یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تختی به نوشته تختی...


تختی به نوشته تختی...
یكی از این مردان سرشناس و ای بسا سرشناس ترین همه آنان «غلامرضا تختی» پهلوان جوانمرد ما بود. تختی ابتدا با آن فروتنی و حجب ذاتی خویش، این مهم را نپذیرفت و عاقبت با اصرار در هفت صفحه یادداشت خود، چكیده ای از وقایع مهم و برجسته زندگی اش را فراهم آورد و خلاصه ای كوتاه از زندگی پرماجرا و قهرمانی خود را نگاشت. «تختی» در سرآغاز بیوگرافی خویش چنین نوشته است: «به نظر من تاریخ تولد و مرگ یك انسان، همه زندگی او را تشكیل نمی دهد. آنچه زندگی یك مرد را از لحظه آغاز، از روز تولد تا لحظه مرگ می سازد، شخصیت، روحیه، جوانمردی، صفا، انسانیت، اخلاقیات اوست. او چون شما به اصرار از من همه زندگی مرا از آغاز تولد تا امروز كه تاریخ ۲۵ مهرماه ۱۳۴۶ است،خواسته است. این است كه من به خواست شما اجابت می كنم اما این كار من در اعتقاد من تغییری نمی دهد. با احترام غلامرضا تختی. پس از این سطور، شرح حال تختی، به قلم خود او چنین آغاز می شود:
اسم من «غلامرضا تختی» است و در ۵ شهریور ۱۳۰۹ در خانی آباد تهران متولد شدم. خانواده ما ازخانواده های متوسط خانی آباد بود. پدرم غیر از من، دو پسر و دو دختر دیگرداشت كه همه آنها از من بزرگتر بودند. پدربزرگم «حاج قلی» نخود، لوبیا و بنشن می فروخت. پدرم تعریف می كرد كه «حاج قلی» توی دكانش روی تخت بلندی می نشست و به همین جهت مردم خانی آباد اسمش را گذاشته بودند «حاج قلی تختی» و همین اسم به ما منتقل شد و نام خانوادگی من نیز همین است. «حاج قلی تختی» در راه مكه ناجوانمردانه به دست راهزنان كشته شد و از ماترك او، میراثی به همه فرزندانش از جمله «رجب خان» پدرم رسید.
پدرم با پولی كه در دست داشت در محل فعلی انبار راه آهن، زمینی خرید و یخچال طبیعی درست كرد. آنگاه خانواده ای تشكیل داد و صاحب ۳ پسر و ۲دختر شد. فرزند كوچك آنها من بودم كه پدرم روی اصل اعتقادات مذهبی اش و ارادت خالصانه ای كه به امام هشتم داشت، نام «غلامرضا» را بر من نهاد.
نخستین واقعه ای كه به یاد دارم ضربه ای بزرگ بر روح من زد حادثه ای بودكه در كودكی برای من پیش آمد. پدرم برای تأمین معاش خانواده پراولادش مجبور شد كه خانه مسكونی خود را به گرو بگذارد. یك روز طلبكاران به خانه ما آمدند و اثاثیه خانه و ساكنان آن را به كوچه ریختند. ما مجبور شدیم دو شب را توی كوچه بخوابیم، شب سوم اثاثیه را بردیم خانه همسایه ها و دو تا اتاق اجاره كردیم.
چندی بعد روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ كرد تا این كه مجبور شد یخچال طبیعی اش را بفروشد. این حوادث تأثیر فراوانی در روحیه پدر كرد و باعث اختلال دماغی او در سال های آخر عمر شد.
مدت ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری كه در همان خانی آباد قرار داشت، درس خواندم و تنها خاطره ای كه از دوران تحصیلی ام به یاد دارم این است كه هیچ وقت شاگرد اول نشدم، اما زندگی در میان مردم و برای مردم ، درس هایی به من آموخت كه فكر می كنم هرگز نمی توانستم در معتبرترین دانشگاه ها كسب كنم.
همچنین زندگی به من آموخت كه مردم را دوست بدارم و تا آنجا كه در حد توانایی من است، به آنان كمك كنم. حال این كمك از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست. هر كس به قدر توانایی اش. ورزش ابتدا برای من نوعی سرگرمی و تفنن بود. مدتی خیال قهرمان شدن مرا به وسوسه انداخت. اما همیشه معتقد بودم كه ورزش برای تندرستی و سلامتی جان و تن با هم لازم است. با آن كه علاقه فراوانی به ورزش داشتم، ولی مجبور بودم در جست وجوی كار برآیم، زندگی نان و آب لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان كار كردم. دنیا در حال جنگ بود. زندگی به سختی می گذشت. آشنایی حقیقی من با ورزش و كشتی در باشگاه پولاد شروع شد. پیش از این گودها و زورخانه های فراوانی دیده بودم، پهلوانان نام آوری به چشم خود دیده بودم كه در عین قدرت افتاده بودند. هفده سال پیش به باشگاه پولاد رفتم و در آنجا از «رضی خان» صاحب باشگاه محبت و صفای بسیار دیدم. «رضی خان» آدم خوبی بود. اگر كسی را نشان می كرد و می دید كه استعداد كشتی دارد، دست از سرش برنمی داشت. در گرمای تابستان لخت می شدیم و هر روز از ساعت دو بعدازظهر تا چندین ساعت كشتی می گرفتیم. از دوش آب گرم و حمام خبری نبود. كشتی گیران برای وزن كم كردن به خزینه می رفتند. تشك های كشتی را با پنبه پر می كردند، اما خاك و خاشاك آن بیش از پنبه بود.
بگذریم. تمرین های جدی را در سربازخانه شروع كردم. وقتی در سال ۱۳۲۸ در نخستین مسابقه بزرگ ورزشی شركت كردم در همان نخستین دوره ضربه فنی شدم. اما تمرین های جدی و سختی كه در پیش گرفتم مرا یاری كرد تا حقیقت مبارزه را درك كنم. اگرچه شور پیروزی در سر داشتم، اما كار و كوشش را سرآغاز پیروزی می دانستم. عاقبت این كار و كوشش باعث شد كه همراه تیم ایران در وزن ششم به هلسینكی بروم. در رقابت های جهانی هلسینكی كه در سال ۱۹۵۱ برگزار شد، من با شش كشتی گیر روبرو شدم و مقام دوم را به دست آوردم. این نخستین سفر من به خارج از ایران بود و تجربه های تازه، چشمان مرا به حقایق تازه ای گشود. بعد رقابت های جهانی دیگر و المپیك دیگر بود كه لزومی به بازگفتن آنها نمی بینم. نتایج این مسابقه ها را هر كسی می داند. اصولاً فكر می كنم كه نتایج این رقابت ها به من تعلق ندارد، بلكه متعلق به ورزش ایران و به مردم ایران است. زندگی داخلی من با آرامش و سكوت و توافق می گذرد. با همسرم شهلا كه در آبان ماه گذشته با هم ازدواج كردیم، یك زندگی راحت و بی دردسر دارم و «بابك» پسر كوچكم روشنایی خانواده ما است.
● ۱۱ سال اقتدار جهانی
۱۹۵۱: رقابت های قهرمانی جهان در هلسینكی (فنلاند) مدال نقره
۱۹۵۲: بازی های المپیك هلسینكی (فنلاند) مدال نقره
۱۹۵۳: جشنواره جهانی ورشو (لهستان) مدال نقره
۱۹۵۶: بازی های المپیك ملبورن (استرالیا) مدال طلا
۱۹۵۸: جشنواره جهانی صوفیه (بلغارستان) مدال نقره
۱۹۵۸: بازی های آسیایی توكیو (ژاپن) مدال طلا
۱۹۵۹: مسابقه های قهرمانی جهان در تهران - مدال طلا
۱۹۶۰: بازی های المپیك رم (ایتالیا) مدال نقره
۱۹۶۱ : رقابت های قهرمانی جهان (یوكوهاما) مدال طلا
۱۹۶۲: رقابت های قهرمانی جهان در تولیدو (آمریكا) مدال نقره
تختی تا سال ۱۹۶۶ عضو تیم ملی بود. او در بازی های المپیك ۱۹۶۴ توكیو نیز می توانست صاحب چهارمین مدال المپیك خود شود، اما با بداقبالی عنوان چهارم را به دست آورد.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید