جمعه, ۱۶ آذر, ۱۴۰۳ / 6 December, 2024
مجله ویستا

به مناسبت هشتادو نهمین سال تولد نلسون ماندلا


به مناسبت هشتادو نهمین سال تولد نلسون ماندلا
● مبارزه زندگی من است
"برای ما مردم کوبا، به راستی مایه سرافرازی است که از نلسون ماندلا در کشور خود استفبال کنیم و مایه بسی شادمانی است که او را امروز در میان خود می‌بینیم. من نمی‌دانم که آیا ما به راستی جایگاه مردی را که اکنون در میان ماست و به سمبل مبارزان جهان تبدیل شده، می‌شناسیم یا خیر، به ویژه آیا از ارزش‌های این سمبل مقاومت، آن هم در این دوران – در دوران شرم‌آوری که بسیاری، پرچم‌های پرافتخار کشورشان را به زیر می‌کشند و آن‌قدر از گذشته خویش پشیمانند که دیگر یادی از سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها و دوستان کمونیست خود نمی‌کنند – آگاهیم یا نه؟. . . اما، ما با افتخار فریاد برمی‌آوریم که اگر امروز بخواهیم از سمبلی برای مقاومت و پایداری مردم جهان نام ببریم، او ماندلاست، اگر بخواهیم از نمادی برای شرف، شهامت، قهرمانی، فروتنی، هوشمندی و توانایی انسانی نام ببریم، او نلسون ماندلا است. . . "
"فیدل کاسترو، ۲۶ ژوئیه۱۹۹۱"
۱۸ ژوئیه (۲۷ تیرماه)، مردم آزاده جهان هشتاد و نهمین سال تولد نلسون رولیهلاهلاماندلا،[۱] قهرمان ملی آفریقا و یکی از تابناک‌ترین سیماهای تاریخ مبارزات بشری را جشن می‌گیرند. او و هم‌رزمانش ۲۷ سال در زندان‌های مخوف آپارتاید،پرچم مقاومت و مبارزه مردم آفریقای جنوبی را برافراشته نگه داشتند. بزرگداشت ماندلا، در واقع بزرگداشت تمام آن مردان و زنانی است که در سراسر گیتی، برای کسب آزادی،عدالت اجتماعی، استقلال، صلح و محو هر گونه تبعیض، علیه خونخوارترین رژیم‌های دست نشانده امپریالیست‌ها، به پا خاستند، رزمیدند، در خون خویش غلطیدند و یا چون ماندلا، تقریبا" تمام عمر پرارزش و یگانه خود را در سیاه‌چال‌های این رژیم‌های منفور گذراندند. بیایید با بزرگداشت تولد او، احترام خود را به همه این سپیدمویان از آتش و خون گذشته، نثار کنیم.
نلسون ماندلا، در روز هجدهم ژوئیه ۱۹۱۸ در روستای "موزو"[۲] در کنار رودخانه "مباشه"[۳] در ناحیه "اومتاتا"[۴] مرکز "ترانسکی"[۵] متولد شد. وسعت ترانسکی معادل خاک سوئیس است و اکنون ۵/۳ میلیون نفر از اقوام "خوسا"[۶] و اقلیت کوچکی از "باسوتو"ها[۷] و سفیدپوستان در آن ساکنند. این منطقه ناحیه‌ای است زیبا، با تپه‌های هموار و دره‌های حاصل‌خیز که یک هزار رودخانه و نهر در آن جاری است.
"تنها چیزی که پدرم در بدو تولد به من بخشید- سوای زندگی؛ بنیه‌ای نیرومند و رابطه‌ای پایا با سران قبیله "تمبو" – نام "رولیهلاهلا" بود. این واژه در زبان خوسایی "هرس کردن شاخه‌های درخت" معنا می‌دهد. اما در زبان توده‌های مردم، معنای "شورشی" را نیز تداعی می‌کند."
پدر رولیهلاهلا چهار همسر و سیزده فرزند داشت- چهار پسر و نه دختر. رولیهلاهلا، کوچک‌ترین پسر خانواده و اولین عضو از خانواده بزرگ خویش بود که به مدرسه رفت.
"روز اول مدرسه، معلم من، خانم مدینگین،[۸] برای هر یک از ما یک نام انگلیسی برگزید و خطاب به ما گفت: "از این پس در مدرسه، شما به این نام خوانده می‌شوید." آن روزها، این رسم در میان آفریقایی‌ها، معمول بود. تحصیلات ما انگلیسی بود و در آن ایده‌های انگلیسی، فرهنگ انگلیسی، سازمان‌ها و تشکل‌های انگلیسی، برتر از همه شمرده می‌شدند. چیزی به نام فرهنگ آفریقایی وجود نداشت- سفیدپوستان قادر به تلفظ نام‌های آفریقایی نبودند. یا تمایل به این کار نداشتند- و داشتن نام آفریقایی را دور از تمدن می‌دانستند. آن روز خانم مدینگین نام مرا نلسون گذاشت."
نلسون در ۹ سالگی پدر خود را از دست داد و چون در محل تولدش امکان تحصیل نبود، راهی مکهکزونی[۹] شد. مادر هنگامی که او را در آنجا برای ادامه تحصیل تنها می‌گذاشت. گویی با شناخت آینده او، در گوشش گفت: "پسرم تحمل داشته باش!"
در کشور آپارتایدزده آفریقای جنوبی، نلسون جوان به زودی درک کرد که ملت او یعنی مردم خوسا و همه سیاه‌پوستان کشورش مردمی شکست خورده، اسیر و برده‌اند. آنان زمین نداشتند و در سرزمین خود اجاره‌نشین بودند. در این کشور آفریقایی، سیاهان حاکمیتی بر سرزمین آبا و اجدادی خود نداشتند و از کوچکترین حقوق انسانی محروم بودند. جوانان که برای یافتن کار به شهرها می‌رفتند، در حلبی‌آبادهای اطراف شهرهای بزرگ زندگی می‌کردند. این جوانان که زمینی برای کشت نداشتند، در اعماق معادن سفیدپوستان، ریه‌ها و در نتیجه سلامت خود را از دست می‌دادند. آنان محکوم بودند تا برای آن‌که سفیدپوستان در زندگی اشرافی خود غوطه زنند، روی خورشید را نبینند.
نلسون تحصیلات متوسطه را به پایان برد و سپس برای ادامه تحصیل در رشته حقوق و نیز برای گریز از ازدواج اجباری که رییس قبیله خوسا می‌خواست به او تحمیل کند، مکهکزونی را ترک گفت و راهی ژوهانسبورگ شد. نلسون جوان که مجبور بود زندگی خود را تأمین کند، در یکی از معادن استخراج طلا، استخدام شد.
"استخراج طلا در "ویت واترز زاند"[۱۰] پرهزینه بود، زیرا هم عیار طلایش پائین بود و هم رگه‌های آن در اعماق زمین قرار داشتند. تنها نیروی کار ارزان هزاران هزار سیاه‌پوست آفریقایی، که در مقابل دستمزدی ناچیز و بدون برخورداری از کوچکترین حق و امتیاز، ساعت‌های طولانی، به کار می‌پرداختند، استخراج طلا را برای معدن‌داران با صرفه می‌کرد. سفیدپوستان صاحب معادن با سواری بر پشت مردم آفریقا، به ثروتی عظیم دست یافته بودند. من به عمر خویش هرگز چنین دستگاه‌های عظیمی، چنین سازمان‌های پیشرفته‌ای، و چنین کار طاقت‌سوز آدمی را ندیده بودم. این نخستین برخورد من با سیستم سرمایه‌داری آفریقای جنوبی بود و می‌دانستم که باید حقایق بیشتر و تازه‌تری را بیاموزم."
در ابتدای استخدام، کار او دفترداری و پیام‌رسانی بود. مدیر بخش او مردی سفیدپوست به نام سیدلسکی[۱۱] در همان آغاز به او هشدار داد که از مسایل سیاسی بپرهیزد و گفت که سیاست دشوارترین و پررنج‌ترین آینده را برای او رقم خواهد زد. او به ویژه به نلسون توصیه کرد که از نزدیکی با افراد آشوبگری چون "گائور رادبه"[۱۲] خودداری کند.
"اما من به زودی فهمیدم که "گائور" عضو کنگره ملی آفریقا و "حزب کمونیست آفریقای جنوبی است. یک روز پس از آن که کاری را انجام داده بودم؛برای ارایه گزارش وارد اتاق سیدلسکی شدم. گائور آن‌جا بود. او در حالی که برافروخته بود و اطاق را ترک می‌کرد، خطاب به سیدلسکی گفت: "آری، تو امروز این‌جا مثل لردها نشسته‌ای،. . . اما یکروز همه چیز باید عوض شود، یک روز همه چیز عوض خواهد شد. . . ."
ماندلا گر چه دوستانی داشت که عضو یا هوادار حزب کمونیست بودند و گاه حتی همراه آن‌ها در جلسات شرکت می‌کرد، اما تمایلی به عضویت در حزب کمونیست نداشت. مهم ترین مسئله او نژادپرستی و تحقیر کشنده سیاهان بود. گر چه به آن نصف کردن ساندویچ هم ارج می نهاد:
"یک روز وقت ناهار در دفتر نشسته بودیم که "نات"[۱۳] ساندویچی از کیف خود درآورد و گفت: "نلسون طرف دیگر این ساندویچ را محکم بگیر." من نمی‌دانستم که منظور او چیست، اما چون گرسنه بودم تصمیم گرفتم طبق گفته او عمل کنم. او گفت: "حالا آن را به طرف خودت بکش." من هم همین کار را کردم و ساندویچ تقریبا" به دو نیم تقسیم شد. سپس گفت: "حالا بخور." در حالی که مشغول خوردن بودم، نات گفت: "نلسون، کاری که ما کردیم، نمادی از فلسفه حزب کمونیست بود: قسمت کردن هر چه که داریم. . ."
ماندلا در سال ۱۹۴۳ لیسانس خود را در رشته حقوق دریافت کرد. در ماه اوت همان سال برای اولین بار در یک اعتراض عمومی همراه ده‌ها هزار تن از مردم شرکت جست. توده‌های مردم در اعتراض به افزایش بهای اتوبوس، مدت ۹ روز از سوار شدن به اتوبوس‌ها خودداری ‌کردند و سرانجام دولت را وادار کردند که بهای اتوبوس را از ۵ پنی به همان ۴ پنی سابق بازگرداند.
"در دانشگاه استادان ما از بحث حول محورهایی چون ظلم و ستم نژادپرستانه، محرومیت آفریقا از امکانات و فرصت‌ها و نیز قوانین و مقرراتی که سیاهان را منکوب و مقهور می‌کرد، خودداری می‌کردند، اما در جریان زندگی روزمره، من هر روز با این حقایق تلخ روبرو می‌شدم. هیچ کس به من یاد نداده بود، چگونه علیه دیو پلید نژادپرستی مبارزه کنم. من باید خودم، از راه آزمون و خطا، راه را پیدا می‌کردم."
در آفریقای جنوبی کسی نمی‌تواند لحظه‌ای را در عمرش مشخص کند و بگوید از این لحظه به بعد من به سیاست روی آوردم و زندگی خود را صرف مبارزه در راه آزادی کردم. آفریقایی بودن در آفریقای جنوبی به این معنی است که آدمی از همان لحظه‌ای که چشم به جهان می‌گشاید، یک مبارز سیاسی است، خواه این حقیقت را تصدیق کند و خواه از پذیرش آن سر زند. کودک آفریقایی در بیمارستان ویژه سیاهان متولد می‌شود، اتوبوس ویژه سیاهان را سوار می‌شود، در مناطق ویژه سیاهان زندگی می‌کند و اگر اصلا" به مدرسه برود، در مدارس ویژه سیاهان درس می‌خواند. این کودک وقتی بزرگ شد حرفه ویژه سیاهان را بر عهده می‌گیرد، خانه‌ای در شهرک‌های ویژه سیاهان اجاره می‌کند،سوار ترن‌های ویژه سیاهان می‌شود و هر سفید پوستی در هر لحظه‌ای در روز یا شب حق دارد جلوی او را بگیرد و به او دستور دهد که برگه عبور و پاسپورت مخصوص را به او نشان دهد و خودداری از این کار به معنی دستگیر شدن و به زندان افتادن است. در این جا قوانین و مقررات نژاد پرستانه، زندگی او را محدود می‌کند، روند رشد و ترقی او را سد می‌کنند، انرژی جوشانش را خفه و نابود می‌کنند و زندگیش را به مخاطره می‌اندازد. ماندلا می‌گوید:
"برای من لحظه مشخصی برای کشف حقیقت نبوده و هیچ چیز به خصوصی، ناگهان الهام بخش من نشده، بلکه مجموعه‌ای منظم از هزاران مورد بی‌حرمتی، هزاران مورد تحقیر شدن شخصیت و هزاران مورد که به کلی از یاد رفتم و به هیچ شمرده شدم، مرا به خشم می‌آورد، به عصیان وا داشت و مرا بر آن داشت تا علیه نظامی که مردم همرنگ مرا اسیر خود ساخته، مبارزه کنم. هیچ روز به خصوصی وجود نداشته که در آن روز گفته باشم از امروز به بعد زندگی خود را نثار آرمان آزادی مردم خواهم کرد، بلکه تنها پی بردم که در حال مبارزه‌ام و جز این، از من کار دیگری برنمی‌آید."
ماندلا در سال ۱۹۴۲ به عضویت کنگره ملی آفریقا (ANC)[۱۴] پذیرفته شد. کنگره ملی آفریقا به همراه متحد بزرگش حزب کمونیست آفریقای جنوبی، مبارزه مردم را علیه نژاد پرستی و برای بنای یک جامعه مترقی رهبری می‌کرد. ماندلا با تمام وجود به مبارزه گسترده مردم پیوست و با برخورداری از ویژگی‌های یک انقلابی تمام عیار، مسئولیت‌های بزرگتری را پذیرا شد. شرایط دشوار مبارزه طلب می‌کرد که ماندلا تقریبا" مخفیانه فعالیت کند. او شب‌ها دیر وقت و مدت‌ها پس از خوابیدن اعضای خانواده خود به خانه باز می‌گشت و صبح خیلی زود و پیش از بیدار شدن آن‌ها خانه را ترک می‌گفت.
"یک روز همسرم به من گفت پسر بزرگم، تمبی،[۱۵] از او پرسیده: "پدر کجا زندگی می‌کند؟". . . نمی‌خواستم از بچه‌هایم دور باشم، اما تقریبا" آن‌ها را نمی‌دیدم و همواره از آن‌ها دور بودم، در حالی که، این سال‌ها قبل از آن بود که برای ده‌ها سال از دیدن آن‌ها محروم شوم، در آن روزها حتی تصور این که نزدیک به سی سال از آن‌ها دور خواهم بود، به ذهنم خطور نمی‌کرد."
دهه ۱۹۴۰، دهه شروع تحولات بزرگ بود: منشور آتلانتیک که در سال ۱۹۴۱ به امضای سران متفقین رسید، بر منزلت و حقوق انسانی تأکید می‌کرد. بعضی از نیروهای سیاسی جامعه بر آن بودند که این منشور چیزی جز وعده‌های پوچ و فریبکارانه نیست، اما کنگره ملی آفریقا، بر عکس، با الهام از منشور آتلانتیک و مبارزه متفقین علیه جنایت‌ها و وحشیگری‌های فاشیست‌ها، منشور خاص خود را تدوین کرد و در آن ضرورت لغو قوانین نژادپرستانه را گنجاند.
مبارزات مردم آفریقای جنوبی هردم دامنه وسیعتری می‌یافت و به ویژه اعتصاب ۷۰ هزار نفر از معدن‌چیان در سال ۱۹۴۶، در اوجگیری مردمی این مبارزه نقش بسزایی داشت. جی.بی.مارکس[۱۶] از اعضای قدیمی کنگره ملی آفریقا و حزب کمونیست، در آن زمان رییس اتحادیه معدن‌چیان آفریقای جنوبی بود، ماندلا می‌گوید:
"در طول اعتصاب، گاهی اوقات من همراه او از معدنی به معدن دیگر می‌رفتم. او با کارگران حرف می‌زد و سازماندهی لازم را صورت می‌داد. مارکس از صبح تا شب با خونسردی تمام، وظایف رهبری اعتصاب را انجام می‌داد و به کمک طبع شوخ خود، دشوارترین مراحل مبارزه را پشت سر می‌گذاشت. سازماندهی اتحادیه و توانایی او در حفظ کنترل اعضای آن، حتی در شرایط بسیار دشوار و هجوم وحشیانه پلیس، مرا به شدت تحت تأثیر قرار می‌داد."
رژیم نژاد پرست آفریقای جنوبی در پاسخ به موج فزاینده اعتصابات و مبارزات توده‌ای، در سال ۱۹۵۰ [۱۷] حزب کمونیست آفریقای جنوبی را غیر قانونی اعلام کرد. بر پایه این قانون کسانی که به عضویت حزب کمونیست درمی‌آمدند و یا به تبلیغ اندیشه‌های آن می‌پرداختند، به ۱۰ سال زندان محکوم می‌شدند. اما این ماده قانونی چنان وسیع و فراگیر تدوین شده بود که کوچکترین اعتراض به دولت را غیر قانونی اعلام می‌کرد. در واقع این قانون به دولت اجازه می‌داد تا فعالیت هر سازمان و حزبی را غیر قانونی اعلام کند و هر فردی را که با سیاست‌های آن مخالفت ورزد،تحت سرکوب و پیگرد قرار دهد.
"قانون سرکوب کمونیسم"، "قانون ثبت احوال" و "قانون اسکان گروهی"، سه ستون اصلی آپارتاید را تشکیل می‌دادند. "قانون ثبت احوال" اجازه می‌داد تا مردم آفریقای جنوبی را بر حسب نژاد طبقه‌بندی کنند. آزمایش‌هایی که برای تصمیم‌گیری در مورد این که شخص سیاه‌پوست یا رنگین‌پوست است، انجام می‌گرفت، اغلب به نتایج عجیبی می‌رسید. گاهی حتی اعضای یک خانواده در طبقات مختلف این آزمایش‌ها جای می‌گرفتند و تمام این جریان بستگی به این تشخیص داشت که رنگ پوست بچه تیره‌تر و یا روشن‌تر است، محل زندگی و کار شخص به این بستگی می‌یافت که موهایش چقدر مجعد است یا لب‌هایش چقدر کلفت است. "قانون اسکان گروهی" بنیان اندیشه آپارتاید در زمینه سکونت افراد کشور بود. یعنی هندی‌ها در منطقه هندی‌ها، آفریقایی‌ها در منطقه آفریقایی‌ها و رنگین پوستان در منطقه رنگین پوستان و اگر سفیدپوستان زمین یا خانه دیگر گروه‌ها را می‌خواستند، تنها کافی بود آن زمین یا خانه را جزو منطقه سفیدپوستان اعلام کنند.
کنگره ملی آفریقا، روز ۲۶ ژوئن سال ۱۹۵۰ را روز اعتراض ملی علیه اقدام دولت در کشتار ۱۸ آفریقایی در روز اول ماه مه و تصویب "قانون سرکوب کمونیست‌ها" اعلام کرد. در پی آن ماندلا که در سال ۱۹۵۰ به عضویت کمیته اجرایی کنگره ملی آفریقا درآمده بود تحت پیگرد قرار گرفت و سرانجام در ۳۰ ژوئن ۱۹۵۲ به اتهام نقض "قانون سرکوب کمونیسم" بازداشت و به ۹ ماه زندان با اعمال شاقه محکوم شد.
"درسی که من گرفتم این بود که ما چاره‌ای جز مقاومت مسلحانه نداریم. بارها و بارها، راه‌های مبارزه مسالمت آمیز – سخنرانی، معرفی نماینده برای مذاکره، تهدید، راهپیمایی، اعتصاب، بیرون نیامدن از خانه، داوطلبانه زندان رفتن – را آزمایش کردیم ولی فایده‌ای نداشت، زیرا هر اقدم ما با مشت آهنین دولت پاسخ داده می‌شد. هر مبارز آزادی خواهی این درس تلخ را فرا می‌گیرد که همیشه این ستمگر است که شکل مبارزه را تعیین می‌کند. چاره‌ای نبود. آتش را می‌بایست با آتش پاسخ داد."
ماندلا مجددا" در ۵ دسامبر۱۹۵۶ بازداشت شد و پس از آزادی به مبارزه مخفیانه روی آورد. اکنون دشواری‌ها و ضرورت‌های اجتناب‌ناپذیر مبارزه، آگاهی و شناخت‌های نوین و عمیق را می‌طلبید. برای ماندلا زمان آن فرا رسیده بود که به عنوان یک مبارز جدی، صمیمی و هوشمند، نه تنها دشمن که دوست را نیز به خوبی بشناسد. ماندلا که در جوانی علی‌رغم عضویت در کنگره ملی آفریقا – که در مبارزه با رژیم نژادپرست با حزب کمونیست آفریقای جنوبی همکاری می‌کرد- به علت حضور سفیدپوستان در صفوف کمونیست‌ها و یک چند عوامل دیگر، تمایلی به همکاری با آن‌ها نداشت، اینک که با قانونمندی‌های مبارزه آشنا می‌شد، در اندیشه‌های گذشته خویش تأمل می‌کرد و به شناخت‌های جدیدتری دست می‌یافت.
در آن روزها در مورد این که دشمن ما کیست بیشتر اطمینان داشتم تا این که چه راهی را، راه آینده و چه کسانی را دوست خود می‌دانم. مخالفت دیرینه من با کمونیست‌ها، کم‌کم رنگ می‌باخت. موزس کوتان،[۱۸] دبیر کل حزب کمونیست و از اعضای کمیته اجرایی کنگره ملی آفریقا، اغلب اواخر شب به مخفی گاه من می‌آمد و ما ساعت‌ها با یکدیگر بحث و گفتگو می‌کردیم. او می‌گفت: "نلسون چرا با ما مخالفت می‌کنی؟ ما علیه یک دشمن مشترک مبارزه می‌کنیم و در پی تسلط بر کنگره ملی آفریقا نیز نیستیم. . . "دوستی با کوتان،اسماعیل‌میر[۱۹] و روت فرست[۲۰] و مشاهده فداکاری‌های آن‌ها و نیز ارزیابی تلاش، سخت کوشی و صفای کمونیست‌هایی چون جی.بی.مارکس، ادوین موفوتسانیانا،[۲۱] دان تلوم [۲۲] و دیوید بوپاپ[۲۳] و . . . توجیه مخالفت من علیه کمونیست‌ها را هر روز بیش از پیش دشوارتر می‌کرد. . . دیگر نمی‌توانستم تردیدی در صفا و ایمان آن‌ها داشته باشم. . . اما چندان چیزی هم درباره مارکسیسم نمی‌دانستم، پس آثار مارکس، انگلس، لنین، استالین، مائوتسه دونگ و دیگران را تهیه کردم و فلسفه مادی گرایی دیالکتیک و تاریخی را به دقت مورد مطالعه و بررسی قرار دادم. . . اندیشه ایجاد جامعه بدون طبقه مرا مسحور خود می‌کرد. من این اصل اساسی نظریه مارکس یعنی "از هر کس به اندازه تواناییش و به هر کس به اندازه نیازش" را می‌پذیرفتم. . . به نظر می‌رسید که ماتریالیسم دیالکتیک هم شب تیره استبداد نژادی را افشا می‌کند و هم راه فرجام بخشیدن به این شب سیاه را . . . این مکتب به من یاری داد تا اوضاع را از زاویه‌ای دیگر- و نه تنها از زاویه روابط سیاه و سفید - بنگرم، زیرا اگر ما به راستی می‌خواستیم که در این نبرد شاهد پیروزی را به آغوش بگیریم، بایستی از این مرز می‌گذشتیم. . . تحلیل مارکسیستی اقتصاد، به نظرم منطقی بود. این ایده که ارزش هر کالا بر اساس ارزش کاری است که صرف آن شده، به ویژه برای ما آفریقایی‌ها قابل درک بود. فرادستان سفید پوست کشور ما، دستمزد ناچیزی به کارگران آفریقایی می‌دادند و بعد، قیمت کالا را بنا بر میل خود تعیین می‌کردند. . . این آرمان مارکسیسم که مردم را به انقلاب فرا می‌خواند، در گوش من طنین با شکوهی داشت. . . مارکسیسم به جنبش‌های رهایی بخش توجه ویژه‌ای مبذول می‌داشت و اتحاد شوروی از مبارزات مردم مستعمره‌ها حمایت می‌کرد. . . یکبار دوستی از من پرسید چطور می‌توانیم آرمان خود یعنی ناسیونالیسم آفریقایی را با اندیشه‌های ماتریالیسم دیالکتیک انطباق دهیم؟ از نظر من بین این دو تضادی نبود. . . من حاضر بودم برای تسریع روند زوال نژادپرستی و پایان دادن به خشونت انسان علیه انسان،با هر نیرویی همراهی کنم. برای اتحاد با کمونیست‌ها، لازم نبود کمونیست شوم. به تجربه دریافتم که بین ناسیونالیسم آفریقایی و ایده‌های کمونیسم عوامل وحدت بخش بیش از مسایل تفرقه انگیز است..."
ماندلا پس از آزادی از زندان، به دستور کنگره ملی آفریقا، مخفیانه از کشور خارج شد و برای جلب کمک کشورهای جهان از مبارزه سراسری مردم آفریقای جنوبی به چندین کشور از جمله تانزانیا، اتیوپی، سودان، مصر، لیبی، تونس، الجزایر، مراکش، مالی، سنگال، گینه، سیرالئون، لیبریا، غنا، نیجریه و انگلستان سفر کرد. پس از بازگشت به مبارزه پنهانی خود ادامه داد و سرانجام در سال ۱۹۶۳ به همراه بخش مهمی از رهبران کنگره ملی آفریقا و حزب کمونیست بازداشت و این بار روانه سلول انفرادی گردید. "زندان نه تنها آزادی را از شما می‌ستاند، بلکه حتی می‌خواهد هویت شما را هم نابود کند. همه، اونیفورم یکسان می‌پوشند. غذای یکسان می‌خورند و برنامه مشابهی را دنبال می‌کنند. . . اکنون چند هفته است که به طور کامل تنها هستم. هیچ چهره‌ای را نمی‌بینم و صدای هیچ زندانی دیگری را نمی‌شنوم. ۲۳ ساعت در شبانه روز در سلولم هستم و فقط سی دقیقه، صبح و سی دقیقه، بعدازظهر در بیرون سلول ورزش می‌کنم. سلول من هیچ نوری ندارد و من نیز ساعت مچی ندارم. گاهی فکر می‌کنم نیمه شب است، حال آن که تازه سر شب است. هیچ مطلبی برای خواندن ندارم و کاغذی در دسترسم نیست که روی آن چیزی بنویسم و کسی هم در کنارم نیست که با او حرف بزنم. در این شرایط ذهن آدمی به خودی خود از کار می‌افتد و شخص نومیدانه چیزی را در جهان خارج طلب می‌کند تا توجهش را روی آن متمرکز کند. . . بعد از آن که مدتی در انفرادی بودم، حتی از وجود حشرات در سلولم لذت می‌بردم و کم‌کم متوجه شدم که با سوسکی در حال حرف زدن هستم. . . هیچ چیز به اندازه قطع ارتباط با انسان‌ها، آدمی را از انسان بودن دور نمی‌کند. . . "
محاکمه‌های فرمایشی به سرعت انجام شد و ماندلا و دوستانش، با شجاعت تمام از آرمان‌های خویش دفاع کردند و صحن دادگاه را به میدان اعتراض علیه رژیم آپارتاید و دفاع از آرمان مردم آفریقای جنوبی بدل ساختند. ماندلا در آخرین دفاع خود اظهار داشت:
من سراسر زندگیم را به پای مبارزه مردم آفریقا نثار کرده‌ام. حاکمیت اقلیت سفیدپوست و سلطه شرم‌آور آنان را بر اکثریت سیاه‌پوست کشور رد و محکوم کرده‌ام. من به همراه دوستانم همواره آرمان برقراری جامعه‌ای دموکراتیک و آزاد را که در آن همه مردم، چه سیاه و چه سفید، با حقوق مساوی و امکانات برابر،در کنار هم زندگی کنند، گرامی داشته‌ایم. این، آرمانی است که امیدوارم به خاطر آن زنده بمانم و به آن دست یابم، اما در عین حال آرمانی است که حاضرم جان خود را در راه آن فدا کنم.
رهبران کنگره و کمونیست‌ها در دادگاه اول به اعدام و در دادگاه تجدید نظر به زندان ابد با اعمال شاقه محکوم شدند و بلافاصله به زندان جزیره روبن‌آیلند[۲۴] که نزدیک به ربع قرن را در آن جا بسر بردند، انتقال یافتند.
"در راه به هر چهار نفر ما، پابندهایی زدند که با یک زنجیر به هم وصل بودند. و سپس ما را به کشتی کوچکی که اتاق بسیار کوچکی داشت سوار کردند. اتاق فاقد نور بود و یک توالت سطلی در آن قرار داشت. کاملا" آشکار است که استفاده از آن توالت برای افرادی که به یکدیگر زنجیر شده‌اند، چقدر دشوار بود. . . سوراخ کوچکی در سقف، تنها منبع هوای ما بود. البته این سوراخ برای یک منظور دیگر هم به کار می‌رفت. نگهبانان از این که از آن جا روی سر ما ادرار کنند، لذت می‌بردند. . . نگهبانان روبن‌آیلند با این کلمات از ما استقبال کردند: "اگر از آن چه ما اراده می‌کنیم، اطلاعت نکنید، شما را می‌کشیم و زن و فرزندانتان و پدر و مادرتان هرگز نخواهند فهمید چه بر سر شما آمده است. . ." مقام‌های زندان هیچ گاه اجازه نمی‌دادند که زندانی فراموش کند که هر آن ممکن است اعدام شود. شب هنگام، نگهبانی در سلول مرا می‌زد و می‌گفت: "ماندلا، نباید نگران باشی، چون خواب بسیار بسیار طولانی در پیش داری. . . ".
ماندلا، ده هزار روز را در زندان گذراند و در این سال‌ها، نه تنها دشواری‌های خردکننده زندان و تحقیر کثیف مسئولان نژادپرست را تحمل کرد، بلکه دورادور چندین بار از بازداشت همسرش مطلع شد. مادرش را از دست داد و از همه اندوهناکتر فرزند ۲۵ ساله‌اش تمبی در یک تصادف رانندگی درگذشت. مقامات زندان، حتی به او اجازه ندادند، در مراسم به خاکسپاری آن‌ها شرکت کند.
"من به گذشته‌های دور فکر می‌کنم که تمبی پسر کوچولویی بود و برای دیدن من به خانه امنی در "سریلدن" آمده بود. . . چند لحظه‌ای از او غفلت کرده بودم، یکباره او را دیدم که کت کهنه و قدیمی مرا به تن کرده است که تا زانوهایش می‌رسید. . . زمانی که لحظه جدایی رسید، روی نوک پایش بلند شد تا خود را بزرگتر نشان دهد و گفت: "پدر، نگران نباش، وقتی تو نیستی، من از مامان مواظبت می‌کنم."
از سال ۱۹۷۶، مبارزات مردم آفریقای جنوبی، وارد مرحله جدیدی شد، میلیون‌ها جوان پرشور و بی‌باک به صفوف مبارزه پیوستند و رژیم آپارتاید را تحت فشار قرار دادند. اعتصابات و تظاهرات سراسری شکل گرفت و ابعاد آن هر روز وسیعتر شد. کنگره ملی آفریقا به رهبری اولیور تامبو[۲۵]و حزب کمونیست آفریقای جنوبی به رهبر جواسلوو[۲۶] مبارزات داخلی و مبارزات خارج از کشور را برای جلب حمایت افکار عمومی جهان رهبری کردند. کشورهای مترقی و مردم آزاده سراسر جهان، رژیم نژادپرست را تحت فشار قرار دادند. شعارهای "به نژادپرستی پایان دهید"، "زندانیان سیاسی را آزاد کنید"، "آزادی برای همه، کار برای همه، فرهنگ برای همه"، به خواست قاطع میلیون‌ها تن تبدیل شد. پاسخ رژیم بوتا-[۲۷] رییس جمهور نژادپرست آفریقای جنوبی- تنها، سرکوب و کشتار بود و زندان. کشتار ده‌ها کودک دانش آموز در تظاهرات ۱۶ ژوئن ۱۹۷۶ در شهرک سووتو[۲۸]، خشم توفنده مردم آفریقا و سراسر جهان را برانگیخت و ابعاد نفرت از این رژیم قرون وسطایی را اوج بخشید. مردم و جوانان با روحیه‌ای دو چندان به عرصه مبارزات کشیده شدند.
این جوانان حتی از پیروی از مقررات اساسی زندان نیز سرباز می‌زدند. . . جوانی که بیش از ۱۸ سال نداشت، در حضور افسر ارشد زندان، نه تنها از جای خود برنخاست، بلکه، کلاه خود را نیز از سر برنداشت. . . سرگرد به او نگاهی کرد و گفت: "کلاهت را بردار". زندانی حرف او را نشنیده گرفت. سرگرد سپس با لحنی تند گفت: "گفتم کلاهت را بردار". اما زندانی پاسخ داد: "برای چی؟" به سختی می‌توانستم آن چه را شنیده بودم، درک کنم. "برای چی؟" سرگرد که غافلگیر شده بود. گفت: "این خلاف مقررات است." اما زندانی جوان پاسخ داد: "کی این مقررات را وضع کرده؟ و اصلا" چرا این مقررات را وضع کردید؟ . . ." سرگرد در حالی که اتاق را ترک می‌کرد، گفت: "ماندلا تو با او حرف بزن." اما من حرفی نزدم، تنها برگشتم و به نشانه احترام، در برابرش تعظیم کردم...
اوجگیری مبارزات مردمی و حمایت همه جانبه جهانی از این مبارزات، سرانجام رژیم مغرور آپارتاید را وادار به عقب نشینی کرد. از سال ۱۹۸۷، مذاکرات برای حل مسالمت آمیز بحران کشور آغاز شد. از طرف کنگره ملی آفریقا، نلسون ماندلا و از طرف رژیم آپارتاید، ابتدا، بوتا و سپس اف. دبلیو. دکلرک[۲۹]- رؤسای جمهوری کشور- ریاست هیئت‌های مذاکره کننده را به عهده داشتند. در عین حال، کنگره ملی آفریقا و حزب کمونیست آفریقای جنوبی در داخل و خارج کشور، ضمن حمایت از روند مذاکرات، مبارزات مردمی برای تحت فشار قرار دادن رژیم آپارتاید را ادامه می‌دادند. رژیم نژادپرست، وقت گذرانی می‌کرد و می‌خواست تا با کشتن شرایط انقلابی، وضعیت کشور را به دوران پیش از بحران بازگرداند، اما توده‌های مردم با شعارهای "ماندلا به ما تفنگ بده و "پیروزی از راه مبارزه و نه مذاکره" شرایط انقلابی را بر رژیم در حال شکسته شدن تحمیل می‌کردند.
هیچ چیز در زندان، به این اندازه امیدبخش و دلگرم کننده نیست که پی ببرید که مردم خارج از زندان از همان آرمانی حمایت می‌کنند که شما به خاطر آن در زندانید.
رژیم نژادپرست در مذاکرات صلح، مهمترین چیزی که از ماندلا می‌خواست آن بود که کنگره ملی آفریقا، ارتباط خود را با حزب کمونیست قطع کند. اما نلسون ماندلا، این انقلابی شریف که در گذار از آتش و خون، هرگز از آرمان‌های خود دست نکشیده و هرگز از رویارویی با دشمن نهراسیده بود، هرگز نپذیرفت که به دوستان سال‌های دشوار و طاقت سوز مبارزه پشت کند.
کدام آدم شرافتمندی است که دوست دیرینه‌ای را به اصرار دشمن رها کند و هم چنان اعتبار خود را نزد مردم نگه دارد.
در دوم فوریه ۱۹۹۰، آزادی فعالیت تمام احزاب و سازمان‌های آفریقایی و از جمله کنگره ملی آفریقا و حزب کمونیست اعلام شد و درست ۹ روز بعد، یعنی در ۱۱ فوریه ۱۹۹۰، نلسون ماندلا به همراه مبارزان انقلابی دیگر، از زندان آزاد شد و در آغوش گرم میلیون‌ها تن از مردم زحمتکش آفریقای جنوبی اعم از سیاه و سفید فرو رفت. میلیون‌ها تن در سراسر جهان، از هر رنگ و عقیده در جشن آزادی او به شادمانی پرداختند و دل‌های رنجیده خویش را، با اکسیر امید انباشتند.
وقتی به میان مردم رسیدم، مشت دست راستم را بلند کردم و خروشی از مردم برخاست. مدت ۲۷ سال بود که این کار را نتوانسته بودم انجام دهم. این واکنش موجی از شادی و توان به من بخشید.. . اکنون ده هزار روز زندان را به پایان رسانده بودم.
ماندلا خطاب به میلیون‌ها تن مردم که به استقبالش آمده بودند، چنین گفت:
دوستان؛ رفقا و هم‌وطنان، من به نام صلح، دموکراسی و آزادی برای همگان، به شما درود می‌فرستم! من در این جا نه به عنوان یک پیامبر، بلکه به عنوان یک خدمتگزار کوچک شما در مقابلتان ایستاده‌ام. فداکاری‌های قهرمانانه و خستگی‌ناپذیر شما بود که ما را از زندان‌ها رهایی بخشید و این امکان را ایجاد کرد که اکنون در میان شما باشم. من پیمان می‌بندم که باقی عمر خود را نیز نثار شما کنم.
الیور تامبی، رهبر نامدار کنگره ملی آفریقا، پس از آزادی ماندلا از زندان، داوطلبانه از رهبری کنگره کناره گرفت و راه را برای رهبری او باز کرد و کنگره ملی آفریقا در اجلاس سال ۱۹۹۳ خود به اتفاق آرا و بدون حتی یک رأی منفی نلسون ماندلا را به رهبری کنگره ملی آفریقا برگزید. علی‌‌رغم شکست دیوار استبداد و نژادپرستی و حرکت امواج توفنده مردم آزادی خواه، برای کسب حقوق از دست رفته خویش، نیروهای سیاه از اقدامات خشن خود دست برنداشته، خرد کردن پایه‌های حرکت انقلابی را هدف خویش قرار داده بودند. در دهم آوریل ۱۹۹۳، نیروهای بی‌رحم ارتجاعی، کریس هانی[۳۰]، دبیر کل حزب کمونیست آفریقای جنوبی، رییس کل نیروهای مسلح کنگره ملی آفریقا و یکی از محبوب‌ترین فرزندان آفریقای سیاه را،در مقابل منزلش با شلیک چندین گلوله از پای درآوردند.
کریس یک سرباز و یک میهن‌پرست واقعی بود که هیچ وظیفه‌ای را کوچک نمی‌شمرد. در نظر جوانان آفریقای جنوبی،کریس یک قهرمان بود، یک مبارز بزرگ. . . من ابتدا با هلیکوپتر به سابالل روستای کوچکی در ناحیه کوفیموابا در ترانسکی رفتم تا مراتب احترام خود را نسبت به پدر ۸۲ ساله کریس به جا آورم. وقتی به روستای کوچک آن‌ها، که نه برق و نه آب‌ لوله‌کشی داشت وارد شدم، تعجب کردم که چگونه روستایی چنین کوچک و فقیر می‌تواند، مردی بزرگ، چون کریس‌هانی را بپرورد. سرانجام در سال ۱۹۹۴ و در پی همه‌پرسی سراسری که تحت نظارت سازمان‌های بین‌المللی صورت گرفت، کنگره ملی آفریقا به پیروزی بزرگی دست یافت و نلسون ماندلا به ریاست جمهوری کشور آفریقای جنوبی برگزیده شد. پس از پیروزی، آزادی‌های دمکراتیک بسط یافت و برای همه نیروهای سیاسی کشور، امکان فعالیت آزاد به وجود آمد. دولت آفریقای جنوبی، مشارکت همه نیروهای ضد نژادپرستی- چه سیاه و چه سفید و با هر عقیده سیاسی را- در عمل با ترکیب خود ثابت کرد.
جبهه نیروهای پیشرو به رهبری نلسون ماندلا، پس از پیروزی، وظیفه خویش را بسط آزادی‌های دموکراتیک، تلاش برای استقرار عدالت اجتماعی، آشنا کردن توده‌های میلیونی مردم با حقوق خویش و بطور کلی آماده سازی زمینه مشارکت همه جانبه مردم برای تعیین سرنوشت خویش دانست. حاکمیت نوین، به انتقام جویی دست نزد و به شیوه‌های دشمنان مردم و سیاه اندیشان، برای محو مخالفان خود دست نیازید. دادگاه "بیا جنایات آپارتاید را افشاء کن و برو" که نمونه‌ای عالی از دادگاه‌های انقلابی است. اعلام کرد که حتی جنایتکاران،می‌توانند با حضور در صحن دادگاه و توضیح جنایت‌ها و تبهکاری‌های خود، آزادانه به زندگی خود ادامه دهند، زیرا هدف مبارزان آفریقای جنوبی نه خرد کردن این "مأموران معذور" بلکه افشاء، رسوا و خرد کردن آپارتاید – یکی از ننگین‌ترین و سیاه‌ترین پدیده‌های ناشی از جوامع طبقاتی بود. نلسون ماندلا پدر سپیدموی مردم آفریقای جنوبی، زندگی ساده‌ای در پیش گرفت، در منزل سازمانی کنگره ملی آفریقا اقامت گزید، تمام درآمد و هدایای خود را برای بهبود زندگی کودکان بی‌سرپرست اختصاص داد و اعلام کرد که بیش از یک دوره رییس جمهور آفریقای جنوبی نخواهد ماند. در یک کلام، انقلاب پایان نیافت و انقلابیون، انقلابی باقی ماندند.
اما بعدها کم‌کم دریافتم که نه تنها من، بلکه برادران و خواهرانم نیز آزاد نیستند. . . آری آزادی غیر قابل تقسیم است. زنجیری که بر گردن یکی از مردم من باشد، زنجیری است که بر گردن همه آن‌هاست و زنجیری که بر گردن همه مردم است، زنجیری است که بر گردن من است. در سال‌های طویل زندان بود که آرزوی آزادی همه مردم- چه سیاه و چه سفید – به آرزوی بزرگ من بدل شد. . . ما سرانجام به آزادی سیاسی دست یافتیم، اما این، تازه نخستین گام در راه طولانی و دشوار آزادی است، زیرا آزاد بودن، تنها دور انداختن زنجیرها نیست، بلکه زندگی کردن به شیوه‌ای است که نه تنها آزادی دیگران را محترم بشمارد، بلکه به ویژه گسترش و ترویج دهد. . . ما وعده می‌دهیم که همه مردم را از قید فقر، محرومیت، رنج،تبعیض جنسی و نژادی رها سازیم. . . هرگز و هرگز مباد که این سرزمین زیبا، بار دیگر ستم انسان بر انسان را تجربه کند. . . آری، آزمون وفاداری ما- شیفتگان آزادی و عدالت – تازه آغاز شده است.
▪ سرچشمه‌ها:
۱) راه دشوار آزادی، نلسون ماندلا، ترجمه مهوش غلامی، انتشارات اطلاعات،چاپ اول، تهران،۱۳۷۴
۲) The Struggle is my Life, Nelson Mandela, path Finder, Second Edition, New York, ۱۹۹۰.
۳) How Far we Slaves Have Come!, Nelson Mandela / Fidel Castro, Path Finder, First Edition, ۱۹۹۱.
۴) Long Walk to Freedom, Nelson Mandela, Little, Brown and Company (UK), First Edition, London, ۱۹۹۴.
[۱] Nelson Rolihlahla Mandela
[۲] Mozshe
[۳] Mvezo
[۴] Umtata
[۵] Transki
[۶] Xhosa
[۷] Basothos
[۸] Mdingane
[۹] Mxhekezweni
[۱۰] Witwatersrand
[۱۱] Sidelsky
[۱۲] Gaur radebe
[۱۳] Nat
[۱۴] African National Congress
[۱۵] Thembi
[۱۶] Marks,J.B.
[۱۷] در ایران نیز در سال ۱۳۱۰ (۱۹۳۱) قانونی وضع شد که به موجب آن هر کس به فعالیت اشتراکی دست می‌زد به ۳ الی ۱۰ سال زندان محکوم می‌شد.
[۱۸] Kotane Moses
[۱۹] Meer, Iamail
[۲۰] First, Ruth
[۲۱] Mofutsanyana Edwin
[۲۲] Tloome, Dan
[۲۳] Bopepe, David
[۲۴] Robben Island
[۲۵] Tembo, oliver
[۲۶] Slove, Joe
[۲۷] Botha, P.W
[۲۸] Soweto
[۲۹] De Klerk, F.W.
[۳۰] پس از استعفای جواسلوو رهبر سالخورده، کریس هانی در ماه دسامبر ۱۹۹۲، به رهبری حزب کمونیست آفریقای جنوبی برگزیده شد.
خسرو باقری
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه