پنجشنبه, ۲۴ خرداد, ۱۴۰۳ / 13 June, 2024
مجله ویستا

لمس ارواح


لمس ارواح
«رنه توکه» محقق و روح‌شناس فرانسوی داستان‌هایی از تجربهٔ اشباح در کتاب‌های خود ذکر کرده که بخشی از آن مربوط به خانم «وی» است. خانم «وی» با توکه در ارتباط با رؤیت اشباح مشورت می‌کرده است. تجربهٔ زیر مربوط به یکی از یادداشت‌های اوست که برای توکه فرستاده است. خانم «وی» در یکی از شهرهای فرانسه همراه با دو پسرش یک منزل قدیمی متعلق به قرن هفده را خریداری نمود و در ششم ژوئیه سال ۱۹۵۵ در این منزل استقرار یافت. این منزل به شکل قلعهٔ قدیمی با باغ بزرگی بود که نمازخانه و محراب نیز داشت. آنها بزودی متوجه شدند که اشباحی در آن منزل رفت و آمد دارند. این اشباح مربوط می‌شدند به ارواح مذهبیونی که در گذشتهٔ دور در آن مکان مقیم بودند.
یکی از این اشباح، روح راهبی بود که در زندگانی خود باعث مرگ مردی شده و دچار عذاب روحی بود. این روح در گفتگویی که با خانم «وی» داشت، داستان طولانی و غم‌انگیزی دربارهٔ مرگ یک انسان از گرسنگی و تشنگی و سرما در سیاهچال را بیان کرده و از این‌که با رذالت و سهل انگاری و بی‌توجهی خود باعث شهادت آن مرد شده است، احساس ندامت و پشیمانی می‌نمود. پروفسور «توکه» استاد مؤسسهٔ بین‌المللی ماورای روانی پاریس که نقل‌کنندهٔ این واقعه است، خانم «وی» را تشویق و ترغیب می‌کند از شبح عکس‌برداری نموده و در صورت امکان آن را لمس نماید. یکی از پسرهای خانم «وی» به نام ژان در فرصتی از شبح عکس گرفت. خانم «وی» فیلم را در اختیار پروفسور توکه قرار داد. او فیلم را ظاهر کرد و دلیل بارزی بر این مدعا بدست آورد. پروفسور توکه این دو عکس را در کتابش چاپ نموده است .
چند هفتهٔ بعد خانم «وی» پیشنهاد دوم پروفسور توکه را عملی نمود. این زن در دنبالهٔ یادداشت‌های خود چنین می‌نویسد: «...‌یک‌شب در اواخر ماه نوامبر گاستون پسرم را که با قطار ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب می‌رفت بدرقه نمودم .حدود ساعت دو و ده دقیقه بود که از ایستگاه قطار « مولن » بر‌گشتم. وقتی وارد منزل شدم تکان دهنده‌ترین واقعهٔ دوران زندگیم رخ داد. در آن شب به‌خصوص، من اصلاً به روح و شبح فکر نمی‌کردم. چون به‌دلیل رفتن پسرم دلم به‌شدت گرفته بود. من قبل از ژان، که رفته بود اتومبیلش را در گاراژ پارک کند، وارد منزل شدم. به محض این‌که در را باز کردم دیدم شبح روی پلکان سرسرا ایستاده است. درست همان‌جایی که یک‌سال پیش بر من ظاهر شده بود. من وحشت زده در جایم خشک شدم، سرانجام به خود آمدم و توانستم خودم را کنترل کنم . این دفعه از پله‌ها بالا رفتم و بعد از این‌که شبح چند کلمه‌ای صحبت کرد، چشمم را بستم و دو تا دستم را فرو کردم توی سینه و شکم شبح، ناگهان تکان شدیدی در همان نقطهٔ بدنم احساس کردم. بعد یک سرمای منجمد‌کننده که نفسم را به طرز توصیف‌ناپذیری بند آورد و تمام وجودم را فراگرفت. شبح با این حرکت من عقب رفت و ژان که از پایین ناظر صحنه بود فریاد زد : «مادر ، چکار کردی؟» داشتم می‌افتادم که ژان مرا بغل کرد و به اتاقم رساند.
خیلی زود دستانم ورم کردند و شروع به سوختن نمودند، درست مثل این‌که از سرما سوخته باشد. ژان مرتب برایم آب نیمه گرم می‌آورد و من دستانم را در آن فرو می‌بردم. کم کم درد کمتر شد و با خستگی تمام به خواب رفتم. فردا صبح به هیچ‌وجه نمی‌توانستم انگشتانم را تکان دهم. چون انگشتانم ورم کرده بودند. ژان با زحمت توانست انگشترهایم را درآورد. حداقل دوماه دست‌های من متورم بود و سوختگی‌های متعددی که شبیه زخم ناشی از چنگ گرفتگی بود به وضوح روی آنها به چشم می‌خورد. از آن پس پوست دستانم خراب و بسیار ضخیم شدند. هنوز گاهی در ناحیهٔ سینه و شکم خود احساس درد می‌کنم یعنی همان نقطه‌ای از بدن شبح که دستم را در آن فروکردم. اما از این کار خود به‌هیچ‌وجه متأسف نیستم زیرا مدت‌ها بود که می‌خواستم بدانم آیا زیر این غبار ابر مانند، اسکلتی وجود دارد یا نه و فهمیدم هیچ چیزی نیست و شبح از یک نوع بخار منجمد درست شده که کمی هم لزج است». پروفسور توکه آثار سوختگی و تورم روی دست خانم «وی» را در پاریس تأیید نموده است.
منبع : فصلنامه علوم باطنی