سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
قصه آدمهای شهر ما
نمایش «تهران زیر بال فرشتگان» روایتگر قصه آدمهای شهر ماست. قصهای که بسیاری میدانند و از آن بیتوجه میگذرند. در پس این قصه البته نقبی به گذشتههای دور و نزدیک آنها میزند و به شکل گذرا مسائل و دغدغههای انسانی را مطرح میکند.
انسانهای روزگار ما همان انسانهای گذشتهاند با این تفاوت که تاریخ بر آنها گذشته است. قصه آدمهای گذشته در گذشته مدفون نشده، بلکه آن زندگی به زمان حال آمده است. هر یک از آدمهای نمایش نتیجه گذشتة خود را در حال میبینند و گویا هیچ یک «حال» مناسبی ندارند. اکنون گذشتة خود را مرور میکنند و حسرت میخورند. در این میان آقای فتوت (سهراب سلیمی) بیش از دیگران بر گذشته بر باد رفتة خود حسرت میخورد. اگرچه میخواهد بخشی از گذشتة نامناسب خود را به گونهای دیگر روایت کند تا حقیقت ماجرا فاش نشود. او مردی متمول و خوشگذران است که زندگی خود را صرف ارضاء غرایز بشری خود کرده است. از ازدواج با همسرش بگیرید ـ که بر اثر معاملاتی پشت پرده صاحب او شده است ـ تا دیگر رفتارها و اعمالش در گذشته و حال تنها بر اساس لذتگرایی صورت گرفته است. آنچه او را راضی میکند لذت بردن از لحظات است و بس. اگر چه در درون خود چنین رضایتی را احساس نمیکند. نه از برخورد و رفتار همسرش با خود رضایت دارد و نه احساس کامروایی میکند. رفتار و نگاه او به زندگی در گذشته، هم زندگی خودش را تباه کرده و هم زندگی فرزندان و همسرش را. به عبارت بهتر اعضای خانوادة او تاوان رفتار و عملکرد پدرشان را میپردازند.
گذشته و حال پدر و وضعیت کنونی همسر و فرزندانش نشان میدهد که هیچ یک از اعضای خانواده در شرایط مناسبی به سر نمیبرند. همه زندگیشان تباه شده و تنها افسوس و حسرت است که بر زندگیشان جاری و ساری شده است.
ارسلان فرزند بزرگ خانواده که اکنون راننده ماشینهای سنگین در جادههاست، البته وضعیت بهتری دارد. او شغل خود را طوری برگزیده است تا تک و تنها بتواند سیر و سفر کند و گمگشتة خود را باز یابد. او زمانی که از گذشته پدرش و رفتارهای غیر اخلاقی و غیر انسانیاش آگاهی یافته، کوچ سفر کرده و همدوش دیگر رزمندهها به جبهه رفته تا شاید در فضای توپ و خمپاره و فشنگ گذشتة خانوادهاش را فراموش کند و قدری آرامش یابد. البته او از شهر و آدمهایش گریخته است تا شاید در دوردستها و جایی که کمتر از آبادی و شهر خبری است قدری از خلأها و ناکامیهای خانوادگیاش را جبران نماید. او از دیوان ملول گشته و در پی انسان و انسانیت به راه افتاده است و باکی از آن ندارد که انسانیت و اخلاق را در جنگ بیابد. اگر چه او از هر چه جنگ و خونریزی بیزار است و عاشقانه و مصمم صلح و آرامش را جستوجو میکند. جنگ و دعواهای خانوادگی و ظلمی که پدر بر مادر روا داشته سبب شده است که از هر چه جنگ است بیزار شود. حتی او به شکل نمادین جنگ را ناشی از رفتارهای جمعهای کوچک افراد میداند. به عبارتی وقتی در یک خانوادهای دائم جنگ و نزاع و درگیری وجود داشته باشد نباید توقع داشت که جامعه (که خانوادة بزرگتری مینماید) دچار جنگ نشود.
او معتقد است آدمهای جنگ از درون خانوادهای که روی آرامش و دوستی را نمیبینند، انتخاب میشود. اگر چه این سخن قدری اغراقآمیز و متناقض است اما تأکیدی است بر اهمیت صلح و آرامش. در واقع ما آدمها هستیم که بر اساس لذتهای نفسانی جنگ را آغاز میکنیم و دیگران را قربانی میکنیم. ارسلان که گذشتهاش سراسر هیاهو، نزاع و بیعدالتی بوده است و خود تنها قربانی چنین فضایی شده است اکنون میخواهد تنها زندگی کند و از آدمهایی که او را به لحاظ روحی آزار میدهند بگریزد. سفر در جاده و شب شاید توانسته باشد قدری او را از گذشتهاش دور کند.
قربانی دیگر این قصه اسفند (اسفندیار) است که نمادی از آدمهای نسل سوخته و ناآرام است. او که دچار اختلالات روانی است، تمام فرصتهای خود را از دست رفته میبیند. بنابراین دوا و درمان و خوراک هیچ یک آرمانهای بر باد رفتهاش را جبران نمیکند. او دیگر چیزی ندارد که بخواهد به آن دلخوش باشد. استعداد و تواناییاش در میان جنگ و دعواهای خانوادگی فرسایش یافتهاند و اکنون انسانی است که گوشه عزلت برگزیده و فریادها و پرخاشهای گاه و بیگاهش نیز نتوانسته او را تسکین دهد. حتی ذوق و قریحه شعریاش نیز آلام و دردهای او را تسکین نداده است و بیمحابا مرگ را جستوجو میکند. البته به باور او، مرگ مدتهاست که به سراغ او آمده است و او وجودی در این جهان ندارد. اگر چه جسمش همچنان حضور داشته باشد. او نیز خود را تنها مییابد و تنها کسی که برای لحظاتی قدری از رنج و مشقت او میکاهد، برادرش ارسلان است.
اوست که «اسفند» و دغدغههایش را درک میکند. حضور او مسکن و آرامشبخش موقتی است برای اسفند و اسفند نیز در چنین موقعیتی میخواهد همه تواناییها و احساساتش را تا حد ممکن بروز دهد. شعر میخواند، از گذشتهاش میگوید و از تجربیاتی که در اجتماع داشته است و قدرت جذب احساس دیگران نسبت به خود و ... اگر چه ارسلان کوتاهزمانی همنشین و همصحبت اوست اما برای اسفند «گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت».
اسفند البته با دیگران هم صحبت میکند، اما در حد و اندازههای اعتبار آنها. با پدر که بزرگ خانواده است بسیار جسورانه و حتی فارغ از ادب سخن میگوید. از نظر او «پدرش» مظهر انسانی است که اخلاق و معیارهای انسانی را به هیچ انگاشته است و چنین فردی زبان اخلاق و ادب نمیداند. با او باید بیپرده و جسورانه سخن گفت. برای اسفند تمام معیارهای اخلاقی ـ که پدرش باید از آنها صیانت میکرده ـ فرو ریخته است. در چنین وضعیتی اسفند نمیتواند بپذیرد که اخلاق و زبان مزیّن به آن میتواند پدرش را از حرفها و درونیاتش آگاه کند. وقتی او به این نکته توجه میکند «احترام امامزاده را متولی نگه میدارد» و پدر که بزرگ خانواده بوده است، برعکس عمل کرده است، دیگر لزومی نمیبیند که با او با احترام و ادب سخن بگوید و یا رفتار کند.
وضعیت دختر خانواده (مهتاج) نیز بهتر از دیگران نیست. او کاملاً در حاشیه قرار گرفته است و وجود او وابسته است به وجود و حیات مادرش! او البته خود نیز میداند که مادر بهانهای است برای فرار از تصمیمگیری و مسئولیت. از این رو آرزویش این است که مادرش عمری هزار ساله یابد تا همة نگاهها معطوف به او و زندگیاش نشود. او تمام تلاش خود را به کار میبندد تا ساعاتی یا حتی دقایقی بیشتر مادر خود را زنده نگه دارد و هر چه مرگ او به تأخیر افتد گویا زندگی او بسامانتر است. البته او نمیتواند از فشار سنگین این تصور رهایی یابد که سرنوشت خود نیز شاید همانند مادرش رقم بخورد. او میخواهد مرگ مادر را به تأخیر بیندازد تا شمارش معکوس برای رقم خوردن سرنوشت نامعلوم و نامطمئنش به این زودی آغاز نشود.
«تهران زیر بال فرشتگان» انتقادی است از روابط آدمها و مناسبات شکلگرفته میان آنها. انسانهایی که فراموش کردهاند نیمی از آنها فرشته است و نیمی شیطان. انسانهایی که فراموش کردهاند در شهر انسانهای دیگری نیز زندگی میکنند که هیچ گناهی مرتکب نشدهاند و تنها از این زندگی باید تاوان اشتباهات و گناهان دیگران را بپردازند. از این روست که در نمایش بارها تأکید میشود که زلزله در تهران در پیش است. زلزلهای که همه چیز را ویران میکند. این ویرانی بر اثر فعل و انفعالات زمین نیست، بلکه این زلزله ناشی از رفتار و عملکرد نامناسب زمینیان است؛ آدمهایی که فراموش کردهاند که صلح و آرامش زمانی برقرار خواهد شد که هر کس به حق و حقوق خود آشنا و قانع باشد و حقوق دیگران را رعایت نماید. به عبارتی شرط زندگی سالم و بیزلزله، رعایت عدالت در زندگی و جامعه است. هشداری که از زبان یکی از شخصیتهای نمایش (اسفند) نسبت به زلزله در تهران بیان میشود، نمادین است.
نمایش میخواهد این مفهوم را القاء کند که زلزله در روابط و مناسبات انسانی بسیار وحشتناکتر و فجیعتر است؛ و زمانیکه وقت آن فرا رسد هیچ کس و هیچ چیز در امان نیست و شاید ادامه وضعیت نابسامان کنونی سبب شود که تنها راه ممکن اصلاح و برقراری عدالت و صلح، سختترین و در عین حال بدترین گزینة آن ـ یعنی زلزله ـ باشد.
برای بیان چنین مفهومی کارگردان تمام تلاش خود را انجام داده است تا موضوعهای حاشیهای او را از موضوع و تم اصلی نمایش (عدالتورزی انسانها) دور نسازد. اگرچه بیان موضوعها و مفاهیم نمادین بیشمار در نمایش سبب شده تا قدری از استحکام نمایش بکاهد. نگارنده معتقد است کارگردان نمایشـ که خود دست توانایی هم در نویسندگی داردـ نباید دچار شتابزدگی در بیان دغدغههایش بنماید. تواناییها و همت والای برهانی مرند در نویسندگی و کارگردانی تئاتر، ما را امیدوار کرده است که سالهای سال در عرصه هنر تئاتر فعالیت کند و این استمرار در کار، سبب میشود که فرصتهای بسیاری برای نوشتن و اجرای کارهایش بیابد. در این نمایش، سرما، زمستان، برف، مرگ، پایان زندگی، احساسات بر باد رفته (که در سرودن شعر تجلی یافته)، آدم عاقل، آدم دیوانه (و روانپریش)، زلزله، اخلاق و ... به شکل نمادین مطرح میشوند و تماشاگر کمتر فرصت مییابد تا همة آنها را دریابد و همین تعدد مضامین و مفاهیم او را قدری دچار سردرگمی و ملال میکند.
تأکید بیش از حد برهانی مرند بر دیالوگ نیز مزید علت شده تا تماشاگر بیشتر احساس خستگی کند. البته نگارنده معتقد است دیالوگهای بسیار مؤثر و زیبای نمایشنامه از امتیازات و برتریهای نمایش تلقی میشود و در بیان مفهوم و موضوع اصلی نمایش به خوبی به کار رفته و کاملاً در خدمت نمایش است. به عبارت بهتر استفاده از صدا (دیالوگ، افکت، صدای ضبط و موسیقی) در این نمایش بسیار هوشمندانه به کار رفته است و برهانی مرند برخلاف برخی از کارهای گذشته دورش در این نمایش از عنصر صدا به خوبی استفاده کرده است و اگر قدری از صداها و دیالوگها میکاست نمایش از ریتم بهتر و مؤثرتری نیز برخوردار میشد. با نمایش تهران زیر بال فرشتگان برهانی مرند نشان داد که در عرصه تئاتر تواناییهای بسیاری دارد و با علاقهمندی و استحکام بسیار در مسیر اعتلای آثار تئاتریاش گام برمیدارد.
اگر ضعفهایی هم در نمایش دیده میشود، این امید وجود دارد که در نمایش بعدیاش برطرف شود. به عنوان مثال شخصیتهای «ارسلان» و «اسفند» خوب شخصیتپردازی نشدهاند و تماشاگر آن چنان که پدر (فتوت) یا دختر (مهتاج) را باور میکند، اسفند و ارسلان را باور نمیکند.
حتی در اجرا نیز سهراب سلیمی و افسانه ماهیان بسیار بهتر ظاهر شدهاند و تماشاگر لذت بیشتری از بازی آنها میبرد. هومن برقنورد بازیگر توانمندی است، اما در این نمایش نتوانسته ویژگیهای شخصیتی اسفند را روی صحنه نشان دهد.
البته همچنان که گفته شد قدری از این ضعف به شخصیتپردازی این نقش باز میگردد، اما انکارشدنی نیست که در کارگردانی و هدایت این بازیگر نیز ضعفهایی دیده میشود؛ به عنوان نمونه، پاساژهایی که در بازی برقنورد دیده میشود و از حالتی به حالت دیگر فرو میلغزد به آرامی و روانی صورت نگرفته است و ... یا با ورود شخصیت ارسلان در صحنه، انرژی و اتفاقی که شایسته حضور او در صحنه است، حس نمیشود. شخصیت وی و تأثیرگذاریاش در قصه میبایستی در اجرا نیز قدرتمندانه مشاهده شود، اما چنین اتفاقی نمیافتد. ضمن آنکه بازی حمیدرضا هدایتی نیز بر کمرنگی و احساس فرعی انگاشته شدن این شخصیت افزوده است. اگرچه به لحاظ فیزیکی و حضور در صحنه، ارسلان کمتر روی سن مشاهده میشود اما آمدن او روی صحنه باید در اندازه و اعتبار او صورت گیرد.
تماشاگر حتی منتظر آن است که با آمدن ارسلان به روی صحنه، نفسش در سینه حبس شود و سنگینی حضور او راـ که حاکی از پرنفوذ بودن اوستـ کاملاً احساس کند. اتفاقی متأسفانه در اجرا روی نداده است. وقتی کارگردان در اجرایش از عناصر تئاتریکال مانند نور، دکور و صدا و موسیقی به خوبی بهره میگیرد و تواناییهایش را به رخ میکشد، انتظار این است که در اجرای بازیها و هدایت بازیگران انرژی بیشتری صرف کند. میزانسنها و نورپردازی بسیار زیبا و ماهرانه صورت گرفته است. به عنوان نمونه اسفند را ـ که نمادی از جوان امروزی استـ همواره در پیشزمینه صحنه میبینیم اما پدر (آقای فتوت) را که نمادی از گذشته است در پسزمینه و انتهای صحنه میبینیم.
حتی ورود و خروج و مکان قرار گرفتن ارسلان روی صحنه بسیار اندیشمندانه انتخاب شده است. نورپردازی سبک اکسپرسیونیستی و ایجاد کنتراستهای بالا و سایه روشنهای تند و نیز خطوط تند و تیز همه از هوشمندی کارگردان و توانمندی طراح نور حکایت میکند. اما همه این مهارتها و توانایی، ضعف در کارگردانی و هدایت بازیگران را از بین نمیبرد. با این همه تئاتر «تهران زیر بال فرشتگان» را از لحاظ کارگردانی باید، در مسیر رشد و پیشرفت تلقی کرد.
مسعود توکلی
منبع : سورۀ مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست