جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پیام علی (ع) برای انسان امروز


پیام علی (ع) برای انسان امروز
می نروم هیچ از این خانه من
در تک این خانه گرفتم وطن
نکته مگو هیچ به راهم مکن
راه من این است تو راهم مزن
(دیوان شمس)
سخن گفتن از شخصیت مولا علی (ع) که در فربهی ‌‌اندیشه اسلامی، حضور و ظهورشان انکارناپذیر است و نیز درباره مولانا کاری است نه خُرد.
در نسبت و ارتباط این دو مرد در جامعه ما سخنانی در محافل علمی و مجالس غیر علمی رفته است و دل‌هایی نوازش و کام‌هایی شیرین شده؛ حتی سالی را به نام امام علی (ع) به تدبیر داهیانه رهبر فرزانه انقلاب گذرانده‌ایم و اینک در آستانه سیزده رجب هستیم و سر سودای قلم ما را به سمتی می‌راند که مولا علی (ع) و مولانا را در ابعادی و اطرافی از نظر بگذرانیم و از هر دو بی‌رفیق و بی‌شفیقی که جانب دگر تاخته‌‌اند و خون می‌شدند و خون خود فرومی‌خوردند و حتی با سگان هم بی‌وفایی نمی‌کردند و در چنان دولت و چنین میدانی هرگز از مرگ نلنگیدند، قدری سخن برانیم و بگوییم هر آن که به خوان و خانه این دو درآمد، باز بماندش دهن. آتش روی این دو شیرین ذقن چه سرها که گرم گرم نکرد. رخسار ماه‌گونشان را برقع تاریخ نپوشانید و خیره در قامتشان هر مرد و زنی را حسرت و حیرت افزود. از چشمه حیات بر جان و کام تشنگان، آب روان ریختند تا از طین جسمشان و طیب جانشان سبزه راستی و درستی نه کژی و درشتی بردمد. گاهی بر آتش‌های دل و اسرار آن، ترجمانی نمی‌یافتند. گفت:
ترجمانی هر چه ما را در دل است
دستگیری هر که پایش در گل است
و بر محرم‌های درد خویش نه آهی می‌یافتند نه چاهی. هجوم معانی و مفاهیم دریاصفت در ناودان زبانشان نمی‌گنجید، چون جهانی بودند که در زبانی جا نمی‌گرفتند:
جهان جان که هر جزوش جهان است
نگنجد در دهان هرگز جهانی
به تعبیر خود مولانا:
بس کن ای دل چو شدی مات شه
چند ز هیهای وز هیهات من
مولانا از مولا علی(ع) چراغی را ستانده بود و غلام آن آفتاب گشته بود. این گرفتن‌ها و دادن‌ها و تابیدن‌ها در عالم‌‌اندیشه، امری است بدیهی و طبیعی:
از تو بر من تافت چون داری نهان
می فشانی نور چون مه بی زبان
ای علی که جمله عقل و دیده ای
شمه ای واگو از آن چه دیده ای
سخن این مقال به کفه نهادن این دو بزرگ نیست، بلکه ترسیم پیام این دو برای انسان معاصر است. انسان معاصری که در جهان جدید با مفاهیم متحول شده زندگی می‌کند و معترض است و عصیانگر، طالب تغییر و تحلیل است تا تفسیر و تجلیل، تخدیر را بر تقدیر ترجیح می‌دهد. شک را بر یقین و عقل را بر نقل مقدم کرده و به برکت الکتریسته، که گذشتگان از آن بی بهره بودند، الکترونیکی می‌زید و می‌اندیشد و انبانی از داده‌ها، مجازی و غیر مجازی در ذهن و ضمیر دارد و ... چگونه می‌تواند از سفره این دو مرد خوانی و نانی برگیرند؟ یا می‌توان پرسش را تغییر داد؛ علی (ع) که شاهد و شهید راه عدالت شد و نه تنها خودش عادل بو، بلکه عدالت خواه نیز بود، نه این که آزاد بود که آزادی خواه نیز بود. چه لقمه آماده ای برای انسان امروز دارد؟
علی(ع) که در زمان خلافت، عملًا و عینا آزادی می‌‏داد و رفیقان بی‌توفیق از بیعت و هم چنین طاغیان خارج شده از دیانت را تا وقتی که عملًا دست به شمشیر نمی‌شدند، دست به شمشیر نمی‌شد حتی سهم بیت‌المال آن‌ها را قطع نمی‌کرد و به پسرش می‌فرمود: ولاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللَّه حراً و نظام اجتماعی و سیاسی اسلام را بنا بر احترام به آزادی‌های اجتماعی می‌چید و از فقیر بودن امت خود نمی‌ترسید، اما از سوءتدبیر لرزه بر‌ ‌اندامش جاری می‌شد: «انی ما اخاف علی امتی الفقر ولکن اخاف علیهم سوء التدبیر»؛ چه درسی برای انسان معاصر می‌تواند داشته باشد.؟!
خلافت او که بهترین و گویاترین کارنامه عملی او در عرصه سیاست است، شاهد و ناظر است که علی ـ علیه السلام ـ دهان‌ها را نمی‏دوخت و حق انتقاد را به بهانه گرفتن امنیت و به بهانه اخلالگری سلب نمی‏کرد، بلکه دعوت به انتقاد می‏کرد. علی به بهانه بیعت نکردن آنان و یا به بهانه خروج خوارج از اطاعت او و یا به بهانه این که خوارج به شخص او توهین و او را خارج از دین معرفی می‌‏کردند، نه تنها حقوق و سهم بیت‌المال آن‌ها را قطع نکرد که امنیت جانی یا مالی آن‌ها را نیز به خطر نیفکند. علی تنها در برابر دست‌‌اندازی آن‌ها به حقوق مالی یا جانی یا امنیتی مسلمین در برابر آن‌ها می‏ایستاد و با آنها می‌جنگید و در جنگ، نخست به نصیحت، موعظه، مذاکره می‌‏پرداخت و هرگز آغازگر جنگ نبود.
به تعبیر استاد مطهری، «علی یک انسان منزوی و جدا از انسان‌های دیگر و اجتماع و بی‏تفاوت در سرنوشت آن‌ها نبود. علی بیش از هر فرد دیگر احساس مسئولیت می‌‏کرد؛ احساس مسئولیت درباره انسان‌ها، احساس مسئولیت درباره آزادی انسان‌ها و حقوق انسان‌ها و عدالت میان انسان‌ها».
علی میان خوارج و اصحاب معاویه تفاوت قایل بود، بدین جهت که خوارج عقیده و مکتب داشتند و از روی ایمان کار می‌‏کردند، گو این که در اشتباه بودند، ولی اصحاب معاویه این اندازه از انسانیت را هم نداشتند؛ یعنی ایمانی به اصل و مکتبی نداشتند. برای همین، می‌فرمود: «لا تقتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فأخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه...».
ترحم عجیب علی درباره افتادگان، یتیمان، بیوه زنان او را از پای درمی‏آورد. مردی که سراپا اخلاص بود در خدمت به انسان‌ها (وَ یُطْعِمونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّه ...)، به دست خود قنات جاری می‏کرد و هنوز از آن جا بیرون نرفته، به موجب سندی آنها را وقف می‌کرد. هر چیزی را که به کدّ یمین و عرق جبین و از جنگ به دست آورده بود، انفاق می‌‏کرد، اما از بیت‌المال مسلمین کوچکترین بخششی نمی‌‏کرد، حتی برادرش عقیل را محروم می‌کرد.
داستان علی و هرمزان و عبیداللَّه عمر، همچنین داستان «قف بجانب طعمک یا اباالحسن»، داستان ابن ابی رافع و زینب، داستان علی و عقیل، داستان زینب دختر پیغمبر و گردنبند خدیجه، شیفتگی او برای عدالت بود.
مردان حق، هم جاذبه قوی دارند و هم دافعه قوی. علی ـ علیه السلام ـ از این جهت یعنی از نظر دوست‌های فداکار و دشمن‌های جفاکار در جهان بی‏نظیر است و یکی از اسرار بزرگی او در جمع همین اضداد نهفته است: «جمعت فی صفاتک الاضداد».
من چنین می‌اندیشم که مهمترین پیغام مولا علی برای انسان معاصر، نخست انسان بودن و انسانیت خواهی است و دوم، عادل بودن و عدالت خواهی.
او برای بشریت غوطه‌ور در تئوری بنتامی ـ گرگ هم بودن ـ و یا تئوری شهریاری ماکیاولی ـ ترحم نکردن به نزدیکترین ـ و یا تئوری استعماری مکاتب جدید در استفاده ابزاری از هم، یک راه پیشنهاد می‌کن ود آن هم به زبان ساده روزگار خود که ما باید:
انسان باشیم، زیرا آدمیان دو نوعند؛ یا برادر دینی تو‌‌اند و یا در انسان بودن با تو شریکند(نامه به مالک اشتر) که هر کدام حق و حقوقی دارند.
در جامعه مسلمان، خلخال زن یهودی نباید به زور از پایش کنده شود. این درس اوست؛ در نامه خود به مالک اشتر یا در نامه خود به فرزندش امام حسن یا دشمنش معاویه. شهد و شیره تئوری انسان گرایانه او این اصل اخلاقی است: «آنچه بر خود نمی‌پسندی بر دیگران هم مپسند».
بزرگترین و والاترین اصل اخلاقی جهان. انسان او واجد و حامل دو بعد است:
۱) بعد تکلیفی که باید انجامش دهد.
۲) بعد حقوقی که باید مراعات شود و مراعات کند.
مولا علی (ع) برای هر دو بعد پیغام دارد. برای بعد تکلیفی، پارسایی برآمده از دین و برای بعد حقوقی، انسانیت برنیامده از دین که هر غیر دینداری بتواند از عهده انجام آن برآید. البته پاره ای صفات منحصر به فرد مولا علی از جمله اخلاص و شجاعت و زهد و ... همه از دل این اصل اخلاقی تراوش می‌کند که ما نظایر آن را در قهرمانان رزمی و بزمی و عرفانی کم و بیش درمی‌یابیم. ما از او چیزی می‌خواهیم که نشانمان دهد دیگران از انجام آن قاصر و عاجزند و این همان است که بالا بدان اشاره کردیم، اما پیغام دوم او برای انسان معاصر، عادل بودن و عدالت خواهی است.
مولا علی، انسان جدید را با همه ویژگی‌هایش می‌پذیرد، زیرا این دریاصفتی، همه ناخالصی‌ها و ناپاکی‌های بعضا موجود را در خود جذب و هضم می‌کند، اما عدالت را چه در عرصه فردی و چه عرصه جمعی برای نگه داشتن آن بعد انسانی تجویز می‌کند: عدالت محبوب و مطلوب اوست، زیرا مردم را عدالت آرام می‌کند. عدالت تنها یک حسنه اخلاقی و یک نافله روحی نیست که از نظر فردی خوب باشد. این که آدم، عادل باشد مثل این که خوب است اهل رضا و تسلیم باشد، خوب است در مصیبت‌ها صابر و در نعمت‌ها شاکر باشد، خوب است حسود نباشد، کینه نداشته باشد و متکبر نباشد، همین‏طور خوب است که عادل هم باشد؛ عدالت معنی‏ گسترده‌ای دارد. یکی از حقوق آدمی است و در تعریف جدیدش، به تعبیر «جان راوز» دادن فرصت‌های برابر به افراد است. یک سیاستگذار عام است و انسان جدید برای برپایی عدالت در جان خویش و جامعه خود باید برخیزد. تنها سقف آزادی آدمیان، عدالت است این عدالت است که عادلانه آزادی افراد را محدود می‌کند و برپایی عدالت در جهان جدید، شیوه‌های جدید می‌طلبد. بدون داشتن شیوه‌های جدید، برپایی آن که یکی از دغدغه‌های آن حضرت است، عقیم خواهد ماند.
مولوی‌ هم که در مکتب مولا علی (ع) درس‌ها‌ اندوخته و فحص‌ها کرده برای بشر امروز دو پیغام عمده دارد:
۱) همدیگر را دوست بداریم
۲) پیش هر خدایی برای پرستش زانو نزنیم.
تأثیر ‌اندیشه‌های عرفانی و بیان شاعرانه مولانا، نه تنها در ملل اسلامی که اروپایی و آمریکایی هم راه پیدا می‌کند. اروپاییان از راه‌های گوناگون، گاه توسط عثمانی‌ها، زمانی از طریق اعراب و مواقعی نیز به واسطه خود ایرانیان با فرهنگ ایرانی و شاعران آن آشنا شده‌اند. برخی اروپاییان حتی در گردآوری و تدوین میراث فرهنگی و ادبی ایرانیان بسیار تلاش کرده‌اند و اهتمام ورزیده‌اند.
«نیکلسون»، یکی از کسانی است که به پژوهش و تحقیق دربار‌ه مولانا و آثار او اهتمام ورزید. چهل و چهار سال کار برای مولانا که منجر به کور شدن وی شد. شاید «هامر» از نخستین کسانی باشد که مولانا را در اروپا شناخت و شناساند. او از شخصیت‌هایی است که در گسترش ادب فارسی در اروپا، جایگاهی مهمی دارد. هم او بود که «حافظ» را به «گوته» شناساند و آن تحول عمیق و شورانگیز گوته را موجب گشت. چنانکه مهمترین تأثیر شعر فارسی بر یک شاعر بزرگ اروپایی در رابطه با همین شناخت صورت گرفت. هامر همچنین مولوی و اشعارش را به هموطن و شاید رقیب گوته، یعنی «روکرت»، معرفی کرد. در واقع، با راهنمایی‌های ‌هامر، روکرت نویسند‌ه بزرگ آلمانی به جمع علاقه‌مندان ادب و شعر فارسی پیوست و با الهام از غزلیات مولانا، مجموعه اشعار «عربی شرق» را در سال ۱۸۲۲ به چاپ ‌رساند. این مجموعه از نخستین کتاب‌های ادبی آلمان به شمار می‌رود که از شکل شعری غزل فارسی الهام گرفته است. درست در همان زمان و همان کشوری که گوته به حافظ پرداخت، روکرت نیز به مولانا روی آورد، ولی چون روکرت توانمندی شعری گوته را نداشت و بیشتر زبان‌پژوه بود تا شاعر، آثارش به میزان آثار گوته موفقیت آمیز و تأثیرگذار نبود.
وسعت ‌اندیشه و گستردگی اقوال مولانا و نیز شخصیت چند بُعدی او، سبب شد که علاقه‌مندان پیرامون عالم به تحقیق و پژوهش دربار‌ه مولانا بپردازند. در میان پژوهشگران فرانسه «مروویچ»، «الیاده»، «کوربن»، «ژامبه» و «راندوم» در بخش‌های عرفان، شعر، تاریخ، فلسفه و هنر مولانا فعالیت کردند. القصه مولانا‌ ما را ترغیب‌ می‌کند که‌ به‌ دیگران‌ عشق‌ بورزیم،‌ آن‌ هم‌بی‌مُزد و منت‌. مهر ورزیدن‌ به یک‌ انسان‌، یک‌ شهروند، یک‌ همسایه‌، یک‌ دوست‌، یک‌ خویشاوند، بهترین‌ راه‌ برای‌ پریدن‌ و اوج گرفتن‌ است‌. اگر می‌خواهیم اوج بگیریم، یک نردبان بیشتر نیست و آن مهربانی ‌نسبت‌ به‌ هم است‌؛ بنابراین، مولانا ضد رزم است. شاید او استخوان‌بندی امپراتوری عثمانی را که چند قرن پس از وی پدید آمد در هم شکست. مولوی رازهای‌ بزرگی‌ را آشکار، پرده‌های‌آسمان‌ را به‌ روی ما باز، نردبان‌ آسمان‌ را در مقابل‌ ما استوار و صحنه‌های‌ زیبایی‌ را برای‌ انسان‌های‌ پس‌ از خودش‌ آشکار کرده است. او به‌ ما گفت‌ که‌:
تو درون‌ چاه‌ رفتستی‌ ز کاخ‌
چه‌ گُنه‌ دارد جهان‌های‌ فراخ‌
به‌ ما گفت‌ رنج‌ اساسی‌ بشر، چشم بازنکردن و بر مرکب‌ نفس‌ سوار شدن‌ است‌. در صندوق‌ انانیت‌ خود حبس‌ شدن‌ است‌. چشم‌ درون‌ را بستن‌، حقیقت‌ را نیافتن ‌است‌. او به ما می‌گوید: اگر چشم‌ درون‌ خویشتن‌ را باز کنیم‌ و قدری‌ ریاضت‌ بکشیم و از تمایلات‌ناصواب‌ِ خود دست‌ بکشیم‌، سختی‌ و بلا بکشیم‌ و درد کشف‌ حقیقت‌ در سینه‌ بپرورانیم‌، آنگاه‌ صحنه‌های‌ بس‌ زیبایی‌ در جلوی‌ دیدگانمان‌ آشکار خواهد شد.
در دو کتابش ـ مثنوی و دیوان شمس ـ یکی مؤدبانه و اهلی‌وار و دیگری نامؤدبانه و وحشی‌وار از عشق سخن می‌راند که پایه و مایه آن «وفاداری» است:
عشق وافی است وافی می‌خرد در حریف بی وفا می‌ننگرد
او عشق را فصل الخطاب همه اختلافات قومی و قبیلگی و خانوادگی می‌داند. بشر جدید در سایه این آموزه که عشق اگر در رسد همه اختلافات و تنوعات رخت برمی‌بندد:
اختلاف خلق از نام اوفتاد چون به معنا رفت آرام اوفتاد
می‌تواند توشه از وی بردارد. در داستان‌هایی که عموما خود بازیگر اصلی آن است، همین را تجویز می‌کند. داستان معروف شخصی که «در یاری بکوفت از درون گفت کیست گفت منم، گفت چون تو تویی در نمی‌‏گشایم هیچ کس را از یاران نمی‌‏شناسم که او من باشد» در دفتر نخست ناظر بر همین منظور است:
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من، گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست‏
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق‏
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانه همباز گشت‏
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بی‏ادب لفظی ز لب‏
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر درهم تویی ای دلستان‏
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
داستان روان و ساده‌ای است که معنایش روشن است. عشق یعنی رفع و دفع دو بودن و رفتن به سمت یکی شدن یک جور حرف زدن و یک نوع عمل کردن و عشق، یعنی، من أنت؟ أنت. اصلا فردیت و منیت در میان نیست، برای همین، پیام او برای انسان معاصر، تمرین و تجربه عشق‌ورزی روحانی و معنوی است، نه رفتن به سمت عرفان‌های تخدیری و تکذیبی و تفننی و تجملی و بنگاهی و بازاری و... .
این از عنایت‌ها شمر کز کوی عشق آمد ضرر
عشق مجازی را گذر بر عشق حقست انتها
غازی به دست پور خود شمشیر چوبین می‌دهد
تا او در آن استا شود شمشیر گیرد در غزا
پیغام پایانی مولانا برای انسان امروز این است که همه ما خدا یا خدایانی را می‌پرستیم، حتی ملحد و خدا منکر هم در ‌اندرون خود خدایی را پرستد، اما در برابر هر خدایی نباید زانو زد. وقتی آدمیان بنا دارند به هم عشق ورزند و همدلی و وفاداری داشته باشند، باید خدایی را بپرستند که برای این مرتبت ارج و وقعی قایل است و نمره نیکو می‌دهد. خدای‌ مولوی‌، خدایی‌ است‌ که‌ وی از او لذّت‌ می‌برد. به‌ دلیل‌ لحظات‌ خوش‌ و خرّمی‌ که‌ با او دارد. مولوی، خرم و خرسند است. او‌ به‌ خدا به‌ عنوان‌ وسیله‌ای‌ برای ‌رسیدن‌ به یک‌ حقیقت‌ عالی‌تر هرگز نگاه‌ نمی‌کند. این قدر این‌ وجود زیباست‌، دلنشین‌ است‌، این قدر خلوت‌ در کنار او برای‌ مولوی‌ شخصّیت‌ آفرین‌ است‌ که‌ همواره‌ ذهنش‌ را معطوف و منعطف‌ کرده‌ به‌ این‌ نکته که‌ نفس‌ِ دیدن‌ِ او، نفس‌ِ تماشای‌ او، خارج‌ از هر مرزی‌، خارج‌ از هر مسأله‌ و رنجی‌ برایش زیباست‌. خدای‌ او مانند خدایان ما نیست‌. خالق‌ او خالق همه زیبایی‌هاست‌، خدای‌ سختگیری‌ نیست. او بسیار مهربان‌ است،‌ خدای‌ کریمی‌ است‌ که‌ همواره می‌بخشد و لطف‌ می‌کند و همگان می‌توانند به چنین خدایی برسند و با او نرد سخن بازند:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
خدای‌ مولوی،‌ خدای‌ محبوبی‌ است‌، در دستگاه‌ِ ذهنی‌ِ مولانا، قهر خداوند معطوف‌ به‌ کافرانی‌ است‌ که‌ عامداً از حقیقت‌ روی‌ برگردانده‌اند و حاضر نیستند حقیقت‌ را دریابند و درچشند. چشم‌ و گوش درون را کور و کر کرده‌‌اند. شاید عذاب‌، معطوف‌ به‌ چنین‌ انسان‌هایی‌ است‌؛ آن‌ هم‌ نه ‌عذابی‌ که‌ خداوند به‌ آن‌ها بخواهد تحمیل کند، عذابی‌ که‌ زاییده برخوردها، تصمیم‌ها، انگیزه‌ها و انگیخته‌ها و ‌اندیشه‌های‌ نادرست آنهاست‌.
خدای‌ مولوی،‌ خدایی‌ است که‌ با بهانه‌ای‌ آدمی‌ را لبریز رحمت‌ بی‌پایان‌ خود می‌سازد و دست یازیدن بر چنین خدایی یک راه بیشتر ندارد و آن دوست داشتن همدیگر، فارغ از خودخواهی‌ها و خود پرستی‌ها و خود برتری‌هاست؛ یعنی مراعات همان اصل مهم اخلاقی که فونداسیون‌ اندیشه مولا علی (ع) بود: «آنچه بر خود نمی‌پسندی بر دیگران نیز مپسند». حلقه وصل مولا علی (ع) و مولانا در همین اصل اصیل است.
این همه گفتیم لیک‌ اندر بسیج بی عنایات خدا هیچیم و هیچ
دکتر بهروز حسن نژاد