پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا
درد دل با کاغذ(خاطرات یک دانشجو)
![درد دل با کاغذ(خاطرات یک دانشجو)](/mag/i/2/nzlrg.jpg)
در جلوی چشمانم همیشه کلمات و جملات درسی و سؤالات تستی بود و از گوشهایم جهت شنیدن و دریافت فرکانسهای ارسالی از اصوات اساتیدم و سیدیها و نرمافزارهای درسی بهره میبردم و از پاهایم در جهت رفتن به کتابخانه و کلاسهای پشت کنکوری استفاده مینمودم. بارها در بعد از ظهرها و یا شبها یک دفعه از خواب میپریدم و کتابها را بازکرده تا مبادا دوستانم از من جلو بزنند. افکارم همیشه به مرور مطالب درسی و تحصیل در رشته مورد علاقهام مشغول بود. بدین ترتیب لحظات طاقتفرسا و پر از اضطراب پشت کنکور سپری میشد تا لحظهی موعود که همان امتحان در مطالب درسی و شرکت در آزمون سراسری بود، فرا رسید. شب امتحان و فردای آن تا دریافت سؤالات برای پاسخگویی یکی از سختترین لحظات زندگیام بود. چرا که آینده خویش را در گرو موفقیت یا عدم توفیق در این آزمون میدانستم. بالاخره صبح زود از خواب بیدار شده و همراه یکی از دوستانم با دعای پدر و مادر راهی محل برگزاری آزمون شدیم.
رأس ساعت مقرر سؤالات را دریافت کرده و شروع به پاسخگویی آنها نمودم. غرق در پاسخگویی به سؤالات بودم و به هیچوجه گذشت زمان را احساس نمیکردم. فقط بعضی اوقات با صدای بلندگوی ناظرین امتحان از آن حالتی که دَرِش بودم، خارج میشدم. به محض مشاهده سؤالات متوجه شدم که آن غولی را که قبلاً در نظرم از آزمون سراسری ساخته بودند، بیاساس بوده و در صورت داشتن تمرکز و آرامش روانی سؤالت در حد و اندازهی همان سؤالاتی بود که در سر کلاسها از ما پرسیده و یا در کتابهای کمکآموزشی خیلی سریع به آن پاسخ میدادیم. خلاصه با آرامش کامل به اکثر سؤالات پاسخ داده و پس از چندین ساعتِ خستهکنندهی حضور در جلسه، امیدوارانه راه منزل را در پیش گرفتم. چند روز بعد از اتمام آزمون را با خوشحالی و آرامش که انگار باری از دوشم برداشته شده، سپری نمودم و بعد از آن کمکم فکر قبولی در کنکور و رسیدن به رشتهی مورد علاقهام همان اضطرابهای قبل از آزمون رابرایم به همراه آورد. در این فاصله که اوقات فراغت بیشتری داشتم، گاهگاهی به آن نیروی ماورایی که از وقتی که چشم باز کرده بودم، پدر و مادرم او را خدا می نامیدند و یک سری حرکات و آداب را برایش انجام میدادند، پناه برده و ازش استمداد و طلب قبولی در دانشگاه مینمودم.
بالاخره لحظه موعود فرا رسید و نتایج کنکور اعلام شده و من در رشتهی مورد علاقهام قبول شدم. خوشحالی آن لحظه را هیچ وقت از یاد نمیبرم و در وجودم احساس میکردم شادترین جوان روی زمین هستم. خلاصه تا نزدیکیهای مهر، خوشحال و خندان که بیشتر اوقاتم صرف پذیرایی از مهمان و دادن شیرینی به اطرافیان بود، سپری شد. نزدیکیهای مهر به همراه یکی از دوستانم راهی شهرستان محل تحصیل شده و ضمن ثبتنام و انتخاب واحد و دریافت خوابگاه زندگی جدیدی را دور از پدر و مادرم، آغاز کردم. چند روز اول همهاش به فکر پدر و مادر و دوستانم بودم و همین تا اندازهای باعث دلتنگی و غمگینیام میشد. ولی کمکم با شرایط جدید سازگار شده و با دوستان جدید هم اتاقیم پس از تمیز نمودن خوابگاه تجربه جدیدی از زندگی بدون پدر و مادر را شروع نمودیم. دوستانم هرکدام اهل یکی از شهرستانهای کشور با فرهنگها و آداب و رسوم خاص آن منطقه بودندکه همین در بسیاری موارد زمینههای مشاجره و جر و بحثهای بیمورد را دربین ماهافراهم مینمود. ولی آنچه برایم تعجب برانگیز بود و از قبل تصورش هم نمیکردم این بود که در خوابگاه به جای درس خواندن بیشتر اوقات دانشجویان صرف خوابیدن، تا نزدیک صبح بیدارماندن و بازیکردن با ورق و دومینه، جر و بحث و شوخیهای بیموردی می شد که در شأن یک دانشجوی تحصیلکرده نبود. بیشتر اوقاتمان در دانشگاه هم صرف روی چمن دانشگاه نشستن، رفتن به سالن غذاخوری، جزوه نوشتن و بسیاری از کارهای بیمورد دیگر میشد. انگار این همه زحمت و شب نخوابیدنهای پشت کنکور را میخواستیم در همین دوران دانشجویی جبران نماییم. یکی از اتفاقاتی که همیشه در خوابگاه بین دانشجویان روی میداد، مجادلاتی بود که بین آنها صورت میگرفت. مجادلاتی که بجای روشنگری و رسیدن به حقیقت همواره آتش حقد و کینهها را بر میافروخت. به گونهای که رگگردن قوینمودن و سوار بر موج احساسات شدن در بیشتر مجادلات، جای منطق و استدلال و دلیل را گرفته و همواره دانشجویان در صدد بودند تا به هر شیوهای که باشد، ایده و عقاید خویش را بر دیگران تحمیل و آنها را به کرسی نشاننند.
یکی از دوستانمان که قبولی در دانشگاه او را از خود بیخود نموده بود و دچار نوعی تکبر و غرور علمی شده بود، همیشه سعی میکرد با حمله به اعتقاداتِگذشتگان و هتکِ حرمت آنها و سنّتهای رایج در جامعه قیافهی روشنفکری به خود بگیرد. اوکه محصور در چارچوب علوم تجربی شده و متأثر از افکار مادی گرایان بود باورهای گذشتگان بخصوص اعتقاد به غیب را نوعی عقبماندگی و واپسگرایی میدانست و همواره مسائل ماورای ماده و متافیزیک را انکار مینمود و معتقدان به آن را به تمسخر میگرفت و همیشه سعی می کردبا انکار خداوند، فرشتگان، حیات پس از مرگ (بهشت و دوزخ) تفکّرات مادی خویش را به دیگران تحمیل نماید. در تقابل با این دانشجو یکی از هم اتاقیهایمان فردی متعصب دینی ودینداری جبری،تقلیدی وژنتیکی بود، به قول خودش اگر شمشیر اسلام در دست او قرار میگرفت تمامی افکار و اندیشههای خلاف خود را گردن زده وهمیشه آرزو داشت روزی برسد که به زور احکام و قوانین دین در جامعه پیاده شود. این فرد که دینداری احساسی وبدون پشتوانهی عقلی بود همواره با سایر افراد خوابگاه اعمّ از دینی و غیردینی سر ناسازگاری داشت. بخصوص با دانشجویانی که همانند او فکر دینی داشتند، ولی در مسائل فقهی مانند او نمیاندیشیدند.
این عدّه دیندار جبری و تقلیدی که غیرخود را متهم به کفر و عصیان نموده و سرانجام جهنّمیبودن و استقبال آتش را برای بقیه تصور می کردند، چهرهی زشتی را از دین در ذهن برخی از دوستانمان که فکر دینی نداشتند ترسیم نموده بودند. مجادلاتی برسر چگونگی وضو گرفتن، گوشدادن به موسیقی، نحوهی گذاشتن ریش و این که کدام صحابه مستحق جانشینی پیامبر(ص) بود، گاهی چنان آتش کینه را در درون آنها شعلهور مینمود که تا مرز درگیری فیزیکی پیش میرفتند. در این بین دوست دیگری داشتیم که بیشتر متأثر از افکار و اندیشههای دوران مدرن و پست مدرن بوده و به دلیل آشنایی و مطالعه کتابهای متفکران غربی و روشنفکران (به قول خودش!) عصر معاصر کشورهای اسلامی به نوعی پلورالیسم اعتقاد داشته و همیشه میگفت: دسترسی به حقیقت و صراط مستقیم امکانپذیر نبوده و هرکس با هر عقیده و مرامی نزد خداوند مأجور بوده چون بخشی از حقیقت را در پیش خویش دارد.
او در حیطهی دینی نیز جامعه سکولار را قبول داشت و بر این باور بود که دین بایستی در حوزه خصوصی و خانه و عبادتگاه زندانی و نبایستی وارد عرصهی عمومی و مناسبات فرهنگی ـ سیاسی ـ اجتماعی و غیره شود. ایشان چون دین را امری شخصی میدانست قوانین دینی را جوابگوی دوران معاصرندانسته و همیشه میگفت اگر دین وارد عرصه عمومی شود آلوده به حقهبازی و دغلکاری شده و چون عدّهای از آن استفاده ابزاری در راستای تثبیت قدرت و ثروت خویش میکنند پاکی خویش را از دست داده و تبدیل به وسیلهای میشود که عدّهای محدود جور و ستم خویش را بر آحاد جامعه تحمیل نموده و از آن در راستای قداست خویش و اعمال خودشان بهره میگیرند و درجهت تثبیت موقعیت خویش دست به چپاول و غارت کلیهی منابع عمومی مینمایید. او چون معتقد به پلورالیسم بود کمتر خود را با دیگر دوستان درگیر میکرد. چون برای همهی افکار آنها سهمی از حقیقت را متصوّربود.
یکی دیگر از دوستمانمان که همیشه در افکار خویش غرق بود و افسرده و ناراحت در گوشهای مینشست و کمتر به مجادلات توجه میکرد «که بعداً متوجه شدیم مشکلات و فقر و بدبختی چنان بر او و خانوادهاش سایه گسترانده که حاضر نیست به چیزی غیر از رفع این بدبختیها و فلاکتباریها فکر کند» و همیشه از وضعیتی که درآن قرار داشت ناراضی بود. او که اغلب خویش را با اطرافیانی که از نظر مالی در سطح بالاتری ازایشان قرارداشتند مقایسه مینمود همواره درصد کسب موقعیت و دسترسی به ثروتی کلان بود.
عدّهای دیگر هم که اکثریت افراد خوابگاه را شامل می شد صاحب هیچ فکر و اندیشهای نبوده و همیشه بقیه را مورد مزاح و شوخی خویش قرار میدادند. بیشتر اوقات آنها صرف ارضای غرایز و تمایلات نفسانی و بحث در مورد دختران دانشگاه، جُکهای بیمورد و بازی با ورق و دومینه میشد. نزدیکیهای غروب نیز جهت دختربازی راهی خیابانها شده و تا پاسی از شب بر نمیگشتند. آنها همیشه با این توجیه که دنیا فقط این چند روز است و بایستی با خوشی سپری شود که نه باگذشته کار داشتند تا از آن درس بگیرند و نه در فکر آیندهای بودند که برایش برنامهریزی نمایند. عدّهای دیگر هم بودند که تفکّرات ناسیونالیستی افراطی چنان ذهن و روانشان را در بر گرفته بود که غیر از هویّت ملی خویش و تعصّب نسبت به آن،سایر ملل را نفی و زیردست خویش میخواستند.
آنها دین را نیز از دریچه تعصبات ملی نگاه کرده و بر این باور بودند که ادیان فقط به منطقهی ظهورشان تعلق دارند و نیازی به پذیرش آن از سوی سایر ملل نیست. به عنوان مثال آنها اسلام را صد در صد دینی عربی وازآن کشورهای عربی میدانستند. خلاصه، عدّهی زیادی با تفکّرها و عقاید کاملاً متضاد در کنار همدیگر بودیم که عاملی مشترک که آن هم چهاردیواری خوابگاه بود به اجبار ما را وادار به تحمّل همدیگر می نمود. در این بین من نیز که زادهی جامعهای دیندار و از پدر و مادری ایماندار متولد شده بودم. جز دینداران تقلیدی به شمارمی آمدم ولی چون ایده و فکر خویش را صد در صد درست نمیدانستم و همواره در خویش استعداد و توانایی رسیدن به حقیقت را پرورانده بودم همیشه ساکت به مجادلات دوستانم گوش داده تا شاید دریچهای از حقیقت را بر روی خویش بگشایم.
مدّتهای مدیدی بدین روال سپری شد و من به این نتیجه رسیدم که از این مجادلات تعصّبآمیز و بیهوده نتیجهای عایدم نخواهد شد. تنها اثری که این مجادلات در من ایجاد نمود این بود منی که الان هستم و آنچه که من بدان باور دارم و تمامی افکار و اندیشههایم را به صورت ارثی از والدین به ارث برده و نتیجهی جبر محیطی جامعهای است که در آن قرار داشتم پس بقیهی دوستانم به این دلیل که مسیر خویش را بدون پشتوانه عقلی انتخاب نموده و بهجای متأثر بودن از دلیل و منطق، بیشتر تعصّب و احساس را در خویش پرورانده و از همان ابتدای تولد یک سری باورها و عقاید را به صورت جبر محیطی پذیرفته بودند، معذور دانسته و تمامی این مجادلات را نتیجهی مطلقنگری، جمود فکری و جزماندیشی محیطی میدانستم که افکار دوستانم درآن رشد و پرورش یافته بود. همهی اینها زمینهای شد تا سعی و کوشش نمایم جواب بسیاری از سؤالاتی که در ذهنم نقش بسته بود، محققانه و با پشتوانهی عقلی بیابم وبه آنها پاسخ مناسب دهم حال که از دوستانم در راستای پاسخ به سؤالاتم نااُمید شده بودم. دنبال منابعی بودم تا به آرامش درونی ناشی از دریافت پاسخ پرسشهایم برسم.
چون در سایه الطاف خداوند به گونهای پرورش یافته بودم که نمیتوانستم بدون دلیل و برهان منکر چیزی شوم. حتی اگر آن موضوع مربوط به مسائلی باشد که در حوزه حواس نگنجد؛ زیرا در دوران دبیرستان خوانده بودیم که آدمیان دارای حواس محدود هستند. به همین دلیل بسیاری از موجودات در حیطهی حواس آدمیان قرار نمیگیرد. پس ندیدن و نشنیدن دلیل بر نبودن نخواهد بود. از سوی دیگر رفتار دانشجویان دیندار تقلیدی هم مورد پسند من نبود چرا که آن را مخالف با اراده و اختیار آدمی میدانستم و بر این باور بودم اگر به زور و حربهی قدرت بخواهی ایمان را به دیگران القا نمایی. دیگر نیازی به آزمایش در این دنیا نخواهد بود و در نتیجه عقاب و آتش اخروی نیز بیمعنی خواهدشد. با سایر دوستانم که فقط در فکر ارضای غرایز بودند و به هیچ چیز جز خوش بودن در لحظات حال نمیاندیشیدند به طور کلی مخالف بودم.
چون انسان را شریفتر از آن میدانستم که تمام وقتش را صرف ارضای غرایز نماید وزیرا در بسیاری موارد توجه صِرف به یک غریزه و رهانمودن آن را تجاوز به حقوق دیگران و تضییع حقشان میدانستم بخود اجازه نمیدادم که فقط به فکر خویش بوده و بواسطهی خوشبودن خویش حقوق همنوعانم را پایمال نمایم. چرا که برایم مسجل شده بود تمامی فسادهایی را که درجهان معاصر شاهدآن هستیم که مشکلات فراوانی را برای انسانها به ارمغان آورده است، ناشی از حرکت در محدودهی غرایز و برنامهریزی برای آن است. در واقع همهی ترورها، خشونتها، آدمکُشیها، رواج فقر و گرسنگی، تجاوز به حریم کشورها و ملتها، شیوع بیماریهای فراوان چون سوزاک، سفلیس، هپاتیت و ایدز و همچنین آلودگی محیط زیست و بسیاری دیگر از فسادها را ناشی از ارضای نامناسب غرایز میدانستم.
سخنان دوستان ملیگرایم هم که اصلاً قابل قبول نبود چرا که آنها تمامی انسانها را فدای ماندگاری و دوام ملیت خود نموده و ضمن ارزش دادن به فرهنگ و آداب خویش درصدد نفی ملیتهای دیگر برمیآمدند و میدانستم که هیتلر در جریان جنگ جهانی میلیونها انسان بیگناه را در سایه و اعتقاد به نژاد برتر و باورهای فاشیستی، شوونیستی و ناسیونالیستی افراطی به کام مرگ کشانده بود خلاصه پس از آن که به واسطه معلومات ناچیز خویش بدین نتیجه رسیدم که افکار و باورهای هیچ یک از دوستانم نمیتواند مطابق عقل و فطرت پاک باشد شروع به مطالعه و تحقیق نموده تا این حصار اطلاعاتی که به صورت جبری محیط زندگیام دور من کشیده و زندانیم کرده بود را شکسته و تصمیم گرفتم میدان دید خویش را فراتر از محدودهی اجتماع خویش گسترش دهم. اولین قدمها در این مسیر را با تقویت حس حقیقتیابی و مطالعه افکار و اندیشههای مختلف آغاز نمودم. از این به بعد سعی کردم بیشتر بخوانم و بشنوم و تا موقعی که به یقین نرسم قضاوت ننمایم. در حین مطالعه این کلام پروردگار من را بیشتر امیدوار نمود که میفرماید: «خردمند و هدایتیافته کسی است که همه سخنان را میشنود و بهترین آنها را انتخاب میکند». برای کسب اطلاعات بیشتر در جهت رسیدن به آرزو و مراد خویش ابتدا سراغ منابع اطلاعرسانی عمومی اعم از روزنامهها، شبکههای ماهوارهای، سایتهای اینترنتی و وبلاگها شخصی رفتم تا شاید دریچهای از نور حقیقتیابی را به رویم بگشایند ولی متأسفانه بعد از مراجعه به آنها تحیر و سرگشتگی من بیشتر شد و نه تنها افق دید من فراتر نرفت بلکه نزدیک بود آن شعله کم نوری که جلوی پایم را روشن میکرد نیز به خاموشی بگراید زیرا اکثر این منابع اطلاعرسانی در خدمت شبکههای قدرت و جهت تثبیت موقعیت سیاسی و اقتصادی آنها، ترغیب و تشویق آدمیان به تعصب و جهالت و ارضای غرایز بودند.چراکه مافیای قدرت دوام و ماندگاری خویش را در مشغول شدن آدمیان به مسائل پیش پا افتاده و کمارزش میداند.
در شبکههای ماهوارهای میتوانستی به فراوانی شاهد سکس و ابتذال، لهو و لعب بوده ولی از حقیقت، ارج گذاشتن برای کرامت آدمیان و علما و متفکرین خبری نبود. سایتهای اینترنتی هم با وجود فیلترهایی که روی آنها صورت میگرفت ولی آن چه بیشتر خود را نشان میداد همان سکس و عوامفریبی بود. در این بین به ندرت میتوانستی شبکه و یا سایتی را پیدا کرد که به ظاهر از منابع قدرت پیروی نکرده و ادعای دفاع از اخلاقیات و ادیان را بر عهده داشتند ولی متأسفانه در عمل آنها نیز بیشترین صدمات را متوجه جامعه انسانی و یا حتی دینی مینمودند که از آن دفاع میکردند. آنها با شعلهور نمودن آتش حقه و کینه و تعصب به جای ظلمستیزی خدمات شایانی را به ادامه حیات ظالمان میکردند. آنها به جای پرداختن به نابسامانی جوامع و ارائه راهکار در جهت رفع این نابسامانی و رسوا نمودن عاملان فساد درزمین تمام تلاش و کوشش خویش را معطوف به دفاع از آن چه خود ازادیان برداشت کرده،می نمودند و به تخریب گروهها و کسانی میپرداختند که همانند آنها فکر نمیکردند، به عنوان مثال به شبکههایی برخوردم که در سایه دین مسیحیت ضمن اهانت به سایر ادیان، مبلغ پخش فساد و ابتذال و شرک وخرافه و مبارزهی باتوحیدویکتاپرستی شده بودند، یا امثال «شبکهی سلام» تحت عنوان دفاع از مذهبی خاص، تمامی تلاش وجهد خویش را صرف پخش خرافات و اهانت و توهین و هتک حرمت سایر مذاهب نمودهو بدین ترتیب چهره زشت و کریهی را از پشتیبانی از دین اسلام به نمایش میگذاشتند. وقتی برای لحظاتی به این شبکهها نگاه میکردم حقارت و کمبود فکری دستاندرکاران آن برایم مسجل میشد چرا که آنها بیشتر اوقات شبکه را صرف پاشیدن بذر کینه و عداوت در بین آدمیان نهاده بودند. سایتهای بیشماری بودند که در زیر سایه و چتر حمایتی ادیان بخصوص اسلام رواجدهنده تعصب و جهالت و کینه شده بودند و غیر همفکران خویش را غیرخودی و مرتد پنداشته و بدین طریق میخواستند تا حد امکان صدای سایر احزاب و گروهها را خفه کرده و پیروان آنها را با زدن برچسب کفر حذف فیزیکی نمایند.
بسیاری از روزنامهها و مجلات نیز صفحات خویش را به بحثهای جناحی و گروهی اختصاص داده و حاضر بودند که تمامی حقایق و یا حتی جان آدمیان را در پای بر کرسی نشاندن ایده خویش قربانی نمایند. بدین ترتیب متوجه شدم که از این طریق و بدین شیوه پیدا کردن راهم و رسیدن به صراط مستقیم محال و ناشدنی است.
ناچار نگاهم را متوجه اجتماع محل زندگی و اطرافیانم نموده و با چشم حقیقتیاب و گوش حقیقتشنو مناسبات و رفتارها و سخنان افراد جامعه را مینگریستم و میشنیدم. در کمال تعجب متوجه شدم که افراد جامعه تبدیل به عاملان تئوریهای سایتها و شبکههایی در خدمت قدرت شدهاند و آنچه مطابق میل ایشان است را پیاده میکنند. دستهبندیهای و گروههای بیشماری را مشاهده کردم که دارای پیروانی متعصب و جاهل بودندکه بدون تحقیق و مطالعه به عضویت آن گروه یا جناح درآمده و جز راه خویش را صراط مستقیم ندانسته و پیروان سایر گروهها را گمراه و بینصیب از نعمات خداوندی میدانستند و همچون اربابان کلیسای مسیحی در قرون وسطی به عنوان نایب خداوند در زمین مسئول روانه کردن آدمیان به دوزخ و آتش شده بودند.
تا دیروز که در دانشگاه شاهد مجادلاتی بین دوستانم از دو مذهب متفاوت بودم در نهایت تعجب مشاهده کردم که تمامی این گروهها با وجود اشتراکات بسیاری در ملیت، مذهب و غیره تبدیل به دشمنانی شدهاند که علیه هم دندان تیز کرده و شمشیر میکشند. جوانان جاهل و بیادبی را با چشمان خویش دیدم که به آسانی علمای گذشته و حال را تکفیر و آن ذخایر عظیم اسلامی را به باد تمسخر میگرفتند. بزرگانی چون امام حسن البنا و سیدقطب را که قربانی هدف والای خویش شدهاند را به باد انتقاد و تهمت و هتک حرمت میگرفتند. آنها جنایتکارانی چون هیتلر، شارون، باراک و بوش را رها و شمشیر افترا و تهمت خویش را علیه علمای بزرگ جهان اسلام اعم از قرضاوی و غزالی به کمر بسته بودند و هر چند گاه آن را بیرون آورده و بواسطهی آن وقت و زمان زیادی را صرف اختلافات فقهی و اجتهادی مینمودند و به دشمنان اجازه میدادند که در راستای ذلیل شدن مسلمانان طرح و برنامه بریزند. این متعصبان جاهل نه تنها به علمای اسلامی بیحرمتی میکردند، بلکه با دادن فتوای کفر آنها و سایر افراد جامعه جواز قتل آنها را نیز صادر مینمودند.
در واقع در نظر این متعصبان جموداندیش حیاتی را که پیامبر(ص) بزرگتر از کعبه میدانست، از ریختن خون حیوانات بیارزشتر بود. و به آسانی مهر تأییدی بر کشتار زنان و بچههای بیگناه میگذاشتند. جزوههای بیشماری را مشاهده نمودم که نهایت بیادبی را در حق علما و سایر مسلمین انجام داده و با تکفیر و گمراه نمودن آنها زمینهساز تشنجات اجتماعی را فراهم آورده بودند.
احزاب و گروههایی بودند که حمایت از رهبر فکری خویش را بر حمایت از خدا و پیامبر(ص) ترجیح میدادند و تمامی فسادهای کره زمین و بیحرمتی به بشر را رها و تمامی هم و غم خویش را صرف آتشافروزی نموده بودندکه متأسفانه همین تعصب و جهالت در بعضی مواقع منجر به برخورد فیزیکی و بیاحترامی نسبت به اعضای سایر گروهها میشد. ورود به مساجد تأسف و تألم من را بیشتر کرد. مسجدهایی خالی از نمازگزاران که فقط عده معدودی از پیران و تعدادی جوان در آن جا مشاهده میشدند که آنها هم بر سر مسائل فقهی و مذهبی با چشمانی پر از خشم به همدیگر نگاه میکردند.
دست را در کجای سینه گرفتن، پاها را در هنگام نماز به هم چسباندن و..... چنان بذر تفرقه و کینه را در نهاد آنها نشانده بود که اخوت و الفت ایمانی در برابر آن کاری از دستش ساخته نبود. متأسفانه در برخی مساجد امام جماعت مسجد به جای رفع کدورتها و پاشیدن بذر محبت و دوستی به چنین تفرقهها و عداوتهایی دامن زده و زمینهساز افتراق بیشتر آنها میشدند. این جا بود که فهمیدم نمیتوان به این شکل به حقیقتی که مورد نظرم است برسم در جایی که گروههای بیشماری هستند و همه خود را بر راه صواب دانسته و فرقه ناجیه تلقی کرده و دیگران را بر باطل، قضاوت این که کدام راست میگوید برایم مشکل بود. فقط مطمئن بودم که آنها آگاهانه و یا جاهلانه به شبکههای فساد قدرت و ثروت خدمت کرده و زمینهساز تسلط بیشتر آنها بر ملتهای مظلوم میشوند. فهمیدم که آنها نمیتوانند تجلیگاه رحمان و رحیم و دلسوزتر از پدر و مادربودن خداوند باشند.
آنها نمیتوانستند رحمة للعالمین بودن پیامبر(ص) را به جهانیان عرضه نمایند و بالاخره آنها نمیتوانند الگویی عملی بسیاری از آیات و احادیثی باشند که دلسوزی را در حق تمامی انسانها و یا حتی در حق حیوانات نیز روا میداند. چگونه آنها میتوانند مجری آیاتی از قرآن باشند که ناامیدی از رحمت پروردگار را نکوهش نموده و نوید بخشش تمامی گناهان را داده است. آنها چگونه میتوانند صفات باری تعالی اعم از ستّار، غفور، وهاب، را به جهانیان عرضه نمایند. در پیش آنها نمیتوان خطا کرد و خلاف رأی و نظر ایشان سخنی بر زبان آورد. پیش آنان باید عقل آن موهبت عظیم الهی را که کلید شناخت توحید، نبوت و معاد است، تعطیل و عقل را بیارزشتر از برخی روایتها و برداشتهای جعلی و نادرستی میدانند که در راستای تأیید افکارشان به کار میرود. آنها افرادی را میخواهند که متعصبانه و کورکورانه فرامینشان را اجرا و عین دستورات الهی بداند.سؤال کردن در نزد آنها جرم و وارد شدن در دایره کفر است. مات و مبهوت شده و از این که حقیقت را این قدر دست نیافتنی، به کلی سرخورده و ناامیده شده بودم. در افکارم گاهی به آن دوستی که ادعای روشنفکری داشت و متأثر از افکار اندیشمندان پست مدرن بود حق میدادم که شاید آنگونه که او میگوید که به جای سخن گفتن از حقیقت واحد و یک صراط مستقیم بایستی از حقایق متنوع و راههای بیشماری سخن گفت و در افکارم علما و متفکرین پست مدرن را میستودم که با مطرح نمودن مفاهیمی چون پلورالیسم، هرمنوتیک و نسبیت، حقیقت واقعی را دست نیافتنی و تمامی احزاب و گروهها را واجد جزئی از حقیقت میدانستند؛ ولی وقتی بیشتر میاندیشیدم نمیتوانستم قبول کنم که نسبیگرایی بر جهان حاکم باشد چرا که در این صورت بسیاری از جور و ستمها، ترور و خشنونتها زیر سایه آن مهر تأیید میگرفت و دعوت پیامبران بیمعنی میشد.
به خود میگفتم اگر بر جامعه انسانی یک سری اصول و قوانین ثابت حکم فرما نباشد و غرایز انسان به واسطه آنها تعدیل نشوند آن وقت دنیای آدمیان چه وحشتناک شده و از اجتماع حیوانات نیز پستتر شده و اصل تنازع بقای داروینی بر جامعه انسانی نیز حکمفرما شده و غرایز و احساسات عده بیشماری از مظلومان در راستای ارضای غرایز عدهای ظالم فدا میشد. جامعهی انسانهایی با آن همه خصوصیات مشترک اعم از برخورداری از نیروی تفکر و تعقل، ناطق بودن و داشتن غرایزی همانند گرسنگی، تشنگی، غریزه جنسی، دارای احساس طمع، غرور و کبر که شیوهی ارضای همه آنها یکسان بوده و افراطگرایی و تعدیل نشدن هر یک از آنها در آدمیان زمینهساز فساد میشود را نمیتوان با اخلاق و قوانین نسبی اداره کرد چه بسا اخلاقیات جامعهایی اقتضای پایمالی حقوق جوامعی دیگر شود اگر تمامی افکار و اندیشهها سهمی از حقایق داشته باشند آن وقت تلاش آدمی در راستای رسیدن به رضوان الهی مفهومی نخواهد داشت و نوعی بیعدالتی برجهان حکمفرما خواهد شد؛ چرا که آن وقت تلاشها، مجاهدتها، عبادتهای عده کثیری از انسانهایی که در راستای رفع بیعدالتی و ظلم و ستم و کمک به همنوعان برای رضای الهی صورت میگیرد ثمری نخواهد داشت.
مدتی خواستم مانند آن عده از دوستانم که (اکثریت جامعه را نیز همانند آنان بودند) به چیزی فکر نکنم و فقط در فکر امروز و ارضای غرایز و خوشحال بودن در لحظههای حال شوم و با فکرکردن در مورد آینده و رسیدن به حقیقت، اوقات خویش را تلخ نکنم ولی نمیتوانستم اینگونه باشم چون همیشه این فکر آزارم میداد که خوشحالی، لهو و لعب و ارضای غرایز تا کجا، مگر غیر از این است که لذت غرایز تا هنگام ارضای آنها دوام داشته و ارضای آنها هم محدود.
از خود میپرسیدم اگر تمام کره زمین را داشته باشم آیا میتوانم فراتر از حجم معده خویش بخورم و اگر هم چنین عملی را مرتکب شوم چه بسا سنگینی غذا لذت آن را به سمومی تلخ تبدیل میکند. تازه مگر در درس زیستشناسی نخواندهایی که روزی فرا میرسد که بعد از قطع ارتباط با این دنیا و دفن در زیر خاک به واسطه پوسیدگی چیزی از تو باقی نمیماند. اگر پدر و مادرم راست گفته باشند و فرجامی در کار باشد و عذاب جهنمی و نعمات بهشتی، آن وقت آیا در قبال این همه بیخیالی و لهو و لعب و جهالت و سکوت در برابر جور و ستم مورد مؤاخذه قرار نمیگیرم.
به همین دلیل نمیتوانستم خود را فریب داده و فقط به فکر پر کردن شکم، ارضای غریزه جنسی و خوش بودن در جمع دوستان باشم. مدت مدیدی به فکر فرو رفتم، در کوچه و بازار، منزل و خیابان گاهی در افکار خویش غرق شده و چیزی نمانده بود که به دیوانگی و روانی بودن متهم شوم. حتی پدر و مادرم چندین بار تصمیم گرفتند من را به دکتر ببرند و یا پیش شیخ و یا سیدهایی ببرند که به نام دین دکان باز کرده وآیات پروردگار را به بهایی ناچیز میفروشند تا شاید به واسطه نوشتن دعایی از این پریشانی نجاتم دهند ولی تسلیم آنها نمیشدم. وقتی که ایستاده و نشسته در تاریکیهای شب و در رختخواب در خلقت آسمان و زمین اختلاف شب و روز، سازمانبندی موجودات زنده و غیرزنده اندیشه میکردم تصادف به وجود آمدن آنها را به کلی منتقی دانسته و اراده خالق و نیروی ماورایی را در سامان دادن به آنها مییافتم. اندیشه در سلول گیاهی و این که اندامکی کوچک و میکروسکوپی چون کلروپلاست که با به دام انداختن نور خورشیدن غذای کلیه موجودات زنده را فراهم میآورد، تصور نبود این اندامک در حیات زمینی و سرنوشت انسانها بعد از نبودآن، نگاه به موجودات زنده که هر کدام در نهایت پیچیدگی خلق شده و به گونهای سامان گرفتهاند و تسویه شدهاند که بتوانند در محیط زندگی خویش روزگار سپری کنند. تقدیر و هدایت آنها وجود خدواند را بیشتر برایم به اثبات میرساند.
وقتی در خویش اندیشه میکردم تجسم میلیاردها سلول زنده، سلولهایی که در نهایت پیچیدگی و داشتن دستور ژنتیکی یکسان که هر کدام کارهای مختلف انجام داده و بافت را ساخته، بافتهایی که تبدیل به اندام شده و در نهایت با همکاری دستگاههای مختلف بدن که زمینهساز حیات نباتی و حیوانی شده و دمیدن روح الهی در کالبد جسمانی که مسبب حیات انسانی با دو ویژگی علم و اراده میشود، تدبر در دستگاه گردش مواد که مواد غذایی آماده شده به وسیله دستگاه گوارش را به واسطه زنش خودبخودی قلب و بدون نیاز به مغز اختیار سلولها قرار داده و بعد از مصرف توسط سلولها دستگاه دفع و دستگاه تنفس که زمینهساز این مصرف و خروج مواد زائد آن میشوند، تدبر در دستگاه عصبی و دستگاه غدد درونریز که به وسیله سلولهای عصبی و هورمونها کلیه فعالیتهای بدن را تنظیم میکنند و اینکه تمام این دستگاهها و سلولها از یک سلول تخم به وجود آمدهاند که از ترکیب دو سلول اسپرم و تخمک که به وسیله دستگاه تناسلی جنس نر و ماده به وجود میآید، عظمت و کبریایی پروردگار و خفت و خواری بندگان را در نظرم بیشتر عیان مینمود.
با این افکار و نظم و انضباطی که بر جهان هستی حاکم بود و امکان هرگونه تصادفی را غیرممکن، خداوندی که قبلاً مقلدانه و جبری میپرستیدم و در سختیها به یادش افتاده و در خوشیها فراموشش میکردم با تمام وجود احساس و محققانه و با تمام وجود بندگی خویش را در برابرش اعلام نمودم و از افکار احمقانه و مادیگرایانه که همهی این نظم و انضباط را نتیجه تصادفی کورکورانه و غیر هدفمند میدانست، خندهام میگرفت. هر روز که میگذشت و در هر چیزی که اندیشه میکردم، فهم توحیدی در من بیشتر شده و به حقارت خویش و سایر بندگان در برابر عظمت و کبریایی پروردگار بیشتر پی میبردم وقتی که به چنین فهمی از توحید دست یافتم و بینیاز از دیگران و به واسطه بکارگیری آن موهبت عظیم الهی (عقل) خداوند را درک کردم به نیروی تعقل خویش اعتماد کرده و سعی نمودم جواب سؤالاتم را از این طریق کسب نمایم. بدین ترتیب تصمیم گرفتم به عنوان اولین منابع سراغ کتابهای آسمانی بروم که ادعا میشد کلام پروردگار است. به دلیل اسکان در جامعه اسلامی و از آن جایی که قرآن بیشتر در دسترس بود آن را برای مطالعه انتخاب نمودم.
تفسیر نور دکتر خرمدل را تهیه و شروع به تلاوت آیههای قرآن کردم. وقتی که در قرآن به این آیه رسیدم که از هیچ کسی جز به اندازه توان او بازخواست نمیشود به تدبر و اندیشه خویش در قرآن امیدوارتر شده و متوجه شدم از نگاه پروردگار آدمیان در دریافت وحی الهی و عمل به آن بر اساس استعداد و توانائیشان مؤاخذه شده و خداوند فراتر از توانائی انسان از ایشان بازخواست نمیکند، هر چه بیشتر قرآن میخواندم بیشتر مجذوبش شده و بیشتر پی به آسمانی بودن آن میبردم. در قرآن آیات بیشماری را مطالعه کردم که انسانها را در انتخاب مسیر و راه خویش آزاد گذاشته و به حق اختیار و آزادی ایشان احترام میگذاشت و همانجا بود که بر حماقت و نادانی افرادی که میخواهند به زور و بدون پشتوانه عقلی افکار و اندیشه خویش را به دیگران تحمیل نمایند تأسف خوردم، وقتی به آیاتی که دعوت به اتحاد و انسجام و نهی از تفرقه و جدائی رسیدم از عملکرد فرق و گروههای اسلامی که هر کدام در جهتی حرکت کرده و خویش را فرق ناجیه و بهرهمند از الطاف خداوندی خوانده و بقیه را گمراه و کافر و بیبهره از رحمت خداوند، شگفتزده شده و بیشتر نقش دشمنان دین در راستای ایجاد تعصب و جهالت و درگیریهای فقهی و مذهبی در ذهنم تداعی میشد و از اینکه [برخی]گروههای اسلامی بدون توجه این آیات که نص صریح قرآنی هستند در حق همدیگر جفا روا داشته و به خاطر اختلافات فقهی همدیگر را به فسق و ارتداد متهم میکنند و جواز طرد و حتی قتل همدیگر را صادر مینمایند بیشتر در حسرت و اندوه غرق میشدم. آیات بیشماری را در مبارزه با فساد سیاسی و اقتصادی مشاهده کردم و پی بردم که تمامی پیامبر(ص) بدون اجر و مزد ضمن درگیری و حمله به مترفین و مستکبرین جوامع زمان خویش انواع شکنجهها و آزارها را برای خویش با جان و دل خریده و در این راه چه آوارگیها و خون دلی خوردنها متوجه آنان شده است. وقتی در قرآن دیدم که حضرت محمّد(ص) در حد بشری هم چون بقیه آدمیان معرفی شده است و در بسیاری موارد و تصمیمگیریها که از پشتوانه وحی خبری نبوده از رأی و نظر صحابه استفاده میکرد از حقارت و برده بودن عدهایی که رهبران فکری خویش را هم چون بت میپرستیدند به خشم میآمدم و از قداستی که[برخی از] گروهها حول رهبران فکری خویش ایجاد نموده بودند، دچار شرم میشدم.
احترام گذاشتن به سایر ادیان، نهی از دشنام دادن حتی به بتها، دعوت به قسط و عدالت حتی در حق دشمنان، داستانهای نغز و پندآموز، استفاده از روشهای تدریجی در پاک نمودن جوامع از رذایل اخلاقی (تحریم شراب) توصیه به گوش دادن تمامی کلامها، و بسیاری دیگر از فضائل اخلاقی قرآن بینظیر بودن بیشتر آن را اثبات کرده و بر یقینم میافزود. فصاحت و بلاغت، سبک و نظم خاص آیات، جذبه و نظم خاص و یا موسیقی خاص قرآن، معارف عالی الهی، قوانین محکم، برهانهای عقلی عالی قرآنی، خبر غیبی از گذشته و آینده، استقامت بیان و عدم اختلاف در آن و بینظیر بودن و ماندن آن در طول تاریخ غیر بشری بودن قرآن را اثبات مینمود. از همه مهمتر آنچه مرا تسلیم استدلات قرآنی مینمود انطباق آیات بیشماری از قرآن کریم با کشفیات و قطعیات علوم تجربی اعم از فیزیک، شیمی و زیستشناسی بود. آیات بیشماری را مشاهده نمودم که نه تنها با این رشتهها تضادی نداشتند بلکه چندین قرن قبل به شکلی کامل توسط فردی امی بیان شده بود.
آیاتی در مورد مراحل خلقت انسان از شکلگیری نطفه تا تولد، کرویت و حرکات زمین، اشاره به نیروی جاذبه، تعیین جنسیت فرزند توسط پدر، دوام حیات بر پایهی وجود آب، نظریه مهبانگ (انفجار بزرگ) اتصال زمین و آسمان به هم و سپس جدا شدن آنها از هم، اعجاز عددی و نظم ریاضی قرآن و اشاره به نظریههای علمی مربوط به پایان تاریخ کافی بودند تا آگاهانه در برابر آن سر تعظیم فرود آورده و مطیع و مجری برنامههایش شوم. قوانین و برنامههایی که از سوی پروردگار، در جهت نهادینه کردن فضائل اخلاقی (صبر، گذشت، کمک و احترام به همنوع و پدر و مادر و ....) و ریشهکنی رذایل اخلاقی (نهی از دزدی، خیانت، مسخره نمودن دیگران، غش، ربا و ....) بود. برایم ثابت شد که پروردگار ضمن به رسمیت شناختن غرایز و فراهم نمودن زمینه ارضای آنها از طریق این قوانین و در راستای عدم تجاوز به حقوق دیگری خواسته که آنها را تعدیل نماید. قوانینی که جهت به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی و جلوگیری از انباشت نامتوازن ثروت جهت ایجاد و شکافهای عظیم اجتماعی (نهی از احتکار، غش و گذاشتن قوانینی عادلانهای چون گذاشتن ارث، زکات و صدقه و خمس) واجب نمودن امر به معروف و نهی از منکر بر تمامی اعضای جامعه اسلامی (که در دنیای امروز میتواند به دلیل گسترش مرزهای اسلامی و عدم دسترسی حکام به همه مردم از طریق مطبوعات و رسانههای آزاد و احزاب صورت پذیرد). به گونهای که در جوامع اسلامی هیچ کس اعم از حاکم و رعیت از زیر تیغ بران امر به معروف و نهی از منکر در امان نمیماند، واگذار نمودن تعیین حاکم اسلامی به مردم از طریق «بیعت» جهت جلوگیری از فساد سیاسی، گذاشتن و نهادینه کردن شورای حل و عقد (حاکم اسلامی یکی از افراد آن در میان بقیه منتخبین مردم بوده و از حق یک رأی برخوردار است) جهت جلوگیری از استبداد رأی و نظر و تکمحوری بودن، تأکید بر مشورت در همه کارها و بسیاری دیگر از قوانین و برنامههای جامعهساز مرا بیش از پیش مجذوب و شیفته آن کتاب آسمانی مینمود. در قرآن کریم آیهای را خواندم که پرده از راز بزرگی برایم گشود که چرا همواره عدهایی میکوشند به هر نحوی که شده اسلام را در نظر مردم بد جلوه داده و چهره زشت و کریهی را از آن ترسیم کنند و آن آیهای بود که بر کلیه تقسیمبندیهای اجتماعی از خودی و غیرخودی، حاکم و محکوم، رجال دین و غیردین، نژاد برتر و نژاد فرودست، برده و ارباب، زن و مرد مهر ابطال میگذاشت همچنان که خدواند در قرآن کریم میفرماید:
«بیگمان گرامیترین افراد نزد پروردگار باتقویترین آنها است». تقوی که افراد با هر نژاد و ملیتی، از هر طیف اجتماعی، و با هر درجه علمی میتوانند آن را کسب نموده و یا بیبهره از آن باشند در زندگی دنیوی همواره ما انسانها عدهی قلیلی را بر کرسی نشانده و در پای آنها به تعظیم میافتیم یا عدهای بهرهمند از نعمات و پستهای اجتماعی و عدهای دیگر گمنام و دل شکسته در کنجی به دور از پارتی و پول به زندگی دنیوی مشغول هستند ولی پروردگار در کتاب جاویدش ملاک برتری و شیوهی کسب مقام والا نزد خویش را برای رهبری در جامعه و فردی عامی در محلی دور افتاده را یکسان قرار میدهد و آن تقوی الهی است و تقوی نه در لباس شیک پوشیدن و ماشینهای مد روز نشستن، مدال قهرمانی داشتن و برخوردار بودن از بدن ورزیده بودن و ثروت بیشتر داشتن است بلکه تقوی الهی در راستای شناخت بهتر خداوند، اجرای بهینه فرامین آن و دوری از رذایل اخلاقی، در خدمت خلق بودن و قدم گذاشتن در مسیر عمران و آبادانی کره زمین براساس استعداد و توانائی و موقعیتی است که خدواند به آدمیان اعطا نموده است. هنگام تدبر در قرآن متوجه شدم آن برداشتهای فاشیستی و ناسیونالیستی که عدهای از حکام و اقوام از قرآن دارند به گونهای که زیر لوای آن و به نام سورههای قرآنی (انفال) حقوق اقلیتهای مذهبی و ملی را ضایع مینمایند. سوء استفاده واستفادهی ابزاری از ادیان الهی میباشد که حاکمان ظالم جهت فریب عامه و تثبیت موقعیت ظالمانه خویش از آن بهره میجویند. قرآن هر چند در میان قوم عرب و به زبان عربی نازل شده ولی سیاق آیات قرآنی بیانگرآن است که مخاطب آن تمامی بشریت در تمامی موقعیتهای زمانی و مکانی بوده به گونهای که در نظر قرآن بلال اهل حبشه مستوجب پاداش بیپایان اخروی و عموی پیامبر(ص) که هم خویشاند پیامبر(ص) و هم از قوم و همزبان ایشان بود در سوره «مسد» مستوجب شدیدترین عقابها میشود.
وقتی که قرآن را میخواندم به ملیت خویش افتخار میکردم چرا که آن را آیهای از آیات پروردگار در عالم هستی میدانستم و بر جهالت عدهای از دوستانم که همواره از من میپرسیدند که ما اول «کرد» هستیم یا «مسلمان» تأسف میخوردم. در قرآن کریم اختلاف رنگ و زبان، و گروه گروه و قبیله قبیله نمودن آدمیان سنتی از سنتهای الهی به شمار آمده و کلیه اقوامی که معتقد به تفکرات فاشیستی و شوونیستی بوده و یا در جهت نابودی و یا هضم سایر ملل برمیآیند دشمن خداوند و در ضدیت با شأن و آیات الهی دانستم. خیلی خوشحال بودم و در پوست خویش نمیگنجیدم فقط تأسف میخوردم که چرا تا حال با وجود در اختیار داشتن آن نعمت عظیم الهی و ذخیره بزرگ پروردگار سراغش نمیرفتم و از تاقچه اتاق آن را پائین نمیآوردم تا لااقل از روی کنجکاوی ببینم که خداوند به ما آدمیان چه میگوید، تأسف میخوردم که چرا از این قرآن تا به حال جهت شفای جسمی بیماران، حفاظت از نوزادان و گاو گوسفند و اموال و اثاثیه منزل و قرآئت آن بر مردگان و جهت بانگ دادن و دعوت مردم جهت دعوت به مراسم تعزیهخوانی استفاده میشود، چرا به جای استفاده مثبت از قرآن جهت رسیدن به سعادت دنیا و آخرت آن در کارهای و جاهایی به کار میگیریم که به هیچ وجه هدف و فلسفه نزول آن از سوی خداوند نبوده است، تأسف میخوردم چرا تا به حال به جای این که ما در خدمت قرآن و مجری برنامههایش باشیم او را در راستای انجام بدعتها و عرفهای غلط خویش در راستای کسب موقعیت دنیوی خویش به کار میگرفتیم.
تأسف میخوردم که چرا به جای این که عدهای محدود از ظالمان آیاتش را در راستای فریب مردم و تثبیت موقعیت به کار گیرند ستمدیدگان تاریخ بشری آن را درجهت براندازی کاخ ظلم و جور به کار نگرفتند تا تحققبخش این آیه خداوند میشدند که میفرماید: «خداوند حال و وضع ملتی را تغییر نمیدهد، تا این که افراد آن جامعه خویش را تغییر دهند». ولی آن چه از تأَسف من میکاست این آیه پروردگار بود که میفرماید: «ای انسانها از رحمت پروردگار ناامید نشوید چرا که خداوند تمامی گناهان شما را میبخشد و در توبه و رحمت باری تعالی تا هنگام مرگ به روی بندگان خویش باز است». همان جا بود راز این همه عقبماندگی علمی و اخلاقی جوامع اسلامی را فهمیدم و به یقین رسیدم تا موقعی که مسلمانان متوجه این امر خطیر نشوند و اشتراکات، آنها را دور هم جمع ننمایند و به اختلافات فقهی هم احترام نگذارند زوال جوامع اسلامی، درگیری در، فساد و استبداد در جوامع اسلامی باقی خواهد ماند. آن وقت متوجه رازی شدم که صحابه را وادار به آن همه مجاهدت و تلاش و از خودگذشتگی مینمود، به آن الفتی که خداوند در قرآن بدان اشاره مینماید که اگر تمامی جهانیان سعی میکردند آن را در بین مؤمنین ایجاد نمایند نمیتوانستند.
پی بردم، الفتی که منجر به تقسیم اموال انصار برای برادران مهاجر آنها شد، حال میخواهم با صدای بلند فریاد بزنم ای برادران و خواهرانی که همانند شما فکر نمیکنم من خدا و رسول(علیه الصلوات والبرکات) و تمامی مسلمین جهان را از ته قلب دوست دارم، من قرآن را به عنوان برنامه و منهج خویش میپسندم ولی ممکن است در برخی از استنباطهای فقهی همانند شما نباشم پس از شما میخواهم بیشتر از این به تفرقه و جدایی مسلمین دامن نزنید به جای به کارگیری توان بازو، زور شمشیر، قوی نمودن رگ گردن سعی کنید همانند پیامبران (ع) با دلیل و منطق استنباطات خویش را به دیگران عرضه نمایند. به جای پخش جزوه و شبنامه در رد علمای دین و برادران -حتی گمراه خویش- سعی نمایند آنها را از گمراهی نجات داده و به آنها فرصت تا آخرین لحظه مرگ را بدهید شاید رستگار شوند.
ای برادران و خواهرانی که جهالت ما را به دشمنانی قسم خورده تبدیل نموده است به گونهای که خشمآلود به هم نگاه کرده و جهنمی بودن هم را آرزو داریم بدانید که ترک بدعتی که به نام دین در نهاد افراد و جامعه اسلامی ریشه دوانده است به مراتب از ترک شرابی که خداوند آن را در چندین مرحله و در مدت طولانی حرام نمود دشوارتر است. برادران و خواهران عزیز اگر چنان جه به دلیل نشناختن «فقه اولویات» حرامی را به خاطر انجام سنتی مرتکب شوید (تفرق و جدایی در بین مسلمین کمک به ظالمین و چسباندن پا در نماز سنت است) و یا واجبی را به خاطر سنتی ترک نمایید (احترام به پدر و مادر واجب، رفتن از طرف راست، پوشیدن شلوار کوتاه و غیره سنت هستند). ای عزیزی که ناخودآگاه در دامی افتادهای که دشمنان ملت پهن کردهاند اگر چنانچه فقط یک نفر به واسطه عملکرد نادرست شما نسبت به دین بدبین و یا جوانی به دلیل تعصب و جهالت در حق پدر و مادرش جفا نماید فردای قیامت در پیشگاه خداوند چه جوابی خواهید داشت؟
آیا اگر به جای تکفیر نمودن مردم و علما و صرف هزینههای هنگفت در جهت تهیه و پخش جزوات تفرقهانگیز به ذکر خداوند بپردازید و در جهت رفع بدبختی و گرسنگی همنوعانتان قدم بردارید بهتر نیست، مگر نمیدانی در بسیاری مواقع برای کسانی که عقیده درست حسابی ندارند فقر همزاد کفر است و مردم به طرفی گرایش دارند که در راستای رفع مظلومیت ایشان گام برمیدارند، اصلاً به من بگوئید از این تفرقهافکنی و صرف هزینههای بیمورد چه چیزی عاید اسلام و مسلمین شده و چه تغییری در وضع مسلمانان جز افزایش فلاکتباری آنها شده است. عزیزان دنیایی که تو امروز کفر میخوانی توانسته است با به کارگیری سنن الهی ضمن آبادسازی دنیای خویش، دنیا و آخرت را از ما سلب نماید. مگر نمیدانی که هر روز برادرانمان در فلسطین، عراق و لبنان و افغانستان جان خویش را از دست میدهند و ما به جای تمرکز روی مبارزه با دشمنان همدیگر را به باد اتهام و تهمت گرفتهایم.
عزیزان دنیایی که تو امروز کفر میخوانی توانسته است با به کارگیری سنن الهی ضمن آبادسازی دنیای خویش، دنیا و آخرت را از ما سلب نماید. مگر نمیدانی که هر روز برادرانمان در فلسطین، عراق و لبنان و افغانستان جان خویش را از دست میدهند و ما به جای تمرکز روی مبارزه با دشمنان همدیگر را به باد اتهام و تهمت گرفتهایم، تا کی میخواهید به این مسائل پیش پا افتاده مشغول و مهمترین مسائل جوامع اسلامی را فراموش کنیذ؟
آیا نمیدانی که امروز یهودیت و مسیحیت با وجود اختلاف شدید عقیدتی در راستای نابودی من و تو متحد شدهاند، تا کی میخواهید رفتن به دانشگاه و خواندن دروس علوم پایه را کفر و نشستن در کنج مساجد و آوارگی در کوه و بیابان رابه عنوان امری واجب به جوانان جامعه اسلامی القا نمائید، تا کی میخواهی با محروم نمودن زنان از تحصیل و فعالیتهای اجتماعی و زندانی کردن آنها در چهاردیواری منازل ،نظام مردسالاری خویش را به آنها دیکته نمائید.
برادر عزیز مگر نمیدانی گوش داددن به موسیقی، گذاشتن نقاب و ریش، اگر جزء مسائل اختلافی هم نباشد که هست کسانی که آن را انجام میدهند نهایت مرتکب گناهی میشوند ولی شما با غیبت، نفرت و دوری از آنها ایجاد اختلاف و تفرقه حرام و گناهی بزرگتر از آنان را مرتکب میشوید. اگر در دنیای آخرت یک درصد احتمال داشته باشد علمایی که شما کورکورانه و با تبعیت از افراد مغرض آنها متهم به کفر و فسق و گمراهی مینمائید در کار خویش صادق بوده باشند و در بارگاه الهی به خاطر فدای جان و مال خویش شهید به حساب آمده باشند و یا رأی و نظر خطای آنها به عنوان مجتهدی که باوجودرای اشتباه پاداشی درنزدپروردگار به خاطرجهدخویش دریافت می دارد آن وقت در بارگاه خداوند و در حضور این عزیزان چه جوابی خواهی داشت. آیا خدواند شما عزیزان را هدایت نموده که دیگران را گمراه و فاسق و کافر و بیبهره از رحمت خداوند بخوانید و یا تلاش نمائید تا لحظه مرگ گمراهان و فاسقان و کافران را از فسق و کفرشان نجات دهید؟ آیا اگر شما تا آخر عمرتان به دلیل نداشتن درجه اجتهاد و شرایط نابسامان جوامع اسلامی فردی را متهم به کفر و فسق و نمائی بهتر است و یا با دادن این برچسبها به دیگران آنها را بی بهره از الطاف خداند بدانی؟
در پایان به عنوان جوانی از جامعه اسلامی از شما داعیان و احزاب و گروههای اسلامی تقاضا دارم که اولاً اسلام صحیح را به من و سایر دوستانم عرضه نمائید و به جای دعوت به گروه خویش و متهم نمودن سایر گروهها نقاط اشتراک را برجسته ودراختلافات همدیگررامعذور بدانید.ماجوانان نمیتوانیم کورکورانه هرآنچه به ماالقامی شودرا قبول کنیم اگر ادعا دارید شما فرقیه ناجیه هستید و کلامتان مورد رضای الهی، بیائید مارا اقناع عقلی نموده چراکه تا موقعی به ثبات درونی و اقناع عقلی نرسیم «چون خداوند اندازه توانمان از ما میخواهد مؤاخذه نمیشویم»همانندشمادینداری تقلیدی وژنتیکی به حساب می آئیم که چنین ایمانی شایستهی فخرفروشی به دیگران رانداشته وچه بسابواسطهی جبرمحیطی امروز به شیوهایی دیگرفکرمی کردی و اگر نمیتوانید ما جوان امروزی را قانع نمائید بیائید با هم به دنبال کسی باشیم که استادوار پیام الهی را به گوشمان برساند.
یوسف سلیمانزاده
منبع : پایگاه اطلاع رسانی اصلاح
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست