز سیاسی -فرهنگی جوامعی باشد كه از گرایش مردم به ادبیات عامهپسند رنج میبرند. ضمن اینكه میتوانند تا پیش از اجرای «برنامه گنجاندن داستانهای جدی در كتابهای دبستانی و دبیرستانی»، دستور بدهند زیرنویسها و كلیپهایی هم در كانالهای مختلف كشورشان به ادبیات جدی اختصاص داده شود و بین دو نیمه بازی فوتبال هم كتاب ادبیات جدی تبلیغ شود. اگر دیگر عوامل اجتماعی در تقابل با این رویكرد نباشند و فرهنگسراها، پادگانها، هتلها، قطارهای مسافربری، سالنهای بیشمار دولتی برای این عرصه به خدمت گرفته شوند، كمتر از پنج سال دیگر نتیجهاش دیده میشود.
در غیر اینصورت ذهنیت قشر عقبمانده فرهنگی از طریق همین سریالهای تلویزیونی، نمایشنامههای رادیویی و فیلمهای سینمایی حضور مجدد مییابد و در مقیاسی كلان بازتولید میشود. به اصطلاح در بازنمایی خود فرصت تأثیر وسیع بر مردم را به دست میآورد. این فرایند به لحاظ فرهنگی، عوامپسندسازی (Vulgarization) نامیده میشود. پدیده عامهپسندی [و حتی لودگی و تنلشگری] در بعضی جوامع تا كانون خانوادگی طبقات سرمایهدار، اشراف، متوسط و حتی استادهای دانشگاه هم نفوذ كرده است. كافی است به واژهها و جملههای مصطلح جوانها و حتی افراد مسن این طبقات در جامعه خودمان توجه كنید: خفن، قات زدن، گیر سه پیچ، درپیتی و غیره. بهبیان علمی، الگوی فرهنگی شاید بر عده قلیلی از آحاد اجتماع سیطره داشته باشد، اما بهسبب پشتیبانی دیگر عناصر مقتدر اجتماعی با ذهنیت و شیوه رفتار نوعی سازگاری همگانیواری (Comformism) پیدا میكند.۳
نتیجه اینكه این قشر به لحاظ فرهنگی، (تكرار میكنم فرهنگی) با توجه به شرایط خاص جامعه وسعت و ژرفای بیشتری را به خود اختصاص میدهد و عملاً به عنصر فرهنگی مسلط (Dominant Culural Element) تبدیل میشود و در یك كلام جامعه مورد نظر را به لحاظ راهبرد فرهنگی بهسمت دلخواهش هدایت میكند كه یكی از عواقب آن همین گسترش روزافزون گرایش به داستان و فیلم و سریالهای عامهپسند است.
گرچه فرد نئولمپن به هر حال محصول شرایط اجتماعی است و بهلحاظ «فردیت» فینفسه گناهكار و مجرم نیست، ولی نمیتوان تأثیر نامطلوب كاركردهای اجتماعی او را نادیده گرفت. ضمن اینكه این قشر تاكنون بیشتر در خدمت استقرار و تحكیم حكومتهای دیكتاتوری و توتالیتر بوده است.
در نهایت چه اتفاقی میافتد؟ خوزه ارتگا گاست متفكر اسپانیایی معتقد بود كه درنهایت ساختاری فرهنگی پدید میآید؛ چیزی به نام «فرهنگ تودهای كه نوعی بیفرهنگی است.». ریچارد هوگارت انگلیسی بر آن نام «بربریت درخشان» گذاشته است. در جامعه ما شاید بتوان بهتناسب وضعیت فرهنگی، آن را « نئولمپنیسم» یا «لمپنیسم نو» نامید. «نئولمپنیسم» را میتوانید در خیلی چیزها ببینید: واژهای جاری، طرز موبایل دست گرفتن، پوشیدن لباس و آرایش غیرعادی، باز كردن یقه و بستن موبایل و گوشتكوب مینیاتوری به كمر و علاقه به فیلمهای هندی و تایوانی و پچپچهای تكراری ناشی از غیبتگویی، سخنچینی، دخالت در زندگی دیگران، توقعات غیرعادی. اینها همه و همه تداوم منطقی همان لمپنیسم سالهای پیشین است.
«لمپنهای نو» كه مثل اسلاف خود، از بدو پیدایش طبقات اجتماعی، در تولید و توزیع اجتماعی و خدمات مؤثر مرتبط با آنها نقش ندارند، حالا معمولاً چند روزی معامله میكنند، چند روزی پادویی و مدت زمانی طفیلی این و آن هستند. شاید هم سالن آرایشگاه و اپیلاسیون و بدنسازی یا نمایشگاه ماشین یا مغازهای در راسته بورس فلان جنس داشته باشند، حتی در جمع پزشكها و مهندس و وكیلها بهوفور دیده میشوند، شاید هم بین اهل قلم و روزنامهنگارها وول بخورند،اما از دور مشخصاند. مرد جوانش دوست دارد دست به سیاه و سفید نزند و دنبال دختری از خانوادههای پولدار میگردد و دختر دمبختش دنبال شوهری پولدار به اینجا و آنجا سر میزند و بالاخره، پسر و دخترش هر دو، بهترین شغل را «فرزندی یك میلیاردر» میدانند. اینها حداقل محصول عامهپسندگرایی است. حداكثر آن بحث جداگانهای میطلبد.
گرچه فرد نئولمپن به هر حال محصول شرایط اجتماعی است و بهلحاظ «فردیت» فینفسه گناهكار و مجرم نیست، ولی نمیتوان تأثیر نامطلوب كاركردهای اجتماعی او را نادیده گرفت. ضمن اینكه این قشر تاكنون بیشتر در خدمت استقرار و تحكیم حكومتهای دیكتاتوری و توتالیتر بوده است. قسمت اعظم ارتش لوئی بناپارت رإ؛ لومپن پرولتاریا تشكیل میداد ( افرادی عوضی و بدلی - همانگونه كه خود بناپارت بدل ناپلئون است – هجدهم برومر لوئی بناپارت اثر كارل ماركس) در ایران هم گرچه در سال ۱۳۳۲ كرومیت روزولت و ژنرال شوارتسكف و دلارهای آمریكایی و ژنرالها و سرهنگهای ایرانی، حكومت را به محمدرضاشاه پهلوی بازگرداندند، اما تثبیتكننده فضا (اتمسفر) روانی جامعه، اوباش و اراذلی بودند كه از شعبان جعفری فرمان میگرفتند. عمده نیروهای«اس. آ» حزب نازی و پیراهن سیاههای حزب فاشیست ایتالیا را نیز لمپنها تشكیل میدادند و سازمان چكا(امور امنیتی) بلشویزیم و شخص استالین در مقیاس كلانی از این قشر استفاده كردند(بنگرید رمانهای«تخممرغهای شوم» و «دل سگ» اثر میخائیل بولگاكف و كتاب دو جلدی «روشنفكران و عالیجنابان خاكستری» اثر ویتالی شنتالینسكی را)۴
صاف و پوستكنده بگویم: اگر در جامعهای عوامپسندسازی (Vulgarization) و بهتبع آن فرهنگ لمپنیسم مسلط شود و سكان فرهنگی را بهدست گیرد، نتیجهاش این میشود كه برای نمونه در سرزمین ایران كه جایگاه فرهنگیاش در تاریخ انكارناپذیر است، برای هفتاد(۷۰) میلیون نفر چهارده (۱۴) میلیون جلد كتاب غیردرسی چاپ میشود و در فرانسه پنجاه و شش (۵۶) میلیونی بیش از صد و سی (۱۳۰) میلیون جلد.
در ایران نكته دیگر به دانشگاهها مربوط میشود. در رشتههای ادبیات، زبانهای خارجی، فلسفه، روانشناسی، چند واحد درسی ادبیات جدی دیده میشود؟ ظاهراً در رشته ادبیات فارسی یك درس سه واحدی. ضمن اینكه استادانی كه با ذهنیت مدرنیستی خصومت میورزند، با تمام قدرت در برابر كسانی كه خواهان تدریس وسیع ادبیات معاصر هستند، مقاومت میورزند و حتی علیه آنها صفآرایی میكنند.
البته در ایران وضع بدتری هم وجود دارد: طبق آمارهای رسمی و غیررسمی در مجموع سی و پنج هزار (۳۵۰۰۰) نفر نویسنده، مترجم، شاعر، روزنامهنگار، استاد دانشگاه، صاحب تألیف، ویراستار، ناشر، نمونهخوان، نسخهبردار، پژوهشگر عرصههای علوم انسانی(خردورزی) در زمینههای ادبیات كلاسیك، ایرانشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی، تاریخ، فلسفه و عرفان، الهیات، و نیز مقالهنویس، كتابفروش و كارمند نشر در ایران داریم، اما شمارگان رمانها و مجموعه داستانهای جدی بهطور متوسط هزار و سیصد و پنجاه (۱۳۰۰) جلد است. یعنی ده درصد همان سی و پنج هزار نفر هم ادبیات جدی نمیخوانند. صادقانهتر بگویم شمار دهشتناك و دردآوری از خود نویسندگان و شاعران و مترجمان، رمان و مجموعه داستان نمیخوانند. در افاده این مدعا نام آثار منتشره شش ماهه گذشته به این عده اعلام شود و از آنهایی كه این آثار را خواندهاند، خواسته شود كه شرافتمندانه كتابهایی را كه خواندهاند، علامت بزنند. شاید این پیشنهاد مضحك باشد، ولی نتیجهاش گریه هر آن كسی است كه ایران و فرهنگ ایران را دوست دارد.
ضعف نوشتن نویسندگان ما هم بیتأثیر نیست. ما در امر نوشتن از دشوارنویسی ناتالی ساروت یا سادهگرایی افراط آمیز ریموند كارور «الگو» میسازیم و «هیولاهای كوچك و بزرگ داستانهای آنها» را طبق قواعد تئوریك آنها به كار میبریم و در نوشتن، شیوه «گنگنویسی» غیرزیباشناختی و منسوخ پیشامدرن را در پیش میگیریم و سه چهارم رمان یا داستان كوتاهمان را صرف بازیهای زبانی میكنیم و اسم اثرمان را میگذاریم «متفاوت و چیزی برای آینده». اما بهقول انگلس:شاید شما دوست داشته باشید ماهوتپاكن را گاو بنامید، ولی توقع نداشته باشید ماهوتپاكنتان شیر هم بدهد.» هر اثری كه بهدلیل بازیهای زبانی و ساختارشكنی دشوارخوان شد،یا بهعلت ضعف نویسنده در این دو مقوله دچار بیساختاری و از هم گسیختگی روایی گردید و حتی قابلیت ارتباط با اهل قلم(نویسنده، منتقد و شاعر) را از دست داد، داستان جدی نیست. بسیاری از این متنها حتی قصه هم ندارند.
در حالیكه فرهیختهترین خواننده دنبال قصه است و میخواهد از خواندن آن لذت ببرد،و در عینحال به تفكر واداشته شود.ما با بیساختاری و آنارشینویسی (بهجای ساختارشكنی) و ضعف در بازیزبانی، و تصنع در فضاسازی،از مردمی كه دارای پتانسیل لازم برای ارتباط با ادبیات جدیاند،غافل میمانیم و بخشهایی از این قشر بهوسیله نویسندگان عامهپسندنویس جذب میشوند. درحالیكه در كشورهای پیشرفته دهها نویسنده مثل جان آپدایك، آلیس مونرو و جویس كارول اوتس، یوسا و ساراماگو وجود دارند كه هم زنهای خانهدار آثارشان را میخوانند و هم استادان دانشگاه.چون اگر اثری خوشخوان یا بهقول ماركز «فراخوان» بود، حتماً عام یا عامهپسند نیست. اما، ما اسیران عرصه بازیهای منسوخشده زبانی، فرمگرایی افراطی و تكنیكزدگی جنونآمیز و كارور زدگی كسالتآور، چون حریف نویسندههای عامهپسند نیستم، آنوقت از محدوده شفقت، بلندنظری و حتی نزاكت خارج میشویم و به این نویسندهها بیحرمتی میكنیم. حسادت هم نیست، از آن بدتر است: تنگنظری قساوتآمیزی است كه وقتی ابعاد و ژرفای آن را میكاوی، از نوع بشر و پیش از همه از شخص خودت متنفر میشوی.«بعضی» از ما نویسندگان ادبیات جدی - كه چشم نداریم یكدیگر را ببینم - همان كاسیوس حسود و تنگنظریم كه به بروتوس شریف میگفت: «اگر سزار در این جایگاه است، نه به این دلیل است كه او شیر است، بلكه به این خاطر است كه ما روباهیم.» پس برخورد تند«بعضی» از ما با نویسندگان عامهپسندنویس از همین تنگنظری است نه دلسوزی برای فرهنگ. البته موضوع جنبه عمومیتری هم دارد: رویكردهای نهچندان سازندهای كه سالها پیش از سوی بعضی از محافل ادبی در دستور كار بود، امروز نتیجهاش را میدهد: پدیده دردناك بیمخاطبی - موضوعی كه در مقاله جداگانهای به آن خواهم پرداخت.
ما اسیران عرصه بازیهای منسوخشده زبانی، فرمگرایی افراطی و تكنیكزدگی جنونآمیز و كارور زدگی كسالتآور، چون حریف نویسندههای عامهپسند نیستم، آنوقت از محدوده شفقت، بلندنظری و حتی نزاكت خارج میشویم و به این نویسندهها بیحرمتی میكنیم. حسادت هم نیست، از آن بدتر است: تنگنظری قساوتآمیزی است كه وقتی ابعاد و ژرفای آن را میكاوی، از نوع بشر و پیش از همه از شخص خودت متنفر میشوی.«بعضی» از ما نویسندگان ادبیات جدی - كه چشم نداریم یكدیگر را ببینم - همان كاسیوس حسود و تنگنظریم كه به بروتوس شریف میگفت: «اگر سزار در این جایگاه است، نه به این دلیل است كه او شیر است، بلكه به این خاطر است كه ما روباهیم.»
اما نكته كلانتر و ژرفتری هم هست: مهجور ماندن داستان جدی تنها به ضعف نویسندگان جدی این یا آن كشور برنمیگردد، بلكه اساساً به ژرفساختهای سیاسی - اقتصادی - اجتماعی جامعه جهانی مربوط میشود؛ آنچه این میان مهم است،«نسبت»هاست.«نسبت» ارتباط ادبیات جدی ما با مردم (در مفهوم كلی آن) خیلی كمتر از آلمان، كانادا و انگلستان است. لازم میدانم توضیح دهم كه انسان عامی، بهقول خوزه ارتگا گاست متفكر اسپانیایی« كسی است كه از خود انتظار ندارد» طبعاً از نظر اینها «هركس كه مثل خودشان نباشد و مثل آنها فكر نكند خطرناك است.» بنابراین آدمی هرقدر كه در بعضی موارد یا اندیشههای اولیه و اكنونی مكتب فرانكفورت و بهطور مشخص آرای آدورنو، هوركهایمر، ماركوزه و بنیامین مخالف باشد، باز نمیتواند منكر این عقیده آنها شود كه حكومتهای كنونی جهان، تنها از طریق تولید اقتصادی - سیاسی نیست كه خود را «بازتولید» (Reconstruction) میكنند، بلكه اساساً از طریق فرهنگ است كه خود را دوبارهسازی میكند. حتی فرهنگ به «قطب اصلی بازتولید» تبدیل میشود. كافی است به سریالها و فیلمهای پرفروش جهان از هری پاتر گرفته تا دزدان دریای كارائیب توجه شود و نیز به «بازاری» بهنام فوتبال كه چه میزان از وقت و امكانات جهانی را میرباید.
بنابراین ادبیات عامه، بهلحاظ بررسی سازمایهای (Elements) تكهای از گوشت (ذوق) اندام توده مردم است كه نویسنده (یا كارگردان) بدون دستور از بالا از تن (پیكره فرهنگ) مردم جدا میكند، و با آرایههای ادبی و هنری به خورد خود او میدهد. بههمین سبب این مصرفكننده در همان سطح باقی میماند، حتی ممكن است «پسرفت» فرهنگی پیدا كند؛زیرا اینبار بخش عقبمانده فرهنگ و باورها و آداب اجتماعی بهصورت «كلیشه» و «الگو» بر او عرضه میشود. آرزوهای سركوبشده جوانهای جوادیه، عبدلآباد و اكبرآباد بهوسیله نویسنده گرفته میشوند و در قالب «عمل فردی و اجتماعی جوانهای برجنشین همان شهر تصویر میشوند» و آنگاه حسنعلیجعفرِ رنجدیده ما كه مقیم جنوب شهر است و این داستان را میخواند (یا فیلمش را میبیند) بهمرور با جامعه و خود بیگانهتر میشود.
● اما ابزار و شیوه كار نویسندگان عامهپسند: خواننده ادبیات جدی كم و بیش به تفكر واداشته میشود و در همانحال از داستان هم لذت میبرد. درحالیكه ادبیات عامهپسند، چند ساعتی او را «سرگرم» میكند. این سرگرمی به دلیل خصلتهای عمومی این نوع ادبیات است كه عبارتند از:
▪ بهوجود آوردن تصادفهای [باورناپذیر] برای حل معضل شخصیتهای داستان؛ مثلاً رسیدن به یك ارث ناگهانی یا جانبداری فلان فرد خودخواه از شخصیت اصلی داستان.
▪ سانتیمانتالیسم یا احساساتیگرایی (Sentimentalism)؛ تحریك و تهییج احساسات سطحی خواننده، جلب ترحم او نسبت به شخصیت مورد نظر نویسنده. برای نمونه فلان شخصیت داستانی در وضعیتی نیست كه دیگر شخصیتهای داستانی و نیز خواننده را دستخوش هیجان و عواطف كند، اما نویسنده بدون توجه به این موضوع و بدون زمینهسازی قبلی و تمهیدات روانی كافی میخواهد دست به «تحریك» احساسات او بزند. همین تمایل و عمل نویسنده،نوشته او را سانتیمانتالیستی میكند؛ واژهای كه به هیچوجه مترادف با لطیف یا شاعرانه نیست.
مثلاً دوشیزه«فتنه» به محض دیدن موهای آشفته كامبیزِ خوشقیافه سرش را با غمگینی میچرخاند، گوشه شالش را میپیچاند و در همانحالكه آههای سوزناك سر میدهد، با سری كجشده به نقطهای زل میزند و لبهایش را گاز میگیرد تا اشكش سرازیر نشود. این نوع نوشتهها بیشتر برای دخترها و پسرهای «دلرفته» جالباند، آنهم فقط در بعضی موقعیتها. هیچكس ارزش احساس و عشق را كم نمیگیرد، اما برساختن حالتهای روحی متناسب با عشق، با تصاویری شبیه مثال فوق، فقط سطحپردازی است؛ یعنی امری كه ژرفساخت عاطفی و روانی كافی ندارد. گاهی پرداختن به سطح كنشهای شخصیتهای داستانی بد نیست، اما چنین چیزی نباید به گرایش غالب تبدیل شود. در داستان عامهپسند نویسنده از مایههای رمانتسیسم استفاده نمیكند، بلكه خود را مقید به كلیشههای منسوخ میكند. بنابراین موضوع بهشیوه تحریك احساسات خواننده برمیگردد و گرنه داستانهایی مثل «وداع با اسلحه» و «تصویر ژنی» عاشقانهاند، اما نشانی از سانتیمانتالیسم در آنها نیست.
▪ اختصاص كل روایت به محور عاشقانه یا عاطفی شخصیتها؛ شخصیتهایی كه یا خوبِ خوباند یا بدِ بد و معمولاً هم پیچیده نیستند.
▪ مطرحكردن بعضی از مسائل و رویدادهای روزمره، از حرفهای حاشیهای بازیكنان فوتبال گرفته تا اختلافات زنها و شوهرهایی كه منجر به قتل یكی بهدست دیگری میشود.
▪ در این داستانها، شخصیتها «فكر» نمیكنند؛ فكر نه برای سبك و سنگین كردن سود و زیان فلان معامله یا خرید این یا آن كفش یا فرش. بلكه فكر درباره«چیستی» زندگی. البته در ادبیات جدی لباس و خورد و خوراك هم جای خود را دارد و حتی میتواند بخش زندهای از داستان را تشكیل دهد اما روح و گوهر داستان،انسان را متناسب با موقعیتها یا بافت اجتماعی - تاریخی روایت بهمثابه «نوع» مطرح میكند.
▪ ادبیات عامهپسند، معمولاً كاری به عادلانه بودن یا نبودن مناسبات سیاسی - اجتماعی - اقتصادی موجود ندارد. داستان را به خلوت «كامبیزجون» و«فتنهجون» میكشاند و برای آنكه به آن شور و حال ببخشد، معمولاً از مثلث عشقی غافل نمیشود و پای رقیب فتنه یعنی «شهرآشوب» یا رقیب كامبیز یعنی«بیژن» را هم به میان میكشد. بنابراین بهلحاظ ارزشگذاری، آثاریاند محافظهكارانه. بههمین دلیل است كه معمولاً حكومتهای وقت با این نوع ادبیات كنار میآیند.
▪ متأسفانه نویسندگان ادبیات عامهپسند، بسیاری از رخدادها، شخصیتها و حتی صحنهها را از آثار ادبیات جدی برداشت میكنند و با حذف بخشهای اساسی معنایی و ساختاری، چیزی به خواننده ارائه میدهند كه بهنام خودشان هم ثبت میشود و نویسنده حوزه ادبیات جدی، دستش از این ارتباط كوتاه است.
▪ این نوع ادبیات خواننده را از لحاظ غریزه دچار رضایتخاطر آنی و بهلحاظ روحی - عاطفی دستخوش تب و تاب میكند. خواننده منتظر است كه او هم بهسادگی شخصیتهای داستان شانس بیاورد، شمار كثیری از جنس مخالف عاشقش شوند و راحت به ثروت برسد. نتیجه این بازی روحی - روانی، مبتذل كردن فرهنگ از یكسو و ایجاد یا تداوم روحیه خودمحوری، ستمگری و هرجمرجطلبی اخلاقی از دیگرسو است.
▪ توجه بیش از حد به خواستها و خواستههای مردم، خصوصاً گرایش جوانها به پول و افتخار؛ آنهم به روش سهل و سادهای كه فقط محصول ذهن نویسندهاند؛ و در همانحال بنا به موقعیت، تبلیغ درویشمسلكی و بیاعتنایی به مال و منال و مشغول كردن ذهن خواننده به خصوصیات شخصیتها، بهویژه تنهایی، مهربانی، نیكطبعی (یا برعكس خشونت و عدم شفقت) برای ایجاد همذاتپنداری.
▪ استفاده از بعضی عناصر دمدستی و نخنما مانند خواب و كابوس، تشریح و توضیح طولانی این رؤیاها برای سرگرمكردن خواننده، فال و احضار ارواح.
▪ در این داستانها یا تغییراتی در شخصیتها دیده نمیشود یا بسیار سطحی است و در بیشتر موارد فقط به این دلیل چنین تغییراتی مطرح میشوند كه داستان پایان خوشی داشته باشد. مثلاً در آخر داستان «پدر» عیاش خانواده یا خاله«حسود» ناگهان تغییر میكنند تا هم خانواده پدری شخصیت اول داستان به آرامش برسد و هم زندگی زناشویی با دخترخاله راحتتر شود.
▪ حفظ تعلیقهای سطحی تا پایان غافلگیركننده داستان؛طوریكه خواننده سطحیگرا كتاب را زمین نگذارد.
▪ بیشتر رمانهای عامهپسند هر كشور بهشكل عجیبی در قصه و شكل روایت مشابهت دارند،حتا در كل جهان چنین است. توصیه میكنم دوازده (۱۲) مورد از دوازده(۱۲) كشور كه حتماً یك مورد آن ایرانی و چهار مورد دیگرش ژاپنی، آمریكایی و فرانسوی و هندی است، انتخاب شوند. قضاوت را به خودتان محول میكنم.
* پی نوشت:
۱- منتقدان فرهنگ - لزلی جانسون - ترجمه دكتر ضیاء موحد مرجع خوبی در این مورد است.
۲- تلویزیون خطری برای دموكراسی - اثر مشترك پوپر و جان كُندری - ترجمه دكتر شهیدیمؤدب .
۳- نظریههای فرهنگ در قرن بیستم در آثار پرشماری آمده است. بخشهایی از آنها بههمت دكتر حسین بشیریه گزینش و ترجمه و بعضاً تألیف شدهاند و در قالب جمعبندی، مدون گردیدهاند و بهصورت كتاب درآمدهاند.
۴- هر سه كتاب بهترتیب به قلم پونه معتمد، مهدی غبرائی و غلامحسین میرزاصالح ترجمه شدهاند.
فتحالله بینیاز
۱- منتقدان فرهنگ - لزلی جانسون - ترجمه دكتر ضیاء موحد مرجع خوبی در این مورد است.
۲- تلویزیون خطری برای دموكراسی - اثر مشترك پوپر و جان كُندری - ترجمه دكتر شهیدیمؤدب .
۳- نظریههای فرهنگ در قرن بیستم در آثار پرشماری آمده است. بخشهایی از آنها بههمت دكتر حسین بشیریه گزینش و ترجمه و بعضاً تألیف شدهاند و در قالب جمعبندی، مدون گردیدهاند و بهصورت كتاب درآمدهاند.
۴- هر سه كتاب بهترتیب به قلم پونه معتمد، مهدی غبرائی و غلامحسین میرزاصالح ترجمه شدهاند.
فتحالله بینیاز
منبع : پایگاه اطلاعرسانی آتیبان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست