چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
جهانی شدن و چالش های نظری پیش روی زیست مسلمانی
● مقدمه
پدیده جهانی شدن در شمار تحولات جهانی است که امواج آن خواه ناخواه سراسر گیتی را در خواهد نوردید و چهره جهان امروز و فردا را نسبت به بیست قرن اولیه زندگی آن متحول میسازد. نظریه پردازان متعددی سعی کرده اند پدیده جهانی شدن را تفسیر کنند و از طریق تبیین چیستی آن، به ارایه راهکارهای عملی به منظور تسریع، تصحیح یا مقابله با آن راه یابند. آنچه در بخش نخست این نوشتار می آید مروری فشرده بر محورهای اساسی مباحث مطرح شده در این نظریه هاست.
از آنجا که خاستگاه فکری و عملی جهانی شدن و جهانی سازی در تمدن مغرب زمین قرار داشته است (و شاید به همین سبب در اذهان بسیاری از موافقان یا مخالفان آن در جوامع غیر غربی، با غربی سازی یکسان شمرده شده است)، واکنش های گوناگونی را در جوامع مسلمان برانگیخته است. گروهی آن را پدیده ای پنداشته اند که جوامع انسانی را همچون امواج پیشین تجدد فرا خواهد گرفت و نابسامانی های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی موجود در میان مسلمانان را سامان خواهد بخشید. از دیدگاه گروهی دیگر، جهانی سازی چیزی جز ابزاری برای غربی سازی جوامع مسلمان، کمرنگ ساختن هویت مسلمانی و سلطه هژمونی تمدن مغرب زمین نیست و تنها پیامد متصور برای آن، یکدست ساختن جامعه جهانی به منظور استثمار آسان تر و سازمان یافته تر جوامع پیرامونی توسط قدرت های مسلط خواهد بود و بس. خوشبختانه طی سال های اخیر، در کنار این دو گروه پذیرشگر و مقابله گر، گروه سومی از اندیشمندان مسلمان در حال شکل گیری است که نقطه عزیمت آن، نگاه کنشگرایانه نسبت به پدیده جهانی شدن بوده است بدین معنا که آن را (مانند امواج تجدد) پدیده ای می دانند که در عین ایجاد تهدیدهای مهم برای هویت و زیست مسلمانی، فرصت هایی نیز ارایه می کند. این دیدگاه، مسلمانان را دعوت می کند تا با کسب شناخت عمیق نسبت به خاستگاه ها، بنیان ها و عناصر شکل دهنده این پدیده، به مقابله هوشیارانه با تهدیدها و استفاده هوشمندانه از فرصت های آن بپردازند. بخش دوم نوشتار حاضر به بیان نمونه های مطرح این دیدگاه های مختلف می پردازد.
بدیهی است که اتخاذ چنین موضع کنشگرانه ای نیازمند تبیینی استوار از مبانی نظری و بنیان های معرفت شناسانه ، تعریفی دقیق از هویت و زیست مسلمانی، و تدوینی روشنگرانه از راهکارهای عملی کنشگری خواهد بود. در بخش سوم این نوشتار تلاش خواهد شد چارچوب های کلی برای اندیشه ورزی در زمینه این ابعاد سه گانه مورد بحث قرار گیرد که می تواند به سهم خود، در شناخت راهی که به لحاظ نظری پیش روی گفتمان جهانی مسلمانان است مؤثر افتد.
● نظریه های جهانی شدن
عصر حاضر به عنوان عصر جهانی شناخته شده است؛ عصری که در آن قلمرو تعاملات و ارتباطات گستره تمامی کره خاک است. جهانی شدن، فرآیندی است که در امتداد تحول در ساختارهای اقتصادی و علوم و فناوری ایجاد شده است و در راستای ایجاد نهادها و شکلگیری روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جدیدی قرار دارد. گسترة این نهادها و روابط، تمامی قلمرو حیات کره زمین را شامل میشود. جهانی شدن ظرفیت اثرگذاری در ابعاد و سطوح مختلف زندگی جوامع و فرهنگ های گوناگون را دارد. اگرچه در فرآیند فعلی جهانی سازی، منابع جوامع خاصی تأمین میشود و از این طریق یکدستی فرهنگی و تقسیم کار جهانی امکان شکلگیری پیدا می کند، تلاشهایی در جریان است تا فرآیند متفاوتی را با توجه به جهانی شدن به مثابه قاعدة جامعة بشری شکل دهد.
هرچند به علت وجود تفاوت های بسیار در دیدگاه ها و تفاسیر مطرح درباره چیستی جهانی شدن نمی توان تعریفی جامع و مانع از آن ارایه کرد، اما شاید بتوان به اجمال گفت که جهانی شدن به پدیده افزایش ارتباط، درهم تنیدگی و وابستگی متقابل در سطح جهانی در قلمروهای اقتصادی، اجتماعی، فناوری، فرهنگی، سیاسی و زیستمحیطی معطوف است. بر این اساس، جهانیسازی اصطلاحی است که برای اشاره به فرآیند فراگیری که شامل خرده فرآیندهای بسیار (مانند وابستگی متقابل اقتصادی روزافزون، اثرگذاری فرهنگی فزاینده، پیشرفتهای سریع فناوری اطلاعاتی، مدیریتهای کلان بدیع و تنشهای گسترده در جغرافیای سیاسی) میشود که بطور فزایندهای انسانها را به یک نظام جهانی پایبند میکند.
گاه نیز از جهانی شدن هم بعنوان یک پروره طراحی شده و هم به معنای یک فرآیند عینی یاد می شود. در فهم جهانی شدن، توجه به ابعاد ارادی و غیر ارادی در فرآیند آن که بیانگر کاهش حدود جغرافیایی و ارتباط با سرمایه داری و فرهنگ غرب است ضرورت دارد. چنین فرآیندی در بر گیرنده اتصال اقتصادی از طریق زمان، و نه مکان، می باشد. در همین ارتباط، از مفهوم "مرگ فاصله" که بیانگر از بین رفتن اهمیت فاصله جغرافیایی است استفاده شده است. همین معنا را می توان در مقایسه "عصر جهانی" با "عصر مدرنیته" بکار برد. اگر مدرنیته خصلت زمانی داشته است، عصر جهانی دارای خصلت مکانی (Spacial) است. غالبا جهانی شدن با دیدی اقتصادی و از موضعی جانبدارانه، به معنای انسجام مالی و اقتصادی و ایجاد یک بازار و فرهنگ واحد تعریف شده است.
بحثهای نظری جهانیشدن با انتشار کتاب مارشال مکلوهان در دهه ۱۹۷۰ آغاز شد. او در کتاب خود که دهکدهی جهانی نام داشت، به بررسی نقش تحولات وسائل ارتباطی در جهت تبدیل شدن جهان به دهکدهای واحد میپردازد. مکلوهان در این کتاب، تمدن بشری را به سه دوره تقسیم میکند:
۱) تمدن شفاهی یا کهکشان شفاهی
۲) تمدن مکتوب یا کهکشان گوتنبرگ (که با اختراع ماشین چاپ آغاز میشود)
۳) تمدن الکترونیک یا کهکشان مارکنی (که با اختراع رادیو از سوی مارکنی آغاز میشود)
مکلوهان معتقد است که جهان امروز به سوی دهکدهی قدیم (یا همان کهکشان تمدنی شفاهی) رجعت میکند. چرا که ارتباطات افراد بیشتر به سمت روابط چهره به چهره متمایل میشود و فرهنگ شفاهی نیز توسط رادیو، تلویزیون، ماهواره و همچنین اینترنت گسترش مییابد. این رسانهها، در کنار مهاجرت افراد و گسترش فرهنگ گردشگری، که خود ناشی از تسهیل حمل و نقل جهانی است، همبستگیهای فزایندهی فرهنگی را نیز به دنبال داشته است. این جریان فرهنگی میتواند به ما در فهم جهان به عنوان یک مکان واحد کمک کند. این جریان میتواند درکهای جدیدی از فرهنگ، ملیت، شهروندی، چیستی "فرد خارجی"، مشارکت سیاسی مردم و بسیاری جنبههای دیگر زندگی سیاسی و اجتماعی عرضه نماید.
در کنار اینها، روند تخریب محیطزیست که خود امری جهانی است و توجهی به مرزهای ملی تعریفشده ندارد، درک نوینی از به هم پیوستگی زندگی انسانها در نقاط مختلف جهان ارایه میدهد. هیچ دولتی نمیتواند به تنهایی این روند را کنترل کند و نیاز جدی به همکاری و مشارکت دولتهای مختلف با یکدیگر در روبرو شدن با این چالش دیده میشود. این تنها نمونهای از موارد متعددی است که دولتها را به سمت پذیرش نوعی نظام حقوق بینالمللی رهنمون میشود که از دیدگاه دیوید هلد مهمترین چالش پیشروی حاکمیت دولتها است. حاکمیت دولتها که توسط یک نظام بینالمللی وابستگی متقابل میان دولتها تضمین شده بود، با این روند کمرنگ می شود. جهانیشدن، با توسعهی دایرهی نفوذ نهادهای بینالمللی و فراملی، حاکمیت را متکثر مینماید و از اقتدار دولت-ملتها میکاهد. دخالت نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در کشورهای مختلفی که از نقض حقوق بشر توسط نیروهای حاکم رنج میبرند، از جمله نمونههای مشخص دیگری است که زوال دولت-ملتهای مدرن را در پرتو جهانیشدن نشان میدهد. در این رویکرد، جهانیشدن، فراتر از "جهانگرایی" (Globalism) و یا "جهانشمول گرایی" (Universalism) میباشد. یعنی در حالیکه جهانشمول گرایی به ارزشهایی معطوف است که انسان را در هر زمان و مکان فارغ از تعلقات فرهنگی و اجتماعی خاص، چون فاعلانی خودمختار در نظر میگیرد و ارزشهای جهانشمولی را به همهی آنها نسبت میدهد و جهانگرایی از ارزشهای جهانی سخن میگوید که افراد پایبند به آنها، به همهی مردم جهان علاقهمند هستند و کل زمین را محیط مادی و ساکنان آنرا شهروندان، مصرفکنندگان و تولیدکنندگان جهانی میدانند که باید برای حل مشکلات جهان، دست به اقدام مشترک بزنند؛ جهانیشدن ساز و کاری را برای به منصهی ظهور رسیدن این ارزشها فراهم میکند.
نظریهپردازان جهانیشدن را میتوان به چند دسته تقسیم نمود:
الف ) نظریهپردازانی که زمینه را برای رویکرد انسانها از تعلقات قومی و قبیلهای به تعلقات ملی و در نهایت دغدغه برای کل بشریت ارتقا دادند
ب ) نظریهپردازانی که به ریشههای تحولات کلان جهانشمولی چون توسعه روابط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی پرداختند و آنرا در رابطه با انتخاب عقلانی افراد و همچنین گسترش ارتباطات در جهت تحول مشترک بررسی نمودند
ج ) نظریهپردازانی که در دوران متاخر به تامل در این مقوله پرداختهاند و آنرا با مقولاتی چون فشردگی زمان و فضا و یا گسترش جامعه اطلاعاتمحور پیوند میدهند
در میان نظریهپردازان نسل اول میتوان به سنسیمون، امیل دورکیم و ماکس وبر اشاره کرد که به تحول ذهن بشر از مقیاس خانوادگی به دولت و از دولت به کل بشریت میپردازند و آنرا در ارتباط با فرایند صنعتی شدن میبینند که تجدد، نوسازی و انفکاک ساختاری و نظام نوین تقسیم کار را به همراه دارد. به گفتهی سنسیمون، این روند، شکلی از علوم اجتماعی را به همراه خواهد داشت که انسان را فارغ از تعلقات فرهنگی خود و به عنوان یک موجود اجتماعی (که در همهجا خصوصیات مشترکی دارد) مورد بررسی قرار میدهد.در همین رابطه، ماکس وبر به اهمیت عقلانیت اشاره میکند که بر اساس آن، پیوندهای سنتی قبیلهای از میان میرود و افراد بشر، همگی بر اساس عقلانیتی مشترک دست به عمل میزنند که شرایطی همانند را در سراسر جهان و در تمامی جوامع برقرار میسازد. عقلانیت، ویژگیهای مشترکی را به همهی فرهنگها میبخشدکه از آن جمله میتوان به غیرشخصیشدن روابط، پیشرفت فناوری، توسعهی صنعتی و گسترش تعلقات جهانی اشاره نمود. از سوی دیگر، کارل مارکس نیز سرمایهداری، که منطق آن "انباشت" است، را نظامی ذاتا متمایل به تعمیق درونی و گسترش بیرونی میداند و جهانیشدن سرمایه را به عنوان امری گریزناپذیر در دنیای سرمایهداری میشناسد. در واقع، نظریهپردازان این نسل، عموما به مسائل غیرسیاسی (فرهنگی و اجتماعی) میپردازند و بیشتر تمایل به ارائهی نظریههای کلانی دارند که از تحولات تاریخی فراگیری سخن میگوید که دیر یا زود همهی جوامع را در بر میگیرد و دارای قوانین معین و مشترکی در همه جا است.
نظریهپردازان نسل دوم، به مقولهی گسترش ارتباطات معنادار انسانی و همچنین نقش انتخاب عقلانی افراد در همراهی با دیگران در مسیر تحول مشترک میپردازند. نیکلاس لوهمان از جمله این نظریهپردازان است که اساسا جامعه را نظامی اجتماعی میداند که هر ارتباط معناداری را در بر میگیرد. بر این اساس او معتقد است اگر ارتباط معنادار را بنیان تشکیل جامعه در نظر بگیریم، این جامعه میتواند مرزهای قراردادی را درنوردد زیرا افراد مختلف میتوانند در نقاط دوردست نیز با کسانی ارتباط معنادار برقرار کنند و بدینگونه جامعهای فرامرزی تشکیل دهند. لوهمان بر این اساس، فرایند نوسازی و توسعه فناوری اطلاعات را زمینهساز جامعهای جهانی میداند. دانیل بل نیز با تحلیلی مشابه، با تقسیم جوامع به انواع کشاورزی، صنعتی و اطلاعاتی، جماعت همبسته را تنها جامعهای میداند که همبستگی در آن بر پایهی اطلاعات فراهم شود.
امانوئل والرشتاین از جمله متفکرینی است که در همین چارچوب، جهانیشدن را ناشی از نیاز اقتصادی جوامع مختلف برای تبادل کالا و محصولات با یکدیگر میداند. او در این خصوص در نظریهی خود به مفهوم "نظامهای اجتماعی" اشاره میکند که بر اساس تقسیم کار موجود در هر جامعه شکل میگیرد. انواع این نظامها عبارتند از: نظامهای کوچک، امپراتوریهای جهانی و اقتصادهای جهانی. وی در این رویکرد، که به خاطر صرفا اقتصادی بودنش مورد انتقاد قرار گرفته است، به این نکته اشاره میکند که سرمایهداری یک نظام جهانی یکپارچهکننده است که دارای دینامیکهای درونی برای توسعه است و از اینرو همواره به دنبال گسترش مرزهای جغرافیایی خود میباشد. نکتهی قابل توجه در نظریهی والرشتاین، تاکید او بر اهمیت نقش دولت-ملتهای مدرن در این فرایند است. او اشاره میکند که یکتایی نظام سرمایهداری جهانی، ناشی از آن است که این نظام با نظامی سیاسی مرکب از دولت-ملتهای حاکم ترکیب شده است و تفاوت آن با نظامهای جهانی پیشین نیز در همین نکته نهفته است. نظامهای جهانی پیشین، جهانی نبودند، بلکه آنها را میتوان "منطقهای" نامید، چرا که حول دولتهای امپراتوری بزرگ متمرکز بودند. اما نظام سرمایهداری جهانی نظامی است که بر مبنای یک تقسیم کار بینالمللی، دولت-ملتها را به گونهای کنار یکدیگر جمع میکند که از قطبیشدن فضای بینالمللی جلوگیری شود. بر اساس این دیدگاه، در این نظام جهانی، دولتهای توسعهیافته (چون ژاپن، ایالات متحده و اروپا) "مرکز" نظام هستند و کشورهای در حال توسعه (کشورهای جنوب) در "پیرامون" آن قرار میگیرند که برای توسعهی اقتصادی کاملا وابسته به مرکز هستند. نقش توازنبخشی و جلوگیری از قطبیشدن فضا میان مرکز و پیرامون را نیز کشورهایی بر عهده دارند که عموما دارای حکومتهایی نسبتا قوی، با اقتصاد تکمحصولی و مبتنی بر تکنولوژی ضعیف هستند و از آن جمله میتوان به کشورهای تولیدکنندهی نفت و یا "ببرهای آسیای جنوب شرقی" اشاره نمود.
نسل سوم نظریهپردازان جهانیشدن شامل نظریهپردازانِ متاخری است که این مقوله را در چارچوب فرایندهای کلانی چون مدرنیته و یا پسامدرنیته مورد بررسی قرار میدهند. از جمله این نظریهپردازان میتوان به آنتونی گیدنز، دیوید هاروی، یورگن هابرماس اشاره نمود.
دیوید هاروی از جمله نظریهپردازانی است که میتوان او را، چون والرشتاین، در زمرهی نومارکسیستها جای داد. آنچه هاروی را از والرشتاین متمایز میسازد توجه او به مقولهی فرهنگ در بحث جهانیشدن است. در نظر او افزایش محصولات فرهنگی، ویژگی خاص جهانیشدن معاصر است که آنرا از دیگر اشکال سرمایهداری متمایز میسازد.
محور بحث هاروی، تحلیل وضعیت پسامدرنیته است. او در جستجوی شاخصههای دوران پسامدرن که آنرا از دورههای سنتی و مدرن جدا میسازد، به این نتیجه میرسد که این شاخصهها را میتوان در فضا و زمان و جایگاه آنها در زندگی اجتماعی یافت. او با اشاره به روند فشرده شدن فضا و زمان پس از رنسانس و انقلاب کپرنیکی، نتیجه این روند را عمومیتیافتن فضا و زمان میداند یعنی کاهش زمان و کوچکشدن فضا که با اختراع ساعت مکانیکی و همچنین امکان ترسیم کره زمین و فضا بر روی نقشه ممکن شد. از قرن نوزدهم به بعد این روندِ فشردگی گسترش یافت و به خصوص در دهههای اخیر، با گسترش فناوری اطلاعات، شدیدترین فشردگی زمان و فضا اتفاق افتاد. او این دوره را "پسامدرنیته انعطافپذیر" مینامد که فرهنگ پسامدرن خاص خود را خلق میکند. ویژگی این فرهنگ، ناپایداری و اندیشههای سطحی به جای معانی عمیق، مونتاژ و اختلاف شیوهها به جای اصالت و همچنین ناهمگونی، و کثرتگرایی و هرج و مرج به جای فراروایتهای عقل و پیشرفت میباشد. این پسامدرنیته شکلی جدید و خشنتر از سرمایهداری است که در آن دولت و نیروی کار تابع سرمایه مالی هستند، در واقع مرحلهی جدیدی از شیوهی تولید سرمایهداری است که نه بر کالاهای تولیدشده که بر "مصرف" سریع نشانهها و خدمات متکی است.
رونالد رابرتسون نظریهپرداز دیگری است که در همین چارچوب، جهانیشدن را اساسا پدیده ای فرهنگی میداند. از نظر رابرتسون، دولتها در سطح نظام بینالمللی به دنبال تقسیم متوازن قدرت برای ایجاد امنیت جمعی، ایجاد هنجارها و ارزشهای جمعی در حوزهی حقوق سیاسی و همچنین هماهنگ کردن مبادلات کشورها در زمینههای مختلف هستند. اما این روند تنها تا جایی میتواند پیش رود که نظام فرعی فرهنگی چنین اجازهای بدان بدهد. وی در ای رابطه به سه شکاف عمده اشاره میکند که مانع از نظاممندی جهانی میشوند: شکاف مذهبی، شکاف قانونی-دیپلماتیک و شکاف صنعتی. به نظر رابرتسون، جهانیشدن شامل ایجاد ارتباط فرهنگی، اجتماعی و پدیدهشناختی میان چهار عنصر "خویشتنِ فرد، جامعهی ملی، نظام بینالمللی جوامع و بشریت به طور کلی" میباشد. این چهار عنصر بر روی هم یک میدان جهانی را تشکیل میدهند که شامل تمامی اجزایی میشود که ما برای تحلیل جهانیشدن به آنها نیاز داریم. در واقع وی تعریفی دو وجهی از جهانیشدن ارائه میکند که دارای وجه عینی و ذهنی است. وجه عینی شامل فشردگی، همگونی، درهمتنیدگی و وابستگی متقابل در سطح جهانی است و وجه ذهنی عبارت است از آگاهی نسبت به ویژگیهای عینی یا به بیان دیگر، اینکه فرد این آگاهی را داشته باشد که به یک جامعه جهانی واحد تعلق دارد. همین عنصر آگاهی است که از نظر رابرتسون ویژگی ممتاز جهانیشدن است. وی جهانیشدن را امری محتوم میداند که چیز تازهای نیست و از زمانهای دور این روند وجود داشته است، هرچند بالا رفتن سطح آگاهی در دوران معاصر به تشدید آن انجامیده است. او پنج مرحلهی تاریخی برای جهانیشدن برمیشمارد:
۱) مرحلهی بدوی یا اولیه (۱۷۵۰-۱۴۰۰) که ویژگیهای آن استعمار، افول کلیسا و ظهور دولت-ملتهای مدرن، ترسیم نقشههایی از زمین، انقلاب کپرنیکی و مشخص شدن محوریت خورشید و اکتشافات دیگر است
۲) مرحلهی نخستین (۱۸۷۵-۱۷۵۰) که با ویژگیهای چون برقراری روابط دیپلماتیک رسمی میان دولتها و برقراری گذرنامهها و روادید، انعقاد پیمانهای حقوقی بینالمللی و همچنین پیدایش اولین دولت-ملتهای غیراروپایی قابل شناسایی است.
۳) مرحلهی جهش (۱۹۲۵-۱۸۷۵) که در آن شاهد ابداع تقویم جهانی، نخستین جنگ جهانی، مهاجرتهای وسیع بینالمللی و افزایش تعداد دولتهای غیراروپایی هستیم، در این دوره جهان در قالب چهار عنصر فرد، دولت، جامعه بینالمللی و بشریت، تغییر مفهومی میکند.
۴) مرحلهی تلاش برای کسب سلطه (۱۹۶۹-۱۹۲۵) که دوران تشکیل جامعه ملل و سپس سازمان ملل متحد، بروز جنگ دوم جهانی، پیدایش بمب اتم، ظهور مفهوم جهان سوم و همچنین جنگ سرد است.
۵) مرحلهی عدم قطعیت (۱۹۹۲-۱۹۶۹) که کشف فضا، مباحث مربوط به تبعیض جنسی، قومی و نژادی، پیچیدگی روابط بینالملل، توجه به مسائل زیستمحیطی و همچنین تکنولوژی رسانهای از جمله مشخصههای مهم آن هستند.
در مقابلِ رابرتسون و نظریهپردازان نومارکسیست، آنتونی گیدنز نظریهپردازی است که جهانیشدن را در چارچوب گسترشطلبی و عامگرایی نظام اجتماعی مدرن مینگرد و آنرا معطوف به رابطهی فرد با نظام جهانیای میداند که در حال شکلگیری است. او بر خلاف تفسیر تکعلتی مارکسیستها از جهانیشدن (که آنرا نتیجهی نظام سرمایهداری میدانند)، آنرا فرایندی چندعلتی میداند که ناشی از "تهی" شدن زمان و فضا در دوران مدرن است. گیدنز معتقد است نشان داده شدن زمان و فضا بر روی ساعت و نقشه، این امکان را فراهم میآورد که آنها را مستقل از هر گونه موقعیت اجتماعی خاص مورد استفاده قرار دهیم و در نتیجهی آن سازوکارهایی در دسترس خواهد بود که فعالیتهای اجتماعی را از زمینههای محلی خود بیرون آورده و آنها را در سراسر زمان و فضا دوباره سازمان میدهد. او از دو سازوکار خاص نام میبرد: "سازوکار نشانههای سمبلیک" مثل پول که نماد جهانی مبادله میباشد و "سازوکار نظام کارشناسی" که از طریق آنها دانش فنی برای سازماندادن به محیطهای مادی و اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرد و متخصصانی چون پزشکان، مهندسان، معماران و روانشناسان و ... را در بر میگیرد. آنها هیچ اتکایی به سنت ندارند و به طور بالقوه تابع عقل میباشند و به بازاندیشی مدرنیته و اتخاذ تصمیمات ضروری برای زندگی روزمره کمک میکنند. این دو سازوکارها هر دو انتزاعی بوده و هرگز در چارچوبهای مکانی مقید نمیشوند.
گیدنز با والرشتاین در این نکته که سرمایهداری ذاتا توسعهطلب است موافق است اما معتقد است دولت-ملتها در عصر جهانیشدن نیز ارزش و اهمیت خود را حفظ کرده و در واقع هیچ نقطهای در جهان را نمیتوان یافت مگر اینکه تحت کنترل مشروع یک دولت-ملت باشد. تنها اتفاقی که رخ داده است این است که دولت مدرن با پیوستن به دیگر دولتها، کنترل اقدامات درون مرزهایش را با یک نفوذ جهانیتر معاوضه نموده است. این بدین معناست که به عنوان نمونه، یک دولت با همکاری در یک نهاد بینالمللی ممکن است کنترل عملیاتهای نظامی را بدست آورد که صرفا به کنترلی که در چارچوب مرزهایش اعمال میکند متکی نیست، در حالیکه همزمان بخشی از استقلال عملش را به واسطهی شرکت در همکاری از دست میدهد. در نگاه گیدنز، در دوران جهانیشدن، که او آنرا مدرنیتهی متاخر میداند، گرایشی جدی به سوی تشریکمساعی و همکاری بیشتر و متعاقبا کاهش استقلال دولت-ملت در همهی عرصهها وجود دارد.
اولریش بک نیز مانند گیدنز معتقد است روند جهانیشدن در چارچوب مدرنیته قابل ارزیابی است و نظریات کسانی که آنرا فراروی از مدرنیته و حضور در شرایط پستمدرن میدانند نادرست است. مشخصهی اصلی کار بِک در آن است که معتقد است مخاطرات دوران جدید است که آنرا از دورانهای قبلی متمایز میسازد. به عقیدهی بک، ویژگی زندگی اجتماعی معاصر، درجه و تعداد بیسابقهی خطرات ساختگی است یعنی خطراتی که حاصل مداخلات بشر در طبیعت است، در حالیکه در جوامع پیشین، خطرات اموری طبیعی بودهاند که معمولا در سطح محلی قابل ارزیابی هستند. خطرات جامعه معاصر مثل بحرانهای زیستمحیطی و همچنین خطر جنگ هستهای دارای مقیاس جهانی هستند و هنوز امکان تشدید آنها وجود دارد. این خطرات مقید به زمان و مکان نیستند و از اینرو، بک نام جامعه معاصر را "جامعه خطرپذیر" (Risk Society) میگذارد، یعنی جامعهای در آستانهی خطر که پاسخ به این خطرات هم میتواند ابعاد جهانی به خود بگیرد (مانند واکنش جنبشهای محیطزیستی). بک معتقد است این مخاطرات ما را به یک مدرنیتهی رادیکالی سوق میدهد که در آن، خطرات جهانی باعث ایجاد تقابلهای جهانی میشوند و واکنشها و آگاهیبخشیها در مقابل این خطرات، باعث تضعیف ارزشهای مدرن، چون اهمیت سیر توسعه و پیشرفت، و همچنین تولید ثروت برای جلوگیری از یک فاجعهی جهانی میشود. او در این راستا به خصوص به نقش سازمانهای غیردولتی (NGOs) اشاره میکند و معتقد است این سازمانها از تبعات موفقیتهای عصر مدرنیته در تضمین حقوق مدنی، آزادی بیان و استقلال قوهی قضاییه هستند که فرهنگ سیاسیای را به همراه داشته است که در آن نهادهای رسمی در حاشیه قرار میگیرند و در نتیجه هر گونه برداشت از جهانیشدن به عنوان پیامد و یا نشانهی دوران پسامدرن را رد میکند.
مالکوم واترز متفکر دیگری است که جهانیشدن را فرایند رادیکالیزهشدن مدرنیته میداند. از نظر واترز، این فرایند از آغاز تاریخ همواره وجود داشته است اما در دوران مدرن به شدت بر سرعت آن افزوده میشود. وی جهانیشدن را عبارت از کاهش محدودیتهای جغرافیایی ترتیبات و روابط اجتماعی و در کنار آن افزایش آگاهی نسبت به آن میداند. البته آگاهی در نظریهی او جایگاه محوری ندارد و آنچه وی بیشتر بدان میپردازد، رابطهی ترتیبات و نهادهای اجتماعی با فضا است. وی قائل به وجود سه نوع مبادله در روابط اجتماعی است:
۱) مبادله مالی (مبادلات اقتصادی و تجاری)
۲) مبادلات سیاسی (مباحث مشروعیت، امنیت، اقتدار و ...)
۳) مبادلات نمادین (به واسطهی ارتباطات شفاهی، نمایش، انتشار مطالب و ...)
انواع مبادلات، انواع ارتباطات را با فضا دارند: مبادلات مادی مکانمند هستند و بدان گرایش دارند که روابط اجتماعی را به مکان و محل معینی پیوند زنند. مبادلات سیاسی نیز همین گرایشات را از خود نشان میدهند، با این تفاوت که عرصهی آنها گستردهتر است و فضای بیشتری را به خود اختصاص میدهند، مثل عرصهی کشورها در مقابل عرصهی بازار که مکان مبادلات مادی بود. اما مبادلات نمادین، ارتباطات اجتماعی را از مراجع فضایی رها میکنند و منتشر میسازند. در نتیجه، این مبادلات به جهانیشدن گرایش دارند. به بیانی خلاصهتر، مبادلات مادی به محلیشدن، مبادلات سیاسی به بینالمللیشدن و مبادلات نمادین به جهانیشدن گرایش دارند. وی معتقد است میزان جهانیشدن جوامع انسانی وابسته است به میزان تاثیرگذاری ترتیبهای فرهنگی بر ترتیبات سیاسی و اقتصادی. در واقع تا آنجا میتوان انتظار داشت سیاست و اقتصاد جهانی شوند که با فرهنگ درآمیزند و مبادلات در حوزهی اقتصاد و سیاست به شکل نمادین انجام شود. در نتیجه واترز معتقد است همواره میزان جهانیشدن در عرصهی فرهنگ بیش از اقتصاد و سیاست است.
متفکرانی که جهانیشدن را در چارچوب پسامدرنیته تئوریپردازی میکنند، بیش از هر چیز به مقولهی فرهنگ توجه دارند. به عبارت دیگر، آنچه در فرایند جهانیشدن برای آنها جالب توجه است آن است که فرهنگ غرب دیگر مانند دوران مدرنیته یک فراروایت تعیینکننده نیست و جهانشمولی خود را از دست میدهد. در شرایط فرهنگی پسامدرن، که از آن به "فرهنگ جهانی" یاد میکنند، فرهنگ غربی تنها روایتی در میان روایتهای دیگر است و در نتیجه، تفاوتهای فرهنگی به جای آنکه سرکوب شوند، معتبر شناخته شده و مقبول در نظر گرفته میشوند. زیگموند بومان از جمله متفکران قابل توجهی است که در این عرصه نظریهپردازی کرده است. او در بررسی حاشیهنشینی جامعهشناسان در دوران معاصر به این نتیجه میرسد که این امر ناشی از آن است که آنها دیگر آنگونه که متفکران عصر روشنگری برایشان مقرر کرده بودند، به عنوان قانونگذاران جامعه که باید سازمان جامعه عقلانی را برپا کنند به شمار نمیروند. راهی که بومان برای رهایی از این حاشیهنشینی پیشنهاد میکند پرهیز از ارایهی هنجارهای اجتماعی الزامآور جهانشمول و یا تلاش در راه قانونگذاری است. او جامعهشناسی پسامدرن را فرایندی دیالکتیکی میداند که به نتیجهی نهایی الزامی نمیرسد و نوعی توافق فعلی و به جریان انداختن فرایند گفتگو و جدل در جهتهای جدید است. این دیدگاه متضمن پذیرش مسئولیت در قبال "غیر" (the Other) است و تکثر دیدگاه و نوعی نسبیگرایی را به دنبال دارد. این دیدگاه به ویژه خود را در مباحث مربوط به فرهنگهای مهاجران و تکثرگرایی فرهنگی نشان میدهد.
از جمله رویکردهای مهمی که در این چارچوب (پسامدرنیته) باید مورد توجه قرار گیرد، بررسی مقولهی "جهان-محلی شدن" (Glocalization) است. رابرتسون از جمله متفکرانی است که به ما نسبت به غفلت از این امر هشدار میدهد که جهانیشدن همواره در چارچوب محلی رخ میدهد. در واقع نباید فکر کنیم که جهانیشدن فرایندی است که مکانهای از پیش موجود را به یکدیگر پیوند میزند و تمامیت مکانی آنها را نابود میسازد، بلکه اتفاقا هر مکانی در چارچوب گفتمانهای جهانیشدن، به عنوان یک مکان خاص مورد توجه قرار میگیرد. نمونهی بارز این مسئله توجه شرکتهای فراملی به استفاده از ویژگیها و نمادهای فرهنگی محلی برای بازاریابی است که خود به نوعی توجه به مکانها به طور خاص است. از اینرو بهتر به نظر میرسد که از اصطلاح "جهان-محلی شدن" استفاده شود. این مسئله به خصوص در جاهایی که مستلزم رویاروییهای فرهنگی است (مانند موارد مربوط به منازعات مذهبی که نمونهی سلمان رشدی یکی از معروفترین آنها است)، به تشکیل اجتماعات خیالی (Imaginative Community) میانجامد، یعنی اجتماعاتی که با وجود مقید نبودن به مکان، لزوما جهانی هم نیستند و تنها نوعی تشکیل اجتماع در سطح گستردهی فراملی میباشند.
یورگن هابرماس از جمله اندیشمندانی است که با تاکیدی که بر ارزشهای مدرنیته میکند، از برجستهترین مخالفان پسامدرنیته به شمار میرود. با این حال، تمرکز او بر مدرنیته نیز بازاندیشانه است و راهکارهایی را برای رهایی از بحرانهای جامعهی سرمایهداری میجوید. هابرماس جهانیشدن را در رابطه با مقولهی دموکراسی مورد توجه قرار میدهد. از نظر هابرماس، جهانیشدن هر قدر هم مبهم باشد از یک جهت کاملا روشن است: اینکه جهانیشدن منادی ختم دورهی سلطهی جهانی دولت-ملتها به عنوان الگوی سازمان سیاسی است. او ترجیح میدهد برای اشاره به این فرایند، از واژهی "پساملی" استفاده نماید. به نظر هابرماس، جهانیشدن بازار و سایر فرایندهای اقتصادی و همچنین الگوهای ارتباطی و فرهنگی و مخاطرات، با زیر سوال بردن کارایی دولت-ملتها در اجرای کارکردهای قدیمیشان، مثل حفظ نظم و آرامش و تامین تعادل بازار، معنای آن را به عنوان یک الگوی سازمان سیاسی به چالش میکشد. جایگزینی که هابرماس برای این الگو ارایه میدهد حاکمیت عمومی کارآمدی است که منتج از شبکههای ارتباطی فراملی، گسترش حوزههای عمومی در سطوح جهانی، سازمانهای بینالمللی غیردولتی و جنبشهای سیاسی و اجتماعی جهانگرا است. تنها این حاکمیت میتواند الگویی از مشروعیت عمومی ایجاد کند که به رژیمهای سیاسی فراملی و یا جهانی این قدرت را میدهد که به اتخاذ تصمیمات الزامآور و اجرای سیاستهای اجتماعی اجباری اقدام نمایند. در واقع، خواه ناخواه باید بپذیریم که وحدت و همبستگی اجتماعی که فراتر از الگوهای دولت-ملت تعریف میشود باید بر خلاف مدیریت دیوانسالارانه دولتی و یا سلطهی نظام بازار جهانی، به صورت پدیدهای به راستی جهانگستر تجلی پیدا کند. اگر قرار است دموکراسی بعد از افول دولت-ملت به حیات خود ادامه دهد، باید نوعی احساس مسئولیت مشترک جهانی و یک التزام مشترک به مشارکت همگانی در نگرش شهروندان جهانی بوجود آید. در نتیجه، او رویکردهایی به جهانیشدن که آنرا فرایندی در گسست از پروژهی مدرنیته میدانند رد میکند و معتقد است جهانیشدن را باید تنها به عنوان وضعیتی جدید در چارچوب مدرنیته دانست و راهکارهای خاص را برای کارکرد مناسب آن در همین چارچوب فراهم ساخت.
بطور خلاصه می توان گفت که دامنهی نظریات و مباحث دربارهی مقولهی جهانیشدن بسیار متنوع و گسترده است. یعنی همزمان با گروهی از متفکران که جهانیشدن را فرایند گذار از مدرنیته به وضعیت پسامدرن میدانند، متفکران دیگری با استدلالات خود مدعی هستند که جهانیشدن را باید در درون چارچوبهای اندیشهی مدرن مورد بررسی قرار داد و اساسا جهانیشدن بخشی از ماهیت مدرنیته میباشد. از سوی دیگر متفکرانی نیز هستند که از قرار دادن این مقوله در هر کدام از این دو چارچوب مفهومی میپرهیزند و آنرا ورای این رویکردها در نظر میگیرند. در این میان میتوان به شاخصههای رویکردهای مختلف به طور خلاصه اشاره نمود. به عنوان مثال، رویکردهای منتقدی که این فرایند را در چارچوب مدرنیته میدانند (عمدتا اندیشمندان مارکسیست و نومارکسیست)، جهانیشدن را نتیجهی گریزناپذیر سرمایهداری میبینند که طبیعتا متمایل به گسترش جغرافیای خود است. در کنار اینها متفکرانی چون گیدنز را میتوان در نظر گرفت که میپذیرند که مدرنیته و سرمایهداری ماهیتا گسترشطلب هستند، اما آن را بیش از آنکه فرایندی برای تثبیت سلطهی کشورهای توسعهیافته بر کشورهای فقیر و یا در حال توسعه بدانند، به این فرایند به چشم فرایندی ناشی از گسترش فناوریها و فشردگی زمان و فضا مینگرند. اما رویکرد متفکران پسامدرن به این مقوله بیشتر از زاویة فرهنگی است و آنها جهانیشدن را نوعی فرایند فرهنگی در نظر میگیرند که به گسترش فرهنگی جهانی میانجامد که بر خلاف فرهنگ مدرن، تحت سلطهی روایت روشنگری از فرهنگ نمیباشد. در واقع این شرایطی است که در آن، دیگر فرهنگ غربی را نمیتوان فرهنگ مسلطِ درست در نظر گرفت و لازم است از جایگاه قانونگذاریهای اینچنینی خارج شده و مسئولیتهای خود در مقابل غیریتِ (فرهنگی) دیگران را بپذیریم. این رویکرد، تفاوتهای فرهنگی موجود میان جوامع مختلف را نگریستن از دیدگاه چشماندازهایی متفاوت میداند که یک نظم پیچیده، مختلف و در عین حال همپوشاننده را در سطح جهانی برقرار میکند.
● رویکردهای مسلمانان نسبت به جهانی شدن
همانطور که در آغاز این نوشتار نیز اشاره شد، مسلمانان در رابطه با مسئله جهانی شدن، واکنش های گوناگونی از خود نشان داده اند. همانگونه که .... نشان می دهد، در مطالعه خط مشی کشورهای اسلامی، سه موضع مختلف در این زمینه قابل مشاهده است. نخست آن چیزی است که از آن به مکتب نولیبرال تعبیر می شود و اساسا جهانی شدن را پدیده ای مثبت ارزیابی می کند که همه به عنوان یک امر حتمی، ناچار به پیوستن به آن هستند. ترکیه را باید در اردوگاه پشتیبانان این دیدگاه قرار داد و تلاش این کشور برای پیوستن به اتحادیه اروپایی و پذیرش بسیاری از شروط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مطرح شده از سوی اتحادیه توسط این کشور را باید متاثر از اتخاذ چنین دیدگاهی دانست.
دیدگاه دوم منتقد جهانی شدن است و مکاتب فکری و جریانات سیاسی مردمی ناهمگونی را در برمی گیرد که بر استدلال های متفاوتی تکیه می کنند. اما نقطه اشتراک این تفاسیر مختلف، انتقاد از جهانی شدن و تمرکز بر ابعاد منفی آن است. ماهاتیر محمد، نخست وزیر سابق مالزی را باید از چهره های بارز این دیدگاه بشمار آورد.
دیدگاه سوم بر اتخاذ موضعی کنشگرانه (تعاملی) با پدیده جهانی شدن تاکید می کند و آن را واقعیتی می شمرد که باید با آن تعامل کرد. این به معنای پذیرش تام و تمام عناصر آن نیست، و منظور از تعامل، مشارکت در یک گفتگوی سازنده با سردمداران جهانی شدن با هدف کاهش ضررها و افزایش منافع آن است. برای نمونه می توان از موضع رسمی مصر در قبال جهانی شدن یاد کرد.
افزون بر سیاستمداران و سیاست ورزان، اندیشمندان مسلمان نیز به بررسی ابعاد گوناگون جهانی شدن و طرح پرسش های جدی در این زمینه پرداخته اند. محمد عابد الجابری، اندیشمند مسلمان مراکشی، در مقاله خود با عنوان «طرح ۱۰ گزارة مهم در رابطه با جهانی شدن»، سعی می کند حوزه های مختلف بحث جهانی شدن را دسته بندی کرده و چالش های پیش روی مسلمانان را نشان دهد. از آنجا که ارایة همة مباحث مطرح شده در مقالة مذکور در این مجال ممکن نیست، صرفا به گزارش ده گزارة الجابری را (با حذف استدلاهای آن) اکتفا می شود:
۱) فرهنگ یکسان و واحدی در جهان وجود ندارد و احتمال هم نمی رود که بوجود آید. آنچه هست، وجود فرهنگ ها گوناگون است.
۲) هویت فرهنگی از مراتب سه گانة فردی، جمعی و ملی برخوردار است که رابطة بین تحقق و ظهور هر یک، به نوع ظهور «غیر»ی وابسته است که در مقابل آن مطرح می گردد.
۳) هویت فرهنگی کامل نمی گردد مگر زمانی که سه عنصر وطن، امت و دولت جمع آیند.
۴) جهانی شدن صرفا ابزاری برای تحول سرمایه داری نبوده است، بلکه در مرتبة نخست نوعی ایدئولوژی است که منعکس کنندة ارادة سیطره و هیمنه بر جهان است.
۵) جهانی شدن پدیده ای متمایز از جهانی سازی است. جهانی بودن ارتباط با جهان و فرهنگ های گوناگون در عین اختلاف ایدئولوژیکی و با اذعان به حفظ تفاوت هاست. اما جهانی شدن توأم با نفی «غیر» و جایگزینی تهاجم فرهنگی ـ که در نهایت نوعی خاص زدایی است ـ با اختلافات ایدئولوژیکی است.
۶) فرهنگ هجوم بر اوهامی مبتنی است که هدفشان همراهی و همگن سازی توأم با سیطره و دامن زدن به پیروی فرهنگی ـ تمدنی است.
۷) جهانی شدن نظامی است که هدفش سلب هویت جمعی و بی محتوا کردن آن و نابودی تفاوت هاست تا مردم را به جهانی بی وطن، بی امت و بی دولت مرتبط سازد.
۸) جهانی شدن دامن زدن به دوگانگی، انشقاق و جدای در هویت فرهنگی است.
۹) بازسازی هر فرهنگ ممکن نیست مگر از دورن آن و از طریق بازسازی و نوآوری در داده ها و تاریخ و تلاش برای دستابی به مسیر حرکت آن تا بتوان با ارتباط دادن حال با گذشته (سنت با مدرنیته)، در قبال آینده و مخاطرلت آن تصمیم گیری کرد.
۱۰) نیاز ما به دفاع از هویت فرهنگی خود در مراتب سه گانة آن کمتر از نیاز ما به کسب توانمدی های ضروری جهت ورود به عصر علم و تکنولوژی و پیشاپیش آن، عقلانیت و دمکراسی، نیست.
الجابری بدرستی بر تاثیر نقش زیربنای فرهنگی جهانی شدن و بعد هویتی آن بر ابعاد دیگر چهانی شدن (اقتصادی، فناوری اطلاعات و ...) تاکید می کند و آنها را اجزای جدایی ناپذیر یک پدیدة واحد می شمرد.
صرف نظر از اینکه چقدر با گزاره های دهگانة الجابری موافق باشیم یا نه، آنچه مباحثی از این دست به عنوان ضرورتی انکار ناپذیر مطرح می کند، تأمل در پدیدة جهانی شدن با توجه به تفاوت های آشکار خاستگاه ها و مبانی فرهنگی آن با هویت فرهنگی ماست. ورود به این حوزه فراتر از تمرین اندیشه ورزی اندیشمندان است و نیازمند تأمل و بررسی توسط همة کسانی است که به نوعی بدنبال موضعی کنشگرانه با این پدیدة در حال رشد جهان معاصر هستند.
● جهانی شدن و چالش های نظری آن در ارتباط با هویت مسلمانی
در آنچه گذشت، با ابعاد گوناگون پدیدة جهانی شدن و برخی موضگیری های مطرح شده از سوی اندیشمندان مسلمان، آشنا شدیم. اگر می پذیریم که جهانی شدن پدیدهای است واقعی با تهدیدها و فرصتهای اساسی و جوامع مسلمان بویژه کشورهای اسلامی برای حضور یکپارچه با هویت و مواضع مشترک برای تعامل منطقی با جهان امروز بایستی تدبیری جدی اتخاذ کنند و مسلمانان در این زمینه دچار غفلت بزرگی شدهاند و تحولات ناشی از جهانی شدن نظیر، بروز بی عدالتی، بحران خلاء ایمان و معنویت، وجود سرمایههای مشترک اعتقادی و توانمندیهای جوامع مسلمانان، محدودیتهای دولتها، گسترش حضور مردم، همگی میتوانند گفتمانی (حرکت عملی ـ نظری) مشترک با رویکردی نو و مناسب زمانه را برای مسلمانان مطرح نماید، نخستین گام برای طرح و پیشنهاد شکل گیری چنین گفتمانی، تبیین و تدوین بنیان های نظری است که بر اساس آنها، هویت مشترک مسلمانی ما تعریف می شود. از این طریق است که «غیریت» فرهنگی ما تعریف شده و نسبت آن با مبانی فرهنگی جهانی شدن آشکار خواهد شد. بعنوان نمونه، می توان به خدا محوری (بجای فرد محوری)، عقلانیت قدسی (بجای عقل خودبنیاد) و جهان اخلاقی (بجای جهان سود مدار) اشاره کرد. بدیهی است که چالش های نظری مهمی بر سر راه تبیین هویت مشترک مسلمانی نهقته است که نمی توانند نادیده گرفته شوند. برای نمونه می توان به این پرسش های بنیادین توجه کرد:
۱) به هنگام طرح مسئلة هویت، آیا سخن از یک هویت ثابت، ایستا، یکپارچه، و واحد است یا آن را متغیر، پویا، چندتکه و متعدد می دانیم؟
۲) مشترکات و مفترقات هویتی مسلمانان کدامند؟ آیا وجود فرق گوناگون، درآمیختگی با فرهنگ های محلی، وجود آداب و شیوه های مختلف زیست مسلمانی، امکانی برای صحبت از هویت مشترک مسلمانی باقی می گذارد؟
۳) ماهیت هستی شناسانه، انسان شناسانه و معرفت شناسانة عقلانیت قدسی چیست و ظهور آن در عرصة اجتماعی بعنوان عقلانیت جمعی، چه تفاوتهای با عقلانیت جمعی رایج در سپهر معرفتی و تمدنی مغرب زمین به عنوان بستر و خاستگاه جهانی شدن دارد؟
۴) ظهور هویت فرهنگی خاصی با عنوان «هویت مشترک مسلمانی» در عرصة تعامل با جهانی در حال غربی شدن چگونه ممکن خواهد بود و مؤلفه های آن چیست؟
۵) آیا امکان تمایز وجوه مثبت از وجوه منفی جهانی شدن و گزینش یکی همراه با طرد دیگری امری شدنی است، یا آنچه پیشاروی ماست تمامیتی است انفکاک ناپذیر که ناگذیر به نفی یا پذیرش تمامی آن هستیم؟
۶) آیا امکان تسری رفتار و عمل مسلمانی به عرصة کنش و واکنش اجتماعی وحود دارد یا لازمة حفظ هویت مسلمانی، انفکاک کامل قلمروی خصوصی و فردی زندگی از قلمروی عمومی و اجتماعی آن و محدود ساختن زیست مسلمانی به اولی است؟
۷) نسبت تعامل موضع کنشگرانه با موضع مقابله گرایانه از یک سو و موضع پذیرشگرانه از سوی دیگر چگونه تعریف و تحدید می گردد؟
۸) آیا راهکارهای عملی شکل گیری گفتمان جهانی مسلمانان را باید در حوزة قدرت دولت های مسلمان جستجو کرد یا عرصة مدنی؟
همة این پرسش ها و ده ها پرسش دیگر بر سر راه شکل گیری گفتمان جهانی مسلمانان نهفته است و پاسخ یابی به آنها ممکن نیست مگر از طریق تعامل فکری بین مؤسسات محتلف گفتمان و طرح پرسش ها و چالش های نظری مشترک یا خاص در حوزة فعالیت هر مؤسسه. از سوی دیگر، مشارکت و تعامل فکری گسترده با اندیشمندان و پژوهشگران مسلمان جوامع دیگر. مؤسسة مطالعات گفتمان جهانی مسلمانان با این هدف شکل گرفته است و امید است با همکاری دیگر مؤسسات، گام های مؤثری در این زمینه بردارد.
سیدعلیرضا حسینی بهشتی
منبع : امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست