یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

طبیبان و هنرمندان


طبیبان و هنرمندان
«چشم هایش بی فروغ و نیمه باز جایی نه چندان دورتر از شست پا را می نگرند، جایی که حالا برای خودش قلمروی است تحت کنترل؛ طنابی از جنس «گاز» مچ پایش را به تخت قفل کرده. با صورتی نحیف و دست هایی که حالا تا بالای سر آوردنشان موفقیت بزرگی است. با صدایی بلندتر از معمول می پرسم «حال شما خوبه» چشم ها نگاه تندی به من می کنند و درمی یابم که صدایم را بی خود بلند کرده ام «کر که نیست» ولی جواب نیازمند تکرار سوال است. عاقبت به کندی جواب می دهد«خوبم» اما صدایی در کار نیست، تنها حر کت های لب و دهان است با هوایی که منقطع می شود، اما «صدا» نیست. چهره هم همان چهره یی نیست که بخشی از خاطرات تو را تجسم کرده است.»
او یک روز گوینده یی قدیمی است، کسی که با صدایش از خواب بیدار شده یی و شب به خواب رفته یی. یک روز هنرپیشه یی قدیمی است، آنکه یک عمر تو را و کشوری را به نشاط آورده. روز دیگر خواننده یی است یا کارگردانی است یا شاعری است یا...
مثل بقیه مردم، گاه پارکینسون پیشرفته یی دارد، یا غده یی در ریه دارد که رمق چندانی باقی نگذاشته، گاه روزگار او را به موریانه آلزایمر سپرده است و همان طور که فراموش شده، خود نیز فراموش کرده است. گاه در اوج شهرت است، اما «آن موضوع دیگر» او را می فرساید گاه... او هر که هست، در برابر بیماری اما مثل دیگر مردم است، با همان مشکلاتی که دیگران دارند، با این تفاوت که به شدت نیازمند محبت است و همدم. عصرهای دلگیر بیمارستان، ساعتی که اتاق ها همه پر است از ملاقاتی و شیرینی و گل، اتاق او خالی است. البته اگر در اوج، به ناگاه یا در بستری برخاستنی افتاده باشد، اتاق او هم مملو از شیرینی و گل حتی تاج گل با روبانی است که نام فرستنده را تکرار می کند، اما اگر سال ها از شهرت او گذشته یا به بستری افتاده که برخاستنی ندارد، بعدازظهرها تنهایی و شهرت دوگانه متضادی است که هر روز تکرار می شود. آنگاه در این تنهایی غریب تنها منم و او که همدمی جز یکدیگر نمی یابیم، من به دنبال «صدا»یی هستم یادآور جوانی خود، یا چهره یی یادآور گذشته، احساسی از جنس زندگی. صدایی که حالا دیگر درنمی آید و چهره یی که نای «بازی» ندارد، اما احساسی که از هر نگاه می توان آن را خواند. و او بیماری است که حتی حوصله طبیب را هم ندارد. در این تنهایی دلگیر او هم آدمی است مثل بقیه، با همه محاسن و معایب؛ محاسن و معایبی که می توان راجع به همه آنها با او صحبت کرد. اندکی منصف تر از بقیه است و نگاهش به گذشته بسیار واقع بینانه تر. وقتی که عادت به «آن موضوع» دیگر هم هست، آن را انکار نمی کند و خود از اینکه ممکن است تحسین او بی اشاره به «آن عیب»، باعث مشروعیت «آن موضوع» در بین جوانان شود به شدت بیمناک است. عادت به«آن موضوع» را میراث نامیمون جامعه هنری می داند که باعث تمدید این عادت نامطلوب در سیکل معیوبی می شود که از آن پس نه فقط در میان جامعه هنری بلکه در تمام جامعه جریان پیدا می کند.
تنهایی و عادت تنها مشکل او نیست، در بسیاری از موارد مشکلات بیشتری وجود دارد. مشکلاتی که هرچه بیشتر و بیشتر به تنهایی او می انجامند. او که سال ها چون شمع سوخته تا زندگی و شادی بیافریند، در بسیاری از موارد خانواده را هم سوخت این شمع کرده است و...
در بسیاری از موارد دیری نمی گذرد که گوینده پرشتاب در بین تمام خبرهای صبحگاهی خبر درگذشت پیشکسوت هنری، هنرپیشه بزرگ، هنرمند گرانقدر یا... را می دهد با تاثری عمیق. می توانم تصور کنم اخبار روزنامه ها را در صفحه اول مراسم یادبود، برنامه های تلویزیونی، مصاحبه با خانواده و... همه انگار دوباره بعد از مرگ او را کشف می کنند. حالا درست وقتی که بقیه بیماران ذره ذره به گرداب زمان سپرده شده و فراموش می شوند، او تازه به یاد آورده می شود، اسطوره می شود، همه چیزش مطلوب و مطلق می شود، گویی دیگر انسانی که بتوان معایبش را هم گفت نیست، انگار تاریخ شروع شده و پایان یافته است. در نهایت یک پیغام روشن هم فرستاده می شود؛ آن «عیب دیگر» هم خیلی مهم نیست، اگر آدم بزرگ و مهمی بشوید، تاریخ و مردم چشم بر این عیب آشکار شما می بندند. و این در حالی است که در برخی عادات آدمیزاد نکته اصلی در ترک یا ادامه آن عادت در وجود آدمی و در تحلیلی است که او از خود و افعال خود دارد. تاثیرات و فشارهای خارجی تنها نقشی غیرمستقیم دارند.
بیمار من انسان بود و چون انسان زیست. شاید هیچ کس چون او با چنین عمقی انسان نبوده است. گزافه نیست، هنر عمق کیفیت انسان است. اما مرگ چهره انسانی او را زدود و مومیایی بی نقصی پدید آورد.
آیا روزی می رسد که به جای ساختن اسطوره های مومیایی شده از مردگان، به تعامل فعال با زندگان برسیم، یعنی آنها را به جد نقد کنیم، با محبت یاری برسانیم، از چشمه زلال وجود آنان لذت ببریم و با سرودی واقعی، سرودی که شنیده خواهد شد آنان را بستاییم؟
دکتر بابک زمانی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید