سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
تطبیق ایلیاد و ادیسه باشاهنامه
● نگاهی به نقش اسطوره درادبیات کهن
به طورکلی دربارهی آثار «هومر» و «فردوسی » و نیز از اسطورهها و برگزیدگان دو ملت سخن بسیار گفته شدهاست تا در ورای آن؛ « بزرگی»؛« شرافت»؛«جوان مردی»؛«انسان دوستی»؛«گذشت»؛«میهن پرستی» و بسیاری دیگر از محسنات انسانها مورد ستایش قرار گیرد.
آن چه در ادبیات کهن ایران و جهان؛ به خصوص درآثار ماندگار و جاودانی چون «ایلیاد» و «ادیسه»ی هومر و«شاهنامه»ی فردوسی به نحو بارزی به چشم میخورد؛ روح حماسی؛ سلحشوری و فداکاری؛ جنبهی اساطیری؛ نوع نگاه و دید انسانها به جهان؛ همراه باجنبههای تغزلی؛ عاشقانه و غنایی آنهاست.
به عبارتی؛ آن چه ازآن به عنوان «فلسفه زندگی» نام برده میشود. وجه تمایز چنین آثاری است که ضرورت مطالعات و تعمق آنها را دوچندان میکند. بی شک با یافتن وجوه مشترک تفکر بینش واندیشهی انسانها در شرایط و دورانی خاص که دراین جا؛ دو خاستگاه اندیشهای شرق وغرب است؛ میتوان به روح ملتها دست یافت وهمبستگی بشر را رقم زد. چه؛ این آثار نه تنها در زمرهی آثار بزرگ و جاویدان ادبیات ملی هر کشوری محسوب میشوند؛ بلکه تداعی کنندهی روح جمعی مردم آن سرزمین نیزهستند که در ادبیات و آثار فکری و فلسفی هر قوم و ملتی نمود عینی پیدا کردهاند.
این بینش اساطیری اما؛ با این که کاری با امورعقلی ندارد؛ گویی فریادی است رسا و بلند. چرا که تاحدی به سبب همین اسطوره پردازی است که «وحدت» یک قوم حفظ میشود و شخص؛ هویت و اصالت و مفهوم ملی و اجتماعی مییابد و از همه مهمتر باعث میشود تا حرکتی لازم درهر قوم و ملتی به وجود آید.
دراین میان اما؛ اسطورههای حماسی از جایگاه خاصی برخوردارند. خاستگاه چنین اسطورههایی هرچند توام با تمام مشخصاتی است که ذکر شد و نیز در ادامه خواهد آمد؛ منشا اجتماعی نیز دارد. ازاین جهت است که میبینیم هرگاه قومی مورد تاخت وتاز دشمن قرارگرفته؛ هرگاه موجودیت و هویت فرهنگی و اجتماعی آن به خطر افتاده؛ آن قوم به اسطوره سازی پناه بردهاست تا بدین وسیله خلا ناشی از نبود یک منجی را که بتواند از انحطاط و اضمحلال ارکان فرهنگی؛ ملی؛ سیاسی؛ اقتصادی و اجتماعی آن قوم جلوگیری کند سامان ببخشد.
«سامسون» قهرمان افسانهای قوم یهود که درتورات آمده؛ به این سبب ظهورمیکند تا علیه نیروهای متجاوز و سرکوبگر؛ سدی شود و«اورشلیم» و قوم «بنی اسراییل» را نجات دهد. یا«نیبلونگن»ها بزرگترین حماسهی مردم «ژرمن»؛ به عقیدهی بسیاری عکس العمل اروپای شمالی در برابر شکست و منکوب شدن مردم این سرزمینها به دست «هونهای سفید» است .
«ایلیاد» و «ادیسه» نیزکه در قرون نهم و هشتم ق.م به طور پراکنده سینه به سینه جریان داشت به واسطهی جنگهای خونین و ویرانگر یونانیان بهوجود آمدهاست.
همان طورکه شاهنامه هم مبارزات ایرانیان را با بیگانگان به تصویر میکشد و در واقع ادعانامهای است علیه تسلط ترکان غزنوی برسرنوشت اقوام ایرانی که در جنگهای ایران و توران متجلی میشود و...نیز داستان «ضحاک» و«فریدون » که مقابلهای دیگر به حساب میآید.
میدانیم اساساً حماسه؛ تحقیر مرگ است و مرگ را باغرور درآغوش گرفتن به خاطر یک آرمان؛ خود حماسهای است بس شگرف وعظیم. ازطرفی؛ ازآن جا که هر قومی آمال و آرزوهای خود را در این پهلوانان اساطیری میبیند؛ چنین برداشتی زندگی را نیز مورد ستایش قرار میدهد و لذت بردن؛ شادی و سرخوشی را ارج مینهد.
یک انسان معمولی وقتی درمقابل مصایب قرار میگیرد خود را میبازد. حال اگر از آینده وسرنوشت خود نیز با خبر باشد؛ به طور حتم دچار پریشانی خاطر میگردد؛ این موضوع برای قهرمان اسطورهای؛ به نحو دیگری جلوه میکند. او در این حالت حتا به خود اجازهی بازگشت نداده و تن به خطر میدهد. ازاین روست که میبینیم در ایلیاد «هکتور» پهلوان تروا؛ بااین که از فرجام زندگی خود مطلع است و با این که از رای و ارادهی خدایان بوالهوس؛ نیک خبر دارد و میداند که از جنگ تن به تن با«آشیل» زنده بیرون نخواهد آمد؛ اما دلاورانه قدم به پیش گذاشته به مقابله با حریف میشتابد. یا درشاهنامه؛ «رستم» که خود از رویین تن بودن «اسفندیار» اطلاع دارد و خوب میداند که یک انسان خاکی هرچند نیرومند و پرزور باشد؛ بدون اتکا به نیروهای فوق بشری قادر نخواهدبود اسفندیاررا مغلوب کند؛ با وجود این تن به خفت و اسارت نمیدهد و نبرد با جوان برومندی چون اسفندیار و کشته شدن به دست اورا به تسلیم شدن بدون قید و شرط ترجیح میدهد.
که گوید برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
که چرخ ار بگوید مرا کاین بنوش
به گرز گرانش بمالم دوگوش
به راستی که حماسه و حماسهسرایی؛ ورای افسانه بودناش؛ غیراز این نیست وهدفی جز برانگیختن حس شجاعت و میهنپرستی در آدمیان ندارد. انسان معمولی گاه به پستیهایی تن میدهد و یا در برخورد با پدیدههای پیراموناش چنان رفتاری دارد که با چنین ایدهآلهایی؛ فرسنگها فاصله میگیرد. چنین فاصلههایی است که به تدریج میتواند افراد یک ملت را ازفرهنگ ملیاش دورکرده و روح جمعیاش را آلوده سازد.انسان حماسی اما؛ انسانی که آرمانی او را هدایت کند فاسد نمیشود. چنین انسانهایی البته در تمام قرون و اعصار حضور دارند و مایهی مباهات یک ملتاند تا علیه ظلم و ستم؛ ناجوانمردی وخودخواهی حاکمان؛ روباه صفتی؛ تبعیض طبقاتی؛ جنگ و کشورگشایی مبارزه کنند.
اساساً تاریخ چنان ساخته شدهاست که برای پیشرفت آن؛ قهرمانی ضرور است. زیرا همیشه پیروزی امر نو؛ با تلاشهای سخت همراه است. نه نیروهای کهن از سیطره و امتیاز خویش آسان دست بر میدارند و نه نظامات نو به آسانی استقرار مییابند. ازاین رو پهلوانان اساطیری با فلسفه و برداشتی خاص به وجود آمدهاند. «رستم»؛ «اسفندیار»؛ «آشیل»؛ «زیگفرید»؛ «سامسون»؛ «هرکول»؛ «سهراب»؛ «هکتور» و...همه وهمه به مرگ تن دادهاند؛ ولی به زندگی با ذلت سر فرود نیاوردهاند. به همین جهت میتوان گفت حماسهها واسطورهها درسی است بر نبرد؛ مقاومت؛ زندگی؛ و...نحوهی مردن .
به طورکلی افسانهها واسطورهها بیانگر فرهنگ و تمدن هر سرزمین و قومی هستند و درواقع راه و روشی برای زیستن و موثر بودن؛ که درقالب شخصیتهای تاریخی و اسطورهای ظاهرمیشوند.
بررسی و مطالعهی همین سرنوشت مشترک پهلوانان جاودانی موضوع بسیارمهم و جالب توجهی است که توسط روانشناسان؛ اسطورهشناسان و کارشناسان متون نوشتاری کهن بارها مورد توجه و موشکافی قرارگرفته است. بحث پیرامون چنین تحلیلی اما؛ درحوصلهی این نوشتارمختصر نیست. در این جا تنها به عنوان نمونه نگاهی میافکنیم به دو تن از این اسطورهها ومقایسهی آنها تا از خلال آن؛ بتوانیم بحثی داشته باشیم پیرامون آثار جاودانی و سترگ «هومر» و«فردوسی».
اما قبل از آن؛ ذکر این نکته نیز حایز اهمیت است که در ادبیات کهن بسیاری از ملل؛ در اساطیر؛ افسانه ها؛ باورها و داستانهایشان؛ بارها از رویینتنان افسانهای نیز سخن به میان آمده است. پهلوانانی که نامشان به عنوان سلحشورانی بینظیر؛ نام آور و فوق متهور ذکر شدهاست. این رویینتنان اسطورهای و فوق انسانها اما؛ متعلق به یک قوم؛ ملت؛ نژاد و منطقه نیستند؛ بلکه تقریبا درهمهی اقوام وجود دارند.علتاش را میتوان در آرزوی بشر به حیات جاوید؛ بیمرگی و جلوگیری از آسیب پذیری وعدم؛ جست وجو کرد.
بشر در طول زندگی خود همواره به دنبال دستاویزهایی بوده که خود و زندگیاش را درمقابل طوفان حوادث حفظ کند. حتا این مساله؛ درکتب مقدس و ادیان بزرگ نیز مطرح شده است. دراعتقادات زرتشتیان؛ زرتشت نزد خدای «اهورامزدا» رفته و از او خواستارعمرجاودانی میشود. درتورات ازسامسون؛ و در قرآن-درسورهی کهف-ازچشمهی آب زندگانی صحبت میشود که هرکس از آن بنوشد آسیبناپذیر خواهد.
به این ترتیب اسطورههای رویین تن؛ افسانهها و روایاتی هستند که تمام خصایل و آرزوهای ایده آل بشر را یک جا در وجود شخصیتی جای میدهند و چنین شرایط ذهنیای؛ درادبیات دوران مختلف نمود یافته و مییابد و بشر سعی کرده تا به این خواستهاش درعرصهی عینی برسد. شرایط ذهنیای چون «ناجی»؛ «ایثاربرای دیگران»؛ «تحقق عدالت اجتماعی»؛ «مقابلهی بیامان با هرگونه ظلم وستم» و...بنابراین دغدغهی چنین مشخصاتی را شامل میشود.حال سوال این است؛ با تمام این بحثها چگونه میتوان قبول کرد به زعم مسایل اخیر در ادبیات ایران که عدهای پرچمدار آنند؛ ادبیات داستانی و شعر از «اجتماع » و «سیاست» و مسایل مربوط به «مردم» یا نگاه جامعه شناختی و مردمشناسی دورمانده و توجه صرف به فرم؛ جای آن را بگیرد؟ که خود البته مقولهای است دیگر و بحث دیگری را میطلبد.آن چه از شاهنامه برمیآید؛ رستم در دوران سلسلهی «پیشدادی» متولد میشود. البته تولد؛ مرگ و طول زندگی او در شاهنامه روشن نیست. به ظاهرکه باید عمرنوح داشته باشد؛ زیرا سلطنت چندین پادشاه را به خود میبیند. طبق گفتهی شاهنامه، پدربزرگ رستم یعنی «سام» سپهسالار ارتش «منوچهر»؛ پنجمین پادشاه پیشدادی است. پس از قتل «نوذر» هشتمین پادشاه پیشدادی به دست پادشاه توران۰(افراسیاب)؛ دشمنی دیرین ایران و توران تجدید میشود. دراین دوران «زال» سپهسالار سپاه است و در اواخر این دوران «رستم»به جای پدر؛ فرماندهی نیروهای ایرانی علیه تورانیها را به عهده میگیرد. «گرشاسب» آخرین پادشاه سلسلهی پیشدادی است و با مرگ او سلطنت در خاندان پیشدادی به پایان میرسد.
«رستم» ازطرف پدرش ماموریت مییابد تا«کیقباد» را یافته و او را به سلطنت برساند.به این ترتیب سلسلهی «کیانیان» میآغازد. در این دوران است که داستانهای پهلوانی «رستم» و هم چنین ماجراهای دیگری از عشق؛ فداکاریها؛ ایثارها؛ تعهدات وطن پرستی و...به وقوع میپیوندد و حماسهها یکی بعد از دیگری شکل میگیرند. نبرد«رستم » و «اسفندیار»؛ «گذرازهفت خوان» و«نبرد با دیو سفید» که درهمهی اینها رهبری سپاه ایران در برابر توران به عهدهی اوست؛ آن چیزی است که درشاهنامه به نحو خارقالعادهای به نظم کشیده شده است. قوهی تخیل فردوسی درخلق این نبردها چنان عظیم است که از این نظر شاید بتوان تنها چند رقیب برای او ذکر کرد که درغرب بتوانند با او برابری کنند.
با مرگ «کیقباد» فرزند بیاراده؛ سبک عقل و بوالهوس او؛«کیکاووس » به تخت پادشاهی مینشیند. «رستم » زخمهای بسیاری به سبب توطئهها و بد نهادیهای کیکاووس متحمل میشود که نمونهی بارز آن در تراژدی نبردش با سهراب تجلی میکند و داغی عظیم برجسم و روح رستم باقی میماند. به واقع کیکاووس آگاهانه آن دو را درمقابل هم میگذارد؛ زیرا از نظر او هر دو برای تحقق مقاصد پلید و قدرت طلبی روزافزوناش خطرناک ومضرند. حتا زمانی که رستم پهلوی فرزندش را با خنجر میشکافد و خیلی دیرهویت او برایش آشکار میشود و درخواست نوشدارو میکند؛ کیکاووس درفرستادن نوشدار تعلل میورزد و به این ترتیب باعث مرگ سهراب میشود. واقعهی تراژیک دیگری که میتوان آن را فوق تراژیک نامید و میتوان ازنظر حد فاجعه با «آنتیگونه » مقایسهاش کرد؛ داستان« سیاووش »است. او که فرزند کیکاووس است؛ برای تعلیم به او سپرده میشود. رستم تلاش خود را میکند تا هرچه آموخته به سیاووش منتقل کند. اما در اثر یک افترا ازسوی « سودابه» همسرکیکاووس؛ سیاووش مورد بیمهری قرارگرفته و مجبور میشود برای اثبات بیگناهی خود ازمیان تودهی عظیم آتش بگذرد.
در ادبیات شاهنامه سیاووش مظلومترین و بیگناهترین شهید راه آزادی؛ صلح و دوستی است که قربانی فلسفهی بشردوستانه و شرافتمندانهی خود میشود و بالاخره به دست افراسیاب ؛ پدرهمسرش «فرنگیس» میشود.
عاقبت رستم با کشتن اسفندیار رویین تن درگودالی پراز تیرها و نیزهها که برادر حیلهگرش «شغاد» برسرراه او کنده میافتد و میمیرد.
البته دراینجا نیز رستم قبل از مرگاش حماسه میآفریند و «شغاد» حیلهگر را با تیر به درخت میدوزد.
درایلیاد اما؛ میتوان «آشیل» را گاه با«رستم» و گاه با«اسفندیار»مقایسه کرد.همان طورکه این تطبیق ؛«آگاممنون »با«کیکاووس»؛«هکتور»با«سیاووش»؛«آندروماک»بیوهی هکتور؛ با«فرنگیس» را نیز شامل میشود.
گفتیم به طورکلی هدف از ادبیات تطبیقی؛ یافتن وجوه مشترک اندیشهی بشر است. آن چه «یونگ» از آن به عنوان «ناخودآگاه جمعی » نام برده است. از دیگر سو یافتن چنین وجوهی خود؛ میتواند ما را در همدلی بشر؛ راهنما باشد.
«آشیل» پهلوانی است که مادرش در کودکی او را در رودخانهی مقدس «استیکس» رویین تن میکند. دراین میان اما؛ مچ پای او به سبب این که دست مادر روی آن است؛ ازاین امر مستثنا میگردد.«اسفندیار» نیز با غوطه خوردن در یک مایع مقدس رویین تن میشود؛ ولی بر اثر بستهشدن چشمهایش به هنگام غوطهور شدن؛ آن قسمت رویین تن نمیگردد.
به طورکلی در اساطیر؛ همهی رویین تنان و بیمرگان یک نقطه ضعف دارند. باتوجه به فلسفهی چنین بینشی اما؛ میبینیم برخلاف نکتهی اصلی که مورد توجهی سرایندگان ونویسندگان این اسطورههاست - آرزوی بیمرگی و زندگی جاودانی - انگارموضوع مهمتری درنظر آنها بودهاست. یک پهلوان هر چند میکوشد؛ هر قدر خدایان به کمکش میشتابند؛ و هر قدر به همه نیروهای فوقبشر مجهز گردد باز محكوم به فناست.
گویی نسبی بودن بیمرگی و رویینتنی و در كل فناپذیر انسان، آن چیزی است كه در ادبیات حماسی هر لحظه یادآور میشود.
«آشیل » در جنگ «تروا» بر اثر تیری كه «پاریس» به پاشنه پایش میزند کشته میشود و «اسفندیار» نیز با تیری دوشاخهای كه« رستم »در چشمانش مینشاند و ...
قهر« رستم » و« آشیل » نیز از دیگر مسائلی است كه میتوان به وسیله آن دو نفر را با هم سنجید.
«آشیل» از سپاه یونان روی برمیگرداند و حتی میانجیگری بزرگان قوم نیز برای بازگرداندنش به نتیجه نمیرسد. تا اینكه «پاتروكلوس »(پاتروكل) بهترین دوست «آشیل» به نزد او میرود و وضعیت اسفانگیز یونانیان را در مقابله با تروواییان شرح میدهد و حتی از شدت اندوه گریه میكند.
«هومر» در آن قسمت كه گفتگوی «پاتروكلوس» و «آشیل» است یكی از زیباترین قطعات منظومه خود را چنین میسراید:
«... سیلی از اشك فرو ریخت. هم چنانكه چشمهای قیرگون آبهای خود را از تختهسنگی بلند فرو میریزد ... »
معهذا كینهی «آشیل» نسبت به «آگاممنون» بسیار سختتر از آن است كه او را به فكر یونانیان بیندازد.
اساساً «ایلیاد» با خشم و كینه و قهر «آشیل» میآغازد .در این میان «پاتروكلوس»در جنگ تنبهتن با «هكتور» كشته میشود و این موضوع باعث آشفتهشدن «آشیل »میگردد و او را به اقدام وا دارد. «رستم» نیز در شاهنامه از «كیكاووس» رنجیده خاطر میشود و از سپاه كناره میگیرد و حاضر به شركت در جنگ علیه «تورانیان» نیست. در هر دو از منظومه سرانجام هر دو پهلوان از تصمیم خود برمیگردند و به كمك سپاهیان خود میشتابند. اما در این جا تعمقی لازم است .به طور كلی «آشیل»را میتوان تنها در شهامت و پهلوانی و غرور با «رستم »همسان دانست. اما این صفات دیگر «رستم» است كه منحصر به شخصیت والای او شده است و باعث شده تا در طی قرون و اعصار او را به عنوان نماد جوانمردی، گذشت، پاكدلی، فداركاری، ایثارگری، تواضع و افتادگی بشناسیم. اینكه اعمالش هیجان انسانها را برمیانگیزد و حتی اشك بر دیدگان جاری میسازد، خود مصداق بارزی است بر این مدعا.
اگر «آشیل» تنها به خاطر كنیزش «بریزیس» قهر میكند و دیگر؛ از پایدرآمدن بسیاری از پهلوانان یونانی را كه در جنگ با تروواییان نیست و نابود میشوند نمیبینند و صدایشان را نمیشنود و یا میشنود و خود را نشنیدن میزند و با وجود این كه میداند به گفتهی خدایان بدون وجودش؛ یونانیان نمیتوانند بر تروا غالب شوند باز شاهد چنین کشتاری است و دم برنمیآورد و تنها بعد از مرگ بهترین دوستش و بازگرداندن كنیز زیبایش؛ یعنی یك دلیل كاملاً شخصی پا به آوردگاه نبرد میگذارد، اما دغدغهی «رستم» نه تنها شخصی نیست بلكه مشاهده سرزمین مصیبتزدهی ایران و ملت ستمكشیده و درهم شكستهی این آب و خاك است كه او را وادار به نبرد میكند و این عظمت در روح «رستم » وجود دارد.
کیوان باژن
منبع : ماهنامه ماندگار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست