شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
مجله ویستا

تقابل حکومت اسلامی و حکومت سکولار


تقابل حکومت اسلامی و حکومت سکولار
هدف این مقاله بررسی سازگاری یا ناسازگاری حکومت اسلامی با حکومت سکولار است. مقصود از حکومت اسلامی، حکومتی است که قوانین آن بر اساس اراده تشریعی خداوند سبحان تنظیم شده و به اجرا درمی‏آید و حاکمان در این حکومت، به اراده تشریعی خداوند، عهده‏دار این منصب هستند.
ناسازگاری حکومت اسلامی با حکومت سکولار با توجه به معنای این دو نوع حکومت بسیار روشن است و عقل در داوری بین دو حکومت با برهانی دانستن وجود خدا حکومت دینی و اسلامی را اجتناب‏ناپذیر می‏داند و در صورت شک، حکومت اسلامی به دلیل محتمل بودن وجود خدا حکومت الهی بر حکومت سکولار رجحان دارد و به همین دلیل حکومت سکولار نامحتمل است و فقط در یک صورت می‏توان حکومت سکولار را محتمل دانست که اثبات شود که مردم بالاصاله در برابر خدا دارای حق حاکمیت هستند در حالی که این با مالکیت علی‏الاطلاق خدا و حتی با محتمل بودن مالکیت علی‏الاطلاق وی ناسازگار است.
● مقدمه‏
هدف این مقاله بررسی سازگاری یا ناسازگاری حکومت اسلامی با حکومت سکولار است. مقصود من از حکومت اسلامی، حکومتی است که قوانین آن بر اساس اراده تشریعی خداوند سبحان تنظیم شده و به اجرا درمی‏آید و حاکمان در این حکومت، به اراده تشریعی خداوند، عهده‏دار این منصب هستند. بنابراین برای رسیدن به اراده خدای متعال باید از متد و روش علمی قابل قبول پیروی کرد. برای این که مقصود از حکومت سکولار روشن شود، ابتدا باید معنای سکولاریزاسیون (Secularization) و سکولاریسم (Secularism) روشن شود. سکولاریزاسیون را به معنای نادینی، دنیوی کردن، جداانگاری دین و دنیا و دین زدایی معنا کرده‏اند. و سکولاریسم را به اعتقاد به اصالت امور دنیوی، غیر دین‏گرایی، نادینی‏گری، جدا شدن دین از دنیا و غیر دینی معنا کرده‏اند. بنابراین حکومت دینی حکومتی است که قوانین آن با خدا و دین او ارتباط دارد. و شاخصه حداقلی حکومت سکولار این است که به اراده خدا و دین او بی‏ارتباط است.
لذا در میان انواع مختلف حکومت سکولار نوعی حکومت سکولار قابل فرض است که یا حاکمان آن به واسطه خود مردم انتخاب می‏شوند یا قوانین آن را خود مردم تنظیم می‏کنند و صد البته در این حکومت رضای خدای متعال هیچ دخالتی ندارد.
اگر دو تعریف حکومت اسلامی و حکومت سکولار را با هم مقایسه کنیم، ناسازگاری این دو حکومت بسیار روشن است. بنابراین نه تنها معتقدان به حکومت سکولار، با دخالت دین در عرصه حکومت و روابط اجتماعی موافق نیستند، بلکه با ورود دین در این عرصه مخالف هستند. بنابراین، نظریه حکومت سکولار با نظریه حکومت دینی در ستیز است و بین این دو نمی‏توان آشتی برقرار کرد. البته کسانی خواسته‏اند با حفظ حکومت سکولار جای دین را در این میدان باز گذارند، به گونه‏ای که دین با حکومت سکولار سر سازش داشته باشد. البته این گروه مدعی نیستند که حکومت دینی است، بلکه مدعی‏اند حکومت سکولار با دین، ستیزی ندارد. این باور با ناسازگاری بلکه ستیزه‏گری حکومت سکولار با حکومت دینی هم‏خوانی ندارد. اینک به این مسئله می‏پردازیم و اشکال‏های آن را بیان می‏کنیم.
● حکومت اسلامی یا حکومت سکولار
بحثی که در این عنوان مطرح می‏شود، کاملاً بحث فلسفی و متد آن عقلی محض است؛ یعنی این بحث که آیا حکومت اسلامی حق است و باید بدان گردن نهاد - چنان که اکثر مسلمانان مطرح می‏کنند - یا حکومت سکولار حق است و باید بدان پای‏بند بود از موضع عقلانی مورد داوری قرار می‏گیرد.
اگر به متون دینی اسلام (آیات و روایات) مراجعه شود، به وضوح مشخص می‏شود که اسلام دارای حکومت است. جای هیچ گونه تردیدی نیست که معتقدان به این دین قبل از آن که به استدلال‏های عقلی توجه کنند، به دلیل وجود آیات و روایاتی که به وضوح دال بر ولایت و حکومت اسلامی است به حکومت اسلامی به عنوان یک نظریه باور دارند. اما ما در صدد هستیم - فارغ از ادله نقلی - بررسی کنیم که آیا عقل حکومت اسلامی را می‏پذیرد. به عبارت دیگر، آیا عقلاً می‏توان مفرّی یافت و زیر بار حکومت دینی و اسلامی نرفت یا آن که عقل ما را به حکومت دینی ملزم می‏کند؟
قبل از هر چیز باید کل نظام هستی را مورد توجه قرار دهیم. از نظر معتقدین،۲ خداوند سبحان تنها حقیقت هستی‏ای است که تمام هستی مخلوق اوست و تنها مالک بی‏بدیلی است که کل هستی از آن اوست. بنابراین، خود انسان نیز در این نظام هستی مخلوق خدا و مملوک اوست. از سوی دیگر، انسان در نظام هستی موجود مختاری است که کم و بیش می‏تواند در بخشی از آن تصرف کند. با فرض این که انسان به طور تکوینی مخلوق خدا و مملوک او است و خدا تکویناً او را مختار و قادر بر تصرف بخشی از نظام هستی آفریده است، اولین پرسشی که مطرح می‏شود این است که آیا او عقلاً و قانوناً - نه تکویناً - می‏تواند و حق دارد در مقدورات خود تصرف کند؟ مثلاً آیا بشر حق دارد سنگی بردارد و بر سر دیگری یا حتی بر سر خود بکوبد؟ و با او خود را از بین ببرد؟ یا جنگلی را تخریب کند؟ یا از میوه جنگل برای ادامه حیات خود مصرف کند؟ یا هزاران نوع تصرف دیگر انجام دهد؟ حتی آیا انسان حقّ دارد در خود تصرف کند؟ مثلاً چشمانش را حرکت دهد و به این سو و آن سو نگاه کند؟ یا مثلاً پاهایش را جابه‏جا کند؟
ممکن است این پرسش‏ها خیلی خنده‏دار جلوه کند، ولی اگر انسان خودش مالک خودش نیست و نیز مالک هر آن چیزی که می‏تواند تکویناً در آنها تصرف کند نیست از چه راهی می‏توان گفت او عقلاً و قانوناً می‏تواند در خود و در غیر خود تصرف کند؟ تنها راه معقول در تصرف خود یا غیر خود این است که این تصرف با اذن صاحب و مالکش باشد. معنای این گفته این است که معتقدان به خدا باید تنها خداوند متعال را حاکم بدانند و هیچ کس در هیچ چیزی حق حکومت ندارد، مگر به اذن او. این استثنا از این جهت است که اگر او حاکم است و تنها او اولاً و بالذات حق تصرف دارد، چگونگی اِعمال ولایت و حکومتش نیز به اختیار خودش است. لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون‏۳ پس او می‏تواند بخشی از حکومتش را به این صورت اعمال کند که دیگری را بر بخشی از امور مسلط کند و حاکم گرداند. بنابراین، کسی که معتقد به خداوند باشد، عقلاً راهی ندارد، جز این که به حکومت خداوند تن دهد. لذا اعتقاد به خدای متعال و نفی حکومت او ناسازگاری درونی دارد، زیرا معنای نفی حکومت خدا در بخشی از مملکتش این خواهد بود که خدای مالک و صاحب تصرف در همه چیز مالک و صاحب تصرف در همه چیز نیست. بنابراین حکومت او بر همه چیز سیطره دارد و هیچ چیز از حکومت او بیرون نیست. در این استنتاج حتی یک مورد را نمی‏توان استثنا کرد، زیرا اگر موردی را از حکومت خدا بیرون کنیم، بدین معناست که در همان مورد خدای مالک و صاحبِ تصرف، مالک و صاحب تصرف نیست. معنای استدلال و استنتاج بالا این است که هر نوع حکومتی که برای هر کس در نظر گرفته می‏شود یا به اذن تشریعی و قانونی خداست و آن حکومت خداست و حق می‏باشد یا به اذن تشریعی خدا نیست و در این صورت عقلاً مصداق بارز خروج از قانون و تشریع است و مصداق حکومت طاغوت است؛ یعنی حکومت کس یا کسانی که عقلاً و قانوناً صاحب حکومت نیستند.
ممکن است گفته شود که در استدلال فوق حکومت خداوند متعال اثبات نشده است، زیرا در استدلال گذشته حکومت خدا مبتنی بر اعتقاد شخص به وجود او شده است. بنابراین تا صحت اعتقاد شخص به اثبات نرسد، حکومت خدا اثبات نشده است. به عبارت دیگر، اگر خداوند موجود باشد، آن گاه حکومت او حق است. مادامی که وجود خدا به اثبات نرسد و صرفاً شخص یا اشخاصی دم از اعتقاد به خدا بزنند کافی نیست که از حکومت خدای متعال سخن گفت.
البته همان طور که متذکر شدیم وجود خدا در این پژوهش اصل موضوع است، بنابراین حکومت خدا با فرض وجود داشتن خداست. اگر کسی وجود خدای متعال را نپذیرد، در این صورت او به حکومت خدا باور ندارد. ولی باید توجه داشت، صِرف نپذیرفتن خدا دلیل نمی‏شود که خدا نیست و حکومتی ندارد. بنابراین، لااقل باید وجود خدا و حکومت او را محتمل دانست. مگر آن که کسی استدلال کند که وجود خدا محال ذاتی است، پس اگر خدای واحد وجود دارد، حکومت او حق است و اگر حکومت او حق است، هر حکومت دیگری عقلاً و قانوناً باطل است. بنابراین سکولاریسم، باطل است و به هیچ وجه نمی‏توان درستی آن را پذیرفت.
ممکن است گفته شود که سکولاریسم، دین‏ستیز نیست، بلکه تنها دین‏گریز است. ولی باید دانست رفض دین در عرصه اجتماع جز ستیزه با آن چیزی دیگری نمی‏تواند باشد. خلاصه اگر در جامعه‏ای احکام دینی در عرصه اجتماعی - نه در عرصه فردی - حاکم باشد، آیا سکولاریسم تلاش می‏کند وضعیت موجود را به سود ایده‏های خود بر هم زند یا وضعیت را مطلوب می‏داند. روشن است چنین وضعیتی را نامطلوب می‏داند و خواهان تغییر آن به وضعیت مطلوب است. نه تنها خواهان تغییر وضعیت موجود است، بلکه اگر بتواند با استفاده از اهرم‏های مختلف جامعه را به سمت مطلوب خود می‏کشاند.
تا این جا معلوم گردید که عقلاً مفرّی از حکومت خدا نیست و به هیچ وجه نمی‏توان حکومت سکولار را توجیه کرد. اما اگر کسی به وجود خدا باور نداشته باشد یا معتقد نشود که حکومت او حق است و گردن نهادن به آن وظیفه است، در این صورت آیا می‏توان عقلاً حکومت غیر دینی، یعنی حکومت سکولار داشت یا خیر؟ خواهم گفت در این صورت هم عقلاً حکومتی باید انتخاب شود که حکومت خدا باشد، یعنی حکومت باید بر اساس دستورهایی باشد که ادعا می‏شود آنها فرامین خدا هستند. مثلاً هر مسلمانی باور دارد که ارشادهایی که در قرآن آمده یا دستوراتی که پیشوایان دین داده‏اند فرامین الهی و غیر قابل تخلف است. بنابراین کسانی که به خدا باور ندارند باید عقلاً زندگی اجتماعی را بر اساس آن تنظیم کنند و عقلاً نمی‏توانند از آن تخلف کنند، زیرا یا ما در واقع تحت سیطره حکومت تشریعی خدا هستیم یا تحت سیطره حکومت او نیستیم؛ اگر تحت سیطره حکومت خدا باشیم، قطعاً باید بر اساس فرامین او زندگی اجتماعی را سامان دهیم و حکومت در این فرض باید حکومت خدا باشد؛ اگر تحت سیطره حکومت او نباشیم، معلوم می‏شود که به کلی آزاد هستیم و می‏توانیم هر گونه خواستیم زندگی خودمان را تنظیم کنیم. فرض دوم در صورتی قابل قبول است که اثبات کنیم که تحت سیطره حکومت خدا نیستیم. ولی نمی‏توان گفت ما تحت سیطره حکومت خدا نیستیم، جز این که اثبات شود خدایی نیست، قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین‏۴، زیرا اگر خدایی باشد، نشان داده‏ایم که حکومت او سیطره دارد.
اما اگر برای ما معلوم نباشد که خدایی هست، در این صورت اگر بر اساس فرامینی که ادعا می‏شود فرامین الهی است عمل کنیم هیچ ضرر نکرده‏ایم. اما اگر بر اساس خواسته خود عمل کنیم که این خواسته مطابق با فرامینی که ادعا می‏شود الهی‏اند نباشد و در واقع آنها فرامین الهی باشند حکومت حقی را زیر پا گذاشته‏ایم. بنابراین اگر امر بر کسی مشتبه شود و نداند که واقعاً خدا و حکومت او حق است، باز چاره‏ای ندارد جز این که به روابط اجتماعی‏ای تن دهد که ادعا می‏شود آنها فرامین و قوانین خدا هستند. البته معنای این سخن این نیست که هر کس ادعایی کرد که این فرمان خداست، ما بلافاصله باید آن را بپذیریم، بلکه باید در جست و جوی شواهدی قابل قبول باشیم که بتوان ادعا کرد این مدعیات می‏تواند فرمان خدا باشد.
● قرآن پیام خدا
شکی نیست که ادعای مسلمانان این است که قرآن کلام خداست که بر قلب پیامبر اسلام نازل شده است. این ادعا با معیار پذیرفته شده علمی به اثبات رسیده است. از نظر تاریخی، قطعی است که پیامبر اسلام در میان مردم قریش می‏زیست و تا چهل سالگی ادعای نبوت نداشت. زندگی او در این چهل سالگی هیچ نقطه تاریکی ندارد، و در میان مردم آن چنان به راست‏گویی و درست‏کرداری شناخته شده بود که به او لقب «امین» داده بودند. بنابراین، از نظر تاریخی در مورد چنین شخصی احتمال دروغ و ادعای کذب نامعقول است. حال چنین شخص امینی ادعای بسیار بزرگی را مطرح می‏کند و سخنان بسیار بلندی را بر زبان جاری می‏کند و می‏گوید این قرآن است که خداوند بر قلب من نازل فرموده است و هدایت برای بندگان است. بنابراین اگر راست‏گویی بگوید آن چه می‏گویم سخن خداست، پس حقیقتاً آن گفته سخن خداست، باید این سخنان را سخن خدا دانست. به این ترتیب سخن خدا در چنین شرایطی ثابت می‏شود و معلوم می‏شود که قرآن کلام خداست. حال اگر این قرآن دستوراتی به مردم داده باشد، مردم ملزم می‏شوند بدان عمل کنند. و اگر این دستورات ناظر به حکومت و اجتماع باشد، مردم موظف هستند بر اساس آن حکومت را تنظیم کنند. بنابراین، اگر در قرآن راجع به حکومت‏داری سخنی به میان آمده باشد، باید حکومت بر اساس آن تنظیم شود. و نیز اگر قرآن برای حکومت کسانی را معرفی کرده باشد، باید فقط همان کسان زمام امور را به دست گیرند. بنابراین، عقل حکم می‏کند در صورتی که پیام خدا ثابت شده باشد، بدان گردن نهیم و عقلاً و قانوناً هیچ راه گریزی از حکومت خدا نیست. پس جمع شواهد و قرائن تاریخی ثابت می‏کند که محمد بن عبداللَّه‏صلی الله علیه وآله پیامبر خداست و قرآن نازل شده بر قلب مبارک اوست.
از سوی دیگر، خداوند قادر مطلق است و هیچ کس در برابر او قدرتی ندارد. بروز قدرت از هر کس و در هر جا مظهر قدرت خداست. حتی در آن جایی که قدرت به ظاهر علیه دین او باشد باز قدرت خداست که قدرت‏نمایی می‏کند. بنابراین او غالبی است که هرگز مغلوب واقع نمی‏شود. چنین خدای غالب غیر مغلوبی ادعا می‏کند که قرآن پیام من است و هر کس گمان کند که قرآن پیام خدا نیست، مثل قرآن بیاورد. قرآن با صراحت و قاطعیت تمام اعلام می‏دارد که هیچ کس توان آوردن کتابی همانند آن را ندارد و حتی اگر همه آدمیان و جنیان با یک‏دیگر همکاری کنند قدرت چنین کاری را نخواهند داشت: قل لئن اجتمعت الانس والجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا.۵ و نه تنها قدرت آوردن کتاب کاملی مثل قرآن را ندارد، بلکه قدرت، به آوردن ده سوره از آن را ندارند. ام یقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات وادعوا من استطعتم من دون اللَّه ان کنتم صادقین‏۶ و حتی قادر به آوردن یک سوره یک سطری هم نخواهند بود: أم یقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون اللَّه ان کنتم صادقین.۷ این خدای قادر متعال است که ادعا می‏کند که من مغلوب نمی‏شوم و می‏گوید: و ان کنتم فی ریب ممّا نزلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله وادعوا شهدائکم من دون اللَّه ان کنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس والحجارة اعدت للکافرین‏۸. قرآن کلام خدا و مخلوق اوست. بنابراین از مصادیق ممکن الوجود است، همان طور که سخن گفتن من و شما هم از مصادیق ممکن الوجود است. وقتی دو کلام خدا را با هم مقایسه کنیم، ممکن است یکی از جهت یا جهاتی بر دیگری برتری داشته باشد. بنابراین، فرض کلام سومی که برتر از این دو کلام باشد، عقلاً ممکن است. حال ادعای خداوند این است که اگر قرآن را گمان ندارید که کلام خدا باشد، پس شما می‏توانید دست به دست هم دهید و کلامی بیاورید که برتر و بالاتر از آن باشد. تنها در یک صورت این کار برای شما ناممکن است که این قرآن کلام خدا باشد و خدا خواسته باشد که برتر از آن کلام آورده نشود. یعنی خدا خواسته باشد که با مردم در کلام تحدّی کرده باشد، در این صورت کسی نمی‏تواند برتر و بالاتر از آن بیاورد چرا که او غالب غیر مغلوب است. حال اگر کسی باور ندارد می‏تواند مانند آن بیاورد.
از سوی دیگر، تاریخ گواهی می‏دهد که پیامبر(ص) از نخستین روز اظهار دعوتش، با دشمنان سرسخت و کینه‏توزی مواجه شد که از هیچ گونه تلاش و کوششی برای مبارزه با این آیین الهی، کوتاهی نکردند و پس از ناامید شدن از تأثیر تهدیدات و تطمیع‏ها، کمر به قتل حضرت بستند و بعد از هجرت هم بقیه عمر شریفش را در جنگ‏های متعدد با مشرکان و هم‏دستان یهودی گذراند. دشمنان پیامبر برای نابودی او حاضر بودند دست به هر کاری بزنند. بنابراین اگر آوردن کتابی مانند قرآن کریم امکان داشت هرگز از آن صرف نظر نمی‏کردند.
● لزوم پیروی از قرآن در حکومت‏
تاکنون معلوم گردید که خدای متعال وجود دارد. بنابراین او مالک همه هستی است و در نتیجه هیچ کس در مملکت او حق هیچ تصرفی در هیچ چیز حتی تصرف در خودش را ندارد، مگر به اذن خدا. نیز معلوم گردید که اگر کسی در وجود خدا مردد باشد، باز به مقتضای عقل باید به دستوراتی که ادعا می‏شود دستورات و فرامین خداست عمل کند. همچنین نشان دادیم که شواهد تاریخی ثابت می‏کند که قرآن کتاب خداست و نیز تحدی قرآن نیز شاهد دیگری است که قرآن پیام خداست. بنابراین، اگر مضمونِ بخشی از آیات الهی لزومِ پیروی مردم از خدا و گروهی خاص در امور اجتماعی و حکومتی باشد، باید مردم بدان پای‏بند باشند و راه گریزی از آن وجود ندارد. با توجه به نکات فوق قرآن هر دستوری را متوجه ما کرده باشد، الزام‏آور است و باید به آن عمل کنیم. این حکم عقلاً عام است و در هر عرصه‏ای چه فردی و چه اجتماعی دستوری برسد باید اطاعت شود. حتی اگر در کیفیت اطاعت هم دستوری برسد نباید از آن تخلف کرد. اگر اجرای حکومت الهی به کسانی واگذار شده باشد، کسی حق ندارد در آن دخالت کند. بنابراین اگر در دین خدا کسانی به عنوان حاکمان الهی معرفی شده باشند، باید از آن‏ها اطاعت شود و اگر از غیر آن‏ها اطاعت شود، هر چند برای پیاده کردن احکام الهی باشد، حکومت طاغوت است و مورد رضایت خدا نخواهد بود. قرآن، لزوم پیروی از پیامبر را تأکید فرموده است: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرَّسول و اولی الامر منکم...۹. در این آیه نه تنها اطاعت خدا و پیامبر واجب گردید، بلکه اطاعت «اولوا الامر» نیز واجب گردید. حال باید «اولوا الامر» را بشناسیم که اطاعت آنان هم بر ما واجب شده است. برای تفسیر اولوا الامر طبق دستور خداوند باید به پیامبر او مراجعه کنیم، چرا که قرآن اولاً: در ادامه می‏فرماید: ... فان تنازعتم فی شی‏ء فردّوه الی اللَّه والرسول ان کنتم تؤمنون باللّه والیوم الآخر ذلک خیر و احسن تأویلا۱۰. بنابراین اگر حاکمان بعد از رسول مورد اختلاف واقع شوند، باید به رسول خدا مراجعه شود و او بیان کند که پس از او چه کس یا کسانی عهده‏دار حکومت خواهند بود و ثانیاً: تفسیر و تبیین قرآن بر عهده رسول خدا گذاشته شد: و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم و لعلّهم یتفکّرون‏۱۱. جابر بن عبداللَّه انصاری از رسول خدا پرسید: «اولوا الامر» که اطاعت‏شان مقرون به اطاعت شما شده چه کسانی هستند؟ پیامبر فرمودند:
هم خلفائی یا جابر و ائمة المسلمین من بعدی. اوّلهم علی بن ابی طالب، ثم الحسن، ثم الحسین، ثم علی بن الحسین، ثم محمد بن علی المعروف فی التوراة بالباقر - ستدرکه یا جابر، فإذا لیقته فاقرأه منّی السلام - ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم موسی بن جعفر، ثم علی بن موسی، ثم محمد بن علی، ثم علی بن محمد، ثم الحسن بن علی، ثم سمّیّی و کنیتی حجةاللَّه فی ارضه و بقیّته فی عباده ابن الحسن بن علی...».۱۲
از نظر شیعه در عصر غیبت ولی عصر (عجل اللَّه تعالی فرجه) بر اساس روایاتی که از اولوا الامر به ما رسیده و نیز بر اساس ادله عقلی و نقلی دیگر والیان بر مردم به اذن خداوند عدّه خاصی هستند که از آنها به ولیّ فقیه تعبیر می‏شود.
بنابراین در مکتب اسلام و در مذهب شیعه حکومت تنها برای خداست و تنها برای کسانی است که خداوند اذن حکومت را به آن‏ها داده است. لذا حکومت سکولار به هیچ وجه با دین‏داری سازگاری ندارد. به عبارت دیگر سکولاریسم و حکومت دینی عقلاً سازگاری ندارند. جمع بین سکولاریسم و حکومت دینی در واقع جمع بین دایره و نادایره است. حکومت دینی، یعنی حکومتی که بر پایه اراده تشریعی خداست و حکومت سکولار بر پایه خواست مردم بدون خواست خداست و این دو با هم جمع نمی‏شوند.
● دفاع از سکولاریسم و نقد آن‏
بعضی از حکومت سکولار مبتنی بر آرای عمومی دفاع کرده‏اند، ولی در عین حال خواسته‏اند از نوعی حکومت دینی، که مخالف با مبانی حکومت سکولار نباشد، حمایت کنند. دفاعیه ایشان از سکولاریسم به قرار زیر است:
این دفاعیه ضمن تقسیم باورها به باورهای ناظر به واقعیات (facts)؛ باورهای ناظر به ارزش‏ها (values)؛ و باورهای ناظر به تکالیف (obligations)؛ و نیز ضمن تقسیم باورها، به هر قصد و نیتی که بر زبان آورده شوند، به دو دسته کلی: باورهای انفسی (subjective) و باورهای آفاقی (objective)، ادعا می‏کند که باور انفسی قابل ارزیابی منطقی و معرفت‏شناختی نیست؛ زیرا این باورها به ذوق و سلیقه مربوطاند و ضمن تقسیم باورهای آفاقی که درباره عالم واقع ادعایی می‏کنند، به باورهای بالفعل غیر قابل تحقیق مثل باور به وجود اکسیژن در فلان کهکشان که در وضع کنونی ما صدق و کذب آن قابل تحقیق نیست؛ و باورهای بالفعل قابل تحقیق مثل سمی بودن فلان قارچ، ادعا می‏کند که:باورهای انفسی و آفاقی بالفعل غیر قابل تحقیق در زندگی جمعی ما که شامل تصمیم‏گیری‏ها در امور سیاسی، اقتصادی، قضایی، جزایی، بین‏الملل، تعلیم و تربیت می‏شود می‏توانند راه بیابند. و وقتی این دو دسته می‏توانند در زندگی جمعی راه پیدا کنند که صاحبان زندگی به این راه‏یابی رأی مثبت داده باشند. این جا رأی دادن تنها روش درست است.
از سوی دیگر - و این مهم‏تر است - رأی دادن در زندگی جمعی هم فقط در این مورد درست است. رأی دادن در امور انفسی و آفاقی بالفعل غیر قابل تحقیق هم ممکن و هم مطلوب است. اما رأی‏گیری در امور آفاقی بالفعل قابل تحقیق درست نیست. مثلاً آیا معقول است که مردم رأی دهند که وزن این لیوان - که بنا به فرض می‏خواهد مبنای تصمیم‏گیری در زندگی ما قرار گیرد - پنجاه گرم است یا بیش از آن یا کمتر از آن؟ چون وزن لیوان یک امر آفاقی بالفعل قابل تحقیق است و وقتی امری چنین بود ما حق نداریم به آرای مردم رجوع کنیم. ما در این جا معیاری داریم که بیرونی و آفاقی است و مورد قبول همه است و با آن می‏توانیم بفهمیم وزن لیوان چقدر است. اما از آن طرف، در امور انفسی یا در امور آفاقی بالفعل غیر قابلِ تحقیق کسی نمی‏تواند بگوید بدون رجوع به آرای عمومی رأی من یا رأی کسانی که با من هم‏فکر هستند مبنای تصمیم‏گیری قرار گیرد، زیرا در این صورت یک نوع ترجیح بلامرجح عملی پیش می‏آید. ترجیح بلامرجح عملی یکی از مصادیق بی‏عدالتی است. چون فرض این است که امر یا انفسی است یا آفاقی بالفعلِ غیر قابل تحقیق، لذا در وضع کنونی اصلاً نمی‏فهمیم رأی تو صادق است یا کاذب؛... در این جا چاره‏ای نداریم جز این که بگوییم حال که همه این آرا از حیث رجحان مساوی‏اند، آن رأیی که اکثریت ما به آن رأی می‏دهیم همان مبنای تصمیم‏گیری قرار بگیرد. این جا عدالت اقتضا می‏کند که ما ترجیح بلامرجح عملی نداشته باشیم. لذا به پسند و خوش‏آیند عمومی رجوع می‏کنیم‏۱۳.
خلاصه مبانی سکولاریسم در این تقریر این شد که باورهای انفسی و باورهای آفاقی بالفعل غیر قابل تحقیق در صورتی می‏تواند در زندگی جمعی راه یابد که صاحبان زندگی به آن رأی داده باشند و در باورهای آفاقی بالفعل غیر قابل تحقیق رجوع به آرای عمومی پذیرفتنی نیست.
● لوازم منفی سکولاریسم‏
۱) دفاعیه سکولاریسم در این تقریر فرض گرفته است که حاکمان یک جامعه در تصمیم‏گیری‏های جمعی دو وظیفه دارند:
الف) در اموری که بالفعل قابل تحقیق است؛ مثلاً در مورد تصمیم به این که آیا سیگار کشیدن در جامعه ممنوع شود یا نشود؟ یا تولید یا واردات سیگار ممنوع شود یا نشود؟ این دفاعیه حاکمان را موظف می‏کند که در این موارد نباید به پسند مردم توجه کنند؛ زیرا از نظر علمی ثابت شده است که مثلاً سیگار کشیدن مضرّ به فرد و جامعه است. بنابراین حاکمان باید تصمیم‏گیری‏شان را بر اساس دست‏آوردهای علمی قرار دهند نه بر اساس پسند افراد.
حال آیا حاکمان بر اساس معیارهای علمی باید تصویب بکنند که تولید، مصرف و واردات و خرید و فروش سیگار به کلی ممنوع است؟ آیا نباید مصالح کلی جامعه را در نظر گرفت؟ اگر حاکمان بدانند که مصرف، تولید، واردات، خرید و فروش سیگار به کلی ممنوع شود مردم علیه حاکمان قیام می‏کنند، باز هم باید این ممنوعیت قانونی شود؟ به نظر می‏رسد ممنوعیت در این شرایط اصلاً معقول نیست. بنابراین در تصویب قانون یا حتی در اجرای قانون علاوه بر تحقیقات علمی باید به اقبال و عدم اقبال مردم هم توجه کرد. اگر قانون زمینه اقبال در جامعه نباشد به جای تصویب قانون حاکمان وظیفه دارند زمینه تصویب قانون را فراهم کنند.
ب) در امور انفسی و آفاقی بالفعلِ غیر قابل تحقیق، حاکمان وظیفه دارند که مبنای تصمیم‏گیری در این امور را تنها و تنها بر اساس میل و رغبت عمومی با مراجعه به آرای عمومی قرار دهند و به هیچ وجه از این دفاعیه تخطّی نکنند.
آیا واقعاً چنین طرحی قابل اجرا است؟ فرض کنید بر اساس اطلاعات پذیرفته شده مثلاً تأسیس فرودگاه برای شهری ضروری باشد، بنا به فرض اول، حاکمان باید بدون در نظر گرفتن میل و رغبت مردم این کار را عملی کنند. حال این فرودگاه در کجا قرار داده شود آیا در شمال یا جنوب شهر یا در شرق یا غرب شهر؟ فرض کنید تحقیقات علمی احداث فرودگاه در شمال و شرق را به طور مساوی، مساعد اعلان کند. حال آیا باید برای انتخاب یکی از آن دو به آرای عمومی مراجعه کرد؟ یک شهر به هزاران طرح نیاز دارد که به لحاظ علمی باید اجرا شود و در کیفیت اجرای هر یک از آنها راه‏های زیادی وجود دارد که قطعاً بعضی از آنها از نظر علمی بر بعضی دیگر ترجیح ندارند، آیا ممکن است در همه این امور، که یکی بر دیگری ترجیح ندارد، به آرای عمومی مراجعه کرد؟
بنابراین، این طرح صرف نظر از این که از جهت نظری درست باشد یا نباشد به لحاظ عملی اصلاً قابل اجرا نیست، لذا قابل قبول به نظر نمی‏رسد.
۲) این طرح، فرض می‏گیرد که دسته‏ای از شهروندان جامعه موظفند قانون‏گذاری و اجرا کنند و همه شهروندان از جمله قانون‏گذاران و مجریان به قوانین مصوّب گردن نهند پس همه شهروندان موظف هستند از قانون اطاعت کنند.
اما چرا شهروندان باید از قوانین اطاعت کنند؟ مگر کسی بر آنها حقی دارد که آنها باید اطاعت کنند؟ این الزام از کجا و با چه معیاری است؟ مخصوصاً اگر این الزامات به نفع شخص نباشد؟ ممکن است گفته شود که اطاعت از قانون در مجموع به نفع جامعه است. لکن بحث در این است که با چه الزامی می‏توان، شهروندی را متقاعد کرد که باید مطیع قانون باشد، هر چند به نفع او باشد.
۳) جامعه‏ای را در نظر بگیرید که در آن حکومتی وجود نداشته باشد و فرض کنید که در آن جامعه فرهیختگانی هستند که می‏توانند حکومت را به عهده بگیرند و بر اساس طرح فوق یا طرح دیگری که به گمان آنها جامعه و شهروندان را به سمت عدالت سوق می‏دهد جامعه را اداره کنند و فرض کنید که این دانشمندان فرهیخته به دلیل این که حکومت‏داری، لوازمی دارد، که به سود شخصی آنها نیست. حال چه راه‏حلی می‏توان ارائه داد که آنها را متقاعد کند که این منصب را بپذیرند. با توجّه به این که آنها ممکن است در ادامه استدلال بگویند که پذیرش این منصب برای صاحب منصبان نیز الزاماتی را به همراه دارد که منافات با اصل آزادی آنها دارد.
پاسخ نیافتن این پرسش‏ها فقط در صورتی است که سکولاریسم؛ یعنی دخالت ندادن خدا را در عرصه زندگی اجتماعی پذیرفته باشیم. اما با چه معیاری باید سکولاریسم را بپذیریم؟ آیا عقلاً ملزم هستیم که سکولاریسم را بپذیریم؟ تحقیقات گذشته نشان داده است که نه تنها ملزم به پذیرش سکولاریسم نیستیم، بلکه باید در مقابل، حکومت دینی را بپذیریم؛ هر چند به لحاظ نظری وجود خدا اثبات نشده باشد. بالاتر از این حتی اگر وجود خدا تنها گزینه محتمل باشد باز باید حکومت ما بر اساس حکومتی که ادعا می‏شود حکومت دینی است تنظیم شود و ما ملزم هستیم آن را بپذیریم.
طبق دیدگاه مقابلِ سکولاریسم، اگر جامعه‏ای دارای حکومت نباشد شهروندان موظف‏اند حکومت تشکیل دهند و تا جایی که ممکن است عدالت اجتماعی را بر اساس آن چه گفته می‏شود فرمان الهی است پیاده کنند.
۴) این دفاعیه باورهای آفاقی را به بالفعل قابل تحقیق و بالفعل غیر قابل تحقیق تقسیم کرده است و پذیرفته است که در آفاقی بالفعلِ قابل تحقیق اصلاً درست نیست که به آرای مردم مراجعه شود. پس اگر گزاره‏ای واقعاً صادق باشد و در تصمیم‏گیری جمعی بتواند مبنا قرار گیرد باید بر اساس آن عمل کرد و نباید منتظر آرای عمومی بود، هر چند یک نفر به چنین گزاره‏ای اذعان کند. حال اگر حقایقی را انبیا دیده و به حقانیت آن رسیده‏اند این حقایق برای آنها باورهای بالفعل قابل تحقیق بلکه بالاتر بالفعلی که صدقشان تحقیق شده است می‏باشد. بنابراین، اگر این باور مبنای حکومت قرار گیرد قطعاً مصداق عدالت است.
حال در فرض بالا اگر برای اکثر قریب به اتفاق مردم باورهای انبیا از نوع باورهای غیر قابل تحقیقِ بالفعل باشد و فرض کنید که اکثریت هم نخواهند حکومت دینی باشد و فرض کنید نبیّ‏ای چون پیامبر اسلام با خون جگر بخواهد در برابر اکثریت بایستد و حکومت دینی تشکیل دهد که تاریخ اسلام نشان می‏دهد شخص پیامبر اسلام چنین کرده است، آیا این عمل پیامبر مصداق عدالت نیست؟ آیا به جرم این که اکثریت، شعور بالای انبیا را در درک و دریافت حقایق ندارد، می‏توان عمل آنها را حمل بر بی‏عدالتی کرد؟
ممکن است گفته شود که معیار صدق و کذب گزاره، پذیرشِ عموم مردم است و چون دریافت‏های انبیا مشمول محک و معیار عام صدق و کذب نیست نمی‏توان به آن توجه کرد.
ولی باید توجه داشت که ممکن است گزاره‏ای صادق باشد و برای صدق آن در عمل نتوان معیار عمومی یافت ولی معنای سخن این نیست که این گزاره بالفعل قابل تحقیق نیست. اگر گزاره‏ای بالفعل قابل تحقیق نباشد باید برای هیچ کس قابل تحقیق نباشد. مثلاً شما هیچ راهی ندارید که گرسنگی من را درک کنید و بنابراین گزاره «من گرسنه‏ام» را نمی‏توانید تحقیق کنید، ولی معنای این سخن این نیست که این گزاره قابل تحقیق نیست. این گزاره برای من که در حال رنج گرسنگی هستم بالفعل قابل تحقیق و مُحقَق است. دریافت‏های انبیا هم دریافت‏های خصوصی است که دیگران به این دریافت‏ها راه ندارند ولی معنای این سخن این نیست که باورهای انبیا بالفعل قابل تحقیق نباشد.
حتّی به فرض این که باورهایی مانند گرسنگی من بالفعل غیر قابل تحقیق باشد و من آن را مبنای حکومت قرار داده باشم، از چه راهی می‏توان گفت که ترجیح بلا مرجح انجام داده و به عدالت رفتار نکرده‏ام؟ مگر انسان‏ها در تصمیم‏گیری جمعی صاحب حق هستند تا اگر دیگران برای آنان تصمیم گرفته باشند به عدالت رفتار نکرده باشند؟ بحث بر سر این است که آیا خدایی وجوددارد که مالک همه چیز از جمله انسان‏ها است و تا زمانی که ثابت نشود خدایی نیست و اثبات نشود که انسان قانوناً مالک خود است و خودش قانوناً حاکم بر سرنوشت خود است نمی‏توان گفت او در سرنوشت خود حق دارد. تمام تعالیم انبیا این بوده است که انسان بالذات چنین حقی ندارد مگر آن که خدا به او ارزانی کرده باشد.
● نسبت سکولاریسم در تقریر فوق با حکومت دینی
‏مدافع سکولاریسم، پس از تقریر سکولاریسم مورد ادّعا در صدد مقایسه بین حکومت دینی (حکومتی که تصمیم‏گیری‏های جمعی در آن همه بر اساس معتقداتی در ناحیه هستی‏شناسی، انسان‏شناسی، وظیفه‏شناسی و اخلاق که در دین و مذهب وجود دارد) و بین سکولاریسم برآمد تا سازگاری یا ناسازگاری آن را بیان کند.
وی می‏گوید:
اگر معتقدات و باورهای دینی (یعنی اعتقادیات، عبادیات و اخلاقیات؛ در ناحیه مابعد الطبیعه، انسان‏شناسی و اخلاق) از نوع آفاقی بالفعل قابل تحقیق باشد، در این صورت مردم بخواهند یا نخواهند، موافق باشند یا نباشند، حکومت باید حکومت دینی باشد؛ لذا حتی اگر همه هم مخالفت کنند باز باید حکومت بر اساس آن باورهای دینی باشد. اما اگر مبانی باورها، آفاقی بالفعل غیر قابل تحقیق یا احیاناً انفسی باشند، آن وقت فقط در صورتی می‏توان حکومت دینی داشت که مردم به آن رأی دهند.
اما - و هزار اما - گزاره‏ها و باورهای دینی از نوع گزاره‏های آفاقی بالفعل قابل تحقیق نیستند. گزاره‏های دینی آفاقی‏اند، ولی بالفعل غیر قابل تحقیق‏اند. مبنای این سخن این است که گزاره‏های مابعدالطبیعی دینی گزاره‏های انسان‏شناسی دینی و گزاره‏های اخلاقی دینی، هیچ کدام چنان اثبات نشده است که در علوم مختلف چیزی را اثبات می‏کنیم.
او ضمن برشمردن چهار دسته علوم اثبات‏پذیر: علوم برهانی (proof) مانند علوم منطقی و ریاضی؛ علوم تجربی یا تأییدپذیر مانند علوم انسانی و طبیعی؛ علوم تاریخی که ویژگی آن عدم ایقان است در عین حال فی الجمله بعضی از امور آن اثبات‏پذیرند و علوم شهودی که باز فی الجمله می‏توان صدق و کذب مدعیات گزاره‏های آن را پذیرفت و اشاره به این که اثبات به معنای واقعی فقط در علوم دسته اول راه دارد؛ مدعی می‏شود:
آن چه در دین گفته می‏شود - که به لحاظ رتبه، اول عقاید مابعد الطبیعی است، بعد عقاید انسان‏شناختی و نهایتاً عقاید اخلاقی - هیچ کدام با هیچ یک از چهار میزان فوق (ریاضی - منطقی - عقلی، تجربی انسانی و طبیعی، تاریخی و شهودی) به نحو بالفعل قابل تحقیق نیست. مهم‏ترین عقیده دین اعتقاد به وجود خداست. آیا به نظر شما تا کنون دلیل قاطعی برای وجود خدا اقامه شده که هیچ کس نتوانسته باشد در آن مناقشه بکند؟
اکنون از انضمام آن سخن قبلی به این سخن که هیچ یک از سه قسم گزاره‏های دینی بالفعل قابل تحقیق نیستند نتیجه می‏شود که حکومت دینی هیچ توجیهی ندارد؛ زیرا نمی‏توان مبنای تصمیم‏گیری‏ها را امور بالفعل غیر قابل تحقیق قرار داد ولی به آرای مردم رجوع نکرد.
مدافع ضمن تأیید مخالفت سکولاریسم با حکومت دینی و ضمن این ادعا که حکومت سکولار ثابت شده است، مدعی می‏شود با وجود مبانی سکولاریسم، حکومت دینی در شرایط خاصی می‏تواند پدید آید، به نحوی که با مبانی سکولاریسم ناسازگار نباشد. و شرایط را این گونه برمی‏شمرد:
۱) جامعه‏ای باشد که اکثریت افراد (و در صورت ایده‏آل و آرمانی، همه) بگویند ما به باورهای دینی بالفعل غیر قابل تحقیق دل‏بستگی داریم و همان‏ها را مبنای حکومت خود می‏دانیم و می‏خواهیم در جامعه‏ای که خودمان آن را می‏سازیم باورهای دینی مبنای تصمیم‏گیری‏های جمعی باشد. در این صورت می‏توان حکومت دینی داشت که با سکولاریسم هم سازگار باشد.
۲) دوام این حکومت تا وقتی است که آن آرا را پشت سر خود داشته باشد. به محض این که مردم گفتند «دیگر نمی‏خواهیم»، از آن پس نمی‏توان گفت حکومت دینی است.
پس، با احراز سه ویژگی می‏توان حکومت دینی داشت:
۱) همه یا اکثریت مردم جامعه قبول داشته باشند که گزاره‏ها و باورهای دینی بالفعل قابل تحقیق نیستند؛
۲) قبول داشته باشند که این گزاره‏ها در عین این که بالفعل قابل تحقیق نیستند باید مبنای تصمیم‏گیری آنان باشد؛
۳) این گزاره‏هایی که مردم می‏خواهند مبنای تصمیم‏گیری در زندگی جمعی‏شان باشد، مطابق تفسیری باشد که خودشان از آن گزاره‏ها دارند و می‏خواهند، نه این که صورتی ظاهری از یک گزاره را به آنان نشان دهند و آنها هم بپسندند و بخواهند، ولی بعداً در عمل چیز دیگری از آب درآید.۱۴
● خلط مقام ثبوت و اثبات‏
مدافع سکولاریسم با این گمان که باورهای دینی اثبات نشده‏اند از سکولاریسم دفاع می‏کند گویا همین که حقانیت دین اثبات نشود، حکومت سکولار اثبات می‏شود در حالی که این خلط مقامِ ثبوت و اثبات است. توضیح مطلب این که در مقام ثبوت؛ یا باورهای دینی حق‏اند و در این صورت حکومت قابل قبول تنها حکومت الهی و دینی است و لاغیر یا چنین نیست که باورهای دینی حق باشند و در این صورت حکومت سکولار تنها حکومت قابل قبول است و غیر آن مورد تأیید نیست. اما باید توجه داشت که این منفصله حقیقی است که نه جمع آن ممکن است و نه رفع آن، لذا در مقام اثبات قطعی و برای پذیرش هر یک از دو طرف بدون چون و چرا یا باید مستقیماً همان طرف اثبات شود یا طرف مقابل نفی شود. بنابراین، دفاع مدافع از سکولاریسم به این دلیل که تا کنون هیچ باور دینی به اثبات نرسیده است قابل قبول به نظر نمی‏رسد، زیرا یا باید مستقیم سکولاریسم اثبات شود یا کذب باورهای دینی اثبات شود. قل هانوا برهانکم ان کنتم صادقین‏۱۵ خوب است طراح سکولاریسم تنها و تنها اثبات کند که «خدا وجود ندارد». از این جا ضعف این استدلال وی روشن می‏شود که گفت:
«مهم‏ترین عقیده» دین اعتقاد به وجود خداست. آیا به نظر شما تا کنون دلیل قاطعی برای وجود خدا اقامه شده که هیچ کس نتوانسته باشد در آن مناقشه بکند؟
دلیل قاطع این نیست که هیچ کس نتواند در آن مناقشه کند، تا بلافاصله گفته شود که به هر حال فیلسوفی در گوشه‏ای یافت می‏شود که آن را نمی‏پذیرد، بلکه برای ضعف برهان باید منطقاً بطلان صورت استدلال یا بطلان حداقل یکی از مقدمات را نشان داد.
وانگهی برای این که نشان داده شود که وجود خدا بالفعل قابل تحقیق نیست کافی نیست که نشان داده شود که همه برهان‏هایی که تا کنون اقامه شده است از نظر صورت یا از نظر ماده منطقاً و عقلاً قابل خدشه است؛ باید اثبات کند که در شرایط کنونی نمی‏توان اثباتش کرد. به نظر می‏رسد که مدافع با این گمان که وجود خدا هنوز اثبات نشده آن هم صرفاً بر اساس این گمان که در برهان‏های موجود خدشه شده است پس برهان‏های موجود خدشه‏دار هستند نتیجه گرفت که وجود خدا بالفعل غیر قابل اثبات است.
● شرط حقّانیت دینی بودن حکومت‏
مدافع سکولاریسم ادعا می‏کند که در یکی از دو صورت زیر می‏توان دم از حکومت دینی زد یا همه باورهای دینی بالفعل قابل اثبات باشند؛ آن گونه اثباتی که در علوم مختلف سراغ داریم در حالی که باورهای دینی این گونه اثبات نشده‏اند، یا باورهای دینی از نوع آفاقی بالفعل غیر قابل اثبات یا از نوع باورهای انفسی باشند و همه یا اکثر مردم به حکومت دینی بر اساس این باورها رأی مثبت داده باشند.
اولاً: همان طور که اشاره کردم این ادعا که هیچ یک از باورهای دینی اثبات نشده‏اند مدّعای بدون دلیل است. آیا همه کتاب‏های دینی استقرا شده است و ادله ناظر بر باورهای آن بررسی شده است که منطقاً و عقلاً نامعتبرند؟
ثانیاً: این ادعا که گزاره‏های دینی باید با یکی از معیارهای پذیرفته شده در علوم اثبات شوند تا حکومت دینی بدون استناد به آرای مردم اثبات شود وگرنه تنها راه اثبات حکومت دینی رأی همه یا اکثریت مردم است ادعای بدون دلیل است، زیرا برای اثبات حکومت دینی بدون استناد به آرای مردم کافی است نشان دهیم حکومت دینی بدون استناد به آرای مردم بر حکومت سکولار عقلاً ترجیح دارد بدون این که حتی یک گزاره دینی را اثبات کرده باشیم. و ما پیش‏تر اثبات کرده‏ایم که با فرض تساوی باور به وجود خدا و عدم آن از حکومت خدا، که علی الادّعا حکومت خدا است، نمی‏توان سرباز زد، زیرا حکومت خدا یکی از محتملات است که اگر حق باشد و بدان گردن ننهیم دچار خسران ابدی شده‏ایم و اگر حق نباشد و گردن نهاده باشیم چندان ضرر نکرده‏ایم و عقل در میان این دو محتمل ملزم به پذیرش محتملی است که احتمال زیان آن کمتر باشد. بنابراین کمترین شرط برای حقانیت دینی بودن حکومت این است که اثبات کنیم که حکومت دینی بدون استناد به آرای مردم بر حکومت سکولار رجحان دارد.
یک بحث دیگر این است که آیا هر حکومتی که مبتنی بر آرای مردم باشد می‏تواند حکومت سکولار باشد یا خیر؟ ادعای مدافع سکولاریسم این است که حکومت مبتنی بر آرای مردم سکولار است و بحث دیگر این است که آیا حکومت دینی با حکومت سکولار می‏تواند سازگار باشد؟ وی ادعا می‏کند اگر حکومت سکولار مبتنی بر آرای مردم باشد و مردم هم رأی داده باشند که حکومت مبتنی بر باورهای دینی آفاقی بالفعل غیر قابل تحقیق و باورهای دینی انفسی باشد، در این صورت حکومت هم دینی است و هم سکولار است. ضمن این که حکومت سکولار را صرفاً به معنای حکومت مبتنی بر آرای مردم در نظر گرفتن نه به معنای حکومت مخالف با دین، تا اندازه‏ای غریب به نظر می‏رسد، پرسش این است که وصف دینی بودن حکومت و وصف مبتنی بر آرای مردم بودن بر چه اساس و معیاری است؟ روشن است که حقانیت حکومت به مشروعیت آن است نه به مقبولیت آن، حال اگر مردم پذیرفته‏اند که حکومت بر اساس باورهای دینی باشد در این صورت حکومت صرفاً دینی است و دیگر مبتنی بر آرای مردم نیست، بلکه مردم صرفاً آن را پذیرفته‏اند. اگر گفته شود که مشروعیت صرفاً به این است که مردم از این نوع حکومت خوششان می‏آید و بدان گردن می‏نهند و هیچ ربطی به دینی بودن باورها ندارد؛ در این صورت متّصف کردنِ چنین حکومتی به دینی، وجهی ندارد.
مدلی که برای سکولاریسم در این طرح ارائه شده است، مبتنی بر آرای عمومی است که تصمیم‏گیری‏های جمعی در آن، بر اساس معتقداتی در ناحیه هستی‏شناسی، انسان‏شناسی، وظیفه‏شناسی و اخلاق است که هیچ یک از آن‏ها بالفعل قابل تحقیق نیست یا از نوع باورهای انفسی است. در این مدل فرقی ندارد که مردم متدین باشند و این باورها را باورهای دینی بدانند یا متدین نباشند و این باورها را باورهای غیر دینی قلمداد کنند. بر اساس این مدل حاکمان باید تمام تصمیم‏گیری‏های‏شان را بر اساس باورهای مردم تنظیم کنند و هر گاه مردم از رأی خود پشیمان شده باشند بلافاصله حکومتشان وجاهت قانونی و مشروعیت خود را از دست می‏دهد. در این مدل هر تصمیم‏گیری باید مستند بر آن باورها و بر اساس تفسیر عمومی باشد. بنابراین باید در هر تصمیم‏گیری‏ای مجموعه‏ای از باورهای مختلف را که در یک تصمیم‏گیری مؤثرند در نظر گرفت و بررسی کرد که فهم و تفسیر آن باورها نزد اکثریت کدام است تا همان تفسیر و فهم را مبنای تصمیم‏گیری قرار داد. حاکمان در این حکومت مانند یک ماشین حسابی هستند که صرفاً، داده‏ها را تحلیل می‏کنند. آیا اساساً اجرای چنین مدلی امکان وقوع دارد؟ آیا می‏توان درباره یک تصمیم، مجموعه باورهای دخیل در آن تصمیم را بررسی کرد و رأی عموم را به دست آورد. اساساً این مدل به هیچ وجه قابل اجرا نیست.
پی‏نوشت‏ها
۱. حجة الاسلام سلیمانی عضو هیأت علمی گروه فلسفه و کلام موسسه آموزش عالی باقرالعلوم‏علیه السلام.
۲. وجود خدا به عنوان یک باور برهانی اصل موضوع مفروض است.
۳. انبیاء (۲۱) آیه ۲۳.
۴. بقره (۲) آیه ۱۱۱.
۵. اسراء (۱۷) آیه ۸۸.
۶. یونس (۱۰) آیه ۳۸.
۷. هود (۱۱) آیه ۱۳.
۸. بقره (۲) آیه ۲۳ - ۲۴.
۹. نساء (۴) آیه ۵۹.
۱۰. همان.
۱۱. نحل (۱۶) آیه ۴۴.
۱۲. غایة المرام (ط قدیم)، ج ۱، ص ۲۶۷؛ اثبات الهداة، ج ۳، ص ۱۲۳؛ ینابیع المودة، ص ۴۹۴؛ ر.ک: آموزش عقاید، ج ۲، ص ۱۵۰.
۱۳. مصطفی ملکیان، سکولاریسم و حکومت دینی، در مجموعه سنت و سکولاریسم، (تهران: مؤسسه فرهنگی صراط، ۱۳۸۱)، ص ۲۴۶ - ۲۵۸.
۱۴. همان.
۱۵. بقره (۲) آیه ۱۱۱.
منبع:فصلنامه علوم سیاسی،‌شماره ۳۲
منبع : خبرگزاری فارس