چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
پرسه در تاریکخانه عشق و جنون
انگار، بیرون از خود ایستاده باشیم و خود را در حین ارتكاب جنایتی هولناك، ببینیم و در كار خود، تامل كنیم. درست در چنین لحظاتی است كه حس دوپارگی، از اعماقمان سر برون میآورد و به روحمان چنگ میزند. حسی، حاصل از دوگانگی و دو شقه شدن كه تنها، هنگامی تجربه میشود كه بیرون از واقعیتی كه به آن عادت كردهایم، آن را روایت كنیم.
واقعیت، تا آن لحظه كه در آن غرق هستیم، ابعاد هولناك خود را آشكار نمیكند، اما به محض اینكه آن را برای كسی یا حتی برای روح خود (یا به قول راوی بوف كور، برای سایه خود)نقل میكنیم، آن واقعیت به كابوسی بدل میشود كه عین زندگی است، اگر آن را از بیرون به تماشا بنشینیم. اما، این چه حسی است كه ما را به نقل واقعیت یا بهتر بگوییم به اعتراف وا میدارد؟! شاید این همان حس دوپارگی باشد؛ حسی كه از آگاهی ما بر جنایتی كه خود در آن سهیم بودهایم، نشات میگیرد و این درست همان حسی است كه «هانتا» راوی دایمالخمر «تنهایی پرهیاهو» به آن دچار است. او سالها است كه در زیرزمین تاریك یك كارگاه بستهبندی كاغذ باطله، كاغذها را در دستگاه پرس خمیر میكند. كاغذهایی كه گاه میانشان آثار بزرگی به چشم نمیخورند؛ آثار بزرگی كه دور ریخته شدهاند و راوی، باید آنها را به دستگاه پرس خود پرتاب كند:
«... من در دنیا یگانه كسی هستم كه میداند در اعماق پیكر هر بستهبندی كاغذ باطله، یك فاوست یا دون كارلوس گشوده، نهفته است. اینجا، مدفون در زیر تودهیی مقوای خونآلود، یك هایپریون فروخفته، اینجا، له شده در زیر تودهیی از پاكتهای خالی سیمان، یك چنین گفت زرتشت آرمیده است.»(۱)
و بدین سان، شغل راوی به مشغله هولناك نابودی كتابها بدل میشود. مشغلهیی كه از یك سو با جنون جنایت پهلو میزند و از سوی دیگر، خیال راوی را با واژگان و افكار بلند پنهان در آثار كلاسیك، میآمیزد و كار نابودی افكار به مراسمی آیینی و قصهیی عاشقانه بدل میشود و زبان نهفته در كتابها، نابود میشود، اما افسون خود را بر ذهن و زبان راوی برجای میگذارد؛ آری، كتابها مثله میشوند، اما، روحشان، ذهن و زبان را تسخیر كردهاند و بیهوده نیست كه «هانتا» در حین فرستادن افكار مكتوب به دستگاه پرس، میگوید:
«تفتیش كنندههای عقاید و افكار در سراسر جهان، بیهوده كتابها را میسوزانند. چون اگر كتاب حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد، در كار سوختن فقط از آن خندهیی آرام شنیده میشود، چون كه كتاب درست و حسابی به چیزی بالاتر و ورای خودش اشاره دارد...»(۲)
تاثیر كتابها، در ذهن «هانتا» به حدی است كه او، دوپارگی وجودی خود را تا مغز استخوان حس میكند؛ او از یك سو به آثار بزرگی كه به زیرزمین كارگاه فرستاده میشوند، نرد عشق میبازد و از سوی دیگر خود را در جذبه جنونآمیز نابودی آن آثار، گرفتار میبیند.
راوی، به كار خود همان قدر عشق میورزد كه به كتابهایی كه لابهلای كاغذهای باطله مییابد. نابودی اندیشهها و تخیلات مكتوب نویسندگان بزرگ، برای او به مراسمی آیینی و معاشقهیی باشكوه تبدیل میشود و او به مانند عاشقی كه از آزار معشوق لذت میبرد و در عین حال او را عاشقانه میپرستد، كتابها را طی مراسمی شكوهمند روانه دستگاه پرس میكند و پس از بسته بندی، آنها را با تابلوهای نقاشان بزرگ، «قاب» میگیرد تا شاید در حین نابودی، دین خود را به آنچه نابود میكند ادا كرده باشد. عشق و جنایت در درون او به موازات هم پیش میروند و اوج میگیرند و كارگاه متروك او را به عرصه رویا و كابوس، بدل میكنند، عرصهیی كه در آن، مردان بزرگ تاریخ، از سطح كاغذ، برمیخیزند و پیش روی راوی، احضار میشوند، در همین زیرزمین است كه مسیح و لائوتسه، رودرروی هم قرار میگیرند، در زیرزمینی كه موشها در آن لانه كردهاند و فوجفوج به همراه كتابها، زیر دستگاه پرس، جان میدهند و جان دادنشان بذر دلهرههای شبانه را در جان «هانتا» میپاشد و او همواره میترسد كه مبادا كتابها و موشها، در كار توطئهیی پنهانی، علیه او باشند:
«شبهایی هست كه به نظرم میرسد كتابها بخاطر آنكه روزی صدها موش بیگناه را له و لورده میكنم، علیه من دست به یكی كردهاند و میخواهند به انتقام، با من تسویه حساب كنند، عمل خلاف بیمجازات نمیماند و تجاوزهای ما مدام روحمان را میآزارد».(۳)
به این ترتیب، وقوف به جنایت، شاید از طریق همان كتابهایی كه قربانیان موذی و ساكت راوی هستند، مثل خوره به جانش افتاده و روح و جانش را دو شقه كرده و او را از این اوهام و كابوسها گریزی نیست، همان طور كه نمیتواند از شغل جنونآمیز خود نیز دست بكشد، چرا كه شغل او، از امری روزمره فراتر رفته و حضور همان كتابها، كه «هانتا» را به تامل در آنچه میكند واداشتهاند، از سوی دیگر كارش را با لذتی زیباشناختی، درآمیختهاند: لذت انهدام كه زبانی متناسب با همین لذت را میطلبد، زبانی مانند زبان وردگونه یك مراسم آیینی، زبانی كه از لابهلای همان ستونی برخاستهاند كه راوی به انهدامشان كمر بسته است:
«كتابهای نادر و ذیقیمت، زیردستهای من و در پرس هیدرولیكم جان میدهند و من نمیتوانم جلوی جریان و شتابشان را بگیرم. من چیزی جز قصابی رئوف نیستم. كتاب به من لذت انهدام را آموخته است.»(۴)
اما به موازات، جنون عاشقانهیی كه «هانتا» با آن دست به گریبان است. زندگی روزمره نیز، جریان دارد. زندگی ملتی كه در عصر نظام كمونیستی حاكم بر سرزمین «چك»، نفس میكشند و شبح این نظام مخوف، تا پنهانترین لایههای ذهنشان را میكاود كه مبادا، حتی در خواب، در موازین «توتالیتاریسم» وحشتناك آن نظام تردید كنند، نظامی كه بسیاری از نویسندگان و روشنفكران از جمله خود «بهومیل هرابال» نویسنده تنهایی پرهیاهو را منكوب و ممنوعالقلم كرده و شاید زیرزمین تاریك و بویناك «هانتا» استعارهیی بر همان خفقان باشد كه «هرابال» را به تاریكی رانده است.
هرچند كه بررسی هیچ اثر مهمی را نمیتوان به آوردن مابهازاهای تاریخی موجود در آن اثر محدود كرد و شتابزده از كنارش گذشت. چرا كه هر اثر مطرحی، از تجربههای شخصی، تاریخی و اجتماعی نویسنده آغاز میشود و آنگاه از تجربه تاریخی و ناخودآگاه جمعی بشریت سردر میآورد و «تنهایی پرهیاهو» نیز از این قاعده، مستثنی نبوده و بیهوده نیست كه منتقدین، آثار «هرابال» را «تاریخچه غیررسمی روان تسخیرناپذیر ملت چك و از آن بالاتر، روان آدمیان در هر كجای جهان»(۵) دانستهاند و از او به عنوان «پدرسالار سروران ادبیات معاصر چك» یاد كردهاند و «تنهایی پرهیاهو» را بعد از رمان «شووایك سرباز پاكدل»، «به عنوان دومین اثر متمایز ادبیات نیمه دوم قرن بیستم سرزمین چك»(۶) برگزیدهاند و این مقام، از آن نویسندهیی است كه آثارش، سالها به صورت دستی، تكثیر و پخش میشدند، نویسندهیی غریب و دوستداشتنی كه داستان مرگش هم، بیشتر به یك شوخی تلخ میماند:
«بهومیل هرابال در ماه فوریه ۱۹۹۷ هنگامی كه در بیمارستان بستری بود، از پنجره طبقه پنجم به زیر افتاد، یا به زیر پرید، هنوز كسی درست نمیداند. گفته بود كه میرود به كبوترها دانه بدهد.»(۷)«تنهایی پرهیاهو» شاید در شخصیترین حالت، حاصل تجربیات «هرابال» از كار در كارگاه جمعآوری و بستهبندی كاغذ باطله باشد، «هرابال» گرچه مانند «كافكا»ی بزرگ، حقوق خوانده بود، اما مشاغل گوناگونی را تجربه كرد كه بستهبندی كاغذ باطله، یكی از آنها بود و او با تجربهیی كه از این شغل داشت، زیرزمین تاریك كارگاه «هانتا» را به جهان مالیخولیایی رمان بدل كرد، جهانی كه تاملات پیچیده انسانهای اندیشمند همراه «كیسهها و جعبهها و بستههای كاغذ... ساقههای خشك گلفروشیها، كاغذهای بستهبندی عمدهفروشیها، برنامههای قدیمی تئاترها و بلیتهای اتوبوسها»(۸) از «سوراخی كه در وسط سقف زیرزمین قرار دارد»، به اعماق آن سرازیر میشوند و تخیلات جنونآمیز «هانتا» را تسخیر میكنند و با خاطرات عاشقانهاش میآمیزند و «سوررئالیسم اجتماعی»، «هرابال» را بنیان مینهند. «سوررئالیسمی» هولناك كه «هرابال» با یافتن مابهازاهایی عینی برای برونافكنیاش، اشیا و عناصر و وقایع پیش پا افتاده را احضار میكند و از كنار هم چیدن تمامی آنها، فضایی وهمانگیز و خشن را میآفریند، فضایی كه در آن موشها و كاغذهای خونآلود و آثار كلاسیك و دختران كولی، همزمان در یك مكان گرد میآیند، و وسیلهیی میشوند برای بیان ذهن چندپاره راوی و شاید، احضار قطعاتی از زندگی روزمره در كنار پارههای مدفون حافظه بشری:
«یك روز بعدازظهر از قصابخانه برایم یك كامیون بار كاغذ خونآلود و جعبههای خون چكان آوردند. جعبه جعبه محمولهیی كه بوی سنگین و ناخوشش حالم را به هم میزد و سراپایم را مثل شاگرد قصابها غرق خون میكرد. پس برای تلافی، یك جلد كتاب گشوده در ستایش جنون از اراسموس را با احترام در نخستین عدل جا دادم.» (۹)
«هانتا»، در لابهلای روایت این مراسم آیینی، خاطرات و رویاهایش را به یاد میآورد، خاطرات عاشقانه و حسرتبار و رویای جاودانگی خود را؛ او قصد دارد پس از بازنشستهشدن، دستگاه پرس را بخرد و در خانهاش به اجرای این مراسم آیینی بستهبندی افكار بلند، ادامه دهد، اما همه چیز به سمتی دیگر میرود و شغل «هانتا» در آستانه تحول است.
تحولی كه به همسان سازی تمام انسانها و استحالهیی جمعی میانجامد. استحالهیی كه به مدد آن، انسان، فردیت خود را فراموش كند و بی هیچ اندیشهیی به آنچه به او تحمیل میشود تن دهد. اگر ارتباط عاطفی «هانتا» با كتابها، ارتباطی كه از احساسات فردی او، نشات گرفته، به آگاهی او از كاری كه به آن مشغول است منجر شده، سیستمهای جدید بستهبندی كتاب، در كار تهی كردن كارگران جدید از این عواطف فردی هستند.
زمانه عوض شده و «پرسهای هیولایی» جای «پرسهای كوچك» را گرفتهاند: «خوف من از آن جهت بود كه به قاطعیت دریافتم این پرس هیولایی كه در برابر من است دارد ناقوس مرگ پرسهای كوچك را به صدا در میآورد. دیدم كه معنی تمام این قضیه، آغاز عصری تازه در شغل من است، كه این كارگرها موجوداتی متفاوت، با عاداتی متفاوت هستند، كه دیگر ایام لذتهای كوچك زندگی من به سرآمده، روزهای كشف كتابها سهوا به دورانداخته شده، كه این افراد نمودار طرز فكر جدیدی هستند، كه حتی اگر هر یك از آنها، به صورت مزد خشكه، از هر نوبت چاپ، كتابی با خود به خانه میبرد، دیگر آن حالت سابق را نداشت و كار ما نسل قدیم دیگر به پایان رسیده است. ما قدیمیها بیقصد و عمد با سواد شده بودیم. هر یك از ما در خانهاش از كتابهای بازیافته در میان باطلهها، كتابخانه كوچك معتبری داشت، مجموعهیی از كتابهایی كه از نابودی رهانیده بودیم، به این امید خجسته كه در این كتابها روزی چیزی خواهیم خواند كه هستیمان را دگرگون كند.»(۱۰)
اما روزگار جدید با دستگاههای غولپیكر خود، در كار محو آخرین ذرههای بهجا مانده از حس و عاطفه انسانی است تا كارگران جدید، بیهیچ عذاب وجدانی به كار خود مشغول باشند. اكنون، نسل «هانتا» باید جای خود را به نسل تازهنفس بدهد. به نسلی كه كتابها را با خونسردی و بیتفاوتی، به بستههای بیشكل بدل میكند و «هانتا» باید با زیرزمین تاریك و دستگاه كوچكش وداع كند، اما سرانجام جذبه همان كتابها، كار خود را میكند و «هانتا» تصمیم میگیرد به جای این وداع تلخ، تن خود را به دستگاه پرس بسپارد.
«به جای بستهبندی كاغذهای سفید در چاپخانه ملانتریخ دنبال راه سقراط و سهنهكا خواهم رفت و اینجا، در این سردابه و در این پرس، خود سقوط خویش را بر خواهم گزید، سقوطی كه عروج است و در آن حال كه دیوارههای طبله پاهایم را به هم میفشرند و زانویم را تا زیر چانهام و بعد بالاتر میآورند، از خروج از بهشتم سر باز میزنم.» (۱۱)
«هانتا» با قربانی كردن خود، در دستگاه پرس، از گذشتهاش انتقام میكشد، او نمیخواهد به سیستم همسانسازی كه میخواهد او را در جنایت بزرگ سهیم كند تن بدهد و بنابراین عاشقانه، مرگ را برمیگزیند و با سطرهای بزرگ و بزرگانی كه لابهلای كتابها بستهبندی شدهاند همآغوش میشود و در لحظه آخر، دختری كولی را به یاد میآورد كه اسمش را هیچ وقت ندانسته است. این تصویر عاشقانه، آخرین تصویری است كه «هانتا» در لحظهیی نابودی تناش میبیند و این سان عشق و مرگ، به یكدیگر، گره میخورند و «هرابال» نقطه پایان را میگذارد، نقطه پایانی بر جان دوپاره انسانهایی كه شعور انتخاب و آگاهی، آنها را به مرز خشم، جنون، دلهره و هراس از آنچه عمری بدان مشغول بودهاند، رسانده است و نقطه پایانشان با نقطه آغاز تازهیی تلاقی میكند. آغاز تازهیی كه تباهی را در ابعادی گستردهتر، منتشر میكند. گرچه تلاش بیوقفهاش در به تاریكی راندن آنها كه با نوشتن از این تباهی، آن را به ریشخند گرفتهاند، چندان به نتیجه نمیرسد.
پانوشتها:
۱ تنهایی پرهیاهو / بهومیل هرابال، ترجمه پرویز دوایی/ نشر كتاب روشن، چاپ سوم، صفحه ۶
۲ همان كتاب، صفحه ۲
۳ همان كتاب، صفحه ۱۷
۴ همان كتاب ، صفحه ۴
۵ همان كتاب، صفحه هفت مقدمه
۶ همان كتاب، صفحه سیزده مقدمه
۷ همان كتاب، صفحه دوازده مقدمه
۸ همان كتاب، صفحه ۴
۹ همان كتاب، صفحه ۷۱ ۷۰
۱۰ همان كتاب، صفحه ۱۰۵
علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست