شنبه, ۱۷ آذر, ۱۴۰۳ / 7 December, 2024
مجله ویستا
مولفههای تعریفی نواندیشی دینی
● خاستگاه زمانی
پیدایش، پویش و فرسایش اندیشهها و یا نظامهای اندیشه و مكتبهای فكری در كنار یكدیگر رخ میدهد. بستر پیدایش آن بخش از اندیشه که اکتسابی است همانا تجربه اجتماعی است که محصول تکاپو در شبکه روابط اجتماعی بوده و در چارچوب زبان خاص، به فرد منتقل میشود. اندیشهای که در ذهن فرد متولد میشود بهتدریج جمعی شده و پس از بلوغ به میدان جامعه میآید و اجتماعی میشود و با اندیشههای همزمان خود رقابت میكند. از برخی تأثیر میپذیرد و همزمان تأثیر میگذارد. در مسیر فرسودگی دگرگون میشود، یا به تحجر و انزوا میرود یا روح خود را به قالبهای دیگر انتقال داده و در آن قالبهای زبانی و یا دیگر نمادهای فرهنگی ادامه مییابد. این روند همواره وجود داشته و خواهد داشت. در صورتیكه بخواهیم از روش تشبیهی داروین استفاده كنیم به نظر میرسد سرچشمه اندیشهها در ابتدا چیزی جز پاسخهای اولیه به چند پرسش اساسی نباشند، ولی به مرور زمان و با توجه به تنوع محیطی دگرگون شده و در شاخههای گوناگونی تكامل مییابند. رقابت و تنازع میان اندیشهها برخی را منزوی میكند، ولی آنچه باقی میماند دارای خصوصیاتی است كه شایسته بقاست و احتمالاً حاوی اغلب یا همه نقاط مثبت و پایدار اندیشههای پیش از خود است. این تصویرسازی از تولد و مرگ اندیشهها و یا نظامهای اندیشه تنها شیوه فهم این مسیر پر چالش و پر فراز و نشیب نیست، بلكه یكی از شیوههای آن است.
بنابراین نظامهای اندیشه در اینجا دستكم در چارچوب دو بعد یعنی سطح تولید و مرحله تكامل و بلوغ در نظر گرفته شد. در این میان ظهور و فراز و فرود اندیشهها و نظامهای اندیشه در فضای فرهنگی معین و در مقایسه با محور زمانی قابل تعریف اجتماعی صورت میگیرد. برخی از دركها، نظریهها، افكار و نظامهای فكری و اندیشه زودتر ظاهر میشوند و برخی دیرتر. برخی در قرن گذشته متولد شده، برخی امروز و برخی در دورانهای بعد. برای ما كه در زمان حال و دوران كنونی زندگی میكنیم نظریه نو، آنی است كه به زمان ما نسبت به گذشتههای دورتر، نزدیكتر است. درك و نظریه «الف» آنگاه میتواند نسبت به درك «ب» نو باشد، اگر خاستگاه زمانی «الف» نسبت به «ب» متأخر(پسین) باشد، بنابراین درك «ب» كهنه خوانده میشود، چون خاستگاه زمانی آن پیش از «الف» است.
به فرض صحت گزاره بالا نظریات كانت در یك مورد خاص، در مقایسه با هگل، كهنه و نظریه هگل در مورد همان موضوع خاص نو خواهد بود. چون نظریه كانت در یك مورد قابل مقایسه پیش از نظریه هگل پدیدار شده است. روشن است كه فصل و مقوم نوع كهنه و نو در این قضیه، باوجود هر نوع سازگاری یا ناسازگاری، زمان پیدایش یا عرضه نظریه است، نه جنبههای دیگر آن نظریه. رابطه زمان ظهور یك اندیشه، با زمان و تسلط آن قابل توضیح با یك یا دو متغیر ساده نیست. ظهور یك اندیشه و تسلط آن بر افكارعمومی نیز الزاماً به معنی نو بودن آن اندیشه نیست. مكانیسم و دلایل پیدایش، پویش و فرسایش حاكمیت اندیشهها بر افكارعمومی نیز امری نیست كه به روی آن اتفاق نظر وجود داشته باشد. پتانسیل قانع كنندگی، كارایی عملی، انسجام درونی، زبان موثر و... همگی میتوانند به تسلط یك اندیشه بر اذهان عمومی كمك كنند، اما عوامل دیگری نیز وجود دارند كه در این باب مدخلیت دارند، ولی با "عقلانیت" سازگاری ندارند؛ عادت، فشار افكارعمومی، احساسات و انفعالات، قدرت سیاسی و عوامل دیگری كه از مقولات دیگری بهجز عقلانیت هستند، این امر تجربهشدهای است كه افكار عمومی یا فكر مسلط ضرورتاً و همیشه عقلانی نیست. ظهور فاشیسم در اروپا مثال بارزی است برای اینكه افكار عمومی و یا فكر مسلط زمانه، الزاماً بازتاب عقلانیت كامل و آیندهنگر نیست و گاه فاصله زیادی با عقلانیت دارد.
«نو» ممكن است زمانی بهعنوان امری بدیع و تازه نیز تلقی شود، اما با توضیحی كه خواهد آمد هر نوی زمانی الزاماً «نو»ی واقعی نیست. شاید یكی از دلایلی كه موجب میشود تا درك نو بر درك مقدم بر آن، مرجح شمرده شود، این باشد كه چنین پنداشته میشود كه هر ادراك نو الزاماً با حجم و سطح دسترسی به اطلاعات و دانش دارای نوعی تناظر است. بنابراین ادراک نوتر از آن جهت كه بازتاب سطح بالاتری از معارف و دانش و احتمالاً حاوی تجربه بیشتری است، عقلانیتر و درستتر از ادراك قدیمیتر است. تجربه روزمره و نیز ادله عقلانی و علمی بسیاری موید این نكته است كه گردش اطلاعات و دانش نه كامل است و نه موزون. بنابراین دیگر نمیتوان پذیرفت اندیشهای كه از نظر زمانی متأخر بر اندیشه دیگر است، الزاماً حاوی اطلاعات و دانش گستردهتری نیز خواهد بود.
هنوز مدل و روش دقیق و کاملاً قابل قبول و مورد اجماعی، برای تبیین رابطه میان دگرگونی نحلههای گوناگون فکری در امتداد زمان و تاریخ در دسترس نیست. نظریه تز ـ آنتیتز هگل و نظریه توماس کوهن در خصوص پیدایش و پویش اندیشهها هر چند گمانههایی را برای فهم رابطه یادشده عرضه میکند، ولی بسیار عام و مبهم بوده و همچنین شمول آن، جای تردید است. مثلاً هنگامیکه گفته میشود اندیشه کانت بر دستگاه اندیشه هگل موثر بود، معلوم نیست، آیا منظور این است که هگل بخشی از اندیشه کانت را اقتباس کرد یا روششناسی او را بهکار گرفت یا با نقد اندیشه کانت دستگاه جدیدی را بنا کرد، یا همه این موارد. یا آنگاه که گفته میشود اندیشه هگل، تسلط اندیشه کانت بر اذهان را متزلزل نمود، منظور چیست؟ یا مثلاً وقتی گفته میشود شریعتی علمگرایی ترمودینامیک بازرگان را به حوزه جامعهشناسی کشانید، روشن نیست آیا شریعتی روششناسی بازرگان را اقتباس کرد یا پارادایم پنهان اندیشه او را؟ همچنین وقتی ادعا میشود که دو دستگاه نظری با یکدیگر ناهمسازند، آیا این امر در عرصه روش است یا در حوزه پارادایمی یا در عرصه استفاده از منابع ؟ واژههایی همچون سازگاری یا ناسازگاری دستگاهی، تأثیر و تأثر نظری، مبهم و نارسا هستند. بنابراین استفاده از آنها با دقت مفهومی که یکی از ویژگیهای کاوش علمی است، چندان سازگاری ندارد.
● سازگاری با نیاز زمان و مقتضیات آن
سازگاری با زمان و مقتضیات آن شرط ضروری برای پیدایی و پایایی یك اندیشه در سطح محدود فردی و كلان اجتماعی است. طبیعی است كه اندیشه حتی در سطح فردی و در چارچوب زندگی روزمره نیز میبایست با مشاهدات و تجربیات سازگاری داشته باشد و به پرسشهای ساده روزمره پاسخ دهد. البته برخی از این مشاهدات مستقیم هستند اما بخش بزرگتر این مشاهدات تجربیات دیگران یا معارفی هستند كه بهعنوان تجربه عمومی انسانهای معاصر پذیرفته شدهاند، به گونهای كه بهاصطلاح اهل منطق، به شکل «مشهورات» عمومی درآمدهاند. نیازهای زمان و مقتضیات آن خودبهخود بیان نمیشوند، بلکه ازسوی انسانها تأویل و بیان میشوند. مقتضیات زمانه تابعی از نیازها یا به عبارت بهتر احساس نیاز به مطالبی معین میباشد. این نیازها گاه واقعی، عمومی و گاه سوبژكتیو و ناشی از دگرگونیهای فرهنگی و یا روانی در محیط خاص میباشد. یک نیاز روانی آنگاه که جمعی شود خود از نوعی واقعیت برخوردار میشود، چون نسبت به ذهن فرد یا افراد، بیرونی احساس میشود. سازگاری با نیازهای زمان و مقتضیات آن نسبی است. بنابراین پاسخی که بتوان با صفت مطلق از آن یاد کرد وجود ندارد. هرچند ممکن است برخی از پاسخها قانعکنندهتر بوده یا مناسبت بیشتری با نیازها در یک دوره معین داشته باشد.
پیشزمینه موضوعیت و با معنا بودن یک نیاز، واقعیت داشتن موضوعی است که نیاز با آن پیوند دارد. بنابراین طرح برخی از موضوعات كه وجود آن در زمان ما منتفی است و تجربهای اجتماعی در خصوص آن وجود ندارد قانع کننده نیست. مثلاًَ بحثهای پیرامون مدیریت بردگان و بردهداری، نمیتواند در زمان ما با معنا و موضوعیت آن دارای استدلال قانعكننده باشد، چراكه مسئله برده و بردهداری اصولاً موضوع تجربه جمعی ما نیست تا مسائل مربوط به آن موضوع پرسشی با معنا باشد. هر چند ممکن است بررسی آن برای تاریخشناسان خالی از جنبههای آموزشی هم نباشد، اما جنبه حیاتی و اجرایی ندارد. از آنجاییکه نیازها و مقتضیات زمان نسبی است، پاسخ به آنها نیز نسبی است.
به همین دلیل برای رفع هر نیاز اجتماعی درکها و راهحلهای گوناگونی وجود دارد. البته این درکها و راهحلها با یکدیگر قابل مقایسه هستند. درك «الف» میتواند نسبت به درك «ب» نو باشد اگر «الف» با مقتضیات و نیازهای زمان سازگاری بیشتری داشته باشد. به تعبیر دیگر «الف» از «ب» نوتر است آنگاه كه «الف» با شرایط معاصر ناسازگاری كمتری داشته باشد و یا با مقتضیات و راهحل مشكلات معاصر خوانایی بیشتری داشته باشد. نیاز و مقتضیات زمان میتواند به معنی نیاز و مقتضیاتی باشد كه گروه غالب بهعنوان ضرورت زمان قلمداد میکند، اما این مفهوم میتواند احساس مشترک بین افراد زیادی باشد که در زمان و جامعه معینی زندگی میکنند. مقتضیات، ضرورتها و پرسشهای اساسی معاصر و یا زمان حال البته مفاهیم تك تفسیری، مناقشهناپذیر، ساده و تغییرناپذیر نیستند. هنوز تعریف کاملاً روشن و مورد اجماع در خصوص تفسیر "نیازها"، "مقتضیات" و "ضرروتها" و "پرسشها" نداریم.
با این وجود میتوان ادعا کرد که پرسشهاییکه به شکل گرایش عمومی در جامعه مطرح شده، رفتار اجتماعی و سیاسی را شکل میدهد همان پرسشهای است که دارای موضوعیت و ضرورت است. یكی دیگر از پرسشهایی كه طرح آن در اینجا منطقی به نظر میرسد این است كه ملاك خوانایی با زمان و مقتضیات آن چیست؟ و چه مرجعی توانایی داوری در این مورد را دارد؟ آیا صرف توافق عمومی شهروندان ملاك این امر است یا توافق متخصصین؟ آیا شهروندان و یا متخصصانی بدون توجه به پیامدهای بلندمدت و دورانی یك نظریه كه پس از دهها سال حاصل و شناخته میشوند، دارای اطلاعات لازم برای داوری هستند؟ گروهها و طبقات اجتماعی دارای ارزشهای یكسانی نیستند. همین ارزشها مبداء اصلی داوری آنها برای توصیف یك امر با مفاهیمی از قبیل «خوب» یا «بد» و مفید و غیره هستند. داوری در مورد سازگاری و یا ناسازگاری هر اندیشه با آنچه "مقتضیات روز" خوانده میشود تحت نفوذ همین ارزشهاست. از اینرو وجود "ملاكی" عینی (Objective) و غیر ارزشی كه بتوان بر اساس آن سازگاری و درجه آن را با «مقتضیات روز» دریافت، چندان بدیهی نیست. بنابراین هر چند در مناقشات سیاسی و اجتماعی از نیاز زمان بهعنوان امری روشن و قابل تشخیص و یا اندازهگیری سخن میرود، ولی باید اذعان کرد این مفهوم چند پهلوست و نیاز به دقت بیشتری دارد. اطلاع از نیاز و یا مقتضیات عمومی، مشروط بهوجود حداقلی از آزادی عقیده و بیان، حداقلی از دموکراسی و همچنین گردش آزاد و موثر اطلاعات است.
احمد علوی
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست